مشاهیر سیری در هشت کتاب

  • شروع کننده موضوع Love death
  • بازدیدها 3,845
  • پاسخ ها 133
  • تاریخ شروع

Love death

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/11
ارسالی ها
2,345
امتیاز واکنش
8,379
امتیاز
648
نزديك دورها

زن دم درگاه بود
با بدني از هميشه.
رفتم نزديك:
چشم ، مفصل شد.
حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق.
سايه بدل شد به آفتاب.

رفتم قدري در آفتاب بگردم.
دور شدم در اشاره هاي خوشايند:
رفتم تا وعده گاه كودكي و شن ،
تا وسط اشتباه هاي مفرح،
تا همه چيزهاي محض.
رفتم نزديك آب هاي مصور،
پاي درخت شكوفه دار گلابي
با تنه اي از حضور.
نبض مي آميخت با حقايق مرطوب.
حيرت من با درخت قاتي مي شد.
ديدم در چند متري ملكوتم.
ديدم قدري گرفته ام.
انسان وقتي دلش گرفت
از پي تدبير مي رود.
من هم رفتم.
رفتم تا ميز،
تا مزه ماست، تا طراوت سبزي .
آنجا نان بود و استكان و تجرع:
حنجره مي سوخت در صراحت ودكا.

باز كه گشتم،
زن دم درگاه بود
با بدني از هميشه ها جراحت.
حنجره جوي آب را
قوطي كنسرو خالي
زخمي مي كرد.


سهراب سپهری
 
  • پیشنهادات
  • Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    وقت لطیف شن

    باران
    اضلاع فراغت را می شست.
    من با شن های
    مرطوب عزیمت بازی می کردم
    و خواب سفرهای منقش می دیدم.
    من قاتی آزادی شن ها بودم.
    من
    دلتنگ
    بودم.
    در باغ
    یک سفره مانوس
    پهن
    بود.
    چیزی وسط سفره، شبیه
    ادراک منور:
    یک خوشه انگور
    روی همه شایبه را پوشید.
    تعمیر سکوت
    گیجم کرد.
    دیدم که درخت ، هست.
    وقتی که درخت هست
    پیداست که باید بود،
    باید بود
    و رد روایت را
    تا متن سپید
    دنبال کرد.
    اما
    ای یاس ملون!


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    از آبها به بعد

    روزي كه
    دانش لب آب زندگي مي كرد،
    انسان
    در تنبلي لطيف يك مرتع
    با فلسفه هاي لاجوردي خوش بود.
    در سمت پرنده فكر مي كرد.
    با نبض درخت ، نبض او مي زد.
    مغلوب شرايط شقايق بود.
    مفهوم درشت شط
    در قعر كلام او تلاطم داشت.
    انسان
    در متن عناصر
    مي خوابيد.
    نزديك طلوع ترس، بيدار
    مي شد.
    اما گاهي
    آواز غريب رشد
    در مفصل ترد لـ*ـذت
    مي پيچيد.
    زانوي عروج
    خاكي مي شد.
    آن وقت
    انگشت تكامل
    در هندسه دقيق اندوه
    تنها مي ماند.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    هم سطر،هم سپید


    صبح است.
    گنجشک محض

    می خواند.
    پاییز، روی وحدت دیوار
    اوراق می شود.
    رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را
    از خواب می پراند:
    یک سیب
    در فرصت مشبک زنبیل
    می پوسد.
    حسی شبیه غربت اشیا
    از روی پلک می گذرد.
    بین درخت و ثانیه سبز
    تکرار لاجورد
    با حسرت کلام می آمیزد.

    اما
    ای حرمت سپیدی کاغذ !
    نبض حروف ما
    در غیبت مرکب مشاق می زند.
    در ذهن حال ، جاذبه شکل
    از دست می رود.

    باید کتاب را بست.
    باید بلند شد
    در امتداد وقت قدم زد،
    گل را نگاه کرد، ابهام را شنید.
    باید دوید تا ته بودن.
    باید به بوی خاک فنا رفت.
    باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
    باید نشست
    نزدیک انبساط
    جایی میان بیخودی و کشف.


