نوربرت الیاس (۱۸۹۷-۱۹۹۰) جامعهشناس آلمانی.
الیاس در شهر بریسواو به دنیا آمد که هنگام تولد او جزء خاک آلمان بود و اکنون در شمار شهرهای لهستان است.الیاس آلمانی بود و یهودی، و نظیر همگامانش، کسانی چون کارل مانهایم و تئودور آدورنو، با روی کار آمدن نازیهاناچار به جلای وطن شد. ابتدا چندی در پاریس اقامت کرد، اما سرانجام مقیم لندن شد.
نوربرت الیاس سهم مهمی در بالیدن و شکوفایی نظریه اجتماعی در روزگار ما داشتهاست. کار او نمونهٔ پر قدرتی است از امکانات نهفته در ترکیب و تألیفی بدیع که از پویاترین عناصر تفکر جامعهشناسی کلاسیک قوام یافتهاست، در عین حال که الیاس با حفظ استقلال فکری به رویارویی با طیف وسیعی از شواهد تجربی بر میخیزد. واژگان نظری ویژهٔ وی حالت صلب و ایستای عرفهای حاکم بر علوم اجتماعی را برهم میزند و به خواننده امکان میدهد فراتر از ثنویتهایی چون فرد/جامعه یا دولت/جامعه به مناقشههای حل و فصل ناشدهای که این دوگانه انگاریها به بار آوردهاند نظر افکند.
الیاس کتاب " فرایند متمدن شدن " را با مطالعه ی انباشت و به هم پیوستگی معانی مختلف مفهوم "تمدن" آغاز می کند. وی بسیاری از این معانی را ارزشمدارانه و ارزشگذارانه می داند. بنا به گفته ی الیاس مفهوم تمدن در ذیل معانی ضمنی گوناگونی که دارد،در نهایت واجد یک کارکرد عام واحد است:
این مفهوم بیانگر خود آگاهی غرب است. . .این مفهوم خلاصه و فشرده ی همه ی آن چیزی است که بنا بر آن جامعه ی غربی ِدویست یا سیصد سال گذشته خود را برتر از جوامع ماضی یا " جوامع بدوی تر" معاصر می داند. جامعه ی غربی از رهگذر این واژه می خواهد آن چیزی را توصیف کند که قوام دهنده ی سرشت ویژه ومایه ی غرور و مباهات خویش است: سطح فن آوری اش،ماهیت رفتارهایش،توسعه و تکوین معرفت علمی یا دیدگاه اش نسبت به جهان، وبسیاری چیزهای دیگر.(1994:a3-4)
در قرن نوزدهم شیوه ی کاربست واژه ی تمدن به وسیله ی مردم نشان گر آن بود که آنها فراگرد متمدن شدن را از یاد بـرده اند:به نظر آنها تمدن امری کامل ،داده شده و بدیهی بود.در این مرحله غربی ها که نسبت به برتری معیار ها و استانداردهایشا ن اعتماد داشتند- معیار هایی که در این زمان ذاتی و جاودانه به نظر می رسیدند-اکنون تنها آرزو می کردند که بومیان دیگر سرزمین ها و اعضای طبقات پایین ترسرزمین خودشان را "متمدن" سازند.
در فرانسه واژه ی"تمدن" در نیمه ی دوم قرن هجدهم با همین معنای ضمنی به کار می رفت. نخستین بار مالکیت گرایان و دیگر اصلاح گرایان ،که عموما خواستگاهی بورژوایی داشتند، تمدن را با ایده ی پیشرفت و بهبود اجتماعی پیوند زدند؛ اماآنها به طرز معنا داری این ایده را از اصطلاح civilite مشتق کردند،اصطلاحی که درباریان از قرن شانزدهم برای اشاره به رفتار پرزرق و برق و منزه خود و حالