داستانک مجموعه داستان های ملانصرالدین

  • شروع کننده موضوع آیدا.ف
  • بازدیدها 3,983
  • پاسخ ها 132
  • تاریخ شروع

آیدا.ف

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/07
ارسالی ها
5,830
امتیاز واکنش
35,457
امتیاز
1,120
سن
20
استراحت ملا
شخصی از ملا پرسید: ساعات استراحت تو چه وقت است؟ ملا گفت: چند ساعت در شب و دو ساعت در بعد از طهر ها که او میخوابد. آن شخص پرسید: او کیست؟ ملا گفت: عیال من. شخص مزبور گفت: نادان پرسیدم خودت کی استراحت میکنی. به عیالت چه کار داشتم. ملا جواب داد: نادان خودت هستی مگر نمیدانی ساعاتی که زنم در خواب است من میتوانم نفس راحتی بکشم.
 
  • پیشنهادات
  • آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    شرط طلاق
    ملا در بازار پیراهن زری برای زنش میخرید. رفیقش گفت: تو میخواستی زنت را طلاق بدهی پس پیراهن زری برای کی میخری؟ ملا جواب داد: زنم شرط کرده که اگر پیراهن زری برایش بخرم پیش قاضی بیاید و طلاق را قبول کند.
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    داستان ملا در جنگ
    روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی بـرده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
    ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    شتر سواری ملا
    روزی ملا بر شتر سوار بود و به جایی میرفت شتر از طریق مقصود بیرون رفت و راه دیگری در پیش گرفت یکی از رفقای قدیمی به او رسید و پرسید به کجا میروی گفت: هر کجا که میل شتر باشد.
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    چادر شب فروختن ملا
    روزی ملا چادر شبی پاره به بازار جهت فروختن برد کسی نخرید گفتند این چادر شب پاره است و به چیزی نمی ارزد گفت دروغ می گویید به جهت آنکه اگر پاره بود مادرم در آن آرد نمی ریخت.
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    داستان ملا و گربه (طنز)
    زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد... زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد. ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلندگفت: قرآن را بیاور! گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد.
    گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟
    گربه ها گفتند قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟گربه گفت: اشتباه شما همین جاست! ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد!
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    داستان ملا و مادر نش
    ملا شنید که مادر زنش را آب بـرده است بر عکس جهت رودخانه ای که او در آنجا غرق شده بود شروع به را رفتن نمود!
    با تعجب از او پرسیدند چرا خلاف جهت آب به دنبال مادر زنت می گردی؟
    ملا گفت : چونکه همه کارهای او برعکس بود احتمال می دهم که جنازه اش را هم آب برعکس بـرده باشد.
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    داستان دم خروس
    یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت.
    ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
    ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    داستان خروس شدن ملا
    یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
    ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
    ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    داستان الاغ دم بریده
    یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
    اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
    اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    522
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    1,288
    پاسخ ها
    39
    بازدیدها
    1,606
    پاسخ ها
    39
    بازدیدها
    1,673
    بالا