متون ادبی کهن شخصیت های شاهنامه

رَشنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/12
ارسالی ها
2,002
امتیاز واکنش
47,756
امتیاز
905
محل سکونت
مازندران:)
به نام ایزد پاک
درود دوستان
این تاپیک درباره شخصیت های اسطوره ایی شاهنامه در دوره های پیشدادیان و کیانیه
لطفا در این تاپیک چیزی ارسال نکنید


شخصیت های دوره پیشدادیان
کیومرث
سیامک
هوشنگ
تهمورث
شهراسب
جمشید
مرداس (پدر ضحاک)
ضحاک
کندرو
ارنواز
شهرناز
ارمایل
گرمایل
آبتین
فرانک (مادر فریدون)
فریدون
کاوه آهنگر
کیانوش
برمایه
جندل
سلم (پسر فریدون)
آرزو (همسر سلم)
تور (پسر فریدون)
ایرج (پسر فریدون)
منوچهر
نوذر (پسر منوچهر)
زو
گرشاسپ (پسر زو)
پشنگ
افراسیاب
سام


شخصیت های دوره کیانی
اسفندیار پسر گشتاسپ
بهمن
بیژن
توس پسر نوذر
تهمینه
داراب
داریوش سوم
رستم
رودابه دختر مهراب
رُهام
زال
سودابه
سهراب پسر رستم
سیاوش
فرنگیس
کی کاووس
کیخسرو پسر سیاوش
کی قباد
گشتاسپ
گودرز
گیو
لهراسب
منیژه دختر افراسیاب
هما
فرامرز
آرش کمانگیر



درمورد تمام شخیت ها توضیح داده میشه

ferdowsi_tree.jpg
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    کیومرث

    نام کیومرث
    نام‌های دیگر گَیومَرَتن، گیه مرتَ، گیومرث،
    گیومرت، گیومرد، گیوک مرت،
    کهومرث، جیومرت
    منصب نخستین پادشاه ایران
    لقب گرشاه، گِلشاه، کل شاه،
    کرشاه، کوشاه
    نخست‌اندیش
    شناخته شده نخستین انسان
    نخستین پادشاه
    دوره پیشدادی
    پیش از هوشنگ
    جنگ با خروزان دیو
    نتیجه نبرد قتل سیامک
    فرزند سیامک
    نوه هوشنگ

    کیومرث یا گیومرث در فارسی، گیومرت یا گیومرد در پهلوی، گَیومَرَتَن در اوستایی نام نخستین نمونه انسان در جهانشناسی اساطیری مزدیسنا و نخستین شاه در شاهنامه است. گیومرث در زبان اوستایی از دو جز گَیو (به معنی زندگانی) و مَرَتَن (به معنی میرنده یا فناپذیر) تشکیل یافته‌است.



    کیومرث در بندهش
    کیومرث، نخستین بشر را، اهورامزدا آفرید، کیومرث به مدت سی سال تنها در کوهساران بسر برد، در هنگام مرگ از او نطفه‌ای خارج شد و به وسیله اشعه خورشید تصفیه شد و در خاک محفوظ بماند، پس از چهل سال از آن نطفه، گیاهی بشکل دو ساقه ریباس بهم پیچیده در مهرماه و مهر روز (جشن مهرگان) از زمین بروییدند پس از آن از شکل گیاهی به صورت انسانی تبدیل شدند که در قامت و چهره شبیه هم بودند(مشی و مشیانه) یکی نر موسوم بهم مشی و دیگری ماده موسوم به مشییانه پس ار پنجاه سال آن دو با هم ازدواج کردند و بعد از نه ماه از آنها یک جفت نر و ماده پدید آمد از این یک جفت هفت جفت پسر و دختر متولد شد یکی از ان هفت جفت موسوم بود به سیامک و زنش نساک از سیامک و نساک یک جفت متولد شدند به نام‌های فرواک و زنش فراواکیین از آنان پانزده جفت پدید آمد که کلیه نژادهای همه کشورها از پشت آنان است که یکی از ان پانزده جفت هوشنگ و زنش گوزنگ نام داشتند ایرانیان از پشت آنان می‌باشند.
    ریشه‌شناسی نام
    گیومرث یا گیومرت در تاریخ‌نگاری‌ها و داستان‌های ایرانی و کیومرث یا جیومرت تاریخ‌نگاری‌های اسلامی و گیومرد یا گیومرت یا گیوک مرت پهلوی همگی از واژه اوستایی «گیه مرتَ» ریشه گرفته است. بخش «گیه» به معنی جان و بخش «مرت» در معنای مردن است. مرت یعنی درگذشتنی، میرا و فانی و بدین‌سان «گیه مرت» به معنای «زندگانی میرا» یا «حیات فانی» است. به سخن دیگر انسان و آدمی چون سرانجام آن فنا و زوال است، زنده میراست.

    گیومرث بر یک مفهوم مجرد شخصیت یافته‌ای دلالت دارد که معنی آن «زندگی میرا»، زندگی انسانی است. به نظر می‌رسد که تمایل به شخصیت دادن به مفاهیم مجرد در دورهٔ نوآوری زرتشت، تحول یافته است. درست است که مفهومی چون رته (rta) «نظم قانونی و مقدس» در دورهٔ هند و ایرانی نقشی داشته است، اما احتمالأ آن زمان از این مفهوم یک «خدای مستقل» تصور نمی‌شده است.

    کیومرث در شاهنامه

    کیومرث نخستین ملوک کشور یا ملّت عجم در شاهنامه است که سی‌سال حکمرانی نمود. حکیم طوس چنین اظهار می‌دارد که او در کمال و بزرگی دیهیم بر سر گذاشت ولی از دوران او اطلاعی در دست نیست. زمان کیومرث مانند زمانی نیست که پسر از پدر یاد نماید یا احوالات و خاطرات پدر را بتواند مو بمو بازگو نماید، آنچه بود کیومرث انسانی بود برتر از دیگران در اخلاق و آدمیت.

    فردوسی که خویش را پژوهنده آثار و نامه‌های کهن نام می‌برد و از نام‌آوران و پهلونان ایران باستان دم می‌زند، راجع به کیومرث اینگونه اظهار می‌دارد که او نخستین کسی بود آیین تاج و تحت را آورد یا احیا نمود پیش از او در میان اقوام ایرانی دولتی وجود نداشت. حکومت کیومرث از روز نوروز که جهان پر از فرّ و آیین و آب است آغاز می‌گردد. دشت و دمن پر از سبزه و گیاه، آفتاب گرمابخش و درخشان، چنین روزی است که کیومرث تاج شاهی بسر برنهاد:

    کیومرث شد بر جهان کدخدای
    نخستین به کوه اندرون ساخت جای
    سر بخت و تختش برآمد به کوه
    پلنگینه پوشید خود با گروه
    احوالات کیومرث و قبیله‌اش از ابیات فوق چنین متصوّر می‌گردد که او نه تنها پادشاه بزرگی نبود بلکه تنها کدخدای دهکده یا قبیله خویش که همان عجم باشد، بود. منزل و مأوای نخست‌شان در دل کوه قرار داشت یعنی احتمال می‌رود از کوهستان نشینان بوده که خانه یا مقرّاش در دل کوه قرار داشت. البسه‌ها و تن‌پوش‌های کیومرث و گروه‌اش نیز جامه‌های بافته شده نبود یا به عبارتی هنوز به هنر پارچه بافی آشنایی نداشتند از پوست حیوانات اهلی و حشی مانند پلنگ پوششی برای خویش تهیه می‌نمودند. اینک از فرهنگ دوره مزبور در ایران اشیاء و آثاری توسط باستانشناسان کشف گردیده است.


    220px-Kiumars_fights_Divs.jpg

    نسخه خطی شاهنامه: کیومرث، مردم را فرمان می‌دهد تا با دیوان نبرد کنند.
     
    آخرین ویرایش:

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    سیامک

    نام سیامک
    منصب شاهزاده
    لقب سوشیانس
    آئین مزدیسنا
    قوم عجم
    ملیت ایران
    شناخته شده ناجی ایرانیان باستان (سوشیانس)
    جنگ‌ با خروزان دیو
    نوع جنگ تن به تن
    نتیجه نبرد شکست و قتل سیامک
    خانواده
    نام پدر
    کیومرث
    فرزندان هوشنگ
    سیامک دوّمین اسطوره ایرانی بعد از کیومرث در شاهنامه است. او شاهزاده‌ای بود که بخاطر نجات قبیله‌اش و سلطنت پدر به جنگ دیوسیاه شتافت و در آن راه جانش را از دست داد. سیامک به معنی «سیاه مو» یا «دارندهٔ موی سیاه» از شخصیتهای اساطیری ایرانیان است.


    سیامک در شاهنامه
    آرامش سلطنت کیومرث با تحـریـ*ک و وسوسه اهریمن به پایان خود می‌رسد، درخشش و فرّهٔ‌ایزدی کیومرث باعث رشک و حسد اهریمن گشت و او تحمل محبوبیت روز افزون دولت کیومرث را نداشت؛ بدین سبب فرزندش دیوسیاه را که نهادی پلید داشت به جنگ کیومرث تحـریـ*ک نمود. کیومرث از دسائس اهریمن و دیوسیاه خبر نداشت و سروش‌ها خبر یورش خروزان‌دیو را به سمع فرزندش رساندند و سیامک با اندک سپاه خویش به جنگ خروَز شتافت امّا مغلوب و هلاک شد و تخت کیان پس از کیومرث بی‌وارث گشت.

    پسر بد مر او را یکی خوبروی
    هنرمند و همچون پدر نامجوی
    سیامک بدش نام و فرخنده بود
    کیومرث را دل بدو زنده بود
    . .
    خجسته سیامک یکی پور داشت
    که نزد نیا جاه دستور داشت
    گرانمایه را نام هوشنگ بود
    تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود

    به استناد متون کهن، سیامک مبارزی است که در آغاز جوانی بطور غم‌انگیزی به خاطر عقیده به دست مخالفان دین (دیوان) کشته شد. در عین حال او را باید نخستین پیش‌آهنگ و منجی بشر سوشیانس تلقی نمود که نام او مظهر آرزوی جماعت ستمدیده دربارهٔ حکمفرمایی عدالت در جهان است. در تعالیم مزدیسنا بخصوص در گاثه‌ها سخن از ظهور نجات دهنده یا نجات دهندگانی در آینده تحت عنوان سئوشیانث‌ها خبر می‌دهد.


    Siyamak_%28The_Shahnama_of_Shah_Tahmasp%29.png


    نگاره سیامک در شاهنامه تهماسبی
     
    آخرین ویرایش:

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    هوشنگ

    نام :هوشنگ
    منصب: پادشاه هفت کشور
    شناخته شده: کشف آتش
    استخراج آهن
    جشن سده
    لقب: پَرَداتَ
    پشداد
    دوره :پیشدادی
    نام پدر: سیامک
    بعد از کیومرث
    پیش از تهمورث


    هوشنگ (به اوستایی: haošyangha)، (به پهلوی: hōšang)؛ به معنای کسی که منازل خوب فراهم سازد، یا بخشندهٔ خانه‌های خوب، است. لقب او در اوستا پَرَداتَ (Para-dāta)، به معنای مقدم و بر سر قرار گرفته است. این لقب در پهلوی پشداتَ و پیشداد (Pēš-dād) و در فارسی پیشداد شده‌است. وی نخستین شاهی بود که اهورا مزدا را به وی شناسانید. همچنین نخستین استخراج‌گر آهن، نخستین آهنگر و نخستین قربانی کننده است. بر پایهٔ گفته‌های شاهنامه، وی نقش زیادی در یکجا نشینی مردم و گسترش‌ شهرنشینی داشته است.

    کسی که خانه‌های خوب فراهم سازد. هوشنگ در اوستا «هئوشینگه» آمده است که از دو واژهٔ هوش و هَنگ است. هوشنگ از پادشاهان پیشدادی است و در اوستا بند ۲۱ا از آبان یشت و در بند ۲۴ از رام یشت نام هوشنگ آمده است. فردوسی؛ هوشنگ را به چَمِ هوش و فرهنگ گرفته است.

    نخستین شاه
    هوشنگ در میان شاهان و پهلوانانی که در یشت‌ها برای آنان قربانی می‌کنند، نخستین کس است. نیز لقب وی ما را به این فکر وا می‌دارد که هوشنگ، در روزگاری که یشت‌ها نوشته می‌شده، به عنوان نخستین شاهی شناخته می‌شده که بر جهان فرمان رانده است. همچنین می‌توان حدس زد که روزگاری در پاره‌ای اساطیر محلی، وی را نخستین انسان می‌دانسته‌اند. با توجه به اینکه در اساطیر ودایی، از هوشنگ نشانی نیست و در آنجا جمشید (yama) بر همه مقدم است، شاید بتوان نتیجه گرفت که هوشنگ، لقبی برای جمشید بوده‌است، که بعدها شخصیتی مستقل شده‌است.آغاز سلسلهٔ پیشدادیان از اینجاست. در برخی از متن‌های پهلوی هوشنگ و وئیکرد دو برادری هستند که یکی فرمانروایی و دیگری کشاورزی را بنیان می‌نهد. در شاهنامه هوشنگ فرزندزادهٔ گیومرث است. هوشنگ بر دیو سیاد پیروز می‌شود. کشف آتش را به او نسبت می‌دهند.

    هوشنگ در شاهنامه
    وی در شاهنامه، پسر سیامک و نوهٔ کیومرث است که انتقام قتل سیامک را از اهریمن می‌گیرد و پس از کیومرث به پادشاهی جهان می‌رسد. همچنین، یافتن آتش و برپایی جشن سده را در شاهنامه و اسطوره‌های ایرانی به او نسبت می‌دهند. هوشنگ، مردم زمان خود را با آبیاری و صنعت و جداکردن آهن و سنگ و ساختن ابزارِ آهنی آشنا ساخت و به ایشان کشاورزی آموخت. در شاهنامه؛ آشپزی، پختن نان و گله‌داری از آموزه‌های او برای مردم به شمار می‌رود. پیدایشِ جشن سده نیز به هوشنگ نسبت داده می شود.

    به گزارش فردوسی، هوشنگ در کوه ماری سیاه با چشمان سرخ دید که از دهانش دود برون می‌شد. سنگی به سوی او پرتاب کرد. سنگ، به سنگی دیگر خورد و آتشی افروخت. آن شب، جشنی در بزرگداشت آتش گرفتند و نام آن جشن سده است. در شاهنامه می خوانیم:

    یکی روز شاه جهان سوی کوه
    گذر کرد با چند کس هم گروه
    پدید آمد از دور چیزی دراز
    سیه رنگ و تیره‌تن و تیز تاز
    دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
    ز دود دهانش جهان تیره‌گون
    نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
    گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
    به زور کیانی رهانید دست
    جهانسوز مار از جهانجوی جست
    برآمد به سنگ گران سنگ خرد
    همان و همین سنگ بشکست گرد
    فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
    دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
    نشد مار کشته ولیکن ز راز
    ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
    جهاندار پیش جهان آفرین
    نیایش همی کرد و خواند آفرین
    که او را فروغی چنین هدیه داد
    همین آتش آنگاه قبله نهاد
    بگفتا فروغیست این ایزدی
    پرستید باید اگر بخردی
    شب آمد برافروخت آتش چو کوه
    همان شاه در گرد او با گروه
    یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
    سده نام آن جشن فرخنده کرد
    ز هوشنگ ماند این سده یادگار
    بسی باد چون او دگر شهریار
    همچنین او جانوران سودمند مانند گاو و خر وگوسفند را جفت‌جفت جدا کرد تا آنها را پرورش دهند. هوشنگ ۴۰ سال حکومت کرد و پس از او تهمورث دیوبند پادشاه شد




    Hushang_%28The_Shahnama_of_Shah_Tahmasp%29.png

    نگاره هوشنگ در شاهنامه تهماسبی
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    تهمورث

    نام تهمورث
    نام‌های دیگر تهمورس
    طهمورث
    تخمواوروپَ
    تخمورو
    منصب پادشاهی
    لقب زیناوند
    دیوبند
    دوره پیشدادی
    پیش از جمشید
    بعد از هوشنگ
    نام پدر هوشنگ (ویونگهان)
    دشمنان دیوان
    فرزندان جمشید
    شناخته شده دربند کننده دیوان
    شناخته شده ترویج خط و نوشتار
    دودمان
    تبار کیومرثیان
    تهمورث که آن را طهمورث یا تهمورس نیز نوشته‌اند. از شخصیت‌های اساطیری ایرانی است. وی از پادشاهان پیشدادی و در شاهنامه پسر هوشنگ است. تهمورث وزیری داشت زیرک بنام شهراسپ (سحرسپ) که رهنمای تهمورث در کشورداری بود. تهمورث با توجه و اجرای نصایح او، هم پادشاهی دادگستر گشت و هم توانست همه دیوان دوران خویش به دام انداخته اسیر نماید. دیوان خط (نوشتن و خواندن) را به تهمورث آموختند بنابر این ممکن است سواد خواندن و نوشتن در ایران از زمان تهمورث مرسوم شده باشد.

