- عضویت
- 2019/04/27
- ارسالی ها
- 967
- امتیاز واکنش
- 3,361
- امتیاز
- 481
اصر زیر لب گفت: «دیگر باد نمی آید دیوار را بخواباند؛ دیگر نمی خواهد بیاید ... دیگر ترسیده.»
دیوار داشت به بلندی گذشته خود میرسید. بنّا و عمله ها تند تند کار میکردند؛ از نردبان بالا میرفتند، نیمه بالا میانداختند، گِل درست میکردند، گچ میساختند، میرفتند و میآمدند و دیوار بالا و بالاتر میرفت.
ناصر هنوز میتوانست با چشم های غم زده اش، گوشه ای از آن حیاط را تماشا کند.
* * *
مامانش بی آنکه سر خود را برگرداند، گفت:
ها ... بابات آمده؟
نه.
هر وقت آمد، مرا خبر کن.
کجا میخواهید بروید؟
خواستگاری.
یا الله، من هم میخواهم بیایم.
مامانش او را نگاه کرد و با تعجّب پرسید:
کجا؟
خواستگاری.
آها ... پس این طور! دیگر کجا میخواهی بیایی؟ ها؟
قلمرو زبانی: خواباندن: ویران کردن / نیمه بالا میانداختند: آجر نصفه / قلمرو ادبی: زیر لب: کنایه از «آهسته» / چشم های غم زده: مجاز یا استعاره/ دیگر باد ... بخواباند: جانبخشی
ناصر ساکت شد. از حرف های مامانش فهمید که التماس کردنش بی نتیجه است و او را با خود نخواهد برد؛ امّا مثل اینکه چیزی به فکرش رسیده است و جرئت گفتن آن را ندارد. مثل اینکه حرفی مانند آتش سر زبانش بچسبد و دهانش برای گفتن باز نشود، مدّتی این پا و آن پا شد و به صورت مامانش که سرخ و سفید شده بود، خیره خیره نگاه کرد. آخر طاقت نیاورد و
گفت:
مامان!…
بفرمایید.
چرا اینها دارند میان خانه ما و بهمن دیوار میکشند؟
چرا دارند دیوار میکشند؟ چه چیزها میپرسی! آخر همین طوری که نمی شود… .
چطوری؟
خانه هامان بی دیوار باشد.
چرا نمی شود مامان؟
ای، چه میدانم. دست از سرم بردار. مگر نمی بینی میان همه خانه ها دیوار است؟
چرا میان هم. خانه ها دیوار است؟
برو بازیت را بکن. این قدر از من حرف نگیر، بچّه.
ناصر ساکت شد، چیزی دستگیرش نشده بود. مادرش از اتاق بیرون رفت. ناصر برگشت و پشت پنجره آمد و به بیرون، به بنّا و عمله ها و درخت ها، نگاه کرد. درخت ها، بی حرکت، راست ایستاده و سرشان را به هوا بلند کرده بودند. باد دیگر میان درختان «سی سی… سی سی » آواز نمی خواند و روی شاخه ها تاب نمی خورد. فهمید که باد ترسیده و از میان درخت ها رفته …
در رفته.
قلمرو زبانی: خیره خیره ...: زل زدن / حرف گرفتن: حرف کشیدن / راست: مستقیم / دستگیرش نشده بود: نفهمیده بود / در رفتن: گریختن / قلمرو ادبی: حرفی مانند آتش: تشبیه / حرفی سر زبانش بچسبد: کنایه از «ناتوانی در سخن گفتن» / این پا و آن پا شدن: انتظار همراه با بی قراری، دست دست کردن / دست از سرم برداشتن: کنایه از مزاحم کسی نشدن / درخت ها ... بلند کرده بودند ...: جانبخشی /
دیوار داشت به بلندی گذشته خود میرسید. بنّا و عمله ها تند تند کار میکردند؛ از نردبان بالا میرفتند، نیمه بالا میانداختند، گِل درست میکردند، گچ میساختند، میرفتند و میآمدند و دیوار بالا و بالاتر میرفت.
ناصر هنوز میتوانست با چشم های غم زده اش، گوشه ای از آن حیاط را تماشا کند.
* * *
مامانش بی آنکه سر خود را برگرداند، گفت:
ها ... بابات آمده؟
نه.
هر وقت آمد، مرا خبر کن.
کجا میخواهید بروید؟
خواستگاری.
یا الله، من هم میخواهم بیایم.
مامانش او را نگاه کرد و با تعجّب پرسید:
کجا؟
خواستگاری.
آها ... پس این طور! دیگر کجا میخواهی بیایی؟ ها؟
قلمرو زبانی: خواباندن: ویران کردن / نیمه بالا میانداختند: آجر نصفه / قلمرو ادبی: زیر لب: کنایه از «آهسته» / چشم های غم زده: مجاز یا استعاره/ دیگر باد ... بخواباند: جانبخشی
ناصر ساکت شد. از حرف های مامانش فهمید که التماس کردنش بی نتیجه است و او را با خود نخواهد برد؛ امّا مثل اینکه چیزی به فکرش رسیده است و جرئت گفتن آن را ندارد. مثل اینکه حرفی مانند آتش سر زبانش بچسبد و دهانش برای گفتن باز نشود، مدّتی این پا و آن پا شد و به صورت مامانش که سرخ و سفید شده بود، خیره خیره نگاه کرد. آخر طاقت نیاورد و
گفت:
مامان!…
بفرمایید.
چرا اینها دارند میان خانه ما و بهمن دیوار میکشند؟
چرا دارند دیوار میکشند؟ چه چیزها میپرسی! آخر همین طوری که نمی شود… .
چطوری؟
خانه هامان بی دیوار باشد.
چرا نمی شود مامان؟
ای، چه میدانم. دست از سرم بردار. مگر نمی بینی میان همه خانه ها دیوار است؟
چرا میان هم. خانه ها دیوار است؟
برو بازیت را بکن. این قدر از من حرف نگیر، بچّه.
ناصر ساکت شد، چیزی دستگیرش نشده بود. مادرش از اتاق بیرون رفت. ناصر برگشت و پشت پنجره آمد و به بیرون، به بنّا و عمله ها و درخت ها، نگاه کرد. درخت ها، بی حرکت، راست ایستاده و سرشان را به هوا بلند کرده بودند. باد دیگر میان درختان «سی سی… سی سی » آواز نمی خواند و روی شاخه ها تاب نمی خورد. فهمید که باد ترسیده و از میان درخت ها رفته …
در رفته.
قلمرو زبانی: خیره خیره ...: زل زدن / حرف گرفتن: حرف کشیدن / راست: مستقیم / دستگیرش نشده بود: نفهمیده بود / در رفتن: گریختن / قلمرو ادبی: حرفی مانند آتش: تشبیه / حرفی سر زبانش بچسبد: کنایه از «ناتوانی در سخن گفتن» / این پا و آن پا شدن: انتظار همراه با بی قراری، دست دست کردن / دست از سرم برداشتن: کنایه از مزاحم کسی نشدن / درخت ها ... بلند کرده بودند ...: جانبخشی /