متون ادبی کهن ** شاهنامه **

رَشنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/12
ارسالی ها
2,002
امتیاز واکنش
47,756
امتیاز
905
محل سکونت
مازندران:)
فریدون
ادامه بخش سیزدهم

میان بستن او را بسان رهی

سپردن بدو تاج و تخت مهی

خریدن ازو باز خون پدر

بدینار و دیبا و تاج و کمر

فرستاده گفت و سپهبد شنید

مر آن بند را پاسخ آمد کلید

چو بشنید شاه جهان کدخدای

پیام دو فرزند ناپاک رای

یکایک بمرد گرانمایه گفت

که خورشید را چون توانی نهفت

نهان دل آن دو مرد پلید

ز خورشید روشن‌تر آمد پدید

شنیدم همه هر چه گفتی سخن

نگه کن که پاسخ چه یابی ز بن

بگو آن دو بی‌شرم ناپاک را

دو بیداد و بد مهر و ناباک را

که گفتار خیره نیرزد به چیز

ازین در سخن خود نرانیم نیز

اگر بر منوچهرتان مهر خاست

تن ایرج نامورتان کجاست

که کام دد و دام بودش نهفت

سرش را یکی تنگ تابوت جفت
 
  • پیشنهادات
  • رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش سیزدهم

    کنون چون ز ایرج بپرداختید

    به کین منوچهر بر ساختید

    نبینید رویش مگر با سپاه

    ز پولاد بر سر نهاده کلاه

    ابا گرز و با کاویانی درفش

    زمین کرده از سم اسپان بنفش

    سپهدار چون قارون رزم زن

    چو شاپور و نستوه شمشیر زن

    به یک دست شیدوش جنگی به پای

    چو شیروی شیراوژن رهنمای

    چو سام نریمان و سرو یمن

    به پیش سپاه اندرون رای زن

    درختی که از کین ایرج برست

    به خون برگ و بارش بخواهیم شست

    از آن تاکنون کین اوکس نخواست

    که پشت زمانه ندیدیم راست
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش سیزدهم

    نه خوب آمدی با دو فرزند خویش

    کجا جنگ را کردمی دست پیش

    کنون زان درختی که دشمن بکند

    برومند شاخی برآمد بلند

    بیاید کنون چون هژبر ژیان

    به کین پدر تنگ بسته میان

    فرستاده آن هول گفتار دید

    نشست منوچهر سالار دید

    بپژمرد و برخاست لرزان ز جای

    هم آنگه به زین اندر آورد پای

    همه بودنیها به روشن روان

    بدید آن گرانمایه مرد جوان

    که با سلم و با تور گردان سپهر

    نه بس دیر چین اندر آرد بچهر

    بیامد به کردار باد دمان

    سری پر ز پاسخ دلی پرگمان

    ز دیدار چون خاور آمد پدید

    به هامون کشیده سراپرده دید

    بیامد به درگاه پرده سرای

    به پرده درون بود خاور خدای

    یکی خیمهٔ پرنیان ساخته

    ستاره زده جای پرداخته

    دو شاه دو کشور نشسته به راز

    بگفتند کامد فرستاده باز

    بیامد هم آنگاه سالار بار

    فرستاده را برد زی شهریار

    نشستنگهی نو بیاراستند

    ز شاه نو آیین خبر خواستند
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش سیزدهم

    بجستند هر گونه‌ای آگهی

    ز دیهیم و ز تخت شاهنشهی

    ز شاه آفریدون و از لشکرش

    ز گردان جنگی و از کشورش

    و دیگر ز کردار گردان سپهر

    که دارد همی بر منوچهر مهر

    بزرگان کدامند و دستور کیست

    چه مایستشان گنج و گنجور کیست

    فرستاده گفت آنکه روشن بهار

    بدید و ببیند در شهریار

    بهایست خرم در اردیبهشت

    همه خاک عنبر همه زر خشت

    سپهر برین کاخ و میدان اوست

    بهشت برین روی خندان اوست

    به بالای ایوان او راغ نیست

    به پهنای میدان او باغ نیست

    چو رفتم به نزدیک ایوان فراز

    سرش با ستاره همی گفت راز

    به یک دست پیل و به یک دست شیر

    جهان را به تخت اندر آورده زیر

    ابر پشت پیلانش بر تخت زر

    ز گوهر همه طوق شیران نر

    تبیره زنان پیش پیلان به پای

    ز هر سو خروشیدن کره نای
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش سیزدهم

    تو گفتی که میدان بجوشد همی

    زمین به آسمان بر خورشد همی

    خرامان شدم پیش آن ارجمند

    یکی تخت پیروزه دیدم بلند

    نشسته برو شهریاری چو ماه

    ز یاقوت رخشان به سر بر کلاه

    چو کافور موی و چو گلبرگ روی

    دل آزرم جوی و زبان چرب‌گوی

    جهان را ازو دل به بیم و امید

    تو گفتی مگر زنده شد جمشید

    منوچهر چون زاد سرو بلند

    به کردار طهمورث دیوبند

    نشسته بر شاه بر دست راست

    تو گویی زبان و دل پادشاست

    به پیش اندرون قارن رزم زن

    به دست چپش سرو شاه یمن

    چو شاه یمن سرو دستورشان

    چو پیروز گرشاسپ گنجورشان

    شمار در گنجها ناپدید

    کس اندر جهان آن بزرگی ندید

    همه گرد ایوان دو رویه سپاه

    به زرین عمود و به زرین کلاه

    سپهدار چون قارن کاوگان

    به پیش سپاه اندرون آوگان
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش سیزدهم

    مبارز چو شیروی درنده شیر

    چو شاپور یل ژنده پیل دلیر

    چنو بست بر کوههٔ پیل کوس

    هوا گردد از گرد چون آبنوس

    گر آیند زی ما به جنگ آن گروه

    شود کوه هامون و هامون کوه

    همه دل پر از کین و پرچین بروی

    به جز جنگشان نیست چیز آرزوی

    بریشان همه برشمرد آنچه دید

    سخن نیز کز آفریدون شنید

    دو مرد جفا پیشه را دل ز درد

    بپیچید و شد رویشان لاژورد

    نشستند و جستند هرگونه رای

    سخن را نه سر بود پیدا نه پای

    به سلم بزرگ آنگهی تور گفت

    که آرام و شادی بباید نهفت

    نباید که آن بچهٔ نره‌شیر

    شود تیزدندان و گردد دلیر
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش سیزدهم

    چنان نامور بی‌هنر چون بود

    کش آموزگار آفریدون بود

    نبیره چو شد رای زن بانیا

    ازان جایگه بردمد کیمیا

    بباید بسیچید ما را بجنگ

    شتاب آوریدن به جای درنگ

    ز لشکر سواران برون تاختند

    ز چین و ز خاور سپه ساختند

    فتاد اندران بوم و بر گفت‌گوی

    جهانی بدیشان نهادند روی

    سپاهی که آن را کرانه نبود

    بدان بد که اختر جوانه نبود

    ز خاور دو لشکر به ایران کشید

    بخفتان و خود اندرون ناپدید

    ابا ژنده پیلان و با خواسته

    دو خونی به کینه دل آراسته
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    بخش چهاردهم

    سپه چون به نزدیک ایران کشید

    همانگه خبر با فریدون رسید

    بفرمود پس تا منوچهر شاه

    ز پهلو به هامون گذارد سپاه

    یکی داستان زد جهاندیده کی

    که مرد جوان چون بود نیک‌پی

    بدام آیدش ناسگالیده میش

    پلنگ از پس پشت و صیاد پیش

    شکیبایی و هوش و رای و خرد

    هژبر از بیابان به دام آورد

    و دیگر ز بد مردم بد کنش

    به فرجام روزی بپیچد تنش

    ببادافره آنگه شتابیدمی

    که تفسیده آهن بتابیدمی

    چو لشکر منوچهر بر ساده دشت

    برون برد آنجا ببد روز هشت

    فریدونش هنگام رفتن بدید

    سخنها به دانش بدو گسترید
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش چهاردهم

    منوچهر گفت ای سرافراز شاه

    کی آید کسی پیش تو کینه خواه

    مگر بد سگالد بدو روزگار

    به جان و تن خود خورد زینهار

    من اینک میان را به رومی زره

    ببندم که نگشایم از تن گره

    به کین جستن از دشت آوردگاه

    برآرم به خورشید گرد سپاه

    ازان انجمن کس ندارم به مرد

    کجا جست یارند با من نبرد

    بفرمود تا قارن رزم جوی

    ز پهلو به دشت اندر آورد روی

    سراپردهٔ شاه بیرون کشید

    درفش همایون به هامون کشید

    همی رفت لشکر گروها گروه

    چو دریا بجوشید هامون و کوه

    چنان تیره شد روز روشن ز گرد

    تو گفتی که خورشید شد لاجورد

    ز کشور برآمد سراسر خروش

    همی کرشدی مردم تیزگوش

    خروشیدن تازی اسپان ز دشت

    ز بانگ تبیره همی برگذشت

    ز لشگر گـه پهلوان تا دو میل

    کشیده دو رویه رده ژنده‌پیل
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش چهاردهم

    ازان شصت بر پشتشان تخت زر

    به زر اندرون چند گونه گهر

    چو سیصد بنه برنهادند بار

    چو سیصد همان از در کارزار

    همه زیر برگستوان اندرون

    نبدشان جز از چشم ز آهن برون

    سراپردهٔ شاه بیرون زدند

    ز تمیشه لشکر بهامون زدند

    سپهدار چون قارن کینه‌دار

    سواران جنگی چو سیصدهزار

    همه نامداران جوشن‌وران

    برفتند با گرزهای گران

    دلیران یکایک چو شیر ژیان

    همه بسته بر کین ایرج میان

    به پیش اندرون کاویانی درفش

    به چنگ اندرون تیغهای بنفش

    منوچهر با قارن پیلتن

    برون آمد از بیشهٔ نارون

    بیامد به پیش سپه برگذشت

    بیاراست لشکر بران پهن‌دشت

    چپ لشکرش را بگرشاسپ داد

    ابر میمنه سام یل با قباد

    رده بر کشیده ز هر سو سپاه

    منوچهر با سرو در قلب‌گاه

    همی تافت چون مه میان گروه

    نبود ایچ پیدا ز افراز کوه
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    116
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    543
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    1,314
    بالا