1- وقتی ضحّاک پادشاه ایران شد حکومتِ او هزار سال طول کشید.
2- روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسانهایِ دیوسیرت مشهور شدند.
3- هنر و فضیلتهای اخلاقی بیارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همهجا را گرفت.
4- روزگار زیادی به این منوال گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ چون اژدها، خوار و بیارزش شد.
5- اوضاع به شکلی بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
6- از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند.
7- سپس به روحانیان زرتشتی گفت : «ای هنرمندانِ با اصل و نسب و خردمند ...
8- من به صورت مخفیانه دشمنی دارم و این نکته، بر خردمندان آشکار است...
9- سنّ و سال کمی دارد امّا دانش زیادی دارد؛ پهلوانی است بیاصالت و شجاع و بزرگ ...
10- استشهادنامه ای باید نوشت که ضحّاک(من)، جز کار نیک، کاری نکرده است.»
11- از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای انجامِ این کار، همرأی و همراه شدند.
12- به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
13- همان لحظه، ناگهان از دربار ضحّاك، فرياد كاوه بلند شد.
14- كاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاك فراخواندند و او را پيش بزرگانِ دربار نشاندند.
15- ضحّاك با عصبانيّت از كاوه پرسيد: «بازگو كه از چه كسي ظلم و ستم ديده اي؟»
16- (کاوه) فرياد زد و از ظلم و ستم شاه بر سر خود كوبيد و گفت: «اي پادشاه، من كاوۀ دادخواه هستم.»
17- آهنگري بيآزارم امّا شاه ظلم و ستم بسياري به من كرده است.
2- روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسانهایِ دیوسیرت مشهور شدند.
3- هنر و فضیلتهای اخلاقی بیارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همهجا را گرفت.
4- روزگار زیادی به این منوال گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ چون اژدها، خوار و بیارزش شد.
5- اوضاع به شکلی بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
6- از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند.
7- سپس به روحانیان زرتشتی گفت : «ای هنرمندانِ با اصل و نسب و خردمند ...
8- من به صورت مخفیانه دشمنی دارم و این نکته، بر خردمندان آشکار است...
9- سنّ و سال کمی دارد امّا دانش زیادی دارد؛ پهلوانی است بیاصالت و شجاع و بزرگ ...
10- استشهادنامه ای باید نوشت که ضحّاک(من)، جز کار نیک، کاری نکرده است.»
11- از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای انجامِ این کار، همرأی و همراه شدند.
12- به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
13- همان لحظه، ناگهان از دربار ضحّاك، فرياد كاوه بلند شد.
14- كاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاك فراخواندند و او را پيش بزرگانِ دربار نشاندند.
15- ضحّاك با عصبانيّت از كاوه پرسيد: «بازگو كه از چه كسي ظلم و ستم ديده اي؟»
16- (کاوه) فرياد زد و از ظلم و ستم شاه بر سر خود كوبيد و گفت: «اي پادشاه، من كاوۀ دادخواه هستم.»
17- آهنگري بيآزارم امّا شاه ظلم و ستم بسياري به من كرده است.