مطالب طنز ***داستان های طنز و خنده دار***

دریا ی مرموز

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/06/24
ارسالی ها
49
امتیاز واکنش
118
امتیاز
96
محل سکونت
خونمون
تعمير و نگهداري از كاخ سفيد بصورت يك مناقصه مطرح شد.
يك پيمانكار آمريكايي، يك مكزيكي و يك ايراني در اين مناقصه شركت كردند.

پيمانكار آمريكايي پس از بازديد محل و بررسي هزينه ها مبلغ پيشنهادي خود را 900 دلار اعلام كرد.
مسؤل كاخ سفيد دليل قيمت گذاري اش را پرسيد و وي در پاسخ گفت:
400 دلار بابت تهيه مواد اوليه + 400 دلار بابت هزينه هاي كارگران و ... + 100 دلار استفاده بنده.

پيمانكار مكزيكي هم پس از بازديد محل و بررسي هزينه ها مبلغ پيشنهادي خود را 700 دلار اعلام كرد.
300 دلار بابت تهيه مواد اوليه + 300 دلار بابت هزينه هاي كارگران و ... + 100 دلار استفاده بنده.
..
..
..
..
..
..
..
..
..
اما نوبت به پيمانكار ايراني كه رسيد بدون محاسبه و بازديد از محل به سمت مسؤل كاح سفيد رفت
و در گوشش گفت: قيمت پيشنهادي من 2700 دلار است!!!
مسؤل كاخ سفيد با عصبانيت گفت: تو ديوانه شدي، چرا 2700 دلار؟!!!!!
پيمانكار ايراني در كمال خونسردي در گوشش گفت: آرام باش ...
..
1000 دلار براي تو ...... و 1000 براي من ....... و انجام كار هم با پيمانكار مكزيكي.
و پيمانكار ايراني در مناقصه پيروز شد !!!!
 
  • پیشنهادات
  • دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با my friend جديدم

    فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات

    واقعي رو با سارا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو

    نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور

    سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست،

    پدر. اون حامله است. سارا به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک

    تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم

    براي داشتن تعداد زيادي بچه. سارا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که

    ماريجوانا واقعا به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي

    تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و

    اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز

    پيدا کنه، و سارا بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و

    مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم،

    اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.

    با عشق،
    پسرت،
    علی


    پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه مهدی فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    یک خانم 45 ساله که یک حملهء قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود ..

    در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند حضرت عزرائیل رو دید و پرسید:

    آیا وقت من تمام است؟

    حضرت عزرائیل گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید .

    در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد

    کشیدن پوست صورت-تخلیهء چربیها-عمل سـ*ـینه ها و جمع و جور کردن شکم .

    فقط به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود !!!!

    از اونجایی که او زمان بیشتری برای زندگی داشت از این رو او تصمیم گرفت
    که بتواند بیشترین استفاده را از این موقعیت (زندگی) ببرد.

    بعد از آخرین عملش او از بیمارستان مرخص شد

    در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل بوسیلهء یک آمبولانس کشته شد .

    وقتی با حضرت عزرائیل روبرو شد او پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه
    فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟

    حضرت عزرائیل جواب داد : اِاِاِا شماییییییید نشناختمتون !!!
    05.gif
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد .
    مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد

    و نوشته را با صدای بلند خواند.

    او نوشته بود :

    صورتحساب !!!
    کوتاه کردن چمن باغچه ۵.۰۰۰ تومان
    مراقبت از برادر کوچکم ۲.۰۰۰ تومان
    نمره ریاضی خوبی که گرفتم ۳.۰۰۰ تومان
    بیرون بردن زباله ۱۰۰۰ تومان

    جمع بدهی شما به من :۱۲.۰۰۰ تومان !

    مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،

    چند لحظه خاطراتش را مرور کرد

    و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:
    بابت ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
    بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
    بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
    بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ

    و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که :

    هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است

    وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند.

    چشمانش پر از اشک شد

    ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت:
    مامان … دوستت دارم
    آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
    قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!!

    نتیجه گیری منطقی: جایی که احساسات پا میذاره منطق کور میشه!!!

    مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه میذاره :

    جمع بدهی میشه ۱۱.۰۰۰ تومان نه ۱۲.۰۰۰ تومان !!!
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    یک شب موقع برگشتن از ده پدری طرف اردبیل براي اينكه زودتر برسم پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
    ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
    خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صداراه افتاد.هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده. نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود.
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    ماجراهای جالب آقوی همساده : “لوبیای سحر آمیز !”

    آقو ما یه مدت وضع مالیمون خراب بود یه گاوی داشتیم گفتیم بریم اینو بفروشیم…رفتیم بازار یه پیرمردی دیدیم گفت گاوتو بده من بهت لوبیای سحرآمیز بدم،آقو گاوو دادیم لوبیاهارو گرفتیم بردیم کاشتیم فرداش درخت دراومد از درخت رفتیم بالا رسیدیم به خونه یه غول یه مرغ تخم طلا ازش کش رفتیم برگشتیم پایین تا پامون رسید به زمین دیدیم اومدن جلبمون کردن!گفتیم چرا؟گفتن شما بخاطر کشت غیر اصولی خاک منطقه رو ضعیف کردین 14تا خانواده بدبخت شدن! گفتیم کاکو صبر کن الآن یه تخم طلا بهت میدم شمام بیخیال ما شو…به ای مرغو گفتیم یه تخم طلا بذار گفت من در اعتراض به کاهش قیمت طلا در بازارهای جهانی دیگه تخم طلا نمیذارم!گفتیم حداقل دوتا تخم مرغ معمولی بده تو زندان نیمرو کنیم گفت تخم مرغ معموای تو کلاس کاری من نیس!ها ها ها ها ها ها ها…مارو که داشتن میبردن زندان وسط راه رسیدیم به اون پیرمردو دیدیم مازراتی زیر پاشه!!! گفتیم کاکو چی شد پولدار شدی!؟ گفت اون گاوو که به من دادی روزی 25تا گوساله طلا میزاد!…ها ها ها ها ها ها ها…آقو به نظر من آدم همیشه باید قدر چیزایی که داره رو بدونه!
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    ماجراهای جالب آقوی همساده : “اربـاب حلقه ها !”

    آقو ما یه بار یه حلقه ای تو خیابون پیدا کردیم،یه رفیقی داریم صداش میکنیم “گندولف”،ای حلقهو رو بردیم پیشش گفتیم کاکو ای چیه!؟ گفت ای اربـاب حلقه هاس،بکنیش تو دستت غیب میشی!گفتیم کاکو ای خرافات چیه باور میکنی رفتیم بهش ثابت کنیم حلقه رو کردیم تو دستمون غیب شدیم! آقو تا ما غیب شدیم مسئولین رفتن اسم مارو از تو لیست آماری مملکت حذف کردن،نمودار رشد جمعیت سقوط کرد،بالانس عرضه و تقاضا تو بازار بهم خورد اقتصاد مملکت 256% افت کرد!ها ها ها….ینی داغون شدا له له شد!گفتیم ها الآن ای حلقهو رو از تو دستمون در میاریم همه چی روبراه میشه ما میشیم قهرمان ملی،آقو ای حلقهو رو در آوردیم ظاهر نشدیم!روشو نیگا کردیم دیدیم نوشته MADE IN CHINA!ها ها ها….ما الآن 3ساله نیستیم هیشکی اهمیت نمیده!
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    ماجراهای جالب آقوی همساده : “فرار از زندان !”

    آقو ما یه بار تو یکی از زندان های آمریکا بودیم…یه پسریم اوجا بود بهش میگفتن مایکل…آقو ای پسرو نقشه زندانو رو تنش خالکوبی کرده بود میگفت من شمارو فراری میدم…گفتیم خب خدارو شکر بالاخره در میریم آقو از شانس ما شب قبل فرار ای پسرو آبله مرغون گرفت همه تنش پر جوش شد نقشه ی رو تنش قاطی پاطی شد از تو زندان تونل زدیم از وسط کاخ سفید سر در آوردیم!ها ها ها…ینی چنان ضایع شدیما…400سال دیگه حبس واسمون بریدن…36بارم به اعدام محکوم شدیم! کلاٌ دوستان هرچی کینه از مسئولین عزیز ایران تو دلشون بود رو تو سرنوشت ما پیاده کردن!
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    ماجراهای جالب آقوی همساده : “برنده قرعه کشی !”


