متون ادبی کهن ** شاهنامه **

رَشنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/12
ارسالی ها
2,002
امتیاز واکنش
47,756
امتیاز
905
محل سکونت
مازندران:)
ضحاک
ادامه بخش دوازدهم

پس آنگاه ضحاک شد چاره جوی

ز لشکر سوی کاخ بنهاد روی

به آهن سراسر بپوشید تن

بدان تا نداند کسش ز انجمن

به چنگ اندرون شست یازی کمند

برآمد بر بام کاخ بلند

بدید آن سیه نرگس شهرناز

پر از جادویی با فریدون به راز

دو رخساره روز و دو زلفش چو شب

گشاده به نفرین ضحاک لب

به مغز اندرش آتش رشک خاست

به ایوان کمند اندر افگند راست

نه از تخت یاد و نه جان ارجمند

فرود آمد از بام کاخ بلند

به دست اندرش آبگون دشنه بود

به خون پری چهرگان تشنه بود

ز بالا چو پی بر زمین برنهاد

بیامد فریدون به کردار باد

بران گرزهٔ گاوسر دست برد

بزد بر سرش ترگ بشکست خرد

بیامد سروش خجسته دمان

مزن گفت کاو را نیامد زمان

همیدون شکسته ببندش چو سنگ

ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ

به کوه اندرون به بود بند او

نیاید برش خویش و پیوند او

فریدون چو بشنید ناسود دیر

کمندی بیاراست از چرم شیر

به تندی ببستش دو دست و میان

که نگشاید آن بند پیل ژیان

نشست از بر تخت زرین او

بیفگند ناخوب آیین او

بفرمود کردن به در بر خروش

که هر کس که دارید بیدار هوش

نباید که باشید با ساز جنگ

نه زین گونه جوید کسی نام و ننگ

سپاهی نباید که به پیشه‌ور

به یک روی جویند هر دو هنر

یکی کارورز و یکی گرزدار

سزاوار هر کس پدیدست کار

چو این کار آن جوید آن کار این

پرآشوب گردد سراسر زمین
 
  • پیشنهادات
  • رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ضحاک
    ادامه بخش دوازدهم

    به بند اندرست آنکه ناپاک بود

    جهان را ز کردار او باک بود

    شما دیر مانید و خرم بوید

    به رامش سوی ورزش خود شوید

    شنیدند یکسر سخنهای شاه

    ازان مرد پرهیز با دستگاه

    وزان پس همه نامداران شهر

    کسی کش بد از تاج وز گنج بهر

    برفتند با رامش و خواسته

    همه دل به فرمانش آراسته

    فریدون فرزانه بنواختشان

    براندازه بر پایگه ساختشان

    همی پندشان داد و کرد آفرین

    همی یاد کرد از جهان آفرین

    همی گفت کاین جایگاه منست

    به نیک اختر بومتان روشنست

    که یزدان پاک از میان گروه

    برانگیخت ما را ز البرز کوه

    بدان تا جهان از بد اژدها

    بفرمان گرز من آید رها

    چو بخشایش آورد نیکی دهش

    به نیکی بباید سپردن رهش

    منم کدخدای جهان سر به سر

    نشاید نشستن به یک جای بر

    وگرنه من ایدر همی بودمی

    بسی با شما روز پیمودمی

    مهان پیش او خاک دادند بـ*ـوس

    ز درگاه برخاست آوای کوس

    دمادم برون رفت لشکر ز شهر

    وزان شهر نایافته هیچ بهر
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ضحاک
    ادامه بخش دوازدهم

    ببردند ضحاک را بسته خوار

    به پشت هیونی برافگنده زار

    همی راند ازین گونه تا شیرخوان

    جهان را چو این بشنوی پیر خوان

    بسا روزگارا که بر کوه و دشت

    گذشتست و بسیار خواهد گذشت

    بران گونه ضحاک را بسته سخت

    سوی شیر خوان برد بیدار بخت

    همی راند او را به کوه اندرون

    همی خواست کارد سرش را نگون

    بیامد هم آنگه خجسته سروش

    به خوبی یکی راز گفتش به گوش

    که این بسته را تا دماوند کوه

    ببر همچنان تازیان بی‌گروه

    مبر جز کسی را که نگزیردت

    به هنگام سختی به بر گیردت

    بیاورد ضحاک را چون نوند

    به کوه دماوند کردش ببند

    به کوه اندرون تنگ جایش گزید

    نگه کرد غاری بنش ناپدید

    بیاورد مسمارهای گران

    به جایی که مغزش نبود اندران

    فرو بست دستش بر آن کوه باز

    بدان تا بماند به سختی دراز

    ببستش بران گونه آویخته

    وزو خون دل بر زمین ریخته

    ازو نام ضحاک چون خاک شد

    جهان از بد او همه پاک شد

    گسسته شد از خویش و پیوند او

    بمانده بدان گونه در بند او
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    بخش یکم

    فریدون چو شد بر جهان کامگار

    ندانست جز خویشتن شهریار

    به رسم کیان تاج و تخت مهی

    بیاراست با کاخ شاهنشهی

    به روز خجسته سر مهرماه

    به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

    زمانه بی‌اندوه گشت از بدی

    گرفتند هر کس ره ایزدی

    دل از داوریها بپرداختند

    به آیین یکی جشن نو ساختند

    نشستند فرزانگان شادکام

    گرفتند هر یک ز یاقوت جام

    می روشن و چهرهٔ شاه نو

    جهان نو ز داد و سر ماه نو

    بفرمود تا آتش افروختند

    همه عنبر و زعفران سوختند

    پرستیدن مهرگان دین اوست

    تن آسانی و خوردن آیین اوست

    اگر یادگارست ازو ماه مهر

    بکوش و به رنج ایچ منمای چهر

    ورا بد جهان سالیان پانصد

    نیفکند یک روز بنیاد بد

    جهان چون برو بر نماند ای پسر

    تو نیز آز مپرست و انده مخور

    نماند چنین دان جهان برکسی

    درو شادکامی نیابی بسی

    فرانک نه آگاه بد زین نهان

    که فرزند او شاه شد بر جهان

    ز ضحاک شد تخت شاهی تهی

    سرآمد برو روزگار مهی

    پس آگاهی آمد ز فرخ پسر

    به مادر که فرزند شد تاجور

    نیایش کنان شد سر و تن بشست

    به پیش جهانداور آمد نخست
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش یکم

    نهاد آن سرش پست بر خاک بر

    همی خواند نفرین به ضحاک بر

    همی آفرین خواند بر کردگار

    برآن شادمان گردش روزگار

    وزان پس کسی را که بودش نیاز

    همی داشت روز بد خویش راز

    نهانش نوا کرد و کس را نگفت

    همان راز او داشت اندر نهفت

    یکی هفته زین گونه بخشید چیز

    چنان شد که درویش نشناخت نیز

    دگر هفته مر بزم را کرد ساز

    مهانی که بودند گردن فراز

    بیاراست چون بوستان خان خویش

    مهان را همه کرد مهمان خویش

    وزان پس همه گنج آراسته

    فراز آوریده نهان خواسته

    همان گنجها راگشادن گرفت

    نهاده همه رای دادن گرفت

    گشادن در گنج را گاه دید

    درم خوار شد چون پسر شاه دید

    همان جامه و گوهر شاهوار

    همان اسپ تازی به زرین عذار

    همان جوشن و خود و زوپین و تیغ

    کلاه و کمر هم نبودش دریغ

    همه خواسته بر شتر بار کرد

    دل پاک سوی جهاندار کرد

    فرستاد نزدیک فرزند چیز

    زبانی پر از آفرین داشت نیز

    چو آن خواسته دید شاه زمین

    بپذرفت و بر مام کرد آفرین

    بزرگان لشگر چو بشناختند

    بر شهریار جهان تاختند
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش یکم

    که ای شاه پیروز یزدانشناس

    ستایش مر او را زویت سپاس

    چنین روز روزت فزون باد بخت

    بد اندیشگان را نگون باد بخت

    ترا باد پیروزی از آسمان

    مبادا به جز داد و نیکی گمان

    وزان پس جهاندیدگان سوی شاه

    ز هر گوشه‌ای برگرفتند راه

    همه زر و گوهر برآمیختند

    به تاج سپهبد فرو ریختند

    همان مهتران از همه کشورش

    بدان خرمی صف زده بر درش

    ز یزدان همی خواستند آفرین

    بران تاج و تخت و کلاه و نگین

    همه دست برداشته به آسمان

    همی خواندندش به نیکی گمان

    که جاوید بادا چنین شهریار

    برومند بادا چنین روزگار

    وزان پس فریدون به گرد جهان

    بگردید و دید آشکار و نهان

    هران چیز کز راه بیداد دید

    هر آن بوم و برکان نه آباد دید

    به نیکی ببست از همه دست بد

    چنانک از ره هوشیاران سزد

    بیاراست گیتی بسان بهشت

    به جای گیا سرو گلبن بکشت

    از آمل گذر سوی تمیشه کرد

    نشست اندر آن نامور بیشه کرد

    کجا کز جهان گوش خوانی همی

    جز این نیز نامش ندانی همی
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    بخش دوم

    سالش چو یک پنجه اندر کشید

    سه فرزندش آمد گرامی پدید

    به بخت جهاندار هر سه پسر

    سه خسرو نژاد از در تاج زر

    به بالا چو سرو و به رخ چون بهار

    به هر چیز مانندهٔ شهریار

    از این سه دو پاکیزه از شهرناز

    یکی کهتر از خوب چهر ارنواز

    پدر نوز ناکرده از ناز نام

    همی پیش پیلان نهادند گام

    فریدون از آن نامداران خویش

    یکی را گرانمایه‌تر خواند پیش

    کجا نام او جندل پرهنر

    بخ هر کار دلسوز بر شاه بر

    بدو گفت برگرد گرد جهان

    سه دختر گزین از نژاد مهان

    سه خواهر ز یک مادر و یک پدر

    پری چهره و پاک و خسرو گهر

    به خوبی سزای سه فرزند من

    چنان چون بشاید به پیوند من

    به بالا و دیدار هر سه یکی

    که این را ندانند ازان اندکی

    چو بشنید جندل ز خسرو سخن

    یکی رای پاکیزه افگند بن

    که بیدار دل بود و پاکیزه مغز

    زبان چرب و شایستهٔ کار نغز

    ز پیش سپهبد برون شد به راه

    ابا چند تن مر ورا نیکخواه

    یکایک ز ایران سراندر کشید

    پژوهید و هرگونه گفت و شنید

    به هر کشوری کز جهان مهتری

    به پرده درون داشتن دختری

    نهفته بجستی همه رازشان

    شنیدی همه نام و آوازشان

    ز دهقان پر مایه کس را ندید

    که پیوستهٔ آفریدون سزید

    خردمند و روشن‌دل و پاک‌تن

    بیامد بر سرو شاه یمن

    نشان یافت جندل مر اورا درست

    سه دختر چنان چون فریدون بجست

    خرامان بیامد به نزدیک سرو

    چنان چون به پیش گل اندر تذرو

    زمین را ببوسید و چربی نمود

    برآن کهتری آفرین برفزود

    به جندل چنین گفت شاه یمن

    که بی‌آفرینت مبادا دهن

    چه پیغام داری چه فرمان دهی

    فرستاده‌ای گر گرامی رهی

    بدو گفت جندل که خرم بدی

    همیشه ز تو دور دست بدی

    از ایران یکی کهترم چون شمن

    پیام آوریده به شاه یمن
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش دوم

