خداوند میفرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم
ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم
و صورتت را پوشاندم تا اینکه از رحم متنفر نگردی
صورتت را به سمت پشت مادرت قرار دادم تا بوی غذا و معده تو را نیازارد!
برایت متکا در سمت راست و چپ قرار دادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال میباشد تا بیارامی.
بر تو در شکم مادر نشست و برخواست را آموزش دادم.
آیا کسی غیر از من را توانایی چنین کاری هست؟
وقتی مدت حمل به پایان رسید و مراحل آفرینشت تکمیل گردید.
به فرشته مامور به ارحام امر کردم که تو را از رحم خارج و با نرمش بالهایش به دنیا وارد کند.
دندانی که چیزی را ریز کند نداشتی!!
دستی که بگیرد و قبض کند نداشتی!!
قدم و گامی برای سعی و رفتن نداشتی!!
از دو رگ نازک(پستانها)در سـ*ـینه مادرت طعامی به صورت شیر خالص که در زمستان گرم و در تابستان سرد باشد برایت غذا قرار دادم.
مهر و محبتت بر قلب پدر و مادرت قرار دادم تا تو را سیر نمیکردند خود سیر نمیشدند.
و تا تو را نمی آسودند خود استراحت نمیکردند!
اما وقتی پشتت قوت گرفت و بازوانت پرتوان شد به مبارزه من قیام نمودی در خلوت نافرمانی من را کردی و از من حیا ننمودی!!!
اما باز هم و با همین صورت: اگر بخوانی مرا اجابتت کنم.
و اگر از من بخواهی و سوالم کنی بدهمت و برآورده کنم!!!
اگر به سویم بازآیی میپزیرمت!!!
شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگامی که متولد شدی در گوشت آذان گفتند بدون نماز؛
و هنگام مرگت نماز بر تو اقامه شد بدون آذان!!
شگفتا بر تو ای فرزند آدم هنگام تولد ندانستی چه کسی تو را از شکم مادر خارج گردانید و هنگام مرگ ندانستی چه کسی تو را بر قبر وارد نمود!
..شگفتا ای ابن آدم هنگام تولد غسل و نظافت شدی و هنگام مرگ نیز غسلت دادند و نظافتت کردند!
شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگام تولد بر شادی و مسرت اطرافیانت آگاه نبودی و هنگام مرگ بر سوگ شیون و گریه و اندوهشان کاری کرده نمیتوانی!
عجبا از تو ای فرزند آدم در شکم مادر درمکان تنگ و تاریک بودی و بعد از مرگ دوباره در مکان تنگ و تاریک قرار میگیری
عجبا از تو ای فرزند آدم وقت تولد با پارچه پیچانده شدی تا بپوشاندنت و وقتی مرگ باز با پارچه می پیچاندنت تا پوشانده شوی
شگفتا بر تو ای فرزند آدم وقت متولد میگردی و بزرگ میشوی از مدارکت و مهارت هایت مردم جویا میشوند و وقتی بمیری ملائکه از اعمال و کردار صالحت خواهند پرسید
.. پس برای آخرتت چی مهیا و آماده کرده ای؟
بجاست که از صمیم قلب بگوئیم:
اشهدان لااله الاالله و اشهدان محمدا رسول الله
دیدی وقتی تو جاده های مِه گرفته ی شمال میرونی
مه جلو دیدتُ میگیره و هیچی جز خط سفیدای وسط جاده نمیبینی...؟
از روزی که دیدمت
انگار همه چیزو مه گرفته...
چشمام فقط تورو میبینه!
......
آدم...
وقتی دستش به جایی بند نیست
سراغ آرزوها میرود
آرزوهایش که محال شد
غرق میشود در خاطراتش
دیدی وقتی تو جاده های مِه گرفته ی شمال میرونی
مه جلو دیدتُ میگیره و هیچی جز خط سفیدای وسط جاده نمیبینی...؟
از روزی که دیدمت
انگار همه چیزو مه گرفته...
چشمام فقط تورو میبینه!
......
آدم...
وقتی دستش به جایی بند نیست
سراغ آرزوها میرود
آرزوهایش که محال شد
غرق میشود در خاطراتش
كه جز تو كسي نيست هوادار من ...
هواي مرا داشته باش،
كه مي ترسم از تاريكي هاي ناگهاني ...
تو خورشيد روزگارم باش،
دستم را بگير،
مرا به آسمان برسان ...
من از اسارت خاك مي ترسم ...
من از هجوم بغض هاي سرزده مي ترسم ... من از دور شدن از رحمتت مي ترسم ...
هواي مرا داشته باش، بگذار روزگارم رنگ بهشت بگيرد،بگذار دلم قرص شود به بودنت ...
من مي ترسم از اينكه لحظه هايم بي عطرِ نامت به آخربرسد، مبادا مرا نخواهي؟
مبادا مرا به سرزمين اجابت و باران راه ندهي؟
مبادا چشمانم را از شورِتمنا محروم كني؟
مبادا مرا نخواهي؟
كه تو بزرگي ،هر چه امر كني همان است ...
هواي مرا داشته باش ،
اي بزرگ ...