می سوزم و می سازم،با سوز تو یار امشب
می خندم و می گریم،با حال نزار امشب
وز بهر سیاهی هاست تصویر تو چون تیره
تا ظلمت شب باشد تصویر تو تار امشب
بی تابم و بی خوابم وز بهر دمی دیدار
ترسم فکند کز پا این تاب وقرار امشب
چون باده ی لبریزی در پوست نمی گنجم
جان را به تو می بخشم با شوق نثار امشب
من مـسـ*ـت لب خندان،در روی خوش جانان
یک لحظه تبسم کن با چشم خمـار امشب
در جوی تو جاری شد خون دل خونینم
بگذار روان باشد تا پای چنار امشب
در صید غزالانی در دشت نگردی چون
دیدم غزل رعنا در گوشه کنار امشب
یوسف صداقتی جمال آبادی
می خندم و می گریم،با حال نزار امشب
وز بهر سیاهی هاست تصویر تو چون تیره
تا ظلمت شب باشد تصویر تو تار امشب
بی تابم و بی خوابم وز بهر دمی دیدار
ترسم فکند کز پا این تاب وقرار امشب
چون باده ی لبریزی در پوست نمی گنجم
جان را به تو می بخشم با شوق نثار امشب
من مـسـ*ـت لب خندان،در روی خوش جانان
یک لحظه تبسم کن با چشم خمـار امشب
در جوی تو جاری شد خون دل خونینم
بگذار روان باشد تا پای چنار امشب
در صید غزالانی در دشت نگردی چون
دیدم غزل رعنا در گوشه کنار امشب
یوسف صداقتی جمال آبادی