بیوگرافی بازیگران سامان ارسطو، بازیگر زنی که تغییر جنسیت داد

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 251
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
سامان ارسطو چهرهای شناختهشده در عرصه بازیگری تئاتر، سینما و تلویزیون است. او سالهاست كه به تلاش و فعالیت مستمر در این زمینه مشغول است و علاوه بر بازیگری، كارگردانی را نیز بارها تجربه كرده است. او این روزها مشغول اجرای نمایش «همه دزدها كه دزد نیستند» است كه البته بازگشت او بعد از هشت سال به عرصه كارگردانی در تئاتر است؛ هشت سالی كه به گفته خودش ممنوعالكار نبوده ولی غیرمستقیم اجازه كاركردن پیدا نكرده است! نكتهای كه در زندگی او حواشی زیادی ایجاد كرده بود، تغییر جنسیت وی بود كه او را وارد فاز جدیدی از زندگی و حتی حواشی كرد.

سامان ارسطو چهرهای شناختهشده در عرصه بازیگری تئاتر، سینما و تلویزیون است. او سالهاست كه به تلاش و فعالیت مستمر در این زمینه مشغول است و علاوه بر بازیگری، كارگردانی را نیز بارها تجربه كرده است. او این روزها مشغول اجرای نمایش «همه دزدها كه دزد نیستند» است كه البته بازگشت او بعد از هشت سال به عرصه كارگردانی در تئاتر است؛ هشت سالی كه به گفته خودش ممنوعالكار نبوده ولی غیرمستقیم اجازه كاركردن پیدا نكرده است! نكتهای كه در زندگی او حواشی زیادی ایجاد كرده بود، تغییر جنسیت وی بود كه او را وارد فاز جدیدی از زندگی و حتی حواشی كرد.

461093_625.jpg


همه دزدها كه دزد نیستند!

این روزها مشغول اجرای نمایشی به نام «همه دزدها كه دزد نیستند» اثری از داریوفو هستم كه توسط جمشید كاویانی ترجمه شده و بعد از سالها دوندگی توانستم برای اجرای آن سالن بگیرم؛ آن هم سالن مشایخی چون به افرادی مثل من سالن تئاتر شهر را نمیدهند. اجرای ما از سوم دی شروع شده و تا 21 دی ادامه دارد. این نمایش ماجرای دزدی است كه برای دزدی وارد خانه شهردار میشود ولی در آنجا با اتفاقات عجیب دیگری روبهرو میشود.

بازگشت من به صحنه تئاتر

من بعد از هشت سال مجدد با این كار به صحنه تئاتر بازگشتم و برای این كار بسیار دوندگی كردم. زمانی به من گفتند مجوز كار دارم كه كارگاه نمایش را خراب كردند و به زمان جشنواره خوردیم. من هم مجبور شدم این كار را به رغم میل باطنیام در سالن مشایخی روی صحنه ببرم. به هر حال بودجه كه همیشه متعلق به از ما بهتران است. ما گفتیم بودجه نمیخواهیم، فقط سالنی برای كار بدهید كه مردم بیشتری آن را بشناسند و بیایند. بعد از
28 سال كار و سختی، سالن کوچک استاد مشایخی در مجموعه ایرانشهرشاید برای كارگردانی كه یكیدو سال آمده باشد خوب باشد اما برای من نه.

نمیدانم چرا ؟

هیچوقت نفهمیدم چرا در طول سالهایی كه كار نكردم، اجازه كار نداشتم. نامهای به من دادند كه شما ممنوعالكار نیستید! اما عملا قضیه طوری بود كه با آزارهای مختلف جلوی كار مرا میگرفتند. من در این هشت سال كاری نداشتم. قرار بود در نمایشی نقش اول را داشته باشم اما وقتی سر كار رفتیم به آنها گفته بودند اگر سامان ارسطو در كار شما باشد، اجازه كار نخواهید داشت. آنها نیز كار را با بازیگر دیگری ادامه دادند و اگرچه اولین كار كارگردان بود اما نمایش را در تئاتر شهر به اجرا برد. بعد آقایان حیدری و موسوی زیر حرف خود زدند كه ما این حرف را نزدیم.

