- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
![768489_QbFp7Pg62.jpg](https://www.tarikhfa.com/wp-content/uploads/2015/07/768489_QbFp7Pg62.jpg?x78801)
ماه رمضان 1322 ه ق را ميتوان آغاز حركت مردم براي تغيير رژيم استبدادي به مشروطه دانست. زيرا در اين زمان بود كه حوادث يكي پس از ديگري آزاديخواهان را به خيزش واداشت و براي سخنوران و واعظان نيز زمينه فراهم گرديد تا بتوانند سهم خود را در اين ميان ايفا نمايند.
نهايتاً پس از مهاجرت اعتراضآميز علما به قم و پافشاري و حمايت مردم از آنها بود كه در سال 1324 ه ق (1285ش) مظفرالدينشاه قاجار فرمان مشروطيت را صادر كرد و پس از ده روز از دنيا رفت و سلطنت به فرزندش محمدعلي ميرزا رسيد كه او اولين نشانههاي مخالفتش با مشروطه را در مراسم تاجگذاري خود نمايان كرد و از هيچيك از مجلسيان جهت شركت در جشن، دعوت به عمل نياورد. وي در صدد بود كه نظام استبدادي قاجار را از نو احيا كند. او از سلطنت، آنچه را كه در زمان جدش ناصرالدينشاه وجود داشت، در ذهن ميپروراند.بنابراين در طول مدت پادشاهياش عليرغم اينكه در برخي مواقع خود را طرفدار سرسخت مشروطه مينماياند، از هيچ اقدامي جهت تضعيف مشروطه دريغ نكرد و اين مسئله تا جايي رسيد كه در 2 تير 1287ش فرمان به توپ بستن مجلس اول را داد.
محمدعليشاه و ديدگاه وي نسبت به مشروطه
محمدعليميرزا در سال 1289ه ق در تبريز متولد شد و مادرش دختر ميرزاتقيخان اميركبير و دختر عمه مظفرالدينشاه بود. او در سال 1313ه ق به وليعهدي منصوب و به آذربايجان مأمور گرديد. وي پس از فوت پدرش، مظفرالدينشاه، به تهران آمد و به نام محمدعليشاه، بر تخت نشست و بر قانون اساسي مشروطيت كه پدرش امضا كرده بود، صحه گذاشت و قول داد كه از همه جهت با اساس مشروطه همراه و موافق باشد. ليكن چون طبعي مستبد، خودخواه و ستمپيشه داشت و تحتتأثير و نفوذ چند تن از دشمنان مشروطه مانند اميربهادر جنگ و لياخوف روسي (فرمانده قزاق) قرار گرفته بود، كمي پس از جلوسش، به دشمني و ايجاد تفرقه بين مشروطهخواهان پرداخت و در آزار آنان از هيچ اقدامي فروگذار نكرد.
محمدعليشاه خلق و خويي ساده و زودرنج داشت و از دسيسه و تحريك به شدت آزرده ميشد. وي از قدرت و اختيار شاهانه آنچه را كه جدش ناصرالدينشاه در دست داشت در ذهن ميپروراند؛ فلذا اين محدود شدن اختيارات توسط مجلس، او را بسيار ميآزرد و اولين نشانه اين رنجش و نارضايتي را هم در روز تاجگذارياش علني كرد و از هيچيك از سران مجلس جهت شركت در جشن، دعوت به عمل نياورد.
وي كاملاً تحت تأثير مشاوران طرفدار روسيه به ويژه شاپشال روسي (فارغالتحصيل آكادمي مطالعات شرقي روسيه) بود. در واقع روسها در ايجاد دشمني شاه با مشروطه، سهم عمدهاي داشتند و روز به روز او را تقويت ميكردند و اين امر تا اندازهاي بود كه محمدعليشاه، مشيرالدوله را از صدارت بركنار كرد و امينالسلطان (اتابك اعظم) را كه سالها صدراعظم دوره استبداد بود، از اروپا به ايران فراخواند و به جاي وي نشاند كه اين اقدام، ناراحتي مجلسيان را دو چندان نمود.
نزديك به همين ايام بود كه كم كم نشريه هفتگي صوراسرافيل با سردبيري ميرزاجهانگيرخان و همراهي علياكبر دهخدا منتشر گرديد و در تشويق مردم به آزاديخواهي و همچنين افزايش كينه شاه نسبت به مشروطه نقش مهمي ايفا كرد و وي را آماده طرح نقشهاي جهت درگيري جدي با مشروطهخواهان نمود.
