متون ادبی کهن ** شاهنامه **

رَشنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/12
ارسالی ها
2,002
امتیاز واکنش
47,756
امتیاز
905
محل سکونت
مازندران:)
بخش 8
گفتار اندر فراهم آوردن کتاب

سخن هر چه گویم همه گفته‌اند

بر باغ دانش همه رفته‌اند

اگر بر درخت برومند جای

نیابم که از بر شدن نیست رای

کسی کو شود زیر نخل بلند

همان سایه زو بازدارد گزند

توانم مگر پایه‌ای ساختن

بر شاخ آن سرو سایه فکن

کزین نامور نامهٔ شهریار

به گیتی بمانم یکی یادگار

تو این را دروغ و فسانه مدان

به رنگ فسون و بهانه مدان

ازو هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز و معنی برد

یکی نامه بود از گـه باستان

فراوان بدو اندرون داستان
 
  • پیشنهادات
  • رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 8


    پراگنده در دست هر موبدی

    ازو بهره‌ای نزد هر بخردی

    یکی پهلوان بود دهقان نژاد

    دلیر و بزرگ و خردمند و راد

    پژوهندهٔ روزگار نخست

    گذشته سخنها همه باز جست

    ز هر کشوری موبدی سالخورد

    بیاورد کاین نامه را یاد کرد

    بپرسیدشان از کیان جهان

    وزان نامداران فرخ مهان

    که گیتی به آغاز چون داشتند

    که ایدون به ما خوار بگذاشتند

    چه گونه سرآمد به نیک اختری

    برایشان همه روز کند آوری

    بگفتند پیشش یکایک مهان

    سخنهای شاهان و گشت جهان

    چو بشنید ازیشان سپهبد سخن

    یکی نامور نافه افکند بن

    چنین یادگاری شد اندر جهان

    برو آفرین از کهان و مهان
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    بخش 9
    داستان دقیقی شاعر

    چو از دفتر این داستانها بسی

    همی خواند خواننده بر هر کسی

    جهان دل نهاده بدین داستان

    همان بخردان نیز و هم راستان

    جوانی بیامد گشاده زبان

    سخن گفتن خوب و طبع روان

    به شعر آرم این نامه را گفت من

    ازو شادمان شد دل انجمن

    جوانیش را خوی بد یار بود

    ابا بد همیشه به پیکار بود

    برو تاختن کرد ناگاه مرگ

    نهادش به سر بر یکی تیره ترگ

    بدان خوی بد جان شیرین بداد

    نبد از جوانیش یک روز شاد

    یکایک ازو بخت برگشته شد

    به دست یکی بنده بر کشته شد

    برفت او و این نامه ناگفته ماند

    چنان بخت بیدار او خفته ماند

    الهی عفو کن گـ ـناه ورا

    بیفزای در حشر جاه ورا
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    بخش ۱۰
    بنیاد نهادن کتاب
    دل روشن من چو برگشت ازوی

    سوی تخت شاه جهان کرد روی

    که این نامه را دست پیش آورم

    ز دفتر به گفتار خویش آورم

    بپرسیدم از هر کسی بیشمار

    بترسیدم از گردش روزگار

    مگر خود درنگم نباشد بسی

    بباید سپردن به دیگر کسی

    و دیگر که گنجم وفادار نیست

    همین رنج را کس خریدار نیست

    برین گونه یک چند بگذاشتم

    سخن را نهفته همی داشتم

    سراسر زمانه پر از جنگ بود

    به جویندگان بر جهان تنگ بود
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 10

    ز نیکو سخن به چه اندر جهان

    به نزد سخن سنج فرخ مهان

    اگر نامدی این سخن از خدای

    نبی کی بدی نزد ما رهنمای

    به شهرم یکی مهربان دوست بود

    تو گفتی که با من به یک پوست بود

    مرا گفت خوب آمد این رای تو

    به نیکی گراید همی پای تو

    نبشته من این نامهٔ پهلوی

    به پیش تو آرم مگر نغنوی

    گشاده زبان و جوانیت هست

    سخن گفتن پهلوانیت هست

    شو این نامهٔ خسروان بازگوی

    بدین جوی نزد مهان آبروی

    چو آورد این نامه نزدیک من

    برافروخت این جان تاریک من
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    بخش ۱۱
    در داستان ابومنصور

    بدین نامه چون دست کردم دراز

    یکی مهتری بود گردنفراز

    جوان بود و از گوهر پهلوان

    خردمند و بیدار و روشن روان

    خداوند رای و خداوند شرم

    سخن گفتن خوب و آوای نرم

    مرا گفت کز من چه باید همی

    که جانت سخن برگراید همی

    به چیزی که باشد مرا دسترس

    بکوشم نیازت نیارم به کس

    همی داشتم چون یکی تازه سیب

    که از باد نامد به من بر نهیب

    به کیوان رسیدم ز خاک نژند

    از آن نیکدل نامدار ارجمند

    به چشمش همان خاک و هم سیم و زر

    کریمی بدو یافته زیب و فر
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 11

