- عضویت
- 2019/07/21
- ارسالی ها
- 37
- امتیاز واکنش
- 242
- امتیاز
- 271
به نامش و در پناهش
سلام به نگاه دانلودی های عزیز:
این تاپیک و درست کردم که هم با حکایت هامون آشنا بشیم هم اینکه یه چیزهایی هم ازشون یادبگیریم امیدوارمم شما هم با لایک ها و نظراتتون و من و تاپیک و حمایت کنید
هرروز یک پست که شامل یک حکایته داخل تاپیک قرار میگیره ولی ساعت مشخصی نداره:
**********
ببخشید شـما ثروتمندید؟
هوا بدجورى توفانى بودو ان پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباسهاى کهنه و گشادى بـه تن داشتند و پشت در خانه مىلرزیدند.
پسرک پرسید: ببخشین خانم! شـما کاغذ باطله دارین؟
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى بـه دل نمىزد و نمىتوانستم بـه انها کمک کنم. مىخواستم یکجورى از سر خودم بازشان کنم کـه چشمم بـه پاهاى کوچک آن ها افتاد کـه توى دمپایىهاى کهنهي کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
انها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا بـه آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیرچشمى دیدم کـه دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره بـه ان نگاه کرد. بعد پرسید: ببخشین خانم! شـما پولدارین؟
نگاهى بـه روکش نخنماى مبلهایمان انداختم و گفتم: من؟ اوه… نه.دختر کوچولو فنجان رابا احتیاط روى نعلبکى ان گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکىاش بـه هم میخوره.
انها درحالى کـه بستههاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران بـه صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجانهاى سفالى آبىرنگ را برداشتم و براى نخستین بار در عمرم بـه رنگ انها دقت کردم. بعد سیبزمینىها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیبزمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه یي این ها بـه هم مىآمدند.
صندلىها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانهمان را مرتب کردم. لکههاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى پاک نکردم. مىخواهم همیشه انها را همانجا نگه دارم کـه هیچوقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
پی نوشت1 : قدر نعمت هایی که خدا بهمون داده ولی به چشممون نمیان و بدونیم و شاکرش باشیم چون شاید همین چیزهایی که برای ما پیش پا افتاده و عادی هستن برای یکی آرزو باشه .
پی نوشت2 : همیشه یادمون باشه خدا رو بخاطر همه داده ها و نداده هاش شکر کنیم که داده هاش نعمته و نداده هاش حکمت .
***********
سلام به نگاه دانلودی های عزیز:
این تاپیک و درست کردم که هم با حکایت هامون آشنا بشیم هم اینکه یه چیزهایی هم ازشون یادبگیریم امیدوارمم شما هم با لایک ها و نظراتتون و من و تاپیک و حمایت کنید
هرروز یک پست که شامل یک حکایته داخل تاپیک قرار میگیره ولی ساعت مشخصی نداره:
**********
ببخشید شـما ثروتمندید؟
هوا بدجورى توفانى بودو ان پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباسهاى کهنه و گشادى بـه تن داشتند و پشت در خانه مىلرزیدند.
پسرک پرسید: ببخشین خانم! شـما کاغذ باطله دارین؟
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى بـه دل نمىزد و نمىتوانستم بـه انها کمک کنم. مىخواستم یکجورى از سر خودم بازشان کنم کـه چشمم بـه پاهاى کوچک آن ها افتاد کـه توى دمپایىهاى کهنهي کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
انها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا بـه آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیرچشمى دیدم کـه دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره بـه ان نگاه کرد. بعد پرسید: ببخشین خانم! شـما پولدارین؟
نگاهى بـه روکش نخنماى مبلهایمان انداختم و گفتم: من؟ اوه… نه.دختر کوچولو فنجان رابا احتیاط روى نعلبکى ان گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکىاش بـه هم میخوره.
انها درحالى کـه بستههاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران بـه صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجانهاى سفالى آبىرنگ را برداشتم و براى نخستین بار در عمرم بـه رنگ انها دقت کردم. بعد سیبزمینىها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیبزمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه یي این ها بـه هم مىآمدند.
صندلىها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانهمان را مرتب کردم. لکههاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى پاک نکردم. مىخواهم همیشه انها را همانجا نگه دارم کـه هیچوقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
پی نوشت1 : قدر نعمت هایی که خدا بهمون داده ولی به چشممون نمیان و بدونیم و شاکرش باشیم چون شاید همین چیزهایی که برای ما پیش پا افتاده و عادی هستن برای یکی آرزو باشه .
پی نوشت2 : همیشه یادمون باشه خدا رو بخاطر همه داده ها و نداده هاش شکر کنیم که داده هاش نعمته و نداده هاش حکمت .
***********
آخرین ویرایش: