متون ادبی کهن ** شاهنامه **

رَشنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/12
ارسالی ها
2,002
امتیاز واکنش
47,756
امتیاز
905
محل سکونت
مازندران:)
بخش 1
کیومرث

سخن گوی دهقان چه گوید نخست

که نامی بزرگی به گیتی که جست

که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد

ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر یاد دارد پسر

بگوید ترا یک به یک در به در

که نام بزرگی که آورد پیش

کرا بود از آن برتران پایه بیش

پژوهندهٔ نامهٔ باستان

که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه

کیومرث آورد و او بود شاه

چو آمد به برج حمل آفتاب

جهان گشت با فر و آیین و آب

بتابید ازآن سان ز برج بره

که گیتی جوان گشت ازآن یکسره

کیومرث شد بر جهان کدخدای

نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش برآمد به کوه

پلنگینه پوشید خود با گروه

ازو اندر آمد همی پرورش

که پوشیدنی نو بد و نو خورش

به گیتی درون سال سی شاه بود

به خوبی چو خورشید بر گاه بود
 
  • پیشنهادات
  • رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 1
    کیومرث

    همی تافت زو فر شاهنشهی

    چو ماه دو هفته ز سرو سهی

    دد و دام و هر جانور کش بدید

    ز گیتی به نزدیک او آرمید

    دوتا می‌شدندی بر تخت او

    از آن بر شده فره و بخت او

    به رسم نماز آمدندیش پیش

    وزو برگرفتند آیین خویش

    پسر بد مراورا یکی خوبروی

    هنرمند و همچون پدر نامجوی

    سیامک بدش نام و فرخنده بود

    کیومرث را دل بدو زنده بود

    به جانش بر از مهر گریان بدی

    ز بیم جداییش بریان بدی

    برآمد برین کار یک روزگار

    فروزنده شد دولت شهریار

    به گیتی نبودش کسی دشمنا

    مگر بدکنش ریمن آهرمنا

    به رشک اندر آهرمن بدسگال

    همی رای زد تا ببالید بال

    یکی بچه بودش چو گرگ سترگ

    دلاور شده با سپاه بزرگ

    جهان شد برآن دیوبچه سیاه

    ز بخت سیامک وزآن پایگاه

    سپه کرد و نزدیک او راه جست

    همی تخت و دیهیم کی شاه جست
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 1
    کیومرث

    همی گفت با هر کسی رای خویش

    جهان کرد یکسر پرآوای خویش

    کیومرث زین خودکی آگاه بود

    که تخت مهی را جز او شاه بود

    یکایک بیامد خجسته سروش

    بسان پری پلنگینه پوش

    بگفتش ورا زین سخن دربه‌در

    که دشمن چه سازد همی با پدر

    سخن چون به گوش سیامک رسید

    ز کردار بدخواه دیو پلید

    دل شاه بچه برآمد به جوش

    سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش

    بپوشید تن را به چرم پلنگ

    که جوشن نبود و نه آیین جنگ

    پذیره شدش دیو را جنگجوی

    سپه را چو روی اندر آمد به روی

    سیامک بیامد برهنه تنا

    برآویخت با پور آهرمنا

    بزد چنگ وارونه دیو سیاه

    دوتا اندر آورد بالای شاه

    فکند آن تن شاهزاده به خاک

    به چنگال کردش کمرگاه چاک

    سیامک به دست خروزان دیو

    تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو

    چو آگه شد از مرگ فرزند شاه

    ز تیمار گیتی برو شد سیاه
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 1
    کیومرث

    فرود آمد از تخت ویله کنان

    زنان بر سر و موی و رخ را کنان

    دو رخساره پر خون و دل سوگوار

    دو دیده پر از نم چو ابر بهار

    خروشی برآمد ز لشکر به زار

    کشیدند صف بر در شهریار

    همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ

    دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ

    دد و مرغ و نخچیر گشته گروه

    برفتند ویله کنان سوی کوه

    برفتند با سوگواری و درد

    ز درگاه کی شاه برخاست گرد

    نشستند سالی چنین سوگوار

    پیام آمد از داور کردگار

    درود آوریدش خجسته سروش

    کزین بیش مخروش و بازآر هوش

    سپه ساز و برکش به فرمان من

    برآور یکی گرد از آن انجمن

    از آن بد کنش دیو روی زمین

    بپرداز و پردخته کن دل ز کین

    کی نامور سر سوی آسمان

    برآورد و بدخواست بر بدگمان

    بر آن برترین نام یزدانش را

    بخواند و بپالود مژگانش را

    وزان پس به کین سیامک شتافت

    شب و روز آرام و خفتن نیافت
     

    خــاتــون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    2,393
    امتیاز واکنش
    96,316
    امتیاز
    1,036
    ادامه بخش 1