مقدمات اختلافات مجلس و شاه
در حالي كه محمدعليشاه در انديشه برچيدن نظام مشروطه بود، ميان مشروطهخواهان نيز اختلافاتي پديد آمد كه منشأ آن جنبههاي مختلفي داشت كه يكي از آنها طرز تلقيهاي متفاوت از نظام مشروطه بود. عدهاي معتقد بودند كه بايد الگوها و قوانين كشورهاي اروپايي را ملاك مشروطه قرار داد و گروهي ديگر كه شيخ فضلالله يكي از آنان به شمار ميآمد، با اين تفكر مخالف و خواستار عدم مغايرت قوانين مشروطه با قوانين اسلامي بودند و آنچه را كه با عنوان مشروطيت در جريان بود، نميپسنديدند. عدهاي ديگر نيز با وجود گرايشهاي مذهبي، به اصلاح تدريجي امور ميانديشيدند و مسلماً كسي كه بيش از همگان از اين آشفتگي و اختلافات بهره ميبرد، محمدعليشاه بود. در واقع «درگيري اصلي ميان شاه و مجلس، به ساختار آينده دولت مربوط ميشد. نمايندگان با توجه به ترجمهاي كه از قانون اساسي بلژيك در دست داشتند، اصول يك نظام حكومتي پارلماني را در متمم قانون اساسي گنجاندند… [در اين صورت] شاه كه اقتدار سلطنت را از دست رفته ميديد، از توشيح متمم قانون اساسي خودداري كرد و چهار تن از رهبران مخالف افراطي – ملكالمتكلمين، جمالالدين، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و محمدرضا شيرازي مساوات – را (بابيهاي ملحد) و (خرابكاران جمهوريخواه) ناميد. او گفت كه به عنوان يك مسلمان خوب ميتواند لفظ اسلامي (مشروع) را قبول كند اما مفهوم بيگانه مشروطه را نخواهد پذيرفت. در اين اوضاع و احوال، به قانون اساسي آلمان علاقهمند شد و پيشنهاد كرد كه رئيس دولت بايد همه وزراء از جمله وزير جنگ را تعيين كند، نيروهاي مسلح را رسماً و عملاً فرماندهي كند و شخصاً 10000 نيروي مسلح را در اختيار داشته باشد.»6
در پي مخالفت و پيشنهادهاي شاه، اعتراضات عمومي به پا خواست و طي آن نخستوزير وقت – امينالسلطان – كه طرفدار حكومت قدرت مركزي بود، به قتل رسيد.
پس از ترور امينالسلطان، محمدعليشاه هراسان شد و مدتي از دشمني با مشروطيت دست برداشت. اما كمي بعد مجدداً مخالفت خود را از سر گرفت و نهايتاً آماده سركوب نهايي مشروطهخواهان و تعطيلي مجلس گرديد. وي «رفته رفته مخالفان نظم جديد را به دور خود گرد آورد و به خصوص در جلب حمايت همسايه شمالي ايران برآمد. ديپلماتهاي روس، مرتباً با شاه و دو يار نزديكش، كامران ميرزا و امير بهادر، مشاوره ميكردند. شاپشال، مربي سالخورده روسي شاه و كلنل لياخوف، رئيس بريگاد قزاق نيز از محرمان شاه بودند و عليه نظم جديد [مشروطه و مجلس] دسيسه ميكردند. محمدعليشاه از حمايت عدهاي از سران عشاير نيز برخوردار بود [چرا] كه ايلات و عشاير نماينده مستقل در نظام جديد سياسي نداشتند.»7
در اين ميان، انجمن تبريز مخالفت خود را با شيوه برخورد شاه در برابر مجلس اعلام كرد و شكايت نمود كه از زمان عزيمت محمدعليشاه به تهران، تمام امورات، به استبداد ميگذرد و وزراي مستبد انتخاب ميشوند و به وكلاي ملت و مجلس بهايي داده نميشود و معترض گرديد كه چرا بدون اطلاع مجلس و دعوت مجلسيان، تاجگذاري شاه صورت گرفته است. آيا اينها نشانههايي از ضديت با مشروطه نيست؟
متأسفانه اين هشدارهاي انجمن تبريز، درباره توطئههاي احتمالي شاه، در تهران گوش شنوا پيدا نكرد و سيدمحمد طباطبايي به رهبري جمعي از نمايندگان مجلس، به انجمن تبريز نوشت: «آنچه از تهران به شما نوشتهاند، خلاف محض و كذب صرف است. اعليحضرت همايوني شاهنشاهي خلدالله ملكه و دوله نسبت به مجلس مشاوره ملي كمال مساعدت و همراهي را دارند … خيالات شما تماماً بيمأخذ است. بهتر است همگي بر سر كسب و كار خود رفته، به اغتشاش ولايت راضي نشويد.»8
اگر چه انجمن تبريز نسبت به مجلس، چشماندازي واقعبينانهتر از اوضاع و جريانات آن روز داشت، اما نتوانست در روند و رويكرد مجلسيان نسبت به شاه تأثيري بگذارد؛ زيرا بسياري از اعضاي مجلس گمان ميكردند كه اگر به شاه در پاسداري از مشروطه اعتماد كنند، او اخلاقاً متعهد ميشود كه از روند دموكراتيك پشتيباني نمايد. در واقع «حقيقت آن بود كه دو سيد و اغلب نمايندگان از يك طرف به خاطر نرمشي كه در شاه ديده بودند و از طرف ديگر به خاطر ضعف و دودستگي در مجلس و نيز آشفتگي در امور كشور، راه تفاهم و مدارا با شاه و دولت را پيشنهاد ميكردند و از هرگونه برخورد خصمانه با شاه احتراز داشتند و از همكاري دولت و مجلس استقبال ميكردند؛ در حالي كه جسارت نمايندگان آذربايجان و فشار انجمن، نه به جهت سامان يافتن اوضاع بلكه به خاطر برانداختن محمدعليشاه بوده است.9 عدهاي نيز معتقد بودند كه سياستمداران زمامدار و وزيران، موانع اصلي دموكراسي به شمار ميآيند و اينها هستند كه جوّ را مغشوش ميكنند و اگر خود شاه، مستقيماً با حقايق مواجه شود، نظم جديد را ميپذيرد و با آن مخالفتي نخواهد داشت.
