متون ادبی کهن ** شاهنامه **

رَشنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/12
ارسالی ها
2,002
امتیاز واکنش
47,756
امتیاز
905
محل سکونت
مازندران:)
منوچهر
ادامه بخش چهارم

ز بالا و دیدار و آهستگی

ز بایستگی هم ز شایستگی

دل زال یکباره دیوانه گشت

خرد دور شد عشق فرزانه گشت

سپهدار تازی سر راستان

بگوید برین بر یکی داستان

که تا زنده‌ام چرمه جفت منست

خم چرخ گردان نهفت منست

عروسم نباید که رعنا شوم

به نزد خردمند رسوا شوم

از اندیشگان زال شد خسته دل

بران کار بنهاد پیوسته دل

همی بود پیچان دل از گفت‌وگوی

مگر تیره گردد ازین آبروی

همی گشت یکچند بر سر سپهر

دل زال آگنده یکسر بمهر
 
  • پیشنهادات
  • رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    منوچهر
    بخش پنجم

    چنان بد که مهراب روزی پگاه

    برفت و بیامد ازان بارگاه

    گذر کرد سوی شبستان خویش

    همی گشت بر گرد بستان خویش

    دو خورشید بود اندر ایوان او

    چو سیندخت و رودابهٔ ماه روی

    بیاراسته همچو باغ بهار

    سراپای پر بوی و رنگ و نگار

    شگفتی برودابه اندر بماند

    همی نام یزدان بروبر بخواند

    یکی سرو دید از برش گرد ماه

    نهاده ز عنبر به سر بر کلاه

    به دیبا و گوهر بیاراسته

    بسان بهشتی پر از خواسته

    بپرسید سیندخت مهراب را

    ز خوشاب بگشاد عناب را
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    منوچهر
    ادامه بخش پنجم

    که چون رفتی امروز و چون آمدی

    که کوتاه باد از تو دست بدی

    چه مردست این پیر سر پور سام

    همی تخت یاد آیدش گر کنام

    خوی مردمی هیچ دارد همی

    پی نامداران سپارد همی

    چنین داد مهراب پاسخ بدوی

    که ای سرو سیمین بر ماه روی

    به گیتی در از پهلوانان گرد

    پی زال زر کس نیارد سپرد

    چو دست و عنانش بر ایوان نگار

    نبینی نه بر زین چنو یک سوار

    دل شیر نر دارد و زور پیل

    دو دستش به کردار دریای نیل

    چو برگاه باشد درافشان بود

    چو در جنگ باشد سرافشان بود

    رخش پژمرانندهٔ ارغوان

    جوان سال و بیدار و بختش جوان

    به کین اندرون چون نهنگ بلاست

    به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست

    نشانندهٔ خاک در کین بخون

    فشانندهٔ خنجر آبگون

    از آهو همان کش سپیدست موی

    بگوید سخن مردم عیب جوی

    سپیدی مویش بزیبد همی

    تو گویی که دلها فریبد همی

    چو بشنید رودابه آن گفت‌گوی

    برافروخت و گلنارگون کرد روی

    دلش گشت پرآتش از مهر زال

    ازو دور شد خورد و آرام و هال

    چو بگرفت جای خرد آرزوی

    دگر شد به رای و به آیین و خوی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    114
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    536
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    1,305
    بالا