    در اوستا
    صورت اوستایی نام طهمورث تخمواوروپَ (یعنی اروَپهٔ نیرومند) است؛ که آوانویسی پهلوی آن تخمورو می‌شود.جز اول این نام همان است که در فارسی تهم شده‌است و در ترکیباتی چون تهمتن دیده می‌شود. معنی جزء دوم دقیق معلوم نیست و برخی تغییر تهمورپ به طهموث را به دلیل اشتباه در نسخه برداری دانسته‌اند. در اوستا طهمورث مزین به صفت «زیناوند» (مسلح) است. مطابق اوستا وی بر هفت کشور فرمانروایی داشت و سی سال بر اهریمن سوار بود. در رام یشت بندهای ۱۱ تا ۱۳ ذکر او رفته‌است. در این بندها طهمورث از ایزد اندروای طلب پیروزی بر دیوان و مردمان دروند و همهٔ جادوان و پریان و درآوردن اهریمن به پیکر اسبی و سواری بر او را می‌کند و ایزد اندروای وی را کامیابی می‌بخشد. همچنین در زامیاد یشت، بندهای ۲۸ و ۲۹، و یشت ۳۲، بند ۲، ذکر طهمورث رفته‌است.

    در متن‌های پارسی میانه
    نسب تهمورث در متن‌های پهلوی با نسب طهمورث در شاهنامه متفاوت است. برای نمونه در بندهشن بزرگ میان طهمورث و هوشنگ دو تن فاصله‌است: طهمورث پسر ویونگهان پسر انگهت پسر هوشنگ.

    روایت سواری بر اهریمن در متون پهلوی به تفصیل بیشتری آمده‌است. خلاصهٔ داستان این است که طهمورث سی‌سال از اهریمن سواری می‌گرفت. تا این که اهریمن همسر تهمورث را به‌وعده فریفت و از او این اطلاع را کسب کرد که در سراشیبی البرز کوه بر طهمورث که سوار بر اهریمن است ترس مستولی می‌شود. اهریمن در مقابل این خدمت زن به وی دو چیز بداد: یکی دشتان بد و دیگری کرم ابریشم. پس اهریمن طهمورت را در آنجا زمین زد و بلعید. بعدها جمشید طهمورث را از شکم اهریمن بیرون کشیده و در استودان دفن کرد.

    در شاهنامه
    در شاهنامه از وی با لقب دیوبند (/دیٓوْبَنْد/) یاد می‌شود و پسر هوشنگ است. لقب دیوبند یادآور چیرگی او بر دیوان و جادوان است که در متون کهن‌تر هم به آن اشاره شده‌است. طهمورث در ابتدای پادشاهی هدفش را شستن جهان از بدیها، کوته کردن دست دیوان از هر جا و آشکار کردن چیزهای سودمند در جهان اعلام داشت.

    چیدن پشمِ بُز و رشتن آن از آموزه‌های طهمورث برای مردمان بود وی همچنین مردم را به ستایش جهان‌آفرین تشویق کرد. با راهنمایی‌های شَهْرَسْپ، دستور خردمند طهمورث، شاه از بدیها پالوده گشت و از او فرهٔ ایزدی تابید.

    نام وزیر طهمورث در شاهنامه شهراسپ آمده و از او به عنوان کسی که رایش از کردار بد دور بود یاد گردیده است. به چیرگی طهمورث بر اهریمن در شاهنامه هم اشاره شده‌است. پس از تابیدن فرهٔ ایزدی از طهمورث، او رفت و اهریمن را به افسون ببست و بر وی زین نهاد و زمان‌تازمان سوار بر وی گرد گیتی می‌تاخت. دیوان چون چنین دیدند به جنگ شاه برخاستند. طهمورث دو بهره از ایشان را به افسون ببست و باقی را با گرز گران تارومار کرد. چون ایشان را به بند کشید، دیوان به وی گفتند که اگر ما را رهایی بخشی تو را هنری یاد خواهیم داد که تا این زمان نشناخته باشی و آن هنر نبشتن بود:

    کی نامور دادشان زینهار
    بدان تا نهانی کنند آشکار
    چو آزاد گشتند از بند او
    بجستند به ناچار پیوند او
    نبشتن به خسرو بیاموختند
    دلش را به دانش برافروختند
    نبشتن یکی نه که نزدیکِ سی
    چه رومی چه تازی و چه پارسی
    چه هندی چه چینی و چه پهلوی
    نگاریدن آن کجا بشنوی
    طهمورث سی سال پس از این واقعه بزیست. این یادآور سی سال چیرگی طهمورث بر اهریمن (در متون کهن‌تر) است. در شاهنامه به چگونگی مرگ طهمورث اشاره‌ای نشده‌است. پس از وی جمشید، پسرش، به پادشاهی رسید. برخی منابع و مورخین از جمله حمد اله مستوفی بنای شهرهای الیپی (کرمانشاه) و ساری را به طهمورث شاه دیوبند پشدادی نسبت می‌دهند




    260px-Tahmurath-Lawrie-Highsmith.jpeg

    نقش‌برجسته تهمورث در کتابخانه کنگره آمریکا


    Tahmuras_%28The_Shahnama_of_Shah_Tahmasp%29.png

    نگاره تهمورث در شاهنامه تهماسبی
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    شهراسب

    شهراسب که آن را شهرَسب یا شهرسپ نیز نوشته‌اند از شخصیت‌های اساطیری شاهنامه می‌باشد که امین و راهنمای طهمورث بوده است.

    در شاهنامه
    در شاهنامه، در بخش طهمورث، این‌چنین از شهرسپ یاد شده است:

    مر او را یکی پاک دستور بود
    که رایش ز کردار بد دور بود
    خنیده به هر جای شهرسپ نام
    نزد جز به نیکی به هر جای گام
    همه روزه بسته ز خوردن دو لب
    به پیش جهاندار برپای شب
    چنان بر دل هر کسی بود دوست
    نماز شب و روزه آیین اوست
    سر مایه بد اختر شاه را
    در بسته بد جان بدخواه را
    همه راه نیکی نمودی به شاه
    همه راستی خواستی پایگاه
    چنان شاه پالوده گشت از بدی
    که تابید ازو فرهٔ ایزدی
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    جمشید

    نام جمشید
    نام‌های دیگر جم،
    ییمَ (یَمَه)
    منصب پادشاه
    لقب جم
    نام پدر تهمورث
    نام همسر پری‌چهر سمن ناز
    موطن ایران
    دوره پیشدادی
    پیش از تهمورث
    پس از ضحاک
    دشمنان اهریمن
    ضحاک
    آثار تمدنی
    شناخته شده برپایی نوروز
    ساختن ابزار جنگ
    پوشش مردمان
    دسته‌بندی مردمان و تقسیم کار
    ساختمان‌سازی و خشت‌زنی
    برآوردن گوهر
    برآوردن بوهای خوش
    ساخت کشتی و دریانوردی
    ساختمان‌سازی و خشت‌زنی
    نواده رستم
    فرزندان ارنواز، شهنواز،تور،زادشم
    جمشید یکی از پادشاهانِ افسانه‌ای ایرانی است و قدمتی بس کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متن‌های دوران اسلامی آمده‌است. در اسطوره‌های ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شده‌است. جمشید در شاهنامه، فرزندِ طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به‌خاطرِ خودبینی و غرور فرّه ایزدی را ازدست می‌دهد و به‌دستِ ضحاک کشته می‌شود.


    جمشید در اوستا
    260px-Jamshid_Halved.jpg

    نسخهٔ خطی شاهنامه: ضحاک دستور داد تا جمشید را با ارّه به دو نیم کنند

    جمشید در اوستا همان یِمه پسر ویوَهوَنت ویوَنگهَنت (ویونگهان) است که با یَمه پسر ویوَسوَنت اساطیر هندی مطابقت دارد. بنا بر آوانویسی آندریاس ابن نام‌ها به‌گونه Yomo پسر Vihvohvont.[۱] خوانده می‌شود. نام او در اوستا به‌گونهٔ «ییمَ» (یمه) آمده‌است. واژهٔ جمشید از دو بهره ساخته شده‌است: «جم» و «شید»؛ «جم» در اوستایی برابر با همزاد و «شید» به معنای نور است.

    در فرهنگ واژه‌های اوستا در پی نام جمشید چنین آمده‌است:
    «جمشید: دوران تابندگی و درخشش زندگی آریاییان. زمان جمشید زمانی بود که در آن مردمان به زدن خشت و ساختن ایوان و گرمابه و شهر، جام‌ها و آوندهای سفالین، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه، برآوردن گوهرها از دل سنگ، ساختن کشتی و بو و عطر و می‌و… دست یافتند.