مسئله مهم ديگري كه مشروطهخواهان را از رويارويي جدي و محكم با شاه ممانعت مينمود اين بود كه آنان احساس ميكردند مجلس نوپا براي رويارويي مستقيم با شاه، هنوز شهامت و قدرت لازم را ندارد و در اين ميان، شاه هم كه به دليل كاهش اختيارات سابق، خود را مغبون ميديد، از اين موضعگيري محتاطانه مجلسيان استقبال كرد و در عين حالي كه از طريق واسطههاي خود دست به مانور ميزد، در مواقعي هم وانمود ميكرد كه دارد از مشروطه حمايت ميكند. وي طي نامههايي كه مجلس به مناسبتهاي مختلف رد و بدل ميكرد، مدام خود را حامي و طرفدار مجلس و مشروطهخواهان نشان ميداد. به عنوان نمونه، در پاسخ به يكي از نامههاي مجلسيان نوشت: «… براي اطلاع عموم ميگويم كه ما اين مملكت را خانه و ابناي آن را به منزله فرزندان مهربان خود ميدانيم و در حفظ حدود و حقوق آنها تا آن قدري كه در قوه داريم، خود را مكلف ميپنداريم و اگر حركتي به خلاف انتظار مشاهده نماييم، هيچوقت به دل نگرفته و نميگيريم و هرگز مانع و عايق وظايفي كه خداوند در سلطنت و نگاهداري يك مملكت به ما موهبت كرده قرار نميدهيم. كيست كه آبادي خانه خود را نخواهد؟ و كدام پدر است كه ترقي و سعادت فرزندان عزيز خود را آرزو نكند، در صورتي كه ملت و مملكت و نفس سلطنت، در حكم بدن و اعضا و جوارح است. البته تألم هر يك از افراد ملت موجب تألم و تأثر سلطنت خواهد بود و حاليه كه ملت، حصول اطمينان قبلي و اتحاد حقيقي ما را منوط به اثرات فعلي و اقدامات فوري در اصلاحات امور مملكتي دانستهاند، عاجلاً با حضور هيأت وزرا و وكلا در اقدام به اين مشروع مقدس، مذاكرات لازمه خواهيم نمود و عقايد قلبيه خود را در اعاده امنيت و نظم مملكت در پيشرفت اين مقاصد اظهار خواهيم داشت.»10
به نظر ميرسد آنچه انگيزه محمدعليشاه به حكومتداري مطلق را بيشتر تحريك ميكرد و او را روز به روز به سمت مخالفت ريشهايتر با مشروطهخواهان سوق ميداد، اين بود كه عملاً ميديد كه پس از صدور فرمان مشروطيت و گشايش مجلس شوراي ملي، آزادي سياسي بدون حد و حصري در كشور به وجود آمده است. شبنامههاي متعددي نوشته ميشود و روزنامههاي رنگارنگي منتشر ميگردد و روزنامهنگاران هر يك از روي ذوق و سليقه خود در پيرامون مشروطيت و اهداف آن قلمفرسايي ميكنند و به اظهار فضل ميپردازند. ترقيخواهي و مشروطهطلبي سنگري شده بود تا مشروطهخواهان ليبرال در پشت آن به شعائر ديني و مقدسات مذهبي بتازند و گوي سبقت از يكديگر بربايند. مخالفت آشكار و نهان مشروطهخواهان با معتقدات ديني و روحانيت كه در روزنامهها و محافل عمومي و خصوصي اظهار ميشد، سبب شد تا به تدريج گروه كثيري از علماي مشروطهخواه دست از حمايت مشروطه برداشته و در برابر آن شديداً ايستادگي كنند و با افشاگريهاي خود مردم را به انحراف آن آگاه سازند.11 «اين مخالفت زماني جدي و آشكار شد كه مجلس جهت تكميل نظامنامه (قانون) اساسي نوشتن متمم آن را آغاز كرد. در نوشتن اين متمم شش تن شركت داشتند كه دو نفر از وكلاي آذربايجان (تقيزاده و مستشارالدوله) از اعضاي آن بودند. اين متمم نيز مانند متن قانون، از قانون اساسي فرانسه سال 1830 و 1875 ترجمه و اقتباس شده بود. گرچه سعي ميشد كه براي جلوگيري از ايجاد سوءظن، اصول آن با موازين شرعي آراسته شود؛ اما تقيزاده بر اين بود كه وكلا بايد سعي كنند مجلس را مانند مجالس فرانسه و انگليس بگردانند. اين