یه وقتا آرامشت تو اینه که قبول کنی دوستت نداره و دلیل رفتاراش دوست نداشتنشه، جای اینکه بخوای فکر کنی دوستت داره و هی بخوای نبودنا و بد بودناشو با هزارتا بهونه الکی توجیه کنی و خودت خودتو آروم کنی.
گاهی هیچی قد اینکه فکر کنی هیچوقت نبوده و نیست و قرارم نیس باشه، آروم ترینت میکنه
چون هیچی قد فک کردن به این که "دوستم داره هنوز یعنی؟" بیقرارت نمیکنه!!
از همان روز ،همان هفته اول ،همان ماه اول...
جاروی فراموشی بدست گرفتم تا تکه های شکسته ی قلبم را جمع کنم و ان را برای دیگران به نمایش نگذارم اما نمی دانم چرا؟
نمیدانم چیست؟
که هربار دستانم می لرزند و تکه ها به پایین می ریزند بیشتر میشکنند و هق هق هایم بیشتر بر روی تار و پود اسمان خش می اندازند