    و چون خوش گذرانی در آن دوران به نهایت رسید با ستم بابلیان (ضحاک) روزگار خوش آریایی‌ها درنوردیده گشت و جمشید یا کشور آریایی به دست اژی‌دهاک به دو نیمه شد و ضحاکیان (بابلیان) هزار سال بر ایران زمین با ستم و سوختن و کشتن فرمانروایی کردند.»

    بر پایه گزارش اوستا، زاده شدن جمشید، پاداشی بود که اهورامزدا در پی آماده ساختن نوشابهٔ هَوم برای نخستین بار بدست ویونگهان، پدر جمشید، به او داد. در اوستا هات ۹، چنین می‌خوانیم:

    (۳)

    «زرتشت بدو گفت: درود بر هَومِ! ای هَومِ! کدامین کس، نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، از تو نوشاب برگرفت؟ کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟»

    (۴)

    «آنگاه هَومِ اَشَوَن دوردارندهٔ مرگ، مرا پاسخ گفت:

    نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، «ویونگهان» از من نوشاب برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد: «جمشید» خوب رمه، آن فرهمندترین مردمان، آن هورچهر، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهان را نخشکیدنی و خوراک‌ها را نکاستنی کرد.»

    (۵)

    «به شهریاری جم دلیر، نه سرما بود، نه گرما، نه پیری بود، نه مرگ و نه رشک دیو آفریده. پدر و پسر، هر یک [به چشم دیگری ] پانزده ساله می‌نمود. [چنین بود ] به هنگامی که جم خوب رمه پسر ویونگهان شهریاری می‌کرد.»

    گزارش اوستا در آبان یشت، کردهٔ هفتم، از چگونگی خواستار شدن جمشید پادشاهی را از اردویسور آناهیتا و دست یابی او به پادشاهی، چنین است:

    (۲۵)

    جمشید خوب رمه در پای کوه هُکَر، صد اسب و هزار گاو و ده‌هزار گوسفند او را پیشکش آورد.

    (۲۶)

    و از وی خواستار شد:

    ای اَرِدویسوَر اَناهیتا! ای نیک! ای تواناترین! مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگ‌ترین شهریار همهی کشورها شوم؛ که بر همهی دیوان و مردمان [ دُروَند ] و جادوان و پریان و «کَوی» ها و «کَرَپ» های ستمکار چیرگی یابم؛ که من دیوان را از دارایی و سود - هر دو - و از فراوانی و رمه - هر دو - و از خشنودی و سرافرازی - هر دو - بی‌بهره کنم.

    (۲۷)

    اَرِدویسوَر اَناهیتا - که همیشه خواستار زَور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند - او را کامیابی بخشید.

    پادشاهی جمشید دورانی بوده که در آن نه سرما و نه گرما ی بسیار بوده و جهان از مرگِ دیو آفریده پاک بوده‌است.

    بنا بر گزارش اوستا، جمشید پادشاهی بود که آریاییان را پس از یخبندانی بزرگ از سرزمین‌های سرد به بیرود، به سوی ایرانویج (مرکز نژاد و تخمهٔ آریا) رهنمون شد.

    چکیدهٔ این گزارش چنین است که:

    «اهورامزدا به جمشید هشدار می‌دهد که مردمانش گرفتار سه زمستان و یخ بندان هراس‌انگیز خواهند شد که در پی آن همگی زیوندگان از مردمان و جانوران و گیاهان نابود خواهند گشت. به راهنمایی اهورامزدا و برای چاره اندیشی در برابر چنین تبهکاری مرگباری، جم پناهگاهی ساخت که آن را ورجم کرد گویند و تخمهٔ گونه‌های جانوران و گیاهان و بهین مردمان را به آن جا برد و به دور از سرما و گزند آن نگاه داشت تا پس از به پایان رسیدن آن سرد زمستان‌های مهیب، که در پایان هزارهٔ اوشیدر پیش می‌آید و در پی گزند رسانی‌های دیو ملکوس مردم و جانوران مفید نابود می‌شوند، درهای این پناهگاه را بگشاید و دوباره جهان آبادان و آکنده از به گزیدهٔ زیوندگان نژاده و نیک تبار گردد.

    پس جمشید چنان کرد و زمستان سخت فرا رسید، سی سد سال مردم به جم لابه می‌کردند که مردم و جانوران افزون شده‌اند و در ور جای نمی‌گیرند. پس جمشید از کوه ور بالا رفته و با گفتن واژهٔ سپندارمذ سه بار چوبدستش را بر زمین کوبید و با زمین چنین گفت که: فراز رو و فراخ شو، پس زمین در سه پستا (نوبت) فراخ شد.

    پس از پایان سرما و یخ بندان، و با بازگشت زیوندگان از ورجم کرد به زمین زندگی دوباره بر زمین رونق گرفت و جهان از مردمان نیکو سرشت پر شد. کشت زارها سبز شدند و سرشار از گیاهانی شفابخش که دشمن بیماری‌ها هستند و آن‌ها را از بین می‌برند. دیگر نه بیماری مرگ بار بود و نه تباهی و سیاه کاری. مرگ تنها در پی پیری روی می‌نمود یا کشته شدن؛ و به این گونه بزرگ‌ترین و کاراترین سلاح اهریمن که مرگ است ناتوان شد و نیروی خود را از دست داد.»

    از این پناه گاه در اوستا با نام ورِ جم کرد یاد شده‌است. وَر در زبان اوستایی برابر با جای سر پوشیده، پناهگاه، غار است و کِرِتَ (کرد) برابر با فراهم کردن، پایه گذاشتن، ساختن است که ورجم کرد برابر می‌شود با پناهگاهی که جمشید ساخت.

    در اوستا جمشید با دو پاژنام هووتور و سریره آمده‌است که هووتور برابر با دارندهٔ گله و رمهٔ خوب و سریره برابر با زیبا است.

    در پایان کار و در پی یورش بابلیان (ضحاکیان) جمشید به دست ضحاک با ارّه به دو نیم شد. در اوستا واژهٔ ییمُو کِرِنت برابر است با: آنکه جمشید را به دو نیم کرد.

    اسم همسر و معشـ*ـوقهٔ جمشیدشاه پریچهر بود.

    جمشید در شاهنامه

    • حکیم ابوالقاسم فردوسی:
    چو خورشید تابان میان هوا
    نشسته بر او شاه فرمانروا
    جهان انجمن شد بر تخت او
    شگفتی فرو مانده از بخت او
    به جمشید بر گوهر افشاندند
    مران روز را «روز نو» خواندند
    در شاهنامه جمشید فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام در پی خود بینی، فره ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود.

    پادشاهی جمشید در شاهنامه هفت صد سال است. کارهایی که انجام آن در شاهنامه به او نسبت داده شده‌است:

    • ساختن ابزار جنگ: بر پایهٔ گزارش شاهنامه، نخستین کاری که جمشید پیش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدان‌ها نیرو بخشدو راه را بر بدی ببندد. آهن را نرم کرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت.
    • پوشش مردمان: سپس به پوشش مردمان گرایید و از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن و بافتن و دوختن و شستن را به مردمان آموخت.
    • بخش کردن مردمان به چهار گروه: پس از آن پیشه‌های مردمان را سامان داد و پیشه وران را گرد هم آورد. آنان را به چهار گروه بزرگ بخش نمود: مردمان دین که کارشان پرستش بود و ایشان را در کوه‌ها جای داد. دو دیگر جنگاوران، سه دیگر برزگران و دیگر کارگران و دست ورزان.
    • ساختمان‌سازی و خشت‌زنی: دیوان که در فرمانش بودند را گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند. پس سنگ و گچ را به کار برد و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان بر پا کرد.
    • برآوردن گوهر: چون این کارها کرده شد و نیازهای نخستین مردمان برآمد، جمشید در فکر آراستن زندگی مردمان درآمد. سـ*ـینهٔ سنگ را شکافت و از آن گوهرهای گوناگونی چون یاقوت و بیجاده و فلزات گران بها چون زر و سیم بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه خوشدلی مردمان باشد.
    • برآوردن بوهای خوش: آن گاه در پی بوهای خوش برآمد بر گلاب و عود و عنبر و مشک و کافور دست یافت.
    • ساختن کشتی و دریا نوردی: پس در اندیشهٔ گشت و سفر افتاد و دست به ساختن کشتی برد و بر آبها دست یافت و سرزمین‌های ناشناخته را یافت.
    جمشید در منابع هندی
    اصل و منشأ یَمَه در ریگ ودا ذکر شده است:

    ۱. توَشتَر ازدواج دخترش را تدارک می‌بیند. با شنیدن این خبر همهٔ مردم جمع می‌شوند. مادر یمه زن ویوَسوَنت بزرگ، پس از عروسی ناپدید شد.