افكار و انديشهها كه تحت عنوان مشروطهخواهي ابراز ميشد باعث شد تا تعداد زيادي از علما و روحانيون و در رأس آنها، نوري، اين فتنهها را مولود و يا همزاد مشروطه دانسته و در نتيجه صف خود را از مشروطهخواهاني كه اروپا را كعبه آمال خود ميپنداشتند، جدا كنند.12 در حقيقت شيخفضلالله كه حدود اختيارات مجلس را فراتر از آنچه اظهار ميشد ميديد، زبان به اعتراض گشود و اظهار داشت: «قرار بود مجلس شورا فقط براي كارهاي دولتي و ديواني و درباري كه به دلخواه اداره ميشد، قوانيني قرار بدهد كه پادشاه و هيأت سلطنت را محدود كند و راه ظلم و تعدي و تطاول را مسدود نمايد.»13
در ميان اين اختلافنظرها، محمدعليشاه خيلي زود متوجه شد كه يكي از راههاي مقابله با قدرت مجلس و تضعيف مشروطه اين است كه اعلام كند مشروطه با اسلام و عقايد اسلامي همخواني و سازگاري ندارد و علت اصلي مخالفت وي با مشروطهخواهان فقط مسئله مغايرت مشروطه با مقتضيات اسلام است. مخبرالسلطنه (معاون مشيرالدوله: صدراعظم) هم كه خود، در انداختن چنين فكري بر سر شاه بيتأثير نبود، تأكيد كرد كه «مشروطيت براي ملت مسلمان ايران غيرقابل قبول است زيرا عميقاً با قوانين الهي كشور منافات دارد…»14
در اين ميان، افزايش خصومت دو قدرت خارجي روس و انگليس نسبت به مشروطه نيز محمدعليشاه و يارانش را اميدوار كرد و در پيشبرد اهدافشان پشتگرم نمود. وي عليرغم آنكه بارها به مجلس رفته و سوگند وفاداري به مجلس را خورده بود، اما همچنان به ملاقاتهاي خود با كساني نظير اميربهادر و سعدالدوله كه از مخالفان مجلس بودند، ادامه ميداد و همواره در پي بياعتبار كردن مجلسيان ميكوشيد.
سعدالدوله يكي از زيركترين مخالفان مشروطه بود كه با نمايندگان مجلس خصومت شخصي نيز داشت. او نه تنها رهبري فكري مجلس را به صنيعالدوله و تقيزاده باخته بود، بلكه مجلس، با انتصاب او به مقام وزارت امور خارجه نيز مخالفت كرده بود. به همين خاطر، وي چند استراتژي براي بياعتبار كردن مجلس در پيش گرفت. يكي از اقدامات او، برگزاري تظاهرات توسط نظميه بود كه گروهي از زنان بدكاره را به خيابانهاي تهران روانه كردند كه اين شعارها را بدهند: مشروطه به ما آزادي داده و ما بايد از قيود ديني آزاد باشيم و هر طور كه ميل داريم زندگي كنيم.
او چون از روشهاي پارلماني اروپا نيز مطلع بود، ميكوشيد محدوديتهاي بيشتري بر مجلس اعمال كند و به توصيه وي بود كه شاه اصرار ميورزيد مجلس يك نهاد مقننه است و نبايد در امور قواي مجريه يا قضائيه دخالت نمايد.
به دليل نقش مخرب سعدالدوله، نمايندگان، خواستار اخراج او از دربار شدند. اما شاه در 23 آذر 1286 (15 دسامبر 1907) با كودتايي عليه مجلس به اين تقاضاي نمايندگان پاسخ رد داد و طي آن ناصرالملك (رئيسالوزرا) دستگير و زنداني گرديد. وزيران عزل شدند و علاءالدوله (برادر احتشامالسلطنه: رئيس مجلس) كه جهت ميانجيگري از جانب نمايندگان رفته بود، دستگير و فلك شد.
فعالان جوان انجمنها، به خصوص انجمن آذربايجان، به كمك نمايندگان آمدند. ظرف چند ساعت، هنگامي كه شاه درنگ كرده بود و به حركت بعدي خود ميانديشيد، مشروطهخواهان حدود بيست قبضه تفنگ جمع كرده و مجلس را سنگربندي كردند و از نمايندگان خواستند كه در داخل عمارت بمانند و تا غروب بيش از چهار هزار هوادار جمع كردند و در آن شب سرد زمستاني بر بام مجلس و در خيابانهاي اطراف آن خوابيدند.
