دنباله دار ترسناک ترین نگاه دانلود؟ یه خاطره ترسناک بگو!

[Elle marie]

هوم=/
چند سال پیش بود.فکر کنم کلاس سوم یا چهارم بودم.منو دوستم پرتو و خواهرم خونه بودیم که یهو برقا رفت!ما هم که ترسوووو!!!=/
از قضا در هال خصوصی خونمون خراب شده بود و خودش باز میشد و با باز شدنش صدای جیرجیر می اومد.همین اتفاق هم همون لحظه که برقا رفت افتاد!!!تازه دم غروب هم بود:aiwan_light_shok:
پرتو هم نه گذاشت نه برداشت از خونه دوید بیرون رفت طبقه چهارم خونه ی خودشون
منم تا یه مدت به خاطر همین مسئله باهاش قهر بودمo_O

 

[هستی علیپور]

رمان هیچکسان

یه شب اون اوایل ک شروع کردم به رمان ترسناک خوندن تواتاق بالا تنها بودم... چون خونه ما شماله سقف ها شیب داره. و به اتاق میشه گفت نزدیکه. به صحنه تورمان بود ک جن ها میخاستند پسره روبترسونند. همجاتاریک بود و صدای درمیومد و یه صدای عجیبی.اون شب منم برقاروخاموش کرده بودم .و بادگرم عجیبی بود .تاحدی ک فکرمیکردم الان خونه ازجادرمیاد..‌
یه خط رمان میخوندم یه لحظه چشمم به درو دیوارو پنجره بود...
واقعا خیلی اون شب ترسیدم. تاصبح هم بیداربودم

سایت دانلود رمان نگاه دانلود

 

[Sugimoto]

هیچ رمان ترسناک چه مجازی چه کتابی رو دوس ندارم و مورد توجهم قرار نگرفته...
خاطره هم دارم واقعیت و همین ماه پیش اتفاق افتاده:)
من یه توی راهرو دیدم یکی به سرعت رد شد رفت توی اون اتاق...!
یه بسم الله گفتم و چراغ رو روشن کردم دیدم هیچ چیزی نیست ولی بعد که دقت کردم دیدم پنجره بازه...
پریروز هم مامانم دعوام کرد و بهم گف چرا پنجره ی اون اتاقو باز می زاری؟

سایت دانلود رمان نگاه دانلود

 

[فاطمه السادات]

یه بار تو کلاس قران من درباره جن صحبت میکردم ساعت بعدش که زبان داشتیم خانم اومد عدد درس هارو تو کاغذ نوشت گفت هرکی صدا میزنم بیاد یکی برداره هر کدوم از بچه هارو که صدا میزد درس 2 میومد خانم دیگه ترسیده بود گفت نکنه تو کلاس جن دارید گفتیم خانم به خصوص ساعت قبلی داشتیم درباره جن حرف میزدیم خانم اینقدر ترسیده بود

سایت دانلود رمان نگاه دانلود

 

[_oxygen]

هیچکسان ---
پسران بد------
محله ممنوعه------

سایت دانلود رمان نگاه دانلود

 

[r_a_h_a]

خونه مامان بزرگم یه اتاق هست که من از وقتی خیلی کوچیک بودم خواب می دیدم اونجا جن داره. چند باری هم شنیدم که مامان بزرگم از گم شدن یا جابه جا شدن وسایل اون اتاق می گـه. من اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتم و خواب هام رو یه سری رویای بچگانه و حرفای مامان بزرگم رواز روی فراموشی میذاشتم و برای اینکه ترسی که از بچگی باهام بود بریزه مدام برای درس و استراحت تو اون اتاق می رفتم.تا اینکه یه روز وقتی تنها تو اتاق نشسته بودم و فقط مامانم و مامان بزرگم خونه بودن، اول صدای تق تق از تو کمد دیواری شنیدم و برای راحت کردن خیال خودم به حساب سرد وگرم شدن و انبساط و مسائل فیزیکی گذاشتم ولی بعد توجه م از صفحه کتاب به بالا پایین شدن دستگیره در جلب شد. با وجود اینکه در باز بود ولی دستگیره خود به خود تکون می خورد. خیلی ترسیدم و با سرعت نور از اتاق فرار کردم... الان یک سالی می گذره و هنوز جرئت نکردم تنهایی برم اونجا. هیچ کس باور نمی کنه وخانوادم چون به شدت منطقی ان میگن خیالاتی شدم.

سایت دانلود رمان نگاه دانلود

دانلود رمان و کتاب های جدید