مطالب طنز ***داستان های طنز و خنده دار***

مهرا عظیمی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/08
ارسالی ها
138
امتیاز واکنش
1,849
امتیاز
388
سن
22
محل سکونت
تهران
داستان پرواز در اسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

(:aiwan_light_laugh2::aiwan_light_laugh1:)​
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • مهرا عظیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/08
    ارسالی ها
    138
    امتیاز واکنش
    1,849
    امتیاز
    388
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    داستان طنز

    ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟
    ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺑﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ .
    ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍز ﻇﻬﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺪ . ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺗﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ چنین ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ !
    ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭﺿﻊ ﭘﺴﺮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟
    ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ !!! ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﮑﻨﺪ ! ﺑﻼ ﺑﺪﻭﺭ ، ﯾﮏ ﺯﻥ ﺗﻨﺒﻞ ﻭ ﻭ ﻭﺍﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻨﺒﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
    ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺳﻔﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ . ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﺩ . ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺩﻫﻦ ﺩﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍز ﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮔﺶ ﮐﭙﯿﺪﻩ ! ﻋﺼﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ، ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺍﺳﺖ
     

    مهرا عظیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/08
    ارسالی ها
    138
    امتیاز واکنش
    1,849
    امتیاز
    388
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    داستان آسایشگاه

    در خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت
    آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
    قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟
    گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟
    دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری
    شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟
    پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟
    تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت ۴ ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید
    حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن
    آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی … بود.
    اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! :aiwan_lightsds_blum:)
     

    مهرا عظیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/08
    ارسالی ها
    138
    امتیاز واکنش
    1,849
    امتیاز
    388
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    داستان راننده کامیون

    راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت .
    دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد .
    وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .
    دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !
    رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، ۳ تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!:aiwan_light_lol::aiwan_light_lol2:
     

    مهرا عظیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/08
    ارسالی ها
    138
    امتیاز واکنش
    1,849
    امتیاز
    388
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    رفتم پرینتر قیمت کنم یه بچه ۱۰ ساله با باباش اومده بود به مغازه دار می گفت: Autodesk Maya که بهم دادین مشکل داره، ورژن جدیدش رو ندارین؟ محیط Google Android Studio رو دوست ندارم، خیلی بچگانه است و ساده، چیز دیگه ای ندارین؟ اومدم خونه توی گوگل جستجو کردم تا فهمیدم اینا چی هستن! خدا می دونه من تا سن ۱۰ سالگی بزرگترین دغدغه تکنولوژیکیم این بود که چجوری می تونم همزمان رنگ قرمز و آبی این خودکار چند رنگه هارو بدم پایین.:aiwan_light_lol2::aiwan_light_lol:
    [/BCOLOR]
     

    مهرا عظیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/08
    ارسالی ها
    138
    امتیاز واکنش
    1,849
    امتیاز
    388
    سن
    22
    محل سکونت
    تهران
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    یک محقق ایرانی ثابت کرد که کلید ماشین برای خانم ها فقط برای باز و بسته کردن در خودرو استفاده می شود اما برای آقایون مصارف دیگری را دارا می باشد: ۱- خلال دندان، ۲- گوش پاک کن، ۳- وسیله در زدن، ۴- وسیله خاروندن سر – گردن و … ۵- وسیله دفاعی، ۶- بیرون آوردن سنگریزه یا پیچ از تایر خودرو، ۸- جدا کردن سنگ از رو نون سنگک، ۹- قاچ کردن و پوست کندن انواع میوه، ۱۰- نوشتن انواع یادگاری، ۱۱- جابجا کردن زغال قلیون و … در روزهای آینده ادامه تحقیقات فاش خواهد شد.:aiwaffn_light_blum:
    [/BCOLOR]
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: «و برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»

    مهندس گفت: حدود ۷۵۰۰۰ دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.

    مدیر منابع انسانی گفت: خب، نظر شما درباره ۵ هفته تعطیلی، ۱۴ روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالای در اختیار چیست؟

    مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می کنید؟!»

    مدیر منابع انسانی گفت: بله، اما اول تو شروع کردی !!!
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    میدونی من کیم؟!

    مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:

    «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

    صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

    کارمند تازه وارد گفت: «نه»

    صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

    مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

    مدیر اجرایی گفت: «نه»

    کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!!
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد .
    03.gif




    در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد .


    پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
    گیرنده : همسر عزیزم
    03.gif

    موضوع : من رسیدم
    03.gif

    میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!
    03.gif
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
    پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
    پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
    پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است

    پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید :
    پدر: برای دخترت شوهر خوبی سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
    پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
    بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است

    پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود

    پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    174
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    105
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    232
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    111
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    123
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    190
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    486
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    148
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    185
    بالا