حتی از آنها رسما شكایت كردم اما ترتیب اثری داده نشد. علنا از آنها در مصاحبههایم نام میبرم تا بیایند جلو و سكوت نكنند كه بدانم علت این بدگوییها چه بوده است. حتی كاری را برای اجرا انتخاب كردم كه گفتند نمیشود چون متن مناسبی ندارد و... اما بعد دیدم همان كار در بهترین سالن با كارگردان و گروه دیگری اجرا شد. حتی كار را بازبینی نكردند كه من بپذیرم كارگردانی من ضعیف بوده و كارگردانی آن شخص قویتر. این مشخص است كه فقط نمیخواستند من آن را كار كنم.

بایکوت شدهبودم

هرگز جایی به شكل مستقیم یا غیرمستقیم اسمی از ممنوعالكار بودن من نبود اما به شكل عجیبی بایكوت شده بودم. من در تمام این سالها نهلابی كردهام، نه پول دادهام، نه پارتی داشتم، نه آدمی را واسطه كردم و نه جز خدا جلوی كسی تعظیم كردهام. آنها یك فرد كرنشگر میخواستند كه من این كار را نمیكنم. بعد از جراحیهایم فقط یك نمایش كارگردانی كردم آن هم با واسطه كه برای اجرا سالن محراب را دادند؛ سالنی كه تماشاچی را باید به زور به آنجا برد و به هر حال اجرای من و زحماتم در آن كار سوخت.

حتی پوستر مرا هم نزدند. برای همین كار «همه دزدها كه دزد نیستند» نیز به قدری دیر مجوز دادند كه من فرصت مناسبی برای تهیه پوستر نداشتم.

شوهای فشن برگزار كنید!

روزی در فرهنگسرای ارسباران به من گفتند اگر چهره دارید، اینجا اجرا بگذارید. من نمیدانم یعنی چه؟ خب چرا یك شو فشن نمیگذارید كه تمام چهرههای سینما بیایند، روی صحنه قدم بزنند و مردم هم پول بدهند. دلیل آنها این است كه وجود چهره فروش را بالا میبرد اما نمیدانند در این صورت آن آقا و خانمی كه میآید تئاتر، برای تماشای آن بازیگرها میآید و نه برای دیدن نمایش. این دلیل فروش بالا نیست. البته خودشان این مسئله را خوب میدانند.

آنهایی كه دنبال بهانه میگشتند!

اصلا اینطور نبوده كه جراحی من باعث این بایكوت یا ممنوعالكاری عجیب من شود چون قبل از جراحی نیز همین مشكلات را داشتم. البته آن موقع كمتر بود. همیشه در نوعی بلاتكلیفی بودم. اگر ماجرای شخصی در بین است به من بگویند كه آن را برطرف كنم كما اینكه مشكل و شكایت شخصی را میتوان در دادگاه حل و فصل كرد و نباید جلوی كار و فعالیت من گرفته شود. آنها جواب مرا هم نمیدهند. چرا؛ چون پست دارند و من ندارم، چون میز دارند و من ندارم.

من اگر نان و پنیر خوردم حاصل تلاش خودم بود اگر جوجهكباب هم خوردم بازهم حاصل تلاش خودم بود. هرگز از حق كسی استفاده نكردهام. این ماجراها ربطی به جراحی من نداشت. وقتی كارهایم را انجام دادهام و نامهام را از قوه قضائیه گرفتم در آن تبصرهای آمده بود كه این شخص از این تاریخ با این جنسیت هستند و میتوانند ادامه كار بدهند. من حقوقبگیر وزارت ارشاد هستم و حقوقم را هم گرفتهام. در سر كار مشكلی برایم پیش نیامد و این مسائل اصلا به این موضوع مربوط نیست. برای همین هرگز فكر نكردم كه چرا جراحی كردم. هرگز پشیمان نشدم و خیلی هم خوشحالم. البته مشكل من آنقدرها حاد نبود. به نظر میآید حالا بهانهیی پیدا كردهاند و مدام با توسل به آن به این جریان دامن میزنند.