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    اينجا پرنده بود
    اي عبور ظريف !​
    بال را معني كن​
    تا پر هوش من از حسادت بسوزد.​
    اي حيات شديد !​
    ريشه هاي تو از مهلت نور​
    آب مي نوشد.​
    آدمي زاد- اين حجم غمناك-​
    روي پاشويه وقت​
    روز سرشاري حوض را خواب مي بيند.​
    اي كمي رفته بالاتر از واقعيت!​
    با تكان لطيف غريزه​
    ارث تاريك اشكال از بال هاي تو مي ريزد.​
    عصمت گيج پرواز​
    مثل يك خط مغلق​
    در شيار فضا رمز مي پاشد.​
    من​
    وارث نقش فرش زمينم​
    و همه انحناهاي اين حوضخانه،​
    شكل آن كاسه مس​
    هم سفره بوده با من​
    از زمين هاي زبر غريزي​
    تا تراشيدگي هاي وجدان امروز.​
    اي نگاه تحرك !​
    حجم انگشت تكرار​
    روزن التهاب مرا بست:​
    پيش از اين در لب سيب​
    دست من شعله ور مي شد.​
    پيش از اين يعني​
    روزگاري كه انسان از اقوام يك شاخه بود.​
    روزگاري كه در سايه برگ ادراك​
    روي پلك درشت بشارت​
    خواب شيريني از هوش مي رفت،​
    از تماشاي سوي ستاره​
    خون انسان پر از شمش اشراق مي شد.​
    اي حضور پريروز بدوي !​
    اي كه با يك پرش از سر شاخه تا خاك​
    حرمت زندگي را​
    طرح مي ريزي !​
    من پس از رفتن تو لب شط​
    بانگ پاهاي تند عطش را​
    مي شنيدم.​
    بال حاضر جواب تو​
    از سوال فضا پيش مي افتد.​
    آدمي زاد طومار طولاني انتظار است،​
    اي پرنده ، ولي تو​
    خال يك نقطه در صفحه ارتجال حياتي.​

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    متن قديم شب
    اي ميان سخن هاي سبز نجومي !​
    برگ انجير ظلمت​
    عفت سبز را مي رساند​
    سينه آب در حسرت عكس يك باغ​
    مي سوزد.​
    سيب روزانه​
    در دهان طعم يك وهم دارد.​
    اي هراس قديم !​
    در خطاب تو انگشت هاي من از هوش رفتند.​
    امشب​
    دست هايم از شاخه اساطيري​
    ميوه مي چينند.​
    امشب​
    هر درختي به اندازه ترس من برگ دارد.​
    جرات حرف در هرم ديدار حل شد.​
    اي سر آغاز هاي ملون!​
    چشم هاي مرا در وزش هاي جادو حمايت كنيد.​
    من هنوز​
    موهبت هاي مجهول شب را​
    خواب مي بينم.​
    من هنوز​
    تشنه آب هاي مشبك​
    هستم.​
    دگمه هاي لباسم​
    رنگ اوراد اعصار جادوست.​
    در علف زار پيش از شيوع تكلم​
    آخرين جشن جسماني ما بپا بود.​
    من در اين جشن موسيقي اختران را​
    از درون سفالينه ها مي شنيدم​
    و نگاهم پر از كوچ جادوگران بود.​
    اي قديمي ترين عكس نرگس در آيينه حزن !​
    جذبه تو مرا همچنان برد.​
    - تا هواي تكامل ؟​
    - شايد.​
    در تب حرف ، آب بصيرت بنوشيم.​
    زير ارث پراكنده شب​
    شرم پاك روايت روان است:​
    در زمان هاي پيش از طلوع هجاها​
    محشري از همه زندگان بود.​
    از ميان تمام حريفان​
    فك من از غرور تكلم ترك خورد.​
    بعد​
    من كه تا زانو​
    در خلوص سكوت نباتي فرو رفته بودم​
    دست و رو در تماشاي اشكال شستم.​
    بعد ، در فصل ديگر ،​
    كفش هاي من از "لفظ" شبنم​
    تر شد.​
    بعد، وقتي كه بالاي سنگي نشستم​
    هجرت سنگ را از جوار كف پاي خود مي شنيدم.​
    بعد ديدم كه از موسم دست هايم​
    ذات هر شاخه پرهيز مي كرد.​
    اي شب ارتجالي !​
    دستمال من از خوشه خام تدبير پر بود.​
    پشت ديوار يك خواب سنگين​
    يك پرنده از انس ظلمت مي آمد​
    دستمال مرا برد.​
    اولين ريگ الهام در زير پايم صدا كرد.​
    خون من ميزبان رقيق فضا شد.​
    نبض من در ميان عناصر شنا كرد.​
    اي شب ...​
    نه ، چه مي گويم،​
    آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دريچه .​
    سمت انگشت من با صفا شد.​