    ۲. [عروس] نامیرا را از چشم میرندگان پنهان کردند، و عروس دیگری را به همان شکل آماده کرده به ویوَسوَنت دادند؛ و اَشوین‌ها از او زاده شدند. وقتی این اتفاق افتاد، سَرَنُیو دو جفت فرزند توأمان به دنیا آورد. (یعنی اَشَویَن‌ها و جفت یَمَه و یَمی)

    ویوَسوَنت -پدر یمه- کسی است که برای آدمیان آتش را تهیه کرد؛ وی به وسیلهٔ پیک خود ماتَریشوَن، اَگنی را از جهان دیگر برای آنان فرستاد تا رابـ ـطهٔ نزدیکتری میان آدمیان و خدایان برقرار کند.

    ماتَریشوَن، پیک ویوَسوَنت، از دور اَگنی ویشوانَرَه را همراه آورد.
    مردمان [اَگنی] پیک تیزرو ویوَسوَنت را که بر همهٔ آدمیان فرمانروایی دارد، همچون فانوسی که در هر خانه‌ای به روشنی می‌درخشد، پذیرفتند.

    من برای تو، ای اَگنی، دعاها را همچون روغن در دهان می‌ریزم؛ پس خود را از میان خدایان بنما، زیرا تو، ای پیک ویوَسوَنت، برجسته‌ترین کسی هستی که خوشبختی را به همراه می‌آورد.

    اَگنی که او را اترون به وجود آورده، همهٔ دانش‌ها را می‌داند. او پیک ویوَسوَنت دوست یکدل یَمَه شده است.

    از سرود معروف ریگ ودا، دهم، ۱۰، که مکالمه‌ای میان یَمَه و یَمی است، می‌توان استنباط کرد که هندیان با افسانه‌ای آشنا بوده‌اند که بنا بر آن یَمَه و خواهر توأمانش یَمی نخستین زوج بشر و پدر و مادر همهٔ آدمیان به شمار می‌آمده‌اند، و از زمان وداها چون این افسانه را مخالف تصورات اخلاقی می‌پنداشتند، آن را طرد کرده‌اند.

    جشن نوروز
    بدینسان جمشید با خردمندی به همهٔ هنرها دست یافت و بر همه کاری توانا شد و خود را در جهان یگانه یافت. آن گاه انگیزهٔ برتری و خود بینی در او بیدار شد و در اندیشهٔ پرواز در آسمان افتاد:

    فرمان داد تا تختی گران بها برایش ساختند و گوهر بسیار بر آن نشاند و دیوان که بندهٔ او بودند تخت را از زمین برداشتند و بر آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود و این همه به فر ایزدی می‌کرد. جهانیان از شکوه و توانایی او خیره ماندند، گرد آمدند و بر بخت و شکوه او آفرین خواندند بر او گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز از فروردین بود، نوروز خواندند.

    ریشه‌ها و تحول افسانه جمشید
    نخستین کسی که در بارهٔ افسانهٔ جم، از آغاز نشأت آن در دورهٔ هند و ایرانی تا زمان فردوسی به پژوهش پرداخته، روت است. او یَمه-یِمه و خواهرش را نخستین زوج بشر می‌داند که حاصل وصلت میان نور گنبد آسمانی (ویوَسوَنت) و ابر تاری که خبر از طوفان می‌دهد (سَرَنیُو) هستند. جمشید بنابر قدیمی‌ترین افسانهٔ مشترک آریایی‌ها، در نظر هندیان پدر و شاه فرزندان خود در جهان دیگر می‌گردد که در مرگ به دنبال او می‌روند، او سرور درگذشتگان است. از سوی دیگر ایرانیان، آن زمان آغازین را که در آن جمشید می‌زیست و آغاز شکل گرفتن زمین به صورت اقامتگاه دلپذیر جامعه بشری بود با خوبی‌ها و لذایذ متجلی می‌سازند، تصویری که معمولاً نیروی تخیل آن را در گذشته‌های دوردست جستجو می‌کند. ماکس مولر ویوسنت آسمان و سپیده دم را سرنیو و یمه را روز و خواهرش یمی را شب می‌داند.بنا به نظر اِهنی که بررسی او دربارهٔ جمشید می‌تواند نمونهٔ بدی از روش اسطوره شناسان باشد، جمشید خدای خورشید روز و شب است که نام یمه به معنای توأمان از آن جهت است، و خواهرش یمی که او نیز یکی از دو توأمان است، ماه رو به افزایش و ماه رو به کاهش است.آلفرد هیلبرانت می‌کوشد اثبات کند که یمه خدای ماه در دوران هندوایرانی بوده است.اشپیگل نیز جمشید را نخستین انسان می‌داند و تأیید می‌کند؛ سقوط جم افسانه‌ای است مربوط به دوره‌ای متأخرتر که شاید تحت تأثیر تفکرات سامی گسترش یافته باشد.دارمستتر نیز جم را قهرمانی افسانه‌ای می‌داند که در اصل نخستین انسان بوده است. این تصور در مورد طبیعت یمه-یمه مورد تأیید لوسین شرمن هندشناس نیز قرار گرفته است. اُلدنبرگ در کتاب خود «دین ودا» مسیر فکر ایران شناسان را دنبال می‌کند. به طوری که یِمه-یَمه را یک قهرمان بشری نخستین دوران بشر می‌داند. ویوَسوَنت پدر یمه نخستین قربانی کننده و پدر بشر است؛ و بنا بر عقیدهٔ اُلدنبرگ در همین‌جا می‌توان طبیعت واقعی ویوَسوَنت را دید؛ دلایلی که بدان توسل جسته‌اند تا او را خدای نور به شمار آورند، به نظر او محکم نمی‌آید. اصل یمه و یمی از گندروَهٔ آبها و ایزدبانوی (naiade) آبها منشعب شده است.

    در پسِ سنت ایرانی متأخرتر که جم را سومین یا چهارمین شاه (پس از هوشنگ و تهمورث یا پس از کیومرث، هوشنگ و تهمورث) می‌داند، در اوستا شکل ابتدایی تر از افسانه دیده می‌شود که بنابر آن، فرمانروایی جم به تنهایی نخستین هزارهٔ تاریخ بشر را دربرگرفته است. پیش از این اشپیگل و دارمستتر متذکر این موضوع شده‌اند.

    بارگاه یا تخت جمشید
    300px-Takhtejamshid_1234.jpg

    از دوران پس از اسلام تا سده نوزدهم، ایرانیان پارسه را منسوب به جمشید می‌پنداشتند
    مطابق داستانها جمشید بر تختی می نشت که دیوان و پریان آن را به آسمانها می‌بردند و او با جامی که داشت جهان را نظاره می‌کرد. این تخت را ارگ جمشید می‌گفتند.

    در شاهنامه فردوسی آمده‌است:

    جمشید پادشاهی عادل و زیبارو بود که نوروز را بر پا داشت و هفتصد سال بر ایران پادشاهی کرد. اورنگ یا تخت شاهی او چنان بزرگ بود که دیوان به دوش می‌کشیدند.

    اگر چه نام تخت جمشید در واقع «پارسَه»به معنای «شهر پارسیان» بوده است، اما صدها سال پس از حمله اسکندر و اعراب و در زمانی که یاد و خاطره پادشاهان هخامنشی فراموش شده بود، مردمی که از نزدیکی ویرانه‌های پارسه گذر می‌کردند، تصاویر کنده‌کاری شدهٔ تخت شاهی را می‌دیدند که روی دست مردم بلند شده‌است و از آنجا که نمی‌توانستند خط میخی کتیبه‌های حک شده روی سنگ‌ها را بخوانند، می‌پنداشتند که این همان اورنگ جمشید است که فردوسی در شاهنامه خود از آن یاد کرده است. به همین خاطر نام این مکان را تخت جمشید نهادند. بعدها که باستان‌شناسان توانستند خط میخی کتیبه را ترجمه کنند، دریافتند که نام نخستین آن پارسه بوده‌است.

    عجایب هفتگانهٔ جمشید
    افسانه‌ای دربارهٔ عجایب هفتگانه‌ای که جمشید آنها را ساخته و اسکندر از میان بـرده بود، در میان پارسیان بسیار محبوبیت دارد. این افسانه به نثر و به نظم در چند نسخهٔ خطی کتابخانهٔ ملی پاریس نسخه‌های شمارهٔ ۴۷ و ۱۰۲۲ و به آوانویسی پازند، در نسخهٔ خطی شمارهٔ ۵۰، و بعد در M52.3,M12.2.7 و M55.1d.22 بسیار محبوبیت دارد.