    خجسته سیامک یکی پور داشت
    که نزد نیا جاه دستور داشت
    گرانمایه را نام هوشنگ بود
    تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
    به نزد نیا یادگار پدر
    نیا پروریده مراو را به بر
    نیایش به جای پسر داشتی
    جز او بر کسی چشم نگماشتی
    چو بنهاد دل کینه و جنگ را
    بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
    همه گفتنیها بدو بازگفت
    همه رازها بر گشاد از نهفت
    که من لشکری کرد خواهم همی
    خروشی برآورد خواهم همی
    ترا بود باید همی پیشرو
    که من رفتنی‌ام تو سالار نو
    پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
    ز درندگان گرگ و ببر دلیر
    سپاهی دد و دام و مرغ و پری
    سپهدار پرکین و کندآوری
    پس پشت لشکر کیومرث شاه
    نبیره به پیش اندرون با سپاه
    بیامد سیه دیو با ترس و باک
    همی به آسمان بر پراگند خاک
    ز هرای درندگان چنگ دیو
    شده سست از خشم کیهان خدیو
    به هم برشکستند هردو گروه
    شدند از دد و دام دیوان ستوه
    بیازید هوشنگ چون شیر چنگ
    جهان کرد بر دیو نستوه تنگ
    کشیدش سراپای یکسر دوال
    سپهبد برید آن سر بی‌همال
    به پای اندر افگند و بسپرد خوار
    دریده برو چرم و برگشته کار
    چو آمد مر آن کینه را خواستار
    سرآمد کیومرث را روزگار
    برفت و جهان مردری ماند ازوی
    نگر تا کرا نزد او آبروی
    جهان فریبنده را گرد کرد
    ره سود بنمود و خود مایه خورد
    جهان سربه سر چو فسانست و بس
    نماند بد و نیک بر هیچ‌کس
     

    خــاتــون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    2,393
    امتیاز واکنش
    96,316
    امتیاز
    1,036
    هوشنگ

    جهاندار هوشنگ با رای و داد
    به جای نیا تاج بر سر نهاد
    بگشت از برش چرخ سالی چهل
    پر از هوش مغز و پر از رای دل
    چو بنشست بر جایگاه مهی
    چنین گفت بر تخت شاهنشهی
    که بر هفت کشور منم پادشا
    جهاندار پیروز و فرمانروا
    به فرمان یزدان پیروزگر
    به داد و دهش تنگ بستم کمر
    وزان پس جهان یکسر آباد کرد
    همه روی گیتی پر از داد کرد
    نخستین یکی گوهر آمد به چنگ
    به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
    سر مایه کرد آهن آبگون
    کزان سنگ خارا کشیدش برون
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    هوشنگ
    بخش 2

    یکی روز شاه جهان سوی کوه

    گذر کرد با چند کس همگروه

    پدید آمد از دور چیزی دراز

    سیه رنگ و تیره‌تن و تیزتاز

    دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون

    ز دود دهانش جهان تیره‌گون

    نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ

    گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ

    به زور کیانی رهانید دست

    جهانسوز مار از جهانجوی جست

    برآمد به سنگ گران سنگ خرد

    همان و همین سنگ بشکست گرد

    فروغی پدید آمد از هر دو سنگ

    دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

    نشد مار کشته ولیکن ز راز

    ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 2

    جهاندار پیش جهان آفرین

    نیایش همی کرد و خواند آفرین

    که او را فروغی چنین هدیه داد

    همین آتش آنگاه قبله نهاد

    بگفتا فروغیست این ایزدی

    پرستید باید اگر بخردی

    شب آمد برافروخت آتش چو کوه

    همان شاه در گرد او با گروه

    یکی جشن کرد آن شب و باده خورد

    سده نام آن جشن فرخنده کرد

    ز هوشنگ ماند این سده یادگار

    بسی باد چون او دگر شهریار

    کز آباد کردن جهان شاد کرد

    جهانی به نیکی ازو یاد کرد
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    هوشنگ
    بخش 3


    چو بشناخت آهنگری پیشه کرد

    از آهنگری اره و تیشه کرد

    چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت

    ز دریای‌ها رودها را بتاخت

    به جوی و به رود آبها راه کرد

    به فرخندگی رنج کوتاه کرد

    چراگاه مردم بدان برفزود

    پراگند پس تخم و کشت و درود

    برنجید پس هر کسی نان خویش

    بورزید و بشناخت سامان خویش

    بدان ایزدی جاه و فر کیان

    ز نخچیر گور و گوزن ژیان

    جدا کرد گاو و خر و گوسفند

    به ورز آورید آنچه بد سودمند

    ز پویندگان هر چه مویش نکوست

    بکشت و به سرشان برآهیخت پوست

    چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم

    چهارم سمورست کش موی گرم

    برین گونه از چرم پویندگان

    بپوشید بالای گویندگان

    برنجید و گسترد و خورد و سپرد

    برفت و به جز نام نیکی نبرد

    بسی رنج برد اندران روزگار

    به افسون و اندیشهٔ بی‌شمار

    چو پیش آمدش روزگار بهی

    ازو مردری ماند تخت مهی

    زمانه ندادش زمانی درنگ

    شد آن هوش هوشنگ بافر و سنگ

    نپیوست خواهد جهان با تو مهر

    نه نیز آشکارا نمایدت چهر
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    طهمورث

    پسر بد مراو را یکی هوشمند

    گرانمایه طهمورث دیوبند

    بیامد به تخت پدر بر نشست

    به شاهی کمر برمیان بر ببست

    همه موبدان را ز لشکر بخواند

    به خوبی چه مایه سخنها براند

    چنین گفت کامروز تخت و کلاه

    مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه

    جهان از بدیها بشویم به رای

    پس آنگه کنم درگهی گرد پای

    ز هر جای کوته کنم دست دیو

    که من بود خواهم جهان را خدیو

    هر آن چیز کاندر جهان سودمند

    کنم آشکارا گشایم ز بند

    پس از پشت میش و بره پشم و موی

    برید و به رشتن نهادند روی

    به کوشش ازو کرد پوشش به رای

    به گستردنی بد هم او رهنمای

    ز پویندگان هر چه بد تیزرو

    خورش کردشان سبزه و کاه و جو

    رمنده ددان را همه بنگرید

    سیه گوش و یوز از میان برگزید
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    111
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    530
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    1,297
    بالا