مطالب طنز داستان خنده دار ” آسایشگاه “

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 244
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
dastan-khandedar.jpg
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفتگفت آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشهمن روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجااین امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابااونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه...پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری,شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفتگفت ۴ ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنیدحالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردنآخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردمهر چند که پسرش خیلی … بود.اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنهرفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! :aiwan_lightsds_blum:)
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
174
پاسخ ها
0
بازدیدها
107
پاسخ ها
0
بازدیدها
232
پاسخ ها
0
بازدیدها
112
پاسخ ها
1
بازدیدها
124
پاسخ ها
0
بازدیدها
191
پاسخ ها
15
بازدیدها
489
پاسخ ها
0
بازدیدها
148
پاسخ ها
0
بازدیدها
185
بالا