ای آقا. . . چرا دروغ میگویید؟

بعضیها با درآمد تئاتر خانه و ماشین میخرند اما واقعا مگر میشود؛ پس چرا ما نتوانستیم؟ من در تمام كارهایم نقش اصلی بودم اما چیزی ندارم. در سینما هم با كارگردانهای خوبی مثل كیمیایی، فرهادی، تبریزی و. . . كار كردم. طرف لباس 500 هزار تومانی میپوشد و میگوید فقط تئاتر كار میكند. مگر میشود.

آن وقت بازیگر من با 10 سال تجربه تئاتر پول ندارد تا سر تمرین بیاید. پول اجاره خانهاش را ندارد. من در اداره تئاتر كار میكنم آن وقت سالن تمرین ندارم. باید بیایم پلاتو را ساعتی هشت هزار تومان اجاره كنم. آن هم با این اسم كه مدرس، كارگردان و بازیگر باسابقه تئاتر هستم كه آن هم بدون هیچ دلیلی نمیخواهند اجازه بدهند كار كنم. چرا اینقدر دروغ میگویید؟

قصه زندگی خودم را نوشتهام

در حالحاضر قصهای نوشتهام كه زندگی خودم است و اگر روزی سالن تئاتر شهر را به من بدهند، آن را كار خواهم كرد چون آنجا خیلی بیشتر دیده خواهد شد و اثرگذارتر خواهد بود. متاسفانه در حالحاضر دو سالن بیشتر نداریم كه مردم آنها را بشناسند؛ فقط تئاتر شهر و ایرانشهر؛ باقی سالنها را مخاطب به راحتی نمیآید.

من دلم میخواهد تئاتر مرا همه مردم ببینند. تئاتر مختص قشر خاصی نیست. یك اصطلاح بدی باب شده به اسم تئاتر روشنفكری! در حالیكه اول باید روشنفكر را پیدا كنیم. دلم میخواهد تئاتر مرا حتی آن كسی كه خیابان را جارو میكند، ببیند چون یك مشكل اجتماعی است و اجتماع را همه آدمها تشكیل میدهند.

تغییر جنسیت دادم، نه تغییر فکر

مسئله مهم این است كه در جراحی كه چه من و چه هر شخص دیگری انجام دادهایم، تغییر جسم و جنسیت برای ما ایجاد شده است. یعنی من قالب فیزیكیام تغییر كرده و ربطی به افكارم ندارد. من اگر آدم مثلا بدذاتی هستم یا برعكس آدم خوبی هستم، بعد از جراحی كه تغییر نمیكنم. این ویژگیها مربوط به ذات من است. به همین علت هویت من همان است كه بود. من هنوز هم همان آدم سابق هستم چه در لباس قبلی و چه در لباس فعلی. نگاه من و ذهنیت ارسطو تغییر نكرده است.

حس خوبی از جراحیام دارم

وقتی جراحی روی من انجام شد، خیلی حس خوبی داشتم، احساسی مانند حس رهایی. من فیلم «آینههای روبهرو» را دیدم و به نوعی در تمام مدت كار كنارشان بودم. از من مشاوره گرفتند و حتی خانم طائرپور لطف كرد اسم مرا در تیتراژ آورد. من پلان به پلان فیلم گریه كردم و تمام آن را لمس و درك میكردم.

هرچند فیلم كاستیهایی هم داشت و ماجرا را آنچنان دردناك نشان نداد و خیلی سریع از كنار برخی مسائل عبور كرد. به نوعی كارگردان نمیخواست مخاطب را نیشگون محكمی بگیرد و حرفش را به آرامی زد. متاسفانه آن اتفاقی كه باید برای فیلم میافتاد، رخ نداد. اكران و تبلیغات خوبی نداشت و ماهیت كار خیلی در زمان اكران مشخص نبود. چه بسا اگر اینطور میشد، انعكاس بیشتری داشت.

برای تصمیمم بهای سنگینی پرداختم

من زمانی تصمیم به جراحی گرفتم كه در اوج كارم بودم. راستش باید زمانی میرسید كه من به خودم بگویم دیگر نباید به این شكل ادامه بدهم. باید حتما به آن خودشناسی و باور خودم میرسیدم. اینكه باور كنم من مهم هستم. حس كردم باید از این قالب رها شوم و در جسم واقعی خودم قرار بگیرم. من در مصاحبه قبلیام با ایدهآل هم گفتهام كه انسان باید به آن مرحله از باور برسد كه تصمیم بگیرد. باید این پروسه طی میشد تا به آن برسم.