روز بعد، بازاريان مغازهها را تعطيل كردند و سكنه تهران دست به اعتصاب عمومي زدند. اعضاي انجمنها، دفاتر مسجد سپهسالار، در نزديكي مجلس را اشغال كردند. ميرزاجهانگيرخان (سردبير صوراسرافيل) و محمدرضا مساوات (سردبير مساوات) و چند روشنفكر ديگر به هماهنگي امر دفاع پرداختند.
نيروهاي ضدمشروطه، از روحانيون مخالف، اعضاي دربار و بعضي از سران عشاير و كاركنان دونپايه دربار و برخي اوباش تشكيل ميشدند. بعداً شيخ فضلالله نوري و هوادارانش نيز بنا به عقايد مخالفي كه نسبت به تعريف مشروطه پيدا كرده بودند، در صف مخالفان قرار گرفتند و در ميدان توپخانه چادر زدند.
سعدالدوله، اميربهادر و كلنل لياخوف نيز به نيروهاي ضدمشروطه ملحق شدند. طرفداران شاه، عابران را مرعوب ميكردند و به هر كس كه لباس مدرن به تن داشت، حمله ميبردند. «گفتهاند كه مقدار زيادي نوشید*نی از سردابهاي دربار آوردند و ميان جمعيت تقسيم كردند و آنها به رغم حضور آن همه روحاني، تا توانستند، نوشيدند…»15
هر روز كه ميگذشت، جناح ملي، قدرت بيشتري مييافت. به مرور دهقانان روستاهاي اطراف شميران و شهريار، در دفاع از مجلس به مبارزان پيوستند.
انجمن تبريز بار ديگر وارد ميدان كارزار شد و تلگرافي براي شهرهاي ديگر فرستاد و اعلام كرد: «شاه موافق قانون مشروطيت ذكر قسم و حالا نقض عهد. ملت آذربايجان او را به جهت اين خيانت از سلطنت خلع و به قناسل و نجف اطلاع. شما هم او را خلع و سفارتخانه را اطلاع دهيد.»16
وزراي مختار روسيه و بريتانيا كه با شاه ملاقات كردند، به اين نتيجه رسيدند كه بايد همه همت خود را به خرج دهند تا شاه بر سرير قدرت باقي بماند، زيرا هر شوراي نايبالسلطنهاي كه جانشين او شود، قطعاً از او ضعيفتر خواهد بود. بدين ترتيب بين هيأتهاي خارجي و شاه، توافقي در سه ماده حاصل آمد كه طي آن شاه پذيرفت:
1. هرگونه طرحي براي تعطيل كردن مجلس را رها كند.
2. احترامات و تعارفات متقابلي با مجلس رد و بدل نمايد تا اقدامهاي حادّي مثل تقاضاهاي انجمن تبريز در مورد بركناري وي ديگر تكرار نشود.
3. روسيه و بريتانيا به ظلالسلطان (عموي شاه) هشدار دهند كه اگر بخواهد جاي برادرزادهاش را بگيرد از او حمايت نخواهند كرد.
بالاخره محمدعليشاه با توجه به حمايت گسترده مردم از مجلس و زير فشارهاي قدرتهاي خارجي، بار ديگر پشت قرآن را امضا كرد و عهد نمود كه از مشروطه حراست كند. در مقابل، مجلس خواهان تبعيد سعدالدوله شد و به اين خواسته خود نيز رسيد. اما اميربهادر كه از حمايت كنسول روسيه برخوردار بود، از تبعيد شدن رها گرديد. در نهايت در 2 بهمن 1287ه ش (22 ژانويه 1908م) نظامالسلطنه به رئيسالوزرايي منصوب گرديد.
البته شايان ذكر و تأمل است كه «با توجه به وقايع بعدي، شايد اين اقدامهاي نمايندگان مجلس، عاقلانهترين راه نبود، هر چند كه در شرايط محاصره مجلس، قدرت انتخاب مشروطهخواهان هم محدود بود اما مجلس با قبول اين مصالحه در واقع، فرصتي بينظير را براي خلع محمدعليشاه، از دست داد و همچنين، به دربار امكان داد كه طرح يك كودتاي خونين عليه مجلس را در چند ماه بعد به اجرا درآورد. كودتايي كه انقلاب را از پرشورترين رهبرانش محروم كرد»17 و نظام نوپاي مشروطيت را با بحراني بزرگ روبرو ساخت و مردم ايران را در رسيدن به اهداف و آمال تاريخي خود كه همان تحول بنيادين در ساختار و اركان حكومت بود، ناكام نمود.
