- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]وبسایت یک پزشک - علیرضا مجیدی: «من فکر میکنم که فیلمهایم با قلبی سرشار از احساس وظیفه و عشق به کار ساخته شدهاند و همین برای من کافی است.» فلینی[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
فدریکو فلینی بیستم ژانویه ۱۹۲۰، در شهر ریمنی ایتالیا در یک خانواده متوسط متولد شد. پدرش فروشنده دورهگرد بود و او دوران کودکیاش را بر دامان مادری متعصب و سرسخت سپری کرد. در هفت سالگی از مدرسه فرار کرده و به یک گروه سیرک پیوست، اما پس از چند روز به والدینش، بازگردانده شد.
«وقتی نوبت نمایش- سیرک- رسید، و روی زانوهای پدرم صدای شیپورها را شنیدم و نور چراغها را دیدم، کف زدنها، غرش طبلها و همه بیمنطقی و بیدست و پایی مسخره و ریزه و خندهدارشان را دیدم، به صورتی گنگ حس کردم که منتظر من بودهاند، به نظرم رسید که مرا میشناسند.»
این ماجرا تأثیری شگرف بر فلینی میگذارد، به طوری که سیرک برای او جدی شده و بعدها منبع الهام فیلمساز برای خلق فیلمهایش شد.
فلینی در مدرسه مذهبی سن وینچترو شروع به تحصیل کرد، اما علاقهای به درس خواندن از خود نشان نمیداد. برخلاف میل والدینش به طراحی و نقاشی علاقمند شد:
آن موقع دیوانهوار به نقشی علاقمند شده بودم و یکی بعد از دیگری، با مداد رنگیهایم نقاشی میکردم، پدرم اصلاً به این کار من علاقه نشان نمیداد و مرتب میگفت که «نقاشی برای دخترها خوب است.» متأسفانه هرگز والدینم برای درک روحیاتم به خود چندان زحمتی ندادند. پدرم تا آخرین لحظات زندگیش با من مانند یک غریبه بود.»
فلینی تا دوره دبیرستان چند مدرسه مذهبی را عوض کرد، تنبیههای معلمان به دلیل عدم رعایت قوانین انضباطی مدرسه، از مهمترین خاطراتی است که او از این دوره زندگیاش به یاد میآورد. او سالهای آخر دبیرستان را به همراه تعدادی از همکلاسیهایش به گشت و گذار و وقتگذرانی در کوچهها و خیابانهای شهر گذراند، نوعی زندگی بیهدف و بدون آرمان.
در سال ۱۹۳۸، بعد از اتمام دوره دبیرستان در سن ۱۸ سالگی برای آغاز تحصیلات دانشگاهی به شهر فلورانس رفت. طی شش ماهی که در آن شهر اقامت داشت، در نشریه ۴۲۰ که قصههای مصور به چاپ میرساند، به عنوان نمونهخوان، طراح و کاریکاتوریست به کار پرداخت. سپس عازم رم شد، تا به آرزوی دیرینهاش به عنوان یک خبرنگار مشهور جامه عمل بپوشاند. بر طبق خواست والدینش در دانشکده حقوق دانشگاه رم ثبت نام کرد، اما هرگز سرکلاس درس حاضر نمیشد.
«من مایل بودم خبرنگار شوم، تصورات من از خبرنگار شدن فقط در حد فیلمهای آمریکایی بود.»
اما در روزنامه پیکولو چندان دوام نیاورد. «در پیکولو زیاد نماندم. الگویم سیمنون بود و حوادث برایم بهانهای بود برای نوشتن مطالب طولانی که در آن فضاهایی به سبک مگره را میگنجاندم.»
فلینی پس از مدنی پیکولو را ترک کرده و به اعضای نشریه مارک اورلیو پیوست. «من که خود را سرخورده و اهانت دیده و حتی تا حدی ستمدیده حس میکردم، به مارک اورلیو رفتم و بیدرنگ رئیس هیت تحریریه شدم.»
در مارک اورلیو به کشیدن کاریکاتور و نوشتن داستانهای کوتاه طنزآمیز پرداخت. او بعدها از استعداد و مهارت خود، در طراحی صحنههای فیلمهایش سود جست. آشنایی با آئدوفابرتیسی -بازیگر سرشناس ایتالیایی- باعث شد فلینی جذب تئاتر شود و در این زمینه نیز صاحب تجربیات باارزشی شود.
سال ۱۹۳۹ سرآغاز است. فعالیتهای فلینی در نوشتن نمایشهای رادیویی و همکاری با فیلمنامهنویسان، نوشتن طنز تعدادی از فیلمهای مادیو هاتولی، همکاری در نوشتن داستان و فیلمنامه تعدادی از آثار فیلمسازان ایتالیایی، حاصل فعالیت این دوره فلینی است.
در سال ۱۹۴۳، او در رادیو با جولیتا ماسینا آشنا میشود و این آشنایی منجر به ازدواج میگردد. جولیتا در تعدادی از فیلمهای فلینی به عنوان بازیگر حضور داشته و علاوه بر ایفای نقش، تأثیر بسیاری بر هنر و زندگی او گذاشته است.
«در مورد رابـ ـطه من با جولیتا، میتوانم بگویم که نه تنها تجسمبخش فیلمهایم است، الهامکننده هم بوده … و «الهامدهنده» به معنای بسیار عمیقترش است، به شیوه یک الهه هنر.»
پس از ورود نیروهای متفقین به رم و آزاد شدن از سلطه فاشیستها، فلینی با همکاری اورلیو و داوانتزاتی، فروشگاه فانی فیس شاپ را تأسیس کرد، و در آنجا به کشیدن کاریکاتور، پرتره از سربازان آمریکایی پرداخت. در همین فروشگاه با روبرتو روسلینی آشنا شد:
«یک روز در مغازه مشغول کشیدن کاریکاتور یک سرباز آمریکایی بودم، که مردی با چانه نوکتیز و صورت رنگ پریده صامت ایستاده بود با چشمهای کنجکاو، غرق در تفکر. او روبرتو روسلینی بود و مایل بود تا روی فیلمنامهای با او کار کنم.»
رم شهر بیدفاع– ۱۹۴۵- حاصل این همکاری بود. «هنوز نمیدانستم که با وارد شدن او در زندگیم، همه چیز عوض خواهد شد.»
رم شهر بیدفاع یکی از آثار با ارزش سینمای کلاسیک، و پایهگذار مکتب نئورئالیسم در سینما به شمار میرود. فلینی علاوه بر نوشتن فیلمنامه،دستیار روسلینی نیز بود. این همکاری در فیلمهای بعدی روسلینی نیز ادامه یافت. طی سالهای ۵۰- ۱۹۴۰ فلینی به عنوان نویسنده داستان، فیلمنامهنویس، و دستیار کارگردان در تعدادی از فیلمهای آلبرتو لاتوادا (جنایت جووانی، ایستکوپو)، روبرتو روسلینی (پاییزا، عشق و اروپای ۵۱)، و پیترو جرمی (به نام قانون، راه امید)، حضور داشت. در سال ۱۹۵۰ با کمک و همکاری آلبرتو لاتوادا اولین فیلم خود را با نام روشناییهای وارتیه میسازد.
«با دیدن روسلینی ضمن کار بود که گمان میکنم کشف کردم که فیلمسازی به همان روش صمیمی و مستقیمی که نویسنده مینویسد و نقاش نقش میزند امکانپذیر است.»
در حقیقت روسلینی به فلینی کمک کرد تا سرزمین بومی خود- مردم، مناظر و فضای فرهنگی خاص آن- را کشف کند، و نیز سینما را به عنوان یک قالب هنری جدی بشناسد. فلینی بعدها به لطف روسلینی متوجه شد، که فیلم وسیلهای ایدهآل برای بیان اندیشههایش است.
فلینی را میتوان یک فیلمساز تمام و کمال دانست. صاحب سبک و از بزرگان سینمای کلاسیک جهان. سینمایش الهام گرفته از رؤیاها، خاطرات و تجربههای بیواسطه اوست که به صورت داستانی به هم میپیوندند که نمایشگر احساسات و عواطف درونی انسانهاست.
«من خود را کارگردانی حرفهای نمیدانم، یعنی آدمی که فیلمهایش تنها مبین شغلش است. من خود را یک قصهگو میدانم، فیلم خلق میکنم چون عاشق دروغ گفتن هستم. عاشق ابداع قصهها، عاشق توصیف چیزهایی که دیدهام و مردمی که با آنها برخورد کردهام … فیلمهایم را از طریق به تصویر کشیدن قسمتهایی از زندگی خودم میسازم …»
آثار فلینی آکنده از اشارههای اتوبیوگرافیک هستند. فیلمهایش بیان شرح حال خود اوست و نیز تخیلات، ذهنیات، عواطف و احساساتاش.
ماهیت اتوبیوگرافیک در آثار فلینی، معنایی فراتر از شرححالگویی مستقیم دارد. حتی رویدادها و لحظههایی که فلینی به طور عینی نیز تجربه نکرده، اما در رؤیای او گذشته و جزو علائقش بوده، جزئی از زندگی اوست.
سه فیلم ولگردها، زندگی شیرین و هشت و نیم حاوی تصویر آگاهانهای است از چهرهی زندگی خود او، نه یک نمایش ظاهری بلکه کاوشی تخیلی در قسمتهایی از زندگی، احساسات و عقایدش.
با در نظر گرفتن فیلم جاده، شبهای کابیریا و جولیتای- ارواح، اهمیت شخص جولیتا ماسینا بیش از هر برآوردی است. نه تنها به دلیل ایفای نقش این شخصیتها بلکه به این علت که فلینی بدون او در ذهنش، هرگز این فیلمها را نمیساخت.
فلینی هم از آن گروه فیلمسازانی است که برای فیلمهایش پایانی در نظر نمیگیرند. در واقع این دسته کارگردانهابه تأثیر فیلم بر مخاطب، پس از اتمام اثر میاندیشند. ادوارد مورای نویسنده کتاب فلینی در این باره مینویسد «به دلیل علاقه و ارزشی که فلینی برای رمز و راز و برای عدم قطعیت و ابهام موجود در هستی و نیز قوه درک و هوش تماشاگر قایل است، هیچوقت در فیلمهایش پایان مشخصی ندارند، یا راهحلهای معینی ارائه نمیدهند.
او حس میکند که اگر یک پایان شسته رفته و مشخص ارائه دهد، با تماشاگر خود رفتاری صادقانه نداشته است چرا که او خود در زندگی هیچگاه به راهحلی پایدار نرسیده است. فلینی از تخیل تماشاگر استفاده کرده و او را درگیر فیلم مینماید، و سرنوشت شخصیتها و پایان داستان را بر عهده مخاطب وامیگذارد.
او احساس دقیقی از مسئولیت به تماشاگران ارائه میدهد، و از آنها میخواهد برای سرانجام شخصیتهای فیلمش تصمیم بگیرند. و اگر فیلم متأثرشان نمود، در اعمال و رفتارشان قطعاً تجدیدنظر خواهند کرد.
«من معتقدم که همه داستانهایی که خلق میکنم به این قصد مطرح شدهاند تا نماد یک اضطراب باشند، یک فشار، یک حالت اصطکاک در آنچه که باید رابـ ـطه عادی بین مردم باشد. به رغم همهچیز، باید راهی برای بهتر کردن رابـ ـطه بین آدمها وجود داشته باشد.»
درونمایه همه حرفهای فلینی چنین است: هشیار باشید، روابط میان انسانها باید بهبود یابند. این همان کشمکش در زندگی خود فلینی است که اگر خود آن را حل کرده بود، دیگر دغدغه خاطر خلافی در او باقی نمیماند و هیچ انگیزهای برای فیلم ساختن در خود نمییافت. یکی دیگر از مضمونهای جاری در فیلمهای فلینی- علاوه بر عشق در مقابل بیتفاوتی،تفهیم در مقابل انزوا و تنهایی- تلاش شخصیتها برای رهایی از قید و بند رفتارهای سنتی است. او خود توضیح میدهد:
«چنین شخصیتهایی، نوعی زندگی سالم و صحیح را در مقابل گونهای ناسالم قرار میدهند. شخصیتهای همه فیلمهایم برای یافتن خویش، نوعی هویت شخصی و حیاتی با معناتر تلاش میکنند.»
منتقدین، دوران فیلمسازی فلینی را به دو بخش مشخص تقسیم میکنند:
دوره اول با فیلمهاش «ولگردان»، «شبهای کابیریا» و «جاده» که بنیاد فکر و اندیشه آینده او بر پایه آنها استوار است.
از سال ۱۹۵۹ دورهی متفاوتی در فیلمسازی فلینی آغاز میشود. سه فیلم «زندگی شیرین»، «هشت و نیم» و «جولیتای ارواح»، دوره تکامل ادراک او از زندگی و به عبارت دیگر، دوره تظاهر و درماندگی او در برابر مسأله زندگی است. در این دوره سبک فیلمسازی او تکامل یافته اما از صمیمیت آثار دوره اول فاصله میگیرد.