    آقو ما یه بار تو قرعه کشی بانک 150میلیون تومن برنده شدیم! درحالی که جهان در پی این خوش شانسی ما در بهت فرو رفته بود یهو یه اتفاقی افتاد که همه چی رو به حالت عادی برگردوند…عکس ما به عنوان برنده بزرگ این قرعه کشی تو یکی از روزنامه ها چاپ شد،ملت حالشون از دیدن چهره کریح ما بهم خورد روزنامه خوندنو بیخیال شدن،سرانه مطالعه در ایران اومد پایین،مسئولین مارو مقصر دونستن 150میلیون جریمه مون کردن،البته این آخر ماجرا نبود…ظاهراٌ سردبیر روزنامه قرار بود اون روز پول ببره خونه تا زنش بره یه سرویس طلای جدید بخره که تو مهمونی فردا باهاش چشمای بیتا جونو در بیاره،بیچاره نتونست پول جور کنه خانومش با ماهیتابه کوبوند تو سرش طرف حافظه ش قاطی کرد از اونموقع تا حالا هر روز که از خواب پامیشه فکر میکنه همون روز اوله دوباره عکس مارو تو روزنامه ش چاپ میکنه! الآن 18ساله من روزی 150میلیون جریمه میشم! ها ها ها ها ها…من نمیفهمم ملتی که شام ندارن بخورن سرانه مطالعه به چه دردشون میخوره!؟ خانومای عزیز که وضعیت اقتصادی موجودو میبینن چرا از شوهراشون توقع بیجا دارن!؟ اصلاٌ آقو من چرا نمیمیرم از این زندگی خلاص شم!؟
     

    دریا ی مرموز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/24
    ارسالی ها
    49
    امتیاز واکنش
    118
    امتیاز
    96
    محل سکونت
    خونمون
    ماجراهای جالب آقوی همساده : “شب یلدا!”

    آقو ما یه سال شب یلدا دعوت بودیم خونه “فامیل دور”…به ما گفتن داری میای یه هندونه بگیر…آقو مام یه هندونه ای گرفتیم رفتیم تا رسیدیم اینا هندونه رو شیکستن رنگش عین گچ سفید بود!ینی ای 89تا مهمون ریختن سرمون مارو به حد مرگ زدن!ها ها ها…داغونم کردن…آقو آخر شب شد گفتن بیاین یه فال حافظ هم بگیریم نوبت ما شد،نیت کردیم،کتابو وا کردیم دیدیم نوشته “خوشگلا باید برقصن…خوشگلا باید برقصن!”…آقو از اوجایی که تقدیرمون این بود 4ساعت و نیم رقصیدیم مهره 12و13 کمرمون جا به جا شد کبدمون از این جا به جایی غافلگیر شد همکاریشو با سایر اعضا قطع کرد هپاتیت گرفتیم مُردیم!ها ها ها…رفتیم اون دنیا ای “حافظ” مارو تو برزخ گیر آورد انقد مارو زد انقد مارو زد که یه بار دیگه هم مُردیم!…آقو دوباره که برگشتیم دیدیم میگن سوالای شب اول قبر لو رفته از اوجایی هم که ما تنها کسی بودیم که 2بار مُرده شدیم تنها مظنون ماجرا اینم به پروندمون اضافه شد نامه اعمالمونو دادن دیدیم از 20 شدیم 0.25…آقو روح پدر خدابیامرزمون اومد ای کارنامه رو دست ما دید با کمربند افتاد به جونمن!ها ها ها…ینی چنان شخصیتی از ما خورد شد جلو سایر ارواح که نگو!
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    176
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    109
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    236
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    114
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    125
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    193
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    490
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    151
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    188
    بالا