وضعيت داخلي مجلس قبل از كودتا
در فاصله بين كودتاي 23 آذر 1286ش تا سركوبي مجلس توسط محمدعليشاه (2 تير 1287ش) بين خود مجلسيان اختلافات بر سر چگونگي برخورد با شاه، بالا گرفت وعميق شد. عدهاي معتقد به اصلاح تدريجي اوضاع و برخي ديگر طرفدار رويارويي مستقيم با وي بودند. در اين ميان نوشتههاي تند افرادي چون ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و مساوات و ديگران، آتش خشم محمدعليشاه را شعلهورتر ميكرد. بدين ترتيب اين اختلافنظرها در بين مشروطهخواهان به قدري اوج گرفت كه انجمنها و مردم كه انقلابيون را تشكيل ميدادند، ديگر به نظرات و خواستههاي مجلسيان، آنگونه كه بايد و شايد، بها نميدادند و خواستار رويارويي بودند و «به جاي چارهانديشي براي مشكلات كشور، فرقههاي گوناگون با دستهبنديهاي مختلف تشكيل داده و از گوشه و كنار، عليه يكديگر شبنامه و اعلاميه مينوشتند…»18 و هر چقدر بهبهاني و ممتازالسلطنه (رئيس مجلس) از آنها ميخواستند كه متفرق شوند تا اوضاع به آرامي اصلاح شود، آنها وقعي ننهاده و در واقع به عقايد نمايندگان مجلس، اعتقادي نداشتند و همين دوگانگيها كار را بر محمدعليشاه و طرفدارانش آسان كرد و راه را براي سركوبي مجلس باز نمود.
در اين ايام نهضت مشروطه در تهران روزهاي دشواري را طي ميكرد و مجلس از لحاظ مالي نيز چندان در تنگنا قرار گرفته بود كه نميتوانست غذاي نمايندگان را در حين جلسات طولاني فراهم نمايد.
مطبوعات اروپا از راديكاليسم نهضت مشروطه و انجمنها شكايت داشتند و نمايندگان مجلس را برحذر ميداشتند. عدهاي از نمايندگان از جمله چند نماينده آذربايجان، به اردوي سلطنتطلبان نزديك شدند و در بسياري از انجمنها نيز، مخالفان مشروطه رخنه كرده بودند و به دربار خبررساني داشتند.
«اختلاف عقيدتي شيخ فضلالله با مجلس از يك سو و كشمكش مجلس با دولت از سوي ديگر، مجلس را در موضع ضعف قرار ميداد. شاه و دولت بر سر حدود اختيارات خود با مجلس در كشمكش بودند و از كارشكني و ايجاد مانع در كار آن كوتاهي نميكردند و مردم نيز كه تازه از بند استبداد رسته و آزادي به دست آمده را مرهون وجود مجلس – كه مورد تأييد علماي نجف بود – ميدانستند، از آن در مقابل شاه و دولت و مخالفان مشروطه حمايت ميكردند. مجلس نيز با توجه به حسننيت علما و حمايت مردم نسبت به خود، براي تحقير و كوبيدن شيخ و يارانش، مخالفت او را از سر سودجويي و به تحريك دولت قلمداد ميكرد.»19
در تهران، ارشدالدوله (رئيس انجمن مركزي) كه مظنون به همكاري با شاه شده بود، توسط ملكالمتكلمين، اخراج گرديد و در آذربايجان نيز، چند عضو جديد انجمن تبريز، مظنون به همكاري با دربار يا سفارتهاي خارجي شده بودند.
در اين زورآزمايي بين شاه و مجلس، مجلس از وضع مطلوبي برخوردار نبود. كسروي وضع كلي نمايندگان و آزاديخواهان را چنين تصوير كرده: «در اين هنگام نمايندگان مجلس و سران آزادي به چند دسته ميبودند: يك دسته دل از مجلس و مشروطه كنده و اينان نه تنها كاري انجام نميدادند بلكه كارشكني نيز مينمودند. همينانند كه پس از برافتادن مجلس، از شاه نه تنها گزندي نديدند، نوازش و پاداش نيز يافتند. يك دسته اگر هم با ديگران بستگي نميداشتند خود كسان بيرنگي ميبودند و مشروطه و خودكامگي را با يك ديده ميديدند و ناگزير در اين هنگام خود را به كنار ميگرفتند. يك دسته مشروطه را ميخواستند ولي جان خود را بيشتر دوست ميداشتند و در اين هنگام تا ميتوانستند كنارهجويي نشان ميدادند. تني چند نيز افزار دست بيگانگان ميبودند كه در هر پيشامدي جز پيروي از دستور آنان نمينمودند. يك نيم بيشتر نمايندگان از اينگونه ميبودند كه در خور هيچ اميدي نميبودند. تنها يك دسته از جان و دل مشروطه را ميخواستند و اينان نيز سررشته را گم كرده نميدانستند چه كنند، به ويژه كه با دستههاي ديگر درآميخته در انديشه جدا سر و آزاد نميبودند.»20 در اين ميانه، شاه نيز طي نامهاي به مجلس با اشاره به حوادث اتفاق افتاده، نوشت: «هر چه گفتند شنيديم و هر چه خواستند كرديم و از هر حركت زشت و ناپسندي تجاهل نموديم… آيا نميدانيد كه نميخواهند رابـ ـطه و اتحاد حقيقي در ميان دولت و ملت برقرار بماند؟»21
علاوه بر مخالفت و خصومت فزاينده شاه و كشمكشهاي درون انجمنها و مجلس، امور و اتفاقاتي ديگر هم نمايندگان مجلس را گوش به زنگ كرد.