    عجایب هفتگانه عبارتند از:

    1. چراغی که بی روغن همی سوخت.
    2. مرغی… که از خورشید سایه نمی‌کرد.
    3. بربطی… که دستهٔ لاجوردی و چهار تار [داشت]، چون باد بر او زدی، آواز همچون بربط آمدی، و گر کسی تپ لرزه داشتی، آواز بربط بشنودی، تپ لرزه بشد.
    4. مگسان زرین که همی پریدند، اگر کسی زهره خورده بودی آواز پر مگسان بشنودی، زهر از او بشدی.
    5. صراحی… که اندر مَیَزدی (میهمانی)، صد مرد بودی به نام هر مردی شرابی از هر رنگ اندر آن صراحی کردی.
    6. رودی آب… و اندر میان آب طاقی و اندر طاق تختی و بر تخت تندیسه‌ای همچو مردی اَبَرسان داوری نشسته. اگر دو کس با یکدیگر همیمالی (دشمنی، اختلاف) داشتی، پیش تندیسه دعوی کردی، آن کس که دروغ گفتی زیر آب شدی، آن کس که راست گفتی، بر روی آب پیش داور شدی.
    7. گنبدی نیمی ابیض و نیمی اسود تا اگر کسی از گیتی گذران شدی و شب سدیگر بام چهارم روان او بر گنبد پیدا آمدی، اگر بر نیمهٔ سپید بودی، بهشتی. اگر نیمهٔ سیاه بودی دروند (کافر، بی‌دین) بودی یعنی دوزخی.
    رفتن فره ایزدی از جمشید و تاختن ضحاک بر ایران زمین
    از آن پس جمشید به خودکامگی گرایید و فره ایزدی از او رخت بست و کار پادشاهی به نابسامانی رسید و ضحاکیان به ایران زمین تاختند. در یشت ۱۹ (بندهای۳۴–۳۸) با جزئیات بیشتری نقل می‌شود که چگونه خطای جم (دروغ) باعث شد که خورنَه را در سه نوبت از دست بدهد. خورنه تجلی ویژهٔ آتش است که بنا بر اعتقاد زرتشتیان، تاجدار قانونی قانونی را همراه می‌کند و از دست غاصب می‌گریزد، تا در دریای اساطیری وروکَشَه پنهان شود، همان گونه که اگر شاه قانونی به زندگی خلاف عدالت و قوانین ایزدی و اجتماعی بپردازد، فره از او جدا می‌گردد. فره در سه نوبت یا در سه قسمت از جم جدا شد، و هر بار فره یا بخش از فره به صورت پرندهٔ وارِغنَه گریخت. نخستین خورنه را ایزد مهر تیزگوشِ هزار هنر گرفت، دومی را ثرَیتَونَه مغلوب کنندهٔ دیو اَژی دهاکَه، سومی را کرَساسپَه، یکی دیگر از اژدهاکشان محبوب گرفت که در پایان جهان نقشی را بر عهده دارد: او تا پایان جهان در دشت اساطیری پیشانسی (بندهش، فصل ۲۹، بندهای ۷–۹) در خواب است، بعد بیدار می‌شود تا اَژی دهاکَه را که از بند خود در کوه دماوندگریخته است، در نبرد نهایی بکشد.

    اسطورهٔ از دست رفتن سه بارهٔ «خورنَه» را مشکل می‌توان تفسیر کرد. وِسترگارد، همداستان با اندیشه‌های معمول زمان خود، آن را یک طبیعت گرایی نمادین به شمار می‌آورد. دارمستتر این دو توجیه را پیشنهاد می‌کند: یا سخن از سه فرهٔ متفاوت است؛ در این صورت منظور سه آتش جنگجویان (آذرگشنسب)، موبدان (آذرفرنبغ) و کشاورزان (آذر برزین‌مهر) است که دومی را میثرَه (مهر)، اولی را کرساسپَه (گرشاسپ) و سومی را ثرَیتَونَه (فریدون) برگرفت، یا اینکه سخن از سه حرکت از یک فرهٔ واحد است، و بنابراین، ترتیب میثرَه- ثرَیتَونَه- کرساسپَه را باید ترتیبی تاریخی و مبتنی بر گاهشماری دانست.

    گریختن جمشید از ضحاک
    پس جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا گماشتگان ضحاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند و او جمشید را با ارّه به دو نیم کرد:

    بر او تیره شد فره ایزدی
    به کژی گرایید و نا بخردی
    پدید آمد ازهر سویی خسروی
    یکی نامجویی ز هر پهلوی
    سپه کرده و جنگ را ساخته
    دل از مهر جمشید پرداخته
    کی اژدها فش بیامد چو باد
    به ایران زمین تاج برسر نهاد
    صدم سال روزی به دریای چین
    پدید آمد آن شاه ناپاک دین
    چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ
    یکایک ندادش زمانی درنگ
    به آرش سراسر به دو نیم کرد
    جهان را ازاو پاک بی بیم کرد
    در پایان نخستین هزارهٔ تاریخ بشر جم به دست دیوان که خدمتگزاران اژی دهاکَه بودند گرفتار شد و با ارهٔ هزار دندانه‌ای دو نیم گردید، کسی که جم را بنا به فرمان ضحاک یا به همدستی او اره کرد، سپیتُیورَه، در پهلوی سپیتُور یا سپیتُیور بود که بنا بر بندهش برادر طهمورث و جم بود، در حالی که در یشت ۱۹، او بیشتر چون دیو یا غولی ظاهر می‌شود. در دادِستان دینیگ آمده است که جم مشمول بخشایش آفریدگار شد؛ اما این قطعه حاوی افسانه‌ای تعلیلی است که هدف آن توجیه اصل و منشأ کستی است و این جوانه‌ای فرعی بر شاخهٔ بارور افسانهٔ جم است.

    پرسشی که ضحاک دربارهٔ اعضای انجمن کرده است و علت اندوهمندی مردمی که گرد هم آمده بودند [هَمباستَگ=عموم] بعد از به دو نیم شدن جَم و فرمانروایی ضحاک، و دربارهٔ پاسخی که مردمان به ضحاک دادند یعنی اینکه جم از جهان نیاز و تنگدستی، گرسنگی و تشنگی، پیری و مرگ، شیون و مویه، سرما و گرما را که ناشی از روش افراط کارانه در آمیـ*ـزش دیوان با آدمیان بود، دور کرد؛ و این نیز [که در آنجا آمده است] که جم کسی بود که آسایش را فراهم می‌آورد-یعنی که او چیزهای مطبوع برای مردمان فراهم می‌کرد- و او کسی بود که آرزوها را برآورده می‌کرد، به طوری که نیکبختی او مبتنی بر این بود که نسبت بدو حق‌شناس بودند-یعنی آدمیان او را برای درستکاریش بزرگ می‌داشتند.


    Jamshid_%28The_Shahnama_of_Shah_Tahmasp%29.png

    نگاره جمشید در شاهنامه تهماسبی
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    مرداس(پدر ضحاک)

    نام مرداس
    منصب پیشوای پرهیزکار
    لقب دادگر
    نژاد تازی
    درفش سیاه
    ملیت توران
    شناخته شده کشته شدن توسط پسر
    قاتل ضحاک
    الهام دهنده ابلیس
    نحوه قتل حفر چاهی عمیق بر سر راه
    خانواده
    همسر ابلیس
    فرزند ضحاک
    مرداس شاه دشت نیزه وران که احتمال زیاد از نژاد تازی بوده و قلمروش در منطقه امروزی کشور سوریه قرار داشت. تاریخ پادشاهی مرداس همزمان با پادشاهی جمشید در ایران بود. ریشه اسمی مرداس و ضحاک به زبان آرامی نزدیکتر است.ضحاک به کمک ابلیس پدر خود مرداس را از پای دراورد

    قلعه ضحاک
    از گنجینه‌ها و آثاری که از قلعه ضحاک در آذربایجان ایران بدست آمده احتمال عرب بودن ضحاک را بیشتر می‌کند. بهرحال مرداس پدر ضحاک است که با نیرنگ او کشته می‌شود. مرداس بنابر روایت فردوسی مردی نیک و گرانمایه بود که دادگری می‌کرد و از خدای جهان‌دار می‌ترسید و شاید بخاطر همین خصائص مردم ایران که از ظلم و بیداد خسته شده بودند به استقبال پسرش ضحاک شتافتند و او را بجای جمشید برای پادشاهی ایران ترجیح دادند. باز هم بنابر روایتی از شاهنامه روزی ابلیس به وسوسه کردن ضحاک یا (آژی دهاک) آمد و ضحاک را به کشتن پدر برانگیخت.