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    بي روزها عروسك

    اين وجودي كه در نور ادراك​
    مثل يك خواب رعنا نشسته​
    روي پلك تماشا​
    واژه هايي تر و تازه مي پاشد.​
    چشم هايش​
    نفي تقويم سبز حيات است.​
    صورتش مثل يك تكه تعطيل عهد دبستان سپيد است.​
    سال ها اين سجود طراوت​
    مثل خوشبختي ثابت​
    روي زانوي آدينه ها مي نشست.​
    صبح ها مادر من براي گل زرد​
    يك سبد آب مي برد،​
    من براي دهان تماشا​
    ميوه كال الهام ميبردم.​
    اين تن بي شب و روز​
    پشت باغ سراشيب ارقام​
    مثل اسطوره مي خفت.​
    فكر من از شكاف تجرد به او دست مي زد.​
    هوش من پشت چشمان او آب مي شد.​
    روي پيشاني مطلق او​
    وقت از دست مي رفت.​
    پشت شمشاد ها كاغذ جمعه ها را​
    انس اندازه ها پاره مي كرد.​
    اين حراج صداقت​
    مثل يك شاخه تمرهندي​
    در ميان من و تلخي شنبه ها سايه مي ريخت.​
    يا شبيه هجومي لطيف​
    قلعه ترس هاي مرا مي گرفت.​
    دست او مثل يك امتداد فراغت​
    در كنار "تكاليف" من محو مي شد.​
    ( واقعيت كجا تازه تر بود ؟​
    من كه مجذوب يك حجم بي درد بودم​
    گاه در سيني فقر خانه​
    ميوه هاي فروزان الهام را ديده بودم.​
    در نزول زبان خوشه هاي تكلم صدادارتر بود​
    در فساد گل و گوشت​
    نبض احساس من تند مي شد.​
    از پريشاني اطلسي ها​
    روي وجدان من جذبه مي ريخت.​
    شبنم ابتكار حيات​
    روي خاشاك​
    برق مي زد.)​
    يك نفر بايد از اين حضور شكيبا​
    با سفرهاي تدريجي باغ چيزي بگويد.​
    يك نفر بايد اين حجم كم را بفهمد،​
    دست او را براي تپش هاي اطراف معني كند،​
    قطره اي وقت​
    روي اين صورت بي مخاطب بپاشد.​
    يك نفر بايد اين نقطه محض را​
    در مدار شعور عناصر بگرداند.​
    يك نفر بايد از پشت درهاي روشن بيايد.​
    گوش كن، يك نفر مي دود روي پلك حوادث:​
    كودكي رو به اين سمت مي آيد.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    چشمان یک عبور
    dot.png