به عنوان نمونه «در 3 ژوئن – 13 خرداد – هارتويگ (وزيرمختار روسيه) و مارلينگ (كاردار سفارت بريتانيا)، به نمايندگان هشدار دادند كه احترام بيشتري براي شاه قائل باشند. مارلينگ نوشت كه: ايران دارد به سوي هرج و مرج ميرود و دو قدرت [روس و انگليس] اين وضع را تحمل نميكنند. وي با نظر هارتويگ كه گفته بود انجمنها بسيار قوي شدهاند و بايد توسط مجلس و يا شاه كنترل شوند، موافق بود.»22
كودتاي خرداد 1287ش (ژوئن 1908م)
در 4 ژوئن (14 خرداد 1287) شاه و همراهانش كه توسط رئيس بريگاد قزاق، كلنل لياخوف، اسكورت ميشدند، به باغ شاه (كه اردوگاه نظامي وي بود) در حومه تهران وارد شدند و اين امر همگان را بيمناك كرد كه چه روي خواهد داد؟ اندكي بعد، بيش از هزار هوادار مجلس دور ساختمان آن را گرفتند تا دربرابر هرگونه خطر يا حمله احتمالي، از آن دفاع كنند. نمايندگان اميدوار بودند كه از طريق مذاكره ميتوانند به اين رويارويي خاتمه دهند اما ميانجيهايي كه به دربار رفتند، دستگير شدند و اين امر نشانگر وخامت اوضاع بود و اينكه شاه فقط به سركوبي ميانديشد.
در 10 ژوئن (20 خرداد) تقيزاده در صدد مصالحه با شاه برآمد. زيرا احساس ميكرد كه مجلس نميتواند به قدر كافي از خود دفاع كند. او كه از تندروي انجمنها نيز هراسيده بود، اظهار داشت: «بيگانگان معتقدند كه انجمنها پا از گليم خود درازتر كرده و قدرت را از دست مجلس خارج كردهاند و به همين علت چنين هرج و مرجي به وجود آمده است. تغييرات بايد با اصلاحات تدريجي صورت گيرد نه با رويارويي.»23
در 11 ژوئن (21 خرداد) شاه خواستار بازداشت و تبعيد چند روشنفكر راديكال شد؛ از جمله مهمترين آنها «ميرزاجهانگيرخان سردبير صوراسرافيل؛ سيدمحمدرضاي شيرازي سردبير مساوات؛ ملكالمتكلمين و آقا سيدجمال خطباي بزرگ مليگرا كه هر دو اصفهاني بودند. ميرزاداودخان؛ ظهيرالسلطان يكي از برادرزادههاي شاه و از افسران برجسته داوطلبان ملي؛ حاج ميرزايحيي دولتآبادي و ميرزاعليمحمد (برادر). گذشته از تبعيد اين رهبران مردمي، شاه خواستار تسلط بر مطبوعات و خلعسلاح مردم نيز گرديد.»24
انقلابيون، مجاهدين و اعضاي انجمنهاي تهران، از مجلس كه مرعوب مداخله خارجي شده بود، قطع اميد كردند و در مسجد سپهسالار جمع شدند. نمايندگان بيش از 180 انجمن حضور يافته و هر انجمن يك حجره را اشغال كردند و لوحه خود را بر سر درِ آن آويختند. گروهي از حاميان مجلس نيز بر بامها و خيابانهاي نزديك مجلس ميخوابيدند كه عدهاي از آنها مسلح و برخي هم چاقو يا داس به همراه داشتند. ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ، رهبري نهضت ملي را بر عهده گرفتند. شاه به آنها (مليون) اخطار داد كه متفرق شوند و نمايندگان مجلس نيز در اين باب كوتاه آمده و پذيرفتند. اما اعضاي انجمنها كه دور مجلس را گرفته بودند، با اين مسئله موافقت نكرده و متفرق نميشدند و ممتازالسلطنه و بهبهاني، هيچكدام نتوانستند مردم را راضي كنند كه به خانههاي خود برگردند. ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ كه با تصميم مجلس مخالف بودند، نه تنها از مردم نميخواستند كه متفرق شوند، بلكه تشويق به ماندن نيز مينمودند.
انقلابيون كه با شور و هيجان فراوان با نمايندگان مجلس مخالفت ميكردند، ميدانستند كه حضورشان آخرين سد بين شاه و مجلس است. اما با همه پافشاري بر مقاومت، سرانجام تسليم سخنان تقيزاده كه آنان را دعوت به اصلاح تدريجي ميكرد، شده و پراكنده گرديدند و فقط چند صد داوطلب از انجمنها باقي ماندند و بالاخره در 20 ژوئن (30 خرداد) بود كه محمدعلي شاه شرايط خود را براي خاتمه دادن به محاصره اعلام كرد:
1. شاه بايد اختياراتي چون امپراطور آلمان داشته باشد.