    یکی مرد بود اندر آن روزگار
    ز دشت سواران نیزه گذار
    گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد
    ز ترس جهاندار با باد سرد
    که مرداس نام گرانمایه بود
    به داد و دهش برترین پایه بود
    مر او را دوشیدنی چارپای
    ز هر یک هزار آمدندی بجای

    Mirdas%2C_King_of_Arabia_%28The_Shahnama_of_Shah_Tahmasp%29.png

    مرداس واژگون در ته چاه. شاهنامه تهماسبی
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ضحاک

    نام ضحاک
    نام کامل ضحاک ماردوش
    نام‌های دیگر آژی‌دهاک
    منصب پادشاه
    لقب شاه تازیان
    نژاد تازی
    آئین ناپاک‌دین
    تخت‌گاه بابل
    پرچم درفش‌سیاه
    ملیت سامی
    سایر اطلاعات
    شناخته شده ماردوش (مردوک)
    پیش از فریدون
    پس از جمشید
    دوران سلطنت ۱۰۰۰ سال
    جنگ‌ها ۲ بار
    نبرد اول جمشید
    نبرد دوم فریدون
    خانواده
    نام پدر مرداس
    الهام دهنده ابلیس
    ضَحاک (اوستایی: اَژی دهاکه/AŽI DAHĀKA؛ ارمنی: اَدَهَک/Àdahak)از پادشاهان افسانه‌ای ایران است. نام وی در اوستا به صورت اژی‌دَهاکه، آمده است و معنای آن مار اهریمنی است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه‌وران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت می‌نشیند. ایرانیان که از ستم‌های جمشید پادشاه ایران به ستوه آمده بودند، به نزد ضحاک رفته و او را به شاهی برمی‌گزینند. ابلیس دستیار ضحاک با دو بـ..وسـ..ـه بر دوش ضحاک، دو مار از جای بـ..وسـ..ـه‌ها بیرون می‌جهد. پس از این واقعه ابلیس نسخه‌ای تجویز می‌کند که باید هر روز مغز دو جوان را خوراک مارها نماید تا گزندی به او نرسد.


    ضحاک در شاهنامه فردوسی

    دوران ضحاک هزارسال بود. رفته رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. شهرناز و ارنواز (دختران جمشید) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هرشب دو مرد را می‌گرفتند و از مغز سرآنان خوارک برای ماران ضحاک فراهم می‌آوردند. روزی دو تن بنامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را می‌ریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده و بر زمین افکندند، یکی را کشتند و مغزش را با مغز سر گوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هرماه سی جوان را آزاد می‌ساختند و چندین بُز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند. به گزارش شاهنامه اکنون کُردان از آن نژادند.

    ضحاک در اوستا
    در اوستا ضحاک یا اژی دهاک، اژدهایی سه‌سر است که ثریتونا (فریدون) با او می‌جنگد. تنها در نوشته‌های پس از اوستاست که او را به شکلِ انسان می‌بینیم.

    در فرهنگِ واژه‌های اَوستا واژهٔ دَهَه کَهَ برابر با ویران‌گر، نابود سازنده و واژهٔ دَهاکَه برابر با گزیدن، نیش زدن، اژدها و واژهٔ اژی دهاک برابر با مار نیش‌زننده، زهاک (ضحاک) آمده است. در پی‌نوشت واژهٔ اژی دهاک در فرهنگِ واژه‌های اَوستا می‌خوانیم:

    در شاهنامه، فردوسی او را مردی شناسانده که دو مار به انگیزهٔ بـ..وسـ..ـهٔ اهریمن از شانه‌هایش درآمده بود و سالیان دراز در ایران به ستمکاری و کشتار جوانان ایران و سودجویی از مغز آنان برای خورش مارهای روی شانه‌هایش می‌پرداخت تا سرانجام با رستاخیز کاوه آهنگر و فریدون پور آبتین، زهاک دستگیر و در البرزکوه زندانی گردید. واژهٔ اژدها یک واژهٔ اسطوره‌ای است و آن باید کوه آتش‌فشان ویران‌گر و نابودکننده باشد.»

    در اوستا چگونگیِ نبردهای ضحاک با سه دشمنش، آتش (آتَر)، جم (یمه)، و فریدون (ثری ایدون) گزارش شده است.

    در اوستا ضحاک با پاژنامِ (صفت) ثری زَفَن برابر با سه پوزه و سه دهن و ثری کَمِرِذ برابر با سه کله یا سر نیز آمده‌است.

    در اوستا، یشت ۱۹–۳۷ چنین می‌خوانیم:

    (فریدون) که کشت

    (مار) زهاک سه پوزهٔ سه سر را

    با شش چشم و هزار گونه دریافت (ادراک)، آن دیو بسیار توانای دروغگو را.

    بر پایه‌گذارش اوستا، ضحاک مردی سه‌سر، سه‌پوزه و شش‌چشم و دارای هزارگونه چالاکی و از مردم بابل است، سرزمینی که ایرانیان طایفه‌ای عرب‌نژاد از ساکنان آنجا را تازی می‌نامیدند؛ نامی که بعدها به همه اعراب دادند. در اوستا همچنین آمده‌است که ضحاک در سرزمین بوری بر چکاد (قله) کوهی برای اَرِدویسوَر اَناهیتا، فدیه و پیشکش بسیار کرد و از وی خواست که او را یاری دهد تا هر هفت کشور را از آدمی تهی سازد ولی او خواهش او را برنیاورد. در آبان یشت، کردهٔ ۸ چنین می‌خوانیم:

    ۲۹

    «اَژیدَهاکِ» سه پوزه در زمین «بَوری» صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او را پیشکش آورد…

    ۳۰

    و از وی خواستار شد:

    ای اَرِدویسوَر اَناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!

    مرا این کامیابی ارزانی دار که من هفت کشور را از مردمان تهی کنم.

    در اوستا زاده شدنِ فریدون، ارمغانی است که به آبتین -پدر فریدون- و در پی ساختن نوشابهٔ هوم برای دومین بار در جهان به دستش، به او داده شده‌است و همان گاه ارمغان پیروزیِ او بر اژی دهاک نیز داده شده‌است. در یسنا، هاتِ ۹ چنین می‌خوانیم:

    (۶)

    ای هَومِ!

    کدامین کس، دیگر باره در میان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟ کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟

    (۷)

    آنگاه هَومِ اَشَوَن دور دارنده مرگ، مرا پاسخ گفت:

    دومین بار در میان مردمان جهان استومند، «آبتین» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد:

    «فریدون» از خاندان توانا…

    (۸)

    ... آن که «اژی دهاک» را فرو کوفت؛ [ اژی دهاک ] سه پوزه سه کله شش چشم را، آن دارنده هزار [ گونه ] چالاکی را،

    آن دیو بسیار زورمند دروج را، آن دروند آسیب رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی در جهان استومند بیافرید.

    همچنین داستان خواستار شدن فریدون از اهورامزدا پیروزی بر ضحاک را، در آبان یشت، کردهٔ ۸ چنین می‌خوانیم:

    (۳۳)

    فریدون پسر آبتین از خاندان توانا، در سرزمین چهار گوشهی وَرِنَ، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او را پیشکش آورد…

    (۳۴)

    و از وی خواستار شد:

    ای اَرِدویسوَر اَناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!

    مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر «اَژیدهاک» - [ اژیدهاکِ ] سه پوزهی سه کلهی شش چشم، آن دارندهی هزار [ گونه ] چالاکی، آن دیو بسیار آرزومندِ دروج، آن دُروَند ِ آسیب رسانِ جهان و آن زورمندترین دروجی که اَهریمن برای تباه کردن جهانِ اَشَه، به پتیارگی در جهان اَستومَند بیافرید - پیروز شوم و هر دو همسرش «سَنگهَوک» و «اَرنَوَک» را - که برازندهی نگاهداری خاندان و شایستهی زایش و افزایش دودمانند - از وی بِرُبایم.

    (۳۵)

    اَرِدویسوَر اَناهیتا - که همیشه خواستار زَور نیاز کننده و به‌آیین پیشکش آورنده را کامروا کند - او را کامیابی بخشید.

    ولی پس از چیرگی فریدون بر ضحاک، اهورمزدا فریدون را از کشتن ضحاک بازداشت و گفت: «اگر تو ضحاک را بکشی زمین از باشندگان موذی و زیان آور پر خواهد شد.» پس فریدون ضحاک را به بند کشید و در غاری به چکاد دماوند بیاویخت.

