- عضویت
- 2016/10/29
- ارسالی ها
- 2,921
- امتیاز واکنش
- 20,204
- امتیاز
- 746
- سن
- 23
دولت قبلی
یکی بود، یکی نبود. غیر از یک دولت پاکدست و خدمتگزار، کسی نبود! در دهی، چوپانی زندگی می کرد که گوسفندان مردم را به چرا می برد. روزی، چوپان خواست سر به سر مردم ده بگذارد و داد بزند: «آی گرگ! آی گرگ!» اما همین که دهانش را باز کرد، یک نفر از لای بوته ها بیرون پرید و گفت: «داداش، تا دهنت بازه، این آمار پیشرفت در پروژه های عمرانی، مسکونی، بنادر، کشتی رانی، مواد غذایی، شرکت های دارویی، نفت، گاز، پتروشیمی، جاده سازی و غیره رو هم داد بزن!»
چوپان که از خواندن آمار خوشش می آمد و فکر می کرد با داد زدن این آمار، در میان مردم ده اعتباری پیدا می کند، آماری که دستش داده بودند را داد زد! وقتی مردم ده صدایش را شنیدند و به سمتش آمدند، از او پرسیدند: «حالا، این ها که گفتی کو؟» چوپان هر چه دور و برش را نگاه کرد، چیزی جز صحرا، درخت، بوته و دهشان ندید. آمد بگوید این آمارها را یک نفر، که از لای بوته ها بیرون آمده بود، داده دستش، ولی آن مرد را هم پیدا نکرد! خلاصه دردسرتان ندهم، این طوری شد که مردم ده، از ان روز به بعد، چوپان دهشان را «چوپانِ آمار خالی بندی بده!» لقب دادند!
دولت فعلی!
وقتی چوپان قبلی مدت خدمتگزاری اش تمام شد و جایش را به چوپان جدید داد، چوپان تازه خواست کمی سر به سر مرده ده بگذارد و فریاد بزند: «آی گرگ! آی گرگ!» ولی متوجه شد اصولا گوسفندی در چراگاه وجود ندارد که گرگ بخواهد به آن ها حمله کند. هر چه نگاه کرد، سگ گله را هم پیدا نکرد! با دقت بیشتری که نگاه کرد، دید چمن و سبزه های صحرا هم غیب شده اند!
کمی که دور و بر خودش را برانداز کرد، مشاهده کرد فلوت، خورجین، خر و ناهار ظهرش هم نیست! خواست به مردم ده خبر دهد که اصلا از چوپان قبلی چیزی تحویل نگرفته است که دید ای دل غافل! ده هم دیگر وجود خارجی ندارد! خلاصه، تنها چیزی که پیدا کرد یک خودکار خوش دست بود که جان می داد برای امضا کردن توافق، پیمان، قرارداد، بخشنامه و دستورالعمل.
یکی بود، یکی نبود. غیر از یک دولت پاکدست و خدمتگزار، کسی نبود! در دهی، چوپانی زندگی می کرد که گوسفندان مردم را به چرا می برد. روزی، چوپان خواست سر به سر مردم ده بگذارد و داد بزند: «آی گرگ! آی گرگ!» اما همین که دهانش را باز کرد، یک نفر از لای بوته ها بیرون پرید و گفت: «داداش، تا دهنت بازه، این آمار پیشرفت در پروژه های عمرانی، مسکونی، بنادر، کشتی رانی، مواد غذایی، شرکت های دارویی، نفت، گاز، پتروشیمی، جاده سازی و غیره رو هم داد بزن!»
چوپان که از خواندن آمار خوشش می آمد و فکر می کرد با داد زدن این آمار، در میان مردم ده اعتباری پیدا می کند، آماری که دستش داده بودند را داد زد! وقتی مردم ده صدایش را شنیدند و به سمتش آمدند، از او پرسیدند: «حالا، این ها که گفتی کو؟» چوپان هر چه دور و برش را نگاه کرد، چیزی جز صحرا، درخت، بوته و دهشان ندید. آمد بگوید این آمارها را یک نفر، که از لای بوته ها بیرون آمده بود، داده دستش، ولی آن مرد را هم پیدا نکرد! خلاصه دردسرتان ندهم، این طوری شد که مردم ده، از ان روز به بعد، چوپان دهشان را «چوپانِ آمار خالی بندی بده!» لقب دادند!
دولت فعلی!
وقتی چوپان قبلی مدت خدمتگزاری اش تمام شد و جایش را به چوپان جدید داد، چوپان تازه خواست کمی سر به سر مرده ده بگذارد و فریاد بزند: «آی گرگ! آی گرگ!» ولی متوجه شد اصولا گوسفندی در چراگاه وجود ندارد که گرگ بخواهد به آن ها حمله کند. هر چه نگاه کرد، سگ گله را هم پیدا نکرد! با دقت بیشتری که نگاه کرد، دید چمن و سبزه های صحرا هم غیب شده اند!
کمی که دور و بر خودش را برانداز کرد، مشاهده کرد فلوت، خورجین، خر و ناهار ظهرش هم نیست! خواست به مردم ده خبر دهد که اصلا از چوپان قبلی چیزی تحویل نگرفته است که دید ای دل غافل! ده هم دیگر وجود خارجی ندارد! خلاصه، تنها چیزی که پیدا کرد یک خودکار خوش دست بود که جان می داد برای امضا کردن توافق، پیمان، قرارداد، بخشنامه و دستورالعمل.