2. همواره قوايي متشكل از ده هزار سرباز در پايتخت در اختيار شاه باشد.
3. اختيار كامل قشون با خود شاه باشد و وزير جنگ مستقيماً در برابر شاه مسئول باشد.
نمايندگان مجلس اين شروط را رد كردند؛ زيرا اين خواستهها با مفاد قانون اساسي مغاير بود. در واقع مذاكره آخر آنها با شاه در اين مرحله نيز به ناكامي رسيد و مشخص گرديد كه تصميم قبلي آنها در مورد پراكنده كردن داوطلبان حامي مجلس، به زيانشان بوده و اين مسئله كار شاه را براي حمله به مجلس آسان نمود.
به توپ بستن مجلس
همانگونه كه پيشتر ذكر گرديد، در پي اقدام محمدعليشاه در 14 خرداد 1287ش كه ظاهراً به علت گرمي هوا ارگ دولتي را ترك كرده و به باغشاه رفته بود، بر همگان روشن شد كه وي براي اجراي تصميم خود آماده شده است. او براي اينكه در مردم ايجاد وحشت و اضطراب زيادتري كند، با افراد فوج سيلاخور خود كه پاچه ورماليده و تفنگ به دست در اطراف كالسكه او ميدويدند، يكي دو خيابان، راه خويش را دورتر كرد و نهايتاً خود را به باغشاه بيرون دروازه غربي شهر رساند و در آنجا تقاضاهاي چند ماهه اخير خود را تكرار كرد. هر قدر مصلحين مناقشات گذشته، سعي كردند كه بين او و مجلسيان و مشروطهخواهان صلح ايجاد كنند، كاري از پيش نرفت.
آزاديخواهان ميدانستند كه اگر به خواستههاي شاه و اخراج يا تبعيد كساني كه او ميخواهد، تن دردهند؛ بر تقاضاهايش افزوده خواهد شد و شاه هم خوب ميدانست كه اگر اين بار شكست بخورد قطعاً از تاج و تخت محروم خواهد شد. اين بود كه طرفين پس از چند روزي كه براي يكديگر اولتيماتوم صادر ميكردند، يك روز صبح ساعت 5، سرلشكر نقدي با 120 تن از قزاقان تحت فرماندهياش در ميدان روبروي مجلس مستقر شد و بعد از مبارزهاي نافرجام، در ساعت 7 صبح به فرمان لياخوف با دستهاي ديگر قزاق يعني 250 سوار و 25 پياده، آماده به حمله دوباره گرديد. اين نيروها براي سركوب مشروطهخواهان با خود چهار توپ جنگي آورده و آنها را در برابر مجلس مستقر كرده بودند. لياخوف در مصاحبه با خبرنگار تايمز، در قضيه دفاع از تهران چنين اظهار كرده بود: «750 قزاق بريگاد، با آن دسته كه به كرج فرستاده شد، پنج هزار نفر از سپاهيان منظم ايلات و پنج توپ تند كار مدرن، براي دفاع از تهران در دست داريم.»25 اين جنگ نابرابر در نهايت با دو هزار قزاق در ميدان روبروي مجلس كه به سلاحهاي جنگي مجهز بودند، آغاز و چهار توپ براي مقابله آماده گرديد كه يكي در خيابان دروازه دولت، ديگري در خيابان روبروي آن و سومي و چهارمي در خيابان شاهآباد مستقر شده بودند و دهانه همه آنها به سوي مجلس گردانيده شده بود و گرداگرد آن، دستهاي قزاق و سوار و پياده قرار داشتند.
شماري از نمايندگان و شخصيتهايي چون بهبهاني، امام جمعه خويي، مستشارالدوله، ابراهيم آقا، ممتازالدوله، حكيمالملك و محمدصادق طباطبايي در مجلس بودند و علاوه بر آنها، صوراسرافيل و ملكالمتكلمين و قاضي ارداقي هم به مجلس پناهنده گرديدند.
در ساعت 7 صبح كه توپها به سمت مجلس شليك شد، دود و غبار در فضا منتشر گرديد و «در اين هنگام بود كه رضاخان براي نخستين بار نشان لياقت ميگيرد زيرا در بحبوحه جنگ، وقتي كه يكي از توپها به ميدان مشروطهخواهان ميافتد، رضاخان بدون هيچ ترسي به دل نيروهاي دشمن [مشروطهخواهان] زده وتوپ را به ارتش استبداد برميگرداند. طباطبايي [درباره اين حادثه] ميگويد كه: اينگونه است كه چشمان تاريخ، ثابت بر حوادث ميماند و همه اسرار، زير پوست اسناد نقش ميبندد.»26
ادامه در پست بعد...