    سراسر جهان پیش او خوار بود

    جوانمرد بود و وفادار بود

    چنان نامور گم شد از انجمن

    چو در باغ سرو سهی از چمن

    نه زو زنده بینم نه مرده نشان

    به دست نهنگان مردم کشان

    دریغ آن کمربند و آن گردگاه

    دریغ آن کیی برز و بالای شاه

    گرفتار زو دل شده ناامید

    نوان لرز لرزان به کردار بید

    یکی پند آن شاه یاد آوریم

    ز کژی روان سوی داد آوریم

    مرا گفت کاین نامهٔ شهریار

    گرت گفته آید به شاهان سپار

    بدین نامه من دست بردم فراز

    به نام شهنشاه گردنفراز
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    بخش ۱۲
    ستایش سلطان محمود

    جهان آفرین تا جهان آفرید

    چنو مرزبانی نیامد پدید

    چو خورشید بر چرخ بنمود تاج

    زمین شد به کردار تابنده عاج

    چه گویم که خورشید تابان که بود

    کزو در جهان روشنایی فزود

    ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت

    نهاد از بر تاج خورشید تخت

    زخاور بیاراست تا باختر

    پدید آمد از فر او کان زر

    مرا اختر خفته بیدار گشت

    به مغز اندر اندیشه بسیار گشت

    بدانستم آمد زمان سخن

    کنون نو شود روزگار کهن

    بر اندیشهٔ شهریار زمین

    بخفتم شبی لب پر از آفرین

    دل من چو نور اندر آن تیره شب

    نخفته گشاده دل و بسته لب

    چنان دید روشن روانم به خواب

    که رخشنده شمعی برآمد ز آب

    همه روی گیتی شب لاژورد

    از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد

    در و دشت برسان دیبا شدی

    یکی تخت پیروزه پیدا شدی

    نشسته برو شهریاری چو ماه

    یکی تاج بر سر به جای کلاه

    رده بر کشیده سپاهش دو میل

    به دست چپش هفتصد ژنده پیل

    یکی پاک دستور پیشش به پای

    بداد و بدین شاه را رهنمای
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 12

    مرا خیره گشتی سر از فر شاه

    وزان ژنده پیلان و چندان سپاه

    چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی

    ازان نامداران بپرسیدمی

    که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه

    ستارست پیش اندرش یا سپاه

    یکی گفت کاین شاه روم است و هند

    ز قنوج تا پیش دریای سند

    به ایران و توران ورا بنده‌اند

    به رای و به فرمان او زنده‌اند

    بیاراست روی زمین را به داد

    بپردخت ازان تاج بر سر نهاد

    جهاندار محمود شاه بزرگ

    به آبشخور آرد همی میش و گرگ

    ز کشمیر تا پیش دریای چین

    برو شهریاران کنند آفرین

    چو کودک لب از شیر مادر بشست

    ز گهواره محمود گوید نخست

    نپیچد کسی سر ز فرمان اوی

    نیارد گذشتن ز پیمان اوی

    تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای

    بدو نام جاوید جوینده‌ای

    چو بیدار گشتم بجستم ز جای

    چه مایه شب تیره بودم به پای

    بر آن شهریار آفرین خواندم

    نبودم درم جان برافشاندم

    به دل گفتم این خواب را پاسخ است

    که آواز او بر جهان فرخ است

    برآن آفرین کو کند آفرین

    بر آن بخت بیدار و فرخ زمین

    ز فرش جهان شد چو باغ بهار

    هوا پر ز ابر و زمین پرنگار

    از ابر اندرآمد به هنگام نم

    جهان شد به کردار باغ ارم
     

    رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    ادامه بخش 12

    به ایران همه خوبی از داد اوست

    کجا هست مردم همه یاد اوست

    به بزم اندرون آسمان سخاست

    به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست

    به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل

    به کف ابر بهمن به دل رود نیل

    سر بخت بدخواه با خشم اوی

    چو دینار خوارست بر چشم اوی

    نه کند آوری گیرد از باج و گنج

    نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج

    هر آنکس که دارد ز پروردگان

    از آزاد و از نیکدل بردگان

    شهنشاه را سربه‌سر دوستوار

    به فرمان ببسته کمر استوار

    نخستین برادرش کهتر به سال

    که در مردمی کس ندارد همال

    ز گیتی پرستندهٔ فر و نصر

    زید شاد در سایهٔ شاه عصر

    کسی کش پدر ناصرالدین بود

    سر تخت او تاج پروین بود

    و دیگر دلاور سپهدار طوس

    که در جنگ بر شیر دارد فسوس

    ببخشد درم هر چه یابد ز دهر

    همی آفرین یابد از دهر بهر

    به یزدان بود خلق را رهنمای

    سر شاه خواهد که باشد به جای

    جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد

    همیشه بماناد جاوید و شاد

    همیشه تن آباد با تاج و تخت

    ز درد و غم آزاد و پیروز بخت

    کنون بازگردم به آغاز کار

    سوی نامهٔ نامور شهریار
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    114
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    535
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    1,305
    بالا