امشب روی بامِ دلتنگی
دانه دانه بر باد میدهم
گلبرگهای یخ زده ی خاطراتت را
و فردا
زیر آواری از یادها
مَردُم زنی را می یابند
که روی گونه های نمناکش
جای بـ..وسـ..ـه ی مهتاب است
ماه کوچک و بلورینم
همدم قصه های هرشبِ من
شیشه ی عطر عشق و احساسم
نشکنی زیر بار ماتمِ من
بی تو این خانه تاریک است
روشناییِ ظلمتِ من
بی تو خاموش وبی سرانجامم
من امشب
تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست
وجودم
از تمنّای تو ! سرشار است
زمان
در بستر شب ،خواب و بیدار است
هوا آرام،
شب خاموش ،
راه آسمان ها باز
خیالم ...
چون کبوترهای وحشی می کند پرواز ...
پروردگارا
شبها دلم کمی
آسمان میخواهد
تا به شماره ی تمام ستاره ها
صدایت کنم و آرام آرام
همه ی دلتنگی هایم را
در دامن شب ببارم!
شبها به تو فکر میکنم
تو تمامِ بهشتِ منی خـدا