تأثیر همکاری با تعدادی از کارگردانان نئورئالیست و بینش خاص این مکتب در آثار فلینی به وضوح قابل مشاهده است. فیلمبرداری در محل واقعی، استفاده از بازیگران غیرحرفهای و … اما آن سبک واقعگرایانه محض و آن وفاداری مطلق به جلوهها و نمودهای خارجی، که سینمای کارگردانهای مذکور را مشخص میسازند، از جنبههای برجسته آثار فلینی محسوب نمیشود.
«برای من نئورئالیسم به معنای نگاه کردن به واقعیت با چشمی صادق است، اما منظور از این واقعیت، تنها واقعیت اجتماعی نیست، بلکه همچنین واقعیت معنوی، واقعیت متافیزیکی و خلاصه هر آنچه انسان در درون خود دارد، را نیز در بر میگیرد.»
سرانجام فدریکو فلینی در روز نهم آبان ۱۳۷۲، در سن ۷۳ سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت.
فیلمشناسی:
۱۹۵۰ روشناییهای واریته – Variety Lights
«داستانهای افسانهآمیز بازیگران نابغهای که دیگر نظیرشان دیده نمیشود، مردمانی تقلیدناشدنی». (فلینی)
داستان فیلم شرح حال زندگی یک گروه از بازیگران نمایشهای واریته است که برای کسب موفقیت تلاش میکنند و هرگز در این راه موفق نمیشوند.
این فیلم بیشتر فیلم فلینی است تا لاتوادا، چیزی که در این فیلم ارائه میشود دنیای مخصوص او، طنز و کیفیتهای باروکی او، و همدردیاش نسبت به موجودات غریب پایمال شده است.
علیرغم آراء منتقدین، روشناییهای واریته محصول همفکری و همکاری هر دو کارگردان است، و نمیتوان فیلم را حاصل فلینی یا لاتوادا دانست.
با روشناییهای واریته فلینی مستقیماً ما را در دنیای تئاتر واریته غوطهور میکند، دنیای رؤیاهای حقیر و اغواکننده که کارگردانها (فلینی و لاتاوادا) واقعیتی پررق و برق از این دنیا را به نماش میگذارند.آنها به ورای نقاب خود تئاتر نیز- به عنوان یک نهاد اجتماعی- رفتهاند و درون این قالب هنری را نیز مانند شخصیتهای فیلمشان برملا کردهاند، با تأکید بر حسادتهای حقیر، دلایل بیمعنی برای پیروزی و شکست، و مایههای اقتصادی در پس جستجو برای یک فرم ناب هنری.
۱۹۵۲ – شیخ سفید – The White Sheik
«سالهای پیدرپی، با غم و اندوه به شیخ سفید میاندیشیدم، فیلمی که دلم میخواهد دوباره بسازم، و این بار به تجربهها، و فاصلهگیری کنونیام، و با میل بازی سبکتر با داستان و شخصیتها.»
نخستین فیلمی که فلینی به «تنهایی» کارگردانی کرده و در آن از طنزی زیرکانه و شادیبخش جهت هجو قهرمانان محبوب داستانهای مصور- فتورمان- استفاده کرده است.
داستان فیلم پیرامون سفر یک زوج شهرستانی تازه ازدواج کرده به رم است. زن از طرفداران یکی از داستانهای مصور عاشقانه مطبوعات به نام «شیخ سفید» است با تصویری رؤیایی و شیرین به دیدار او میرود ولی در طول زمان او را موجودی پوچ مسخره مییابد.
شیخ سفید یک بیانیه جدی فلسفی است درباره ماهیت آدمها، و نقشهایی که ما ناگزیر به ایفای آنها در زندگی هستیم، بخصوص هنگامی که با خواستهای برآمده از زندگی اجتماعی هر روزهمان روبرو میشویم که در تضاد با جاذبههای رؤیاهای شخصی ما قرار میگیرند، درست همچوم تضاد میان چهره و نقاب.
۱۹۵۳- ولگردان – I Vitelloni
«فیلم من فقط انتقادی است از شیوه زندگی ولگردها، نه حکم محکومیتشان.» (فلینی)
این فیلم برای فلینی موفقیتهای چشمگیری به همراه آورد و او را به عنوان یک فیملساز جهانی به شهرت رساند.
دوستان فیلم بر اساس زندگی و خاطرات فلینی و نیز فیلمنامهنویساناش شکل گرفته و درباره گروههای کوچک جوانانی است که جز ولگردی و پرسهزنی بیهدف در خیابانها، به هیچ کار دیگری نمیخورند و پرداختن به یکنواختی ملالآور زندگیشان، که تنها با شوخیهای گاه به گاه، رنگی از تنوع به خود میگیرد.
داستان این فیلم که در محل زندگی دورهی جوانی فلینی رخ میدهد، پدیدهای کاملاً جدید است که هم از قید سنتهای شناخته شده آزاد است و هم قشری را مورد بررسی قرار میدهد که تا آن زمان سینما به آن نپرداخته بود: جوانان بیسامانی که از لحاظ مادی احساس امنیت میکنند ولی از لحاظ معنوی سمت و سویی ثبت و معینی ندارند.
«من و سناریستهایم هر کدام در سنین نوجوانی خود به ولگردیهایی نظیر قهرمانان این فیلم پرداختهایم … و هر کدام نکات گفتنی فراوانی را در سناریو گنجاندهایم. حتی فکر تهیه فیلمی از زندگی جوانان بیکار و ولگرد که گفتگوها و تجدیدخاطرات گذشته را در ما به وجود آورد.»
۱۹۵۲ – بنگاه ازدواج، یک اپیزود از فیلم عشق در شهر – Love in the City
داستان دختری است یا که تمایل به ازدواج با مردی دیوانهای را دارد، اما وجود روزنامهنگاری در این میان مانعی به شمار میرود.
فیلم عشق در شهر از شش اپیزود تشکیل شده است. بنگاه ازدواج یکی از اپیزودهایی است که فلینی آن را کارگردانی کرده است (بخشهای دیگر این فیلم را آنتونیونی، زاواتینی، لاتوادا، لیتزانی، مازلی و ریزی ساختهاند).