    درود فریدون فرخ دهم

    سخن هر چه پرسند پاسخ دهم

    ترا آفرین از فریدون گرد

    بزرگ آنکسی کو نداردش خرد

    مرا گفت شاه یمن را بگوی

    که بر گاه تا مشک بوید ببوی

    بدان ای سر مایهٔ تازیان

    کز اختر بدی جاودان بی‌زیان

    مرا پادشاهی آباد هست

    همان گنج و مردی و نیروی دست

    سه فرزند شایستهٔ تاج و گاه

    اگر داستان را بود گاه ماه

    ز هر کام و هر خواسته بی‌نیاز

    به هر آرزو دست ایشان دراز

    مر این سه گرانمایه را در نهفت

    بباید کنون شاهزاده سه جفت

    ز کار آگهان آگهی یافتم

    بدین آگهی تیز بشتافتم

    کجا از پس پرده پوشیده روی

    سه پاکیزه داری تو ای نامجوی

    مران هرسه را نوز ناکرده نام

    چو بشنیدم این دل شدم شادکام

    که ما نیز نام سه فرخ نژاد

    چو اندر خور آید نکردیم یاد

    کنون این گرامی دو گونه گهر

    بباید برآمیخت با یکدگر

    سه پوشیده رخ را سه دیهیم جوی

    سزا را سزاوار بی‌گفت‌وگوی

    فریدون پیامم بدین گونه داد

    تو پاسخ گزار آنچه آیدت یاد

    پیامش چو بشنید شاه یمن

    بپژمرد چون زاب کنده سمن

    همی گفت گر پیش بالین من

    نبیند سه ماه این جهان‌بین من

    مرا روز روشن بود تاره شب

    بباید گشادن به پاسخ دو لب

    سراینده را گفت کای نامجوی

    زمان باید اندر چنین گفت‌گوی

    شتابت نباید بپاسخ کنون

    مرا چند رازست با رهنمون

    فرستاده را زود جایی گزید

    پس آنگه به کار اندرون بنگرید

    بیامد در بار دادن ببست

    به انبوه اندیشگان در نشست

    فراوان کس از دشت نیزه‌وران

    بر خویش خواند آزموده سران
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    ادامه بخش دوم

    نهفته برون آورید از نهفت

    همه رازها پیش ایشان بگفت

    که ما را به گیتی ز پیوند خویش

    سه شمع‌ست روشن به دیدار پیش

    فریدون فرستاد زی من پیام

    بگسترد پیشم یکی خوب دام

    همی کرد خواهد ز چشمم جدا

    یکی رای بایدزدن با شما

    فرستاده گوید چنین گفت شاه

    که ما را سه شاهست زیبای گاه

    گراینده هر سه به پیوند من

    به سه روی پوشیده فرزند من

    اگر گویم آری و دل زان تهی

    دروغم نه اندر خورد با مهی

    وگر آرزوها سپارم بدوی

    شود دل پر آتش پر از آب روی

    وگر سر بپیچم ز فرمان او

    به یک سو گرایم ز پیمان او

    کسی کو بود شهریار زمین

    نه بازیست با او سگالید کین

    شنیدستم از مردم راه‌جوی

    که ضحاک را زو چه آمد بروی

    ازین در سخن هر چه دارید یاد

    سراسر به من بر بباید گشاد

    جهان آزموده دلاور سران

    گشادند یک‌یک به پاسخ زبان

    که ما همگنان آن نبینیم رای

    که هر باد را تو بجنبی ز جای

    اگر شد فریدون جهان شهریار

    نه ما بندگانیم با گوشوار

    سخن‌گفتن و کوشش آیین ماست

    عنان و سنان تافتن دین ماست

    به خنجر زمین را میستان کنیم

    به نیزه هوا را نیستان کنیم

    سه فرزند اگر بر تو هست ارجمند

    سربدره بگشای و لب را ببند

    و گر چارهٔ کار خواهی همی

    بترسی ازین پادشاهی همی

    ازو آرزوهای پرمایه جوی

    که کردار آنرا نبینند روی

    چو بشنید از آن نامداران سخن

    نه سردید آن را به گیتی نه بن
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    فریدون
    بخش سوم

    فرستادهٔ شاه را پیش خواند

    فراوان سخن را به خوبی براند

    که من شهریار ترا کهترم

    به هرچ او بفرمود فرمانبرم

    بگویش که گرچه تو هستی بلند

    سه فرزند تو برتو بر ارجمند

    پسر خود گرامی بود شاه را

    بویژه که زیبا بود گاه را

    سخن هر چه گفتی پذیرم همی

    ز دختر من اندازه گیرم همی

    اگر پادشا دیده خواهد ز من

    و گر دشت گردان و تخت یمن

    مرا خوارتر چون سه فرزند خویش

    نبینم به هنگام بایست پیش

    پس ار شاه را این چنین است کام

    نشاید زدن جز به فرمانش گام

    به فرمان شاه این سه فرزند من

    برون آنگه آید ز پیوند من

    کجا من ببینم سه شاه ترا

    فروزندهٔ تاج و گاه ترا

    بیایند هر سه به نزدیک من

    شود روشن این شهر تاریک من

    شود شادمان دل به دیدارشان

    ببینم روانهای بیدارشان

    ببینم کشان دل پر از داد هست

    به زنهارشان دست گیرم به دست

    پس آنگه سه روشن جهان‌بین خویش

    سپارم بدیشان بر آیین خویش

    چو آید بدیدار ایشان نیاز

    فرستم سبکشان سوی شاه باز

    سراینده جندل چو پاسخ شنید

    ببوسید تختش چنان چون سزید

    پر از آفرین لب ز ایوان اوی

    سوی شهریار جهان کرد روی

    بیامد چو نزد فریدون رسید

    بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید

    سه فرزند را خواند شاه جهان

    نهفته برون آورید از نهان
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    108
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    524
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    1,289
    بالا