    آسمان پرشد از خال پروانه های تماشا

    عکس گنجشک افتاد در آبهای رفاقت
    فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غـ*ـریـ*ــزه
    باد می آمد از سمت زنبیل سبز کرامت
    شاخه مو به انگور
    مبتلا بود
    کودک آمد
    جیب هایش پر از شور چیدن
    ای بهار جسارت
    امتداد در سایه کاج های تامل
    پاک شد
    کودک از پشت الفاظ
    تا علف های نرم تمایل دوید
    رفت تا ماهیان همیشه
    روی پاشویه حوض
    خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی
    شد
    بعد خاری
    پای او را خراشید
    سوزش جسم روی علف ها فنا شد
    ای مصب سلامت
    شور تن در تو شیرین فرو می نشیند
    جیک جیک پریروز گنجشک های حیاط
    روی پیشانی فکر او ریخت
    جوی آبی که از پای شمشاد ها تا تخیل روان بود
    جهل مطلوب تن را به همراه می برد
    کودک از
    سهم شاداب خود دور می شد
    زیر بارانم تعمیدی فصل
    حرمت رشد
    از سر شاخه های هلو روی پیراهنش ریخت
    در مسیر غم صورتی رنگ اشیا
    ریگ های فراغت هنوز
    برق می زد
    پشت تبخیر تدریجی موهبت ها
    شکل پرپرچه ها محو می شد
    کودک از باطن حزن پرسید
    تا غروب
    عروسک چه اندازه راه است ؟
    هجرت برگی از شاخه او را تکان داد
    پشت گلهای دیگر
    صورتش کوچ می کرد
    صبحگاهی در آن روزهای تماشا
    کوچ بازیچه ها را
    زیر شمشاد های جنوبی شنیدم
    بعد در زیر گرما
    مشتم از کاهش حجم انگور پر شد
    بعد بیماری آب در حوض های قدیمی
    فکر های مرا تا ملالت کشانید
    بعد ها در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل ها رسید
    گرته دلپذیر تغافل
    روی شنهای محسوس خاموش می شد
    من
    روبرو می شدم با عروج درخت
    با شیوع پر یک کلاغ بهاره
    با افول وزغ در سجایای ناروشن آب
    با صمیمیت گیج فواره حوض
    با طلوع تر سطل از پشت ابهام یک چاه
    کودک آمد میان هیاهوی ارقام
    ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب
    خیس حسرت پی رخت آن روزها می شتابم
    کودک از پله های خطا رفت بالا
    ارتعاشی به سطح فراغت دوید
    وزن لبخند ادراک کم شد

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    تنهای منظره

    کاج های زیادی بلند .
    زاغ های زیادی سیاه .
    آسمان به اندازه آبی .
    سنگچین ها ، تماشا ، تجرد .
    کوچه باغ فرا رفته تا هیچ .
    ناودان مزین به گنجشک .
    آفتاب صریح .
    خاک خشنود .
    چشم تا کار می کند
    هوش پاییز بود .
    ای عجیب قشنگ !
    با نگاهی پر از لفظ مر طوب
    مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ ،
    چشم های شبیه حیای مشبک ،
    پلک های مردد
    مثل انگشت های پریشان خواب مسافر !
    زیر بیداری بید های لب رود
    انس مثل یک مشت خاکستر محرمانه
    روی گرمای ادراک پاشیده می شد .
    فکر
    آهسته بود .
    آرزو دور بود
    مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند .
    در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد
    یک دهان مشجر
    از سفرهای خوب
    حرف خواهد زد ؟​

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    سمت خیال دوست


    اینجاست،آیید، پنجره بگشایید، ای من و دگر من ها:

    صد پرتو من در آب!

    مهتاب، تابنده نگر،بر لرزش برگ،اندیشه من جاده مرگ.

    آنجا نیلوفرهاست،به بهشت به خدا درهاست.

    اینجا ایوان،خاموشی هوش،پرواز روان.

    در باغ زمان تنها نشدیم، ای سنگ و نگاه، ای وهم و درخت،

    آیا نشدیم؟

    من "صخره-من" ام،تو "شاخه-تو" یی.

    این بام گلی، آری، این بام گلی، خاک است و من و پندار.

    و چه بود این لکه ی رنگ، این دود سبک،

    پروانه گذشت؟ افسانه دمید؟

    نی، این لکه ی رنگ، پروانه نبود، من بودم و تو.

    افسانه نبود، ما بود و شما.

    سهراب سپهری
     
    بالا