فیلم عشق در شهر با شیوه نئورئالیستی قوی، اولین گزارش سینمای ایتالیا به سمت «نهضت سینما- حقیقت» به شمار میرفت و سردمدار اصلی آن در واقع چزار زواتینی بود.
۱۹۵۳ – جاده – La Strada
«میتوانم بگویم فیلمی که بیشتر از همه به آن علاقمندم جاده است … و از میان همه شخصیتهای فیلمهایم، جلسومینا طبیعتاً مورد علاقه من است.»
جلسومینا دختری خل وضع و دهاتی که در ازای یک بشقاب ماکارونی به زامیانو پهلوان دورهگرد، فروخته میشود، تا جای خالی خواهرش را پر کند. او همراه زامپانو به سیر و سفر میرود و رفته رفته در ارتباط با جامعه انسانی و زامپانو از خود عکسالعمل نشان میدهد. زامپانو طی حادثهای مرد جوانی- بندباز مورد علاقه جلسومینا- را به قتل میرساند و جلسومینا تحت تأثیر این عمل عقلش را از دست میدهد. زامپانو پس از مدنی او را به حال خود رها میکند و سالها بعد، از مرگ جلسومینا باخبر میشود.
«ریشههایی که از جلسومینا و زامپانو و داستان آنها زاده شده، از منطقهای ژرف و مبهم آب میخورد، منطقهای سرشار از احساسات گناهکارانه، بیم و حسرت کشندهی اخلاقیاتی کاملتر، در یعنی بر معصومیتی تباه شده …»
فلینی در جاده به بررسی موقعیت زن در جامعه میپردازد. زنانی که استثمار میشوند، و همواره به آنان همانند یک بازیچه نگریسته میشود.
جاده تأثیر اجتماعی فوقالعادهای برجای گذاشت، و موفقیت بسیاری برای فلینی به ارمغان آورد. هرچند از سوی منتقدین چپگرای ایتالیایی به دلیل انحراف و خــ ـیانـت به اصول نئورئالیستی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت، اما فلینی نه تنها به نئورئالیسم خــ ـیانـت نکرده، بلکه با هدایت آن به راهی تازه در راه غنای آن گام برداشت.
جاده را نخستین اثر از سهگانهی فلینی درباره «تنهایی» میشناسد دو اثر دیگر عبارتند از کلاهبرداری و شبهای کابیریا. فیلم بیش از پنجاه جایزه جهانی کسب کرده، از جمله جایزه بزرگ جشنواره و نیز، جایزه منتقدیم نیویورک و جایزه اسکار برای بهترین فیلم خارجی.
۱۹۵۵ – کلاهبرداری- Il Bidone
داستان سه کلاهبردار اهل رم، که با قصد یافتن گنجهای مدفون سر دو زن دهاتی کلاه میگذارند، لباس کشیشی بر تن میکنند تا اعترافات مردم را بشنوند و از این راه برای سر کیسه کردن آنها استفاده کنند. و هنگامی که یکی از آنها درصدد برمیآید به دیگران نارو بزند، او را به شدت مضروب و در یک منطقه کوهستانی رهایش میکنند تا بمیرد.
«کلاهبرداری» پاسخ فلینی به منتقدین چپگرای ایتالیایی بود. فیلمی تلخ با موضوعی دلتنگ و پایانی تکاندهنده.
این فیلم سوکناگ که با موفقیت قرین نبود و احتمالاً علتش عنوان فیلم بود که انتظار فیلم کمدی را در انسان برمیانگیخت. از لحاظ سبک از ملایمتی نوستالژیک و خشونتی رئالیستی برخوردار است. مضمون دراماتیک قدرتمند آن یادآور نفوس مردگان گوگول است.
۱۹۵۶ – شبهای کابیریا – Nights of Cabiria
کابیریا (با بازی جولیتا ماسینا) یکی از روسپیان خیابانگرد رم، رؤیای موفقیت و خوشبختی را در سر میپروراند. عاشق مرد جوانی میشود و برای ازدواج با او خانهاش را میفروشد. اما مرد خــ ـیانـت میکند و دار و ندارش را میدزدد و او دوباره به خیابانها روی میآورد.
«میخواهم فیلمی بسازم درباره ماجراهای زن کاملاً بدبختی که به طرزی مغشوش و سادهدلانه، امیدوار است رفتار مردم با او بهتر شود. میخواهم به او بگویم نگاه کن، من تو را گرفتار همهگونه غم و اندوه کردهام، اما آنچنان دوست داشتنیات مییابم که میخواهم ترانهی کوچک عاشقانهای تقدیمت کنم.»
شبهای کابیریا مکاشفهای است در دنیای زنان خیابانگرد. بیان احساسات، عواطف، امیال و آرزوهایشان، و نیز تلاش دشوار آنها برای تغییر زندگی.
جولیتا مایسنا در یک نقشآفرینی هنرمندانه موفق میشود احساسات پنهان موردنظر همسرش- فلینی- را که او به خویی از آنها شناخت دارد به نمایش بگذارد.
جولیتا ماسینا، جلسومینای بیاراده جاده، در این فیلم مبارزی لجوج و سرسخت است، دون کیشوتی که همواره آماده است با نیزه خود به آسیابهای بادی حمله برد و علیرغم تمام مشکلات، دارای ایمانی خدشهناپذیربه زندگی و سعادت است.
۱۹۶۰ – زندگی شیرین – La Dolce Vita
«قصدم این بود که «زندگی شیرین» هم وصیتنامهای باشد و هم اعتراضی» فلینی
زندگی شیرین در ایتالیا باعث جنجال و مباحثات بسیاری گردید. مقامات کلیسای کاتولیک فیلم را نفرتانگیز، شرمآور و غیراخلاقی خواندند و آن را تکفیر کردند. اما به هرحال فیلم مورد استقبال مردم قرار گرفت. و در سال ۱۹۶۱ جایزه نخل طلایی جشنواره کن را نصیب فلینی ساخت.
این فیلم آغاز دوره جدیدی است در تاریخ سینما، و از لحاظ تأثیر اجتماعی یکی از مهمترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده. فلینی در این فیلم نسخه دانتهگونهای از دنیای نوین را ارائه میکند. او بدون ریاکاری آگاهانه، بیعدالتی بنیادین در اخلاق اجتماعی را به تصویر کشیده است.
«هدف فیلم آن است که پرده روی دنیایی را که ما در آن زندگی میکنیم کنار بزند و ما را عادت بدهد که بتوانیم با هیولاهای این جهان یک به یک رودررو شویم … در این فیلم هرکس میتواند خودش را ببیند. به شرط آن که با خود صادق باشد به گونهای که دنبال تصویرش بگردد و آن را پیدا کند.»