معتقدم آدم برای رسیدن به برخی چیزها، باید بهایش را نیز بپردازد. من باید به آن مرحله میرسیدم كه بتوانم بهای كارم را بپردازم و از آن مشكلات احتمالی نترسم. شاید در این بها دادن شما تنها شوید، چیزهایی را از دست بدهید و... که برای من هم بهای سنگینی بود. چیزهای زیادی را از دست دادم. بعد از آن جراحی، دیگر نتوانستم در سینما خیلی كار كنم. بعد از «چشم» ساخته جمیل رستمی كاری نداشتم؛ بیش از 10 سال میشود. سریال «سرزمین كهن» كمال تبریزی هم كه توقیف شد. برخی دوستان قدیمیام كنار كشیدند و حتی دیگر جواب مرا هم ندادند. اما جناب تبریزی همیشه باز از من استقبال كردند.

461094_844.jpg


با عشق به تئاتر ادامه میدهم

با این همه آزار، ادامه دادن كار برای من واقعا از روی عشق است. سال 75 پدرم فوت شد. از تهران به شاهرود رفتم. پدرم بیمارستان بود. فردای آن روز به كما رفت و فوت شد. بدون معطلی بعد از تشییع جنازه برگشتم تئاتر و كارم را ادامه دادم. این فقط عشق است و نمیشود آن را تعریف كرد. یاد گرفتهایم كه تئاتر ورای هر چیز و هر احساسی است.

تئاتر برای بچه پولدارهاست!

خیلی از افراد جدیدی كه بهراحتی در ایرانشهر و تئاتر شهر اجرا میروند، بچه پولدار و میلیونر هستند. تئاتر ما شده تئاتر سرمایهداری. خب شفاف بگویید كسانی كه پول ندارند، نیایند. حرف من این است، اگر قرار است بودجهای در كار باشد به همه بدهند؛ حالا اگر به یك نفر بیشتر بدهند، با اینكه انصاف نیست اما باز اشكالی ندارد. اینطور نباشد كه حق چند نفر را هم بگیرند و به گروههای دیگر بدهند و بعضیها اصلا چیزی نگیرند. مثل پدری كه چند فرزند دارد، قرار نیست به یكی از آنها یك میلیون بدهد، به یكی 500هزار و به دیگری اصلا پولی ندهد.

این ظلم است. حق من این نیست كه بعد از سالها تدریس تئاتر در روستاها، شهرها، محلهای دورافتاده و. . . اینطور با من رفتار شود. حتی از تمام آدمهایی كه من به عنوان بازیگر با آنها قرار داشتم، بپرسید كه من حق خودم را به عنوان بازیگر نگرفتهام چون برای من مهم نبوده است. همیشه گفتم پول بچههای گروه مرا بدهند، خود من مهم نیستم. من در جمعه بازار بساط كردهام كه هر تئاتر و هر فیلمی كار نكنم!

خسته شدهام اما هنوز ایستادهام!

این روزها بعد از این همه اتفاقات خیلی خستهام اما هنوز ایستادهام. محكم هم ایستادهام. دوست ندارم كسی از آنها كه این روزها هوای مرا نداشتند، سر مزارم بیایند یا بعد از مرگ از من یاد كنند. مُرده كه مُرده است، جسمی است كه به خاك سپرده شده. بهتر است تا زنده هستیم هوای هم را داشته باشیم. چرا تا زندهایم به هم لبخند نزنیم و دستان هم را محكم نگیریم. . . ؟ در حالحاضر بیمار و مشكوك به اماس هستم و حتی دارو مصرف میكنم. پزشك گفته نباید دچار استرس شوم اما واقعا مگر میشود؟ زندگی من پُر شده از استرس. از طرفی دوست ندارم از ایران بروم. میخواهم اینجا بمانم و آن چیزی كه حق من است را بگیرم. میخواهم كار كنم. من حتی فرش زیر پایم را فروختم و كار كردم ولی كنار نكشیدم!
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
1
بازدیدها
242
پاسخ ها
0
بازدیدها
155
پاسخ ها
1
بازدیدها
875
پاسخ ها
0
بازدیدها
1,974
بالا