    درپایان زمان، ضحاک زنجیر خود را خواهد گسست و یک سوم از مردم و ستوران را نابود خواهد کرد. آن گاه اهورامزدا گرشاسب را از زابلستان برمی‌انگیزد تا آن نابکار را از میان بردارد. گمان می‌رود که داستان این نجات از خاطره هجوم تازیان که پیش از به پادشاهی رسیدن مادها و هخامنشیان بارها به ایران حمله آوردند سرچشمه گرفته باشد. به گمانی دیگر، ممکن است این افسانه منشأ طبیعی داشته باشد، زیرا در روزگاران گذشته کوه البرز آتش‌فشانی فعال بود که هرچند یک بار به خروش درمی‌آمد و رودهای گدازه از آن به‌سان مارهایی دهشتناک و آتشین سرازیر می‌شدند. داستان به بند کشیده شدن ضحاک در البرز بلخ شاید هم‌زمان با فروکش کردن آتش‌فشانی‌های البرز پیدا شده باشد. همچنان که هراس همیشگی از بند گسستن دوباره ضحاک نیز نشانی از نگرانی پیرامون فعالیت دوباره این آتش‌فشان دارد.

    سبب آن‌که فریدون ضحاک را نمی‌کشد در سودکار نسک چنین آمده‌است که چون فریدون چند بار کوشش به کشتن او می‌کند و زهاک از پای درنمی‌آید، سرانجام اهورامزدا به او پیام می‌دهد که زهاک نباید کشته شود زیرا با کشته شدن او هزاران جانور موذی مانند مار و عقرب و خزنده‌های زهرآگین از بدنش در جهان پراکنده خواهند شد. پس بهتر آن‌که فریدون او را در کوهی به بند کشد.

    ضحاک در نوشته‌های پهلوی
    در نوشته‌های پهلوی چون بُن دهش ۶–۳۱ او را گاه دهاک و گاه اژی دهاک می‌خوانند و تا آن جا پیش می‌رود که تا چهارده پشت او را برمی‌شمارد و سرانجام او را به اهریمن می‌رساند.

    در نوشته‌های پهلوی، ضحاک با پاژنام (صفت) بیور اسب برابر با دارندهٔ هزار اسب (اسبان بسیار) نیز آمده‌است.

    چگونگی برخاستن ضحاک در پایان زمان و نبرد او با گرشاسپ در اوستا نیامده‌است. برای آگاهی از چگونگی این نبرد و سرنوشت ضحاک باید به زند وهومن یسن نگاه کنیم. در آن‌جا چنین می‌خوانیم:

    در هزارهٔ هوشیدر ماه (دومین هزاره از سه هزارهٔ نجات بخشی جهان در جهان بینی زرتشتی) مردم در پزشکی چنان ماهر باشند و دارو و درمان چنان به کار آورند و برند که جز به مرگ دادستانی (مرگ مقدّر) نمیرند، اگر چه به شمشیر و کارد بزنند و کشند… پس بی‌دینی، از روی کین برخیزد و به بالای آن کوه دماوند به سوی بیور اسب (ضحاک) رود و گوید: اکنون نُه هزار سال است، فریدون زنده نیست، چرا تو این بند نگسلی و برنخیزی که این جهان پر از مردم است… اژدها از بیم فریدون نخست آن بند را نگسلد تا آن که آن بد کار آن بند را وچوب را از بُن بگسلد. پس زورِ دهاک افزوده شود، بند را از بُن بگسلد، به تازش ایستد (یورش آغاز کند)، همان‌جا آن بد کار را ببلعد و گـ ـناه را کردن را در جهان رواج دهد و بی شمار گـ ـناهِ گران کند. یک سوم از مردم و گاو و گوسپند و آفریدگان دیگر اهورامزدا را ببلعد و آب و آتش و گیاه را تباه کند.

    پس آب و آتش و گیاه پیش اورمزد خدای به گِله ایستند و بنالند که فریدون را باز زنده کن تا اژدها را بکشد، چه اگر تو ای اورمزد این نکنی ما در جهان نتوانیم بود. آتش گوید روشنی ندهم، و آب گوید که روان نشوم، و پس من دادار اورمزد به سروش و ایزد نریو سنگ گویم که: تن گرشاسپ سام را بجنبانند تا برخیزد. پس سروش و ایزد نریو سنگ به سوی گرشاسپ روند، سه بار بانگ کنند، بار چهارم سام با پیروزگری برخیزد، به نبرد اژدها رودو او (اژدها) سخن گرشاسپ نشنود، و گرشاسپ گُرز پیروزگر بر سر اژدها بکوبد و او را بزند و بکشد. پس رنج و پتیاره از این جهان برود تا هزاره را به پایان رسانم. پس سوشیانس آفرینش را دوباره پاک بسازد و رستاخیز و تنِ پسین باشد.

    بر پایهٔ روایات کُهن پهلوی، پهلوانی که می‌تواند ضحاک را یکسره از بین ببرد، گرشاسب، پهلوان افسانه‌ای ایران است که در هزارهٔ چهارم، ضحاک را که بند گسسته و جهان را برآشفته‌است از پای در خواهد انداخت:

    «در آن هزاره، ضحاک از بند برهد؛ و فرمانروایی بر دیوان و مردمان را فراز گیرد. چنین گوید که: «هر که آب و آتش و گیاه را نیازارد، پس بیاورید؛ تا او را بجویم.» و آتش و آب و گیاه از بدی که مردمان بر آنان کنند، پیش هرمزد شکوه کنند؛ و گویند که: «فریدون را برخیزان تا ضحاک را بکشد؛ چه اگر جز این باشد، به زمین نباشیم.» پس هرمزد با امشاسپندان به نزدیک روان فریدون رود. بدو گوید که: «برخیز و ضحاک را بکش!» روان فریدون گوید که: «من کشتن نتوانم. نزد روان سامان گرشاسب روید.» پس هرمزد با امشاسپندان به نزدیک روان سامان رود؛ سامان گرشاسب را برخیزاند؛ و او ضحاک را بکشد.» (روایت پهلوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران، ۱۳۶۷، ص ۶۰)





    220px-Faridun_defeats_Zahhak.jpg

    نسخه خطی شاهنامه: فریدون ضحاک را شکست می‌دهد

    250px-Zahhak_enthroned.jpg

    ضحاک بر تخت شاهی
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ارنواز

    نام ارنواز
    نژاد کیانیان
    دودمان پیشدادیان
    آئین مزدیسنا
    ملیت ایران، (عجم)
    خانواده
    نام نیا تهمورث
    نام پدر جمشید
    همسران ضحاک، فریدون
    فرزندان ایرج
    خواهران شهرناز
    ارنواز یکی از دو دختر جمشید است که در ابتدا به همسری ضحاک درآمد و پس از پیروزی فریدون بر ضحاک، همسر فریدون شد.

    ارنواز در شاهنامه
    پادشاهی جمشید به سبب تغییر اخلاق و رویه در حکومت بخت و اقبال از او برگشت و فرّه‌ایزدی از سیمای پر کشید. اکابر و بزرگان کشور از وی روی برتافته بجانب ضحاک رو آوردند. چون ضحاک بر تاج و تخت کیان جلوس نمود عمده فعالیت او یافتن جمشید و کشتن او بود چون تا مادامیکه جمشید متواری بود جلوس او قانونی محسوب نمی‌شد مگر اینکه نسل پادشاهی ایران از روی زمین محو شود.

    ضحاک چون بر تخت پادشاهی نشست، گرد او اجتماع کردند و سالیان زیاد حکومت کرد ولی عمده خصائص حکمرانی دوران ضحاک ترویج آئین دورغ و محو راستی در قلمرو او بود جادوگران و دیوان صاحب منصب و اختیار فرزانگان و نیکوکاران در خفا و خطر قرار گرفتند. طبق رسم باستان پادشاه جدید تا ملکه یا بانوی سلطان پیشین را به عقد خود در نمی‌آورد حکومت او رسمیت نداشت فلذا ضحاک دو خواهر پادشاه متواری را به عقد خویش در آورد و رسما پادشاه ایرانیان و تازیان شد.

    شده بر بدی دست دیوان دراز
    به نیکی نرفتی سخن جز به راز
    دو پاکیزه از خانه جمّشید
    برون آوریدند لرزان چو بید
    که جمشید را هر دو دختر بدند
    سر بانوان را چو افسر بدند
    ز پوشیده رویان یکی شهرناز
    دکر پاک دامن به نام ارنواز
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    523
    پاسخ ها
    39
    بازدیدها
    1,607
    پاسخ ها
    39
    بازدیدها
    1,674
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    108
    پاسخ ها
    172
    بازدیدها
    5,183
    بالا