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
فدریکو فلینی بیستم ژانویه ۱۹۲۰، در شهر ریمنی ایتالیا در یک خانواده متوسط متولد شد. پدرش فروشنده دورهگرد بود و او دوران کودکیاش را بر دامان مادری متعصب و سرسخت سپری کرد. در هفت سالگی از مدرسه فرار کرده و به یک گروه سیرک پیوست، اما پس از چند روز به والدینش، بازگردانده شد.
«وقتی نوبت نمایش- سیرک- رسید، و روی زانوهای پدرم صدای شیپورها را شنیدم و نور چراغها را دیدم، کف زدنها، غرش طبلها و همه بیمنطقی و بیدست و پایی مسخره و ریزه و خندهدارشان را دیدم، به صورتی گنگ حس کردم که منتظر من بودهاند، به نظرم رسید که مرا میشناسند.»
این ماجرا تأثیری شگرف بر فلینی میگذارد، به طوری که سیرک برای او جدی شده و بعدها منبع الهام فیلمساز برای خلق فیلمهایش شد.
فلینی در مدرسه مذهبی سن وینچترو شروع به تحصیل کرد، اما علاقهای به درس خواندن از خود نشان نمیداد. برخلاف میل والدینش به طراحی و نقاشی علاقمند شد:
آن موقع دیوانهوار به نقشی علاقمند شده بودم و یکی بعد از دیگری، با مداد رنگیهایم نقاشی میکردم، پدرم اصلاً به این کار من علاقه نشان نمیداد و مرتب میگفت که «نقاشی برای دخترها خوب است.» متأسفانه هرگز والدینم برای درک روحیاتم به خود چندان زحمتی ندادند. پدرم تا آخرین لحظات زندگیش با من مانند یک غریبه بود.»
فلینی تا دوره دبیرستان چند مدرسه مذهبی را عوض کرد، تنبیههای معلمان به دلیل عدم رعایت قوانین انضباطی مدرسه، از مهمترین خاطراتی است که او از این دوره زندگیاش به یاد میآورد. او سالهای آخر دبیرستان را به همراه تعدادی از همکلاسیهایش به گشت و گذار و وقتگذرانی در کوچهها و خیابانهای شهر گذراند، نوعی زندگی بیهدف و بدون آرمان.
در سال ۱۹۳۸، بعد از اتمام دوره دبیرستان در سن ۱۸ سالگی برای آغاز تحصیلات دانشگاهی به شهر فلورانس رفت. طی شش ماهی که در آن شهر اقامت داشت، در نشریه ۴۲۰ که قصههای مصور به چاپ میرساند، به عنوان نمونهخوان، طراح و کاریکاتوریست به کار پرداخت. سپس عازم رم شد، تا به آرزوی دیرینهاش به عنوان یک خبرنگار مشهور جامه عمل بپوشاند. بر طبق خواست والدینش در دانشکده حقوق دانشگاه رم ثبت نام کرد، اما هرگز سرکلاس درس حاضر نمیشد.
«من مایل بودم خبرنگار شوم، تصورات من از خبرنگار شدن فقط در حد فیلمهای آمریکایی بود.»
اما در روزنامه پیکولو چندان دوام نیاورد. «در پیکولو زیاد نماندم. الگویم سیمنون بود و حوادث برایم بهانهای بود برای نوشتن مطالب طولانی که در آن فضاهایی به سبک مگره را میگنجاندم.»
فلینی پس از مدنی پیکولو را ترک کرده و به اعضای نشریه مارک اورلیو پیوست. «من که خود را سرخورده و اهانت دیده و حتی تا حدی ستمدیده حس میکردم، به مارک اورلیو رفتم و بیدرنگ رئیس هیت تحریریه شدم.»
در مارک اورلیو به کشیدن کاریکاتور و نوشتن داستانهای کوتاه طنزآمیز پرداخت. او بعدها از استعداد و مهارت خود، در طراحی صحنههای فیلمهایش سود جست. آشنایی با آئدوفابرتیسی -بازیگر سرشناس ایتالیایی- باعث شد فلینی جذب تئاتر شود و در این زمینه نیز صاحب تجربیات باارزشی شود.
سال ۱۹۳۹ سرآغاز است. فعالیتهای فلینی در نوشتن نمایشهای رادیویی و همکاری با فیلمنامهنویسان، نوشتن طنز تعدادی از فیلمهای مادیو هاتولی، همکاری در نوشتن داستان و فیلمنامه تعدادی از آثار فیلمسازان ایتالیایی، حاصل فعالیت این دوره فلینی است.
در سال ۱۹۴۳، او در رادیو با جولیتا ماسینا آشنا میشود و این آشنایی منجر به ازدواج میگردد. جولیتا در تعدادی از فیلمهای فلینی به عنوان بازیگر حضور داشته و علاوه بر ایفای نقش، تأثیر بسیاری بر هنر و زندگی او گذاشته است.
«در مورد رابـ ـطه من با جولیتا، میتوانم بگویم که نه تنها تجسمبخش فیلمهایم است، الهامکننده هم بوده … و «الهامدهنده» به معنای بسیار عمیقترش است، به شیوه یک الهه هنر.»
پس از ورود نیروهای متفقین به رم و آزاد شدن از سلطه فاشیستها، فلینی با همکاری اورلیو و داوانتزاتی، فروشگاه فانی فیس شاپ را تأسیس کرد، و در آنجا به کشیدن کاریکاتور، پرتره از سربازان آمریکایی پرداخت. در همین فروشگاه با روبرتو روسلینی آشنا شد:
«یک روز در مغازه مشغول کشیدن کاریکاتور یک سرباز آمریکایی بودم، که مردی با چانه نوکتیز و صورت رنگ پریده صامت ایستاده بود با چشمهای کنجکاو، غرق در تفکر. او روبرتو روسلینی بود و مایل بود تا روی فیلمنامهای با او کار کنم.»
رم شهر بیدفاع– ۱۹۴۵- حاصل این همکاری بود. «هنوز نمیدانستم که با وارد شدن او در زندگیم، همه چیز عوض خواهد شد.»
رم شهر بیدفاع یکی از آثار با ارزش سینمای کلاسیک، و پایهگذار مکتب نئورئالیسم در سینما به شمار میرود. فلینی علاوه بر نوشتن فیلمنامه،دستیار روسلینی نیز بود. این همکاری در فیلمهای بعدی روسلینی نیز ادامه یافت. طی سالهای ۵۰- ۱۹۴۰ فلینی به عنوان نویسنده داستان، فیلمنامهنویس، و دستیار کارگردان در تعدادی از فیلمهای آلبرتو لاتوادا (جنایت جووانی، ایستکوپو)، روبرتو روسلینی (پاییزا، عشق و اروپای ۵۱)، و پیترو جرمی (به نام قانون، راه امید)، حضور داشت. در سال ۱۹۵۰ با کمک و همکاری آلبرتو لاتوادا اولین فیلم خود را با نام روشناییهای وارتیه میسازد.
«با دیدن روسلینی ضمن کار بود که گمان میکنم کشف کردم که فیلمسازی به همان روش صمیمی و مستقیمی که نویسنده مینویسد و نقاش نقش میزند امکانپذیر است.»
در حقیقت روسلینی به فلینی کمک کرد تا سرزمین بومی خود- مردم، مناظر و فضای فرهنگی خاص آن- را کشف کند، و نیز سینما را به عنوان یک قالب هنری جدی بشناسد. فلینی بعدها به لطف روسلینی متوجه شد، که فیلم وسیلهای ایدهآل برای بیان اندیشههایش است.
فلینی را میتوان یک فیلمساز تمام و کمال دانست. صاحب سبک و از بزرگان سینمای کلاسیک جهان. سینمایش الهام گرفته از رؤیاها، خاطرات و تجربههای بیواسطه اوست که به صورت داستانی به هم میپیوندند که نمایشگر احساسات و عواطف درونی انسانهاست.
«من خود را کارگردانی حرفهای نمیدانم، یعنی آدمی که فیلمهایش تنها مبین شغلش است. من خود را یک قصهگو میدانم، فیلم خلق میکنم چون عاشق دروغ گفتن هستم. عاشق ابداع قصهها، عاشق توصیف چیزهایی که دیدهام و مردمی که با آنها برخورد کردهام … فیلمهایم را از طریق به تصویر کشیدن قسمتهایی از زندگی خودم میسازم …»
آثار فلینی آکنده از اشارههای اتوبیوگرافیک هستند. فیلمهایش بیان شرح حال خود اوست و نیز تخیلات، ذهنیات، عواطف و احساساتاش.
ماهیت اتوبیوگرافیک در آثار فلینی، معنایی فراتر از شرححالگویی مستقیم دارد. حتی رویدادها و لحظههایی که فلینی به طور عینی نیز تجربه نکرده، اما در رؤیای او گذشته و جزو علائقش بوده، جزئی از زندگی اوست.
سه فیلم ولگردها، زندگی شیرین و هشت و نیم حاوی تصویر آگاهانهای است از چهرهی زندگی خود او، نه یک نمایش ظاهری بلکه کاوشی تخیلی در قسمتهایی از زندگی، احساسات و عقایدش.
با در نظر گرفتن فیلم جاده، شبهای کابیریا و جولیتای- ارواح، اهمیت شخص جولیتا ماسینا بیش از هر برآوردی است. نه تنها به دلیل ایفای نقش این شخصیتها بلکه به این علت که فلینی بدون او در ذهنش، هرگز این فیلمها را نمیساخت.
فلینی هم از آن گروه فیلمسازانی است که برای فیلمهایش پایانی در نظر نمیگیرند. در واقع این دسته کارگردانهابه تأثیر فیلم بر مخاطب، پس از اتمام اثر میاندیشند. ادوارد مورای نویسنده کتاب فلینی در این باره مینویسد «به دلیل علاقه و ارزشی که فلینی برای رمز و راز و برای عدم قطعیت و ابهام موجود در هستی و نیز قوه درک و هوش تماشاگر قایل است، هیچوقت در فیلمهایش پایان مشخصی ندارند، یا راهحلهای معینی ارائه نمیدهند.
او حس میکند که اگر یک پایان شسته رفته و مشخص ارائه دهد، با تماشاگر خود رفتاری صادقانه نداشته است چرا که او خود در زندگی هیچگاه به راهحلی پایدار نرسیده است. فلینی از تخیل تماشاگر استفاده کرده و او را درگیر فیلم مینماید، و سرنوشت شخصیتها و پایان داستان را بر عهده مخاطب وامیگذارد.
او احساس دقیقی از مسئولیت به تماشاگران ارائه میدهد، و از آنها میخواهد برای سرانجام شخصیتهای فیلمش تصمیم بگیرند. و اگر فیلم متأثرشان نمود، در اعمال و رفتارشان قطعاً تجدیدنظر خواهند کرد.
«من معتقدم که همه داستانهایی که خلق میکنم به این قصد مطرح شدهاند تا نماد یک اضطراب باشند، یک فشار، یک حالت اصطکاک در آنچه که باید رابـ ـطه عادی بین مردم باشد. به رغم همهچیز، باید راهی برای بهتر کردن رابـ ـطه بین آدمها وجود داشته باشد.»
درونمایه همه حرفهای فلینی چنین است: هشیار باشید، روابط میان انسانها باید بهبود یابند. این همان کشمکش در زندگی خود فلینی است که اگر خود آن را حل کرده بود، دیگر دغدغه خاطر خلافی در او باقی نمیماند و هیچ انگیزهای برای فیلم ساختن در خود نمییافت. یکی دیگر از مضمونهای جاری در فیلمهای فلینی- علاوه بر عشق در مقابل بیتفاوتی،تفهیم در مقابل انزوا و تنهایی- تلاش شخصیتها برای رهایی از قید و بند رفتارهای سنتی است. او خود توضیح میدهد:
«چنین شخصیتهایی، نوعی زندگی سالم و صحیح را در مقابل گونهای ناسالم قرار میدهند. شخصیتهای همه فیلمهایم برای یافتن خویش، نوعی هویت شخصی و حیاتی با معناتر تلاش میکنند.»
منتقدین، دوران فیلمسازی فلینی را به دو بخش مشخص تقسیم میکنند:
دوره اول با فیلمهاش «ولگردان»، «شبهای کابیریا» و «جاده» که بنیاد فکر و اندیشه آینده او بر پایه آنها استوار است.
از سال ۱۹۵۹ دورهی متفاوتی در فیلمسازی فلینی آغاز میشود. سه فیلم «زندگی شیرین»، «هشت و نیم» و «جولیتای ارواح»، دوره تکامل ادراک او از زندگی و به عبارت دیگر، دوره تظاهر و درماندگی او در برابر مسأله زندگی است. در این دوره سبک فیلمسازی او تکامل یافته اما از صمیمیت آثار دوره اول فاصله میگیرد.
تأثیر همکاری با تعدادی از کارگردانان نئورئالیست و بینش خاص این مکتب در آثار فلینی به وضوح قابل مشاهده است. فیلمبرداری در محل واقعی، استفاده از بازیگران غیرحرفهای و … اما آن سبک واقعگرایانه محض و آن وفاداری مطلق به جلوهها و نمودهای خارجی، که سینمای کارگردانهای مذکور را مشخص میسازند، از جنبههای برجسته آثار فلینی محسوب نمیشود.
«برای من نئورئالیسم به معنای نگاه کردن به واقعیت با چشمی صادق است، اما منظور از این واقعیت، تنها واقعیت اجتماعی نیست، بلکه همچنین واقعیت معنوی، واقعیت متافیزیکی و خلاصه هر آنچه انسان در درون خود دارد، را نیز در بر میگیرد.»
سرانجام فدریکو فلینی در روز نهم آبان ۱۳۷۲، در سن ۷۳ سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت.
فیلمشناسی:
۱۹۵۰ روشناییهای واریته – Variety Lights
«داستانهای افسانهآمیز بازیگران نابغهای که دیگر نظیرشان دیده نمیشود، مردمانی تقلیدناشدنی». (فلینی)
داستان فیلم شرح حال زندگی یک گروه از بازیگران نمایشهای واریته است که برای کسب موفقیت تلاش میکنند و هرگز در این راه موفق نمیشوند.
این فیلم بیشتر فیلم فلینی است تا لاتوادا، چیزی که در این فیلم ارائه میشود دنیای مخصوص او، طنز و کیفیتهای باروکی او، و همدردیاش نسبت به موجودات غریب پایمال شده است.
علیرغم آراء منتقدین، روشناییهای واریته محصول همفکری و همکاری هر دو کارگردان است، و نمیتوان فیلم را حاصل فلینی یا لاتوادا دانست.
با روشناییهای واریته فلینی مستقیماً ما را در دنیای تئاتر واریته غوطهور میکند، دنیای رؤیاهای حقیر و اغواکننده که کارگردانها (فلینی و لاتاوادا) واقعیتی پررق و برق از این دنیا را به نماش میگذارند.آنها به ورای نقاب خود تئاتر نیز- به عنوان یک نهاد اجتماعی- رفتهاند و درون این قالب هنری را نیز مانند شخصیتهای فیلمشان برملا کردهاند، با تأکید بر حسادتهای حقیر، دلایل بیمعنی برای پیروزی و شکست، و مایههای اقتصادی در پس جستجو برای یک فرم ناب هنری.
۱۹۵۲ – شیخ سفید – The White Sheik
«سالهای پیدرپی، با غم و اندوه به شیخ سفید میاندیشیدم، فیلمی که دلم میخواهد دوباره بسازم، و این بار به تجربهها، و فاصلهگیری کنونیام، و با میل بازی سبکتر با داستان و شخصیتها.»
نخستین فیلمی که فلینی به «تنهایی» کارگردانی کرده و در آن از طنزی زیرکانه و شادیبخش جهت هجو قهرمانان محبوب داستانهای مصور- فتورمان- استفاده کرده است.
داستان فیلم پیرامون سفر یک زوج شهرستانی تازه ازدواج کرده به رم است. زن از طرفداران یکی از داستانهای مصور عاشقانه مطبوعات به نام «شیخ سفید» است با تصویری رؤیایی و شیرین به دیدار او میرود ولی در طول زمان او را موجودی پوچ مسخره مییابد.
شیخ سفید یک بیانیه جدی فلسفی است درباره ماهیت آدمها، و نقشهایی که ما ناگزیر به ایفای آنها در زندگی هستیم، بخصوص هنگامی که با خواستهای برآمده از زندگی اجتماعی هر روزهمان روبرو میشویم که در تضاد با جاذبههای رؤیاهای شخصی ما قرار میگیرند، درست همچوم تضاد میان چهره و نقاب.
۱۹۵۳- ولگردان – I Vitelloni
«فیلم من فقط انتقادی است از شیوه زندگی ولگردها، نه حکم محکومیتشان.» (فلینی)
این فیلم برای فلینی موفقیتهای چشمگیری به همراه آورد و او را به عنوان یک فیملساز جهانی به شهرت رساند.
دوستان فیلم بر اساس زندگی و خاطرات فلینی و نیز فیلمنامهنویساناش شکل گرفته و درباره گروههای کوچک جوانانی است که جز ولگردی و پرسهزنی بیهدف در خیابانها، به هیچ کار دیگری نمیخورند و پرداختن به یکنواختی ملالآور زندگیشان، که تنها با شوخیهای گاه به گاه، رنگی از تنوع به خود میگیرد.
داستان این فیلم که در محل زندگی دورهی جوانی فلینی رخ میدهد، پدیدهای کاملاً جدید است که هم از قید سنتهای شناخته شده آزاد است و هم قشری را مورد بررسی قرار میدهد که تا آن زمان سینما به آن نپرداخته بود: جوانان بیسامانی که از لحاظ مادی احساس امنیت میکنند ولی از لحاظ معنوی سمت و سویی ثبت و معینی ندارند.
«من و سناریستهایم هر کدام در سنین نوجوانی خود به ولگردیهایی نظیر قهرمانان این فیلم پرداختهایم … و هر کدام نکات گفتنی فراوانی را در سناریو گنجاندهایم. حتی فکر تهیه فیلمی از زندگی جوانان بیکار و ولگرد که گفتگوها و تجدیدخاطرات گذشته را در ما به وجود آورد.»
۱۹۵۲ – بنگاه ازدواج، یک اپیزود از فیلم عشق در شهر – Love in the City
داستان دختری است یا که تمایل به ازدواج با مردی دیوانهای را دارد، اما وجود روزنامهنگاری در این میان مانعی به شمار میرود.
فیلم عشق در شهر از شش اپیزود تشکیل شده است. بنگاه ازدواج یکی از اپیزودهایی است که فلینی آن را کارگردانی کرده است (بخشهای دیگر این فیلم را آنتونیونی، زاواتینی، لاتوادا، لیتزانی، مازلی و ریزی ساختهاند).
فیلم عشق در شهر با شیوه نئورئالیستی قوی، اولین گزارش سینمای ایتالیا به سمت «نهضت سینما- حقیقت» به شمار میرفت و سردمدار اصلی آن در واقع چزار زواتینی بود.
۱۹۵۳ – جاده – La Strada
«میتوانم بگویم فیلمی که بیشتر از همه به آن علاقمندم جاده است … و از میان همه شخصیتهای فیلمهایم، جلسومینا طبیعتاً مورد علاقه من است.»
جلسومینا دختری خل وضع و دهاتی که در ازای یک بشقاب ماکارونی به زامیانو پهلوان دورهگرد، فروخته میشود، تا جای خالی خواهرش را پر کند. او همراه زامپانو به سیر و سفر میرود و رفته رفته در ارتباط با جامعه انسانی و زامپانو از خود عکسالعمل نشان میدهد. زامپانو طی حادثهای مرد جوانی- بندباز مورد علاقه جلسومینا- را به قتل میرساند و جلسومینا تحت تأثیر این عمل عقلش را از دست میدهد. زامپانو پس از مدنی او را به حال خود رها میکند و سالها بعد، از مرگ جلسومینا باخبر میشود.
«ریشههایی که از جلسومینا و زامپانو و داستان آنها زاده شده، از منطقهای ژرف و مبهم آب میخورد، منطقهای سرشار از احساسات گناهکارانه، بیم و حسرت کشندهی اخلاقیاتی کاملتر، در یعنی بر معصومیتی تباه شده …»
فلینی در جاده به بررسی موقعیت زن در جامعه میپردازد. زنانی که استثمار میشوند، و همواره به آنان همانند یک بازیچه نگریسته میشود.
جاده تأثیر اجتماعی فوقالعادهای برجای گذاشت، و موفقیت بسیاری برای فلینی به ارمغان آورد. هرچند از سوی منتقدین چپگرای ایتالیایی به دلیل انحراف و خــ ـیانـت به اصول نئورئالیستی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت، اما فلینی نه تنها به نئورئالیسم خــ ـیانـت نکرده، بلکه با هدایت آن به راهی تازه در راه غنای آن گام برداشت.
جاده را نخستین اثر از سهگانهی فلینی درباره «تنهایی» میشناسد دو اثر دیگر عبارتند از کلاهبرداری و شبهای کابیریا. فیلم بیش از پنجاه جایزه جهانی کسب کرده، از جمله جایزه بزرگ جشنواره و نیز، جایزه منتقدیم نیویورک و جایزه اسکار برای بهترین فیلم خارجی.
۱۹۵۵ – کلاهبرداری- Il Bidone
داستان سه کلاهبردار اهل رم، که با قصد یافتن گنجهای مدفون سر دو زن دهاتی کلاه میگذارند، لباس کشیشی بر تن میکنند تا اعترافات مردم را بشنوند و از این راه برای سر کیسه کردن آنها استفاده کنند. و هنگامی که یکی از آنها درصدد برمیآید به دیگران نارو بزند، او را به شدت مضروب و در یک منطقه کوهستانی رهایش میکنند تا بمیرد.
«کلاهبرداری» پاسخ فلینی به منتقدین چپگرای ایتالیایی بود. فیلمی تلخ با موضوعی دلتنگ و پایانی تکاندهنده.
این فیلم سوکناگ که با موفقیت قرین نبود و احتمالاً علتش عنوان فیلم بود که انتظار فیلم کمدی را در انسان برمیانگیخت. از لحاظ سبک از ملایمتی نوستالژیک و خشونتی رئالیستی برخوردار است. مضمون دراماتیک قدرتمند آن یادآور نفوس مردگان گوگول است.
۱۹۵۶ – شبهای کابیریا – Nights of Cabiria
کابیریا (با بازی جولیتا ماسینا) یکی از روسپیان خیابانگرد رم، رؤیای موفقیت و خوشبختی را در سر میپروراند. عاشق مرد جوانی میشود و برای ازدواج با او خانهاش را میفروشد. اما مرد خــ ـیانـت میکند و دار و ندارش را میدزدد و او دوباره به خیابانها روی میآورد.
«میخواهم فیلمی بسازم درباره ماجراهای زن کاملاً بدبختی که به طرزی مغشوش و سادهدلانه، امیدوار است رفتار مردم با او بهتر شود. میخواهم به او بگویم نگاه کن، من تو را گرفتار همهگونه غم و اندوه کردهام، اما آنچنان دوست داشتنیات مییابم که میخواهم ترانهی کوچک عاشقانهای تقدیمت کنم.»
شبهای کابیریا مکاشفهای است در دنیای زنان خیابانگرد. بیان احساسات، عواطف، امیال و آرزوهایشان، و نیز تلاش دشوار آنها برای تغییر زندگی.
جولیتا مایسنا در یک نقشآفرینی هنرمندانه موفق میشود احساسات پنهان موردنظر همسرش- فلینی- را که او به خویی از آنها شناخت دارد به نمایش بگذارد.
جولیتا ماسینا، جلسومینای بیاراده جاده، در این فیلم مبارزی لجوج و سرسخت است، دون کیشوتی که همواره آماده است با نیزه خود به آسیابهای بادی حمله برد و علیرغم تمام مشکلات، دارای ایمانی خدشهناپذیربه زندگی و سعادت است.
۱۹۶۰ – زندگی شیرین – La Dolce Vita
«قصدم این بود که «زندگی شیرین» هم وصیتنامهای باشد و هم اعتراضی» فلینی
زندگی شیرین در ایتالیا باعث جنجال و مباحثات بسیاری گردید. مقامات کلیسای کاتولیک فیلم را نفرتانگیز، شرمآور و غیراخلاقی خواندند و آن را تکفیر کردند. اما به هرحال فیلم مورد استقبال مردم قرار گرفت. و در سال ۱۹۶۱ جایزه نخل طلایی جشنواره کن را نصیب فلینی ساخت.
این فیلم آغاز دوره جدیدی است در تاریخ سینما، و از لحاظ تأثیر اجتماعی یکی از مهمترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده. فلینی در این فیلم نسخه دانتهگونهای از دنیای نوین را ارائه میکند. او بدون ریاکاری آگاهانه، بیعدالتی بنیادین در اخلاق اجتماعی را به تصویر کشیده است.
«هدف فیلم آن است که پرده روی دنیایی را که ما در آن زندگی میکنیم کنار بزند و ما را عادت بدهد که بتوانیم با هیولاهای این جهان یک به یک رودررو شویم … در این فیلم هرکس میتواند خودش را ببیند. به شرط آن که با خود صادق باشد به گونهای که دنبال تصویرش بگردد و آن را پیدا کند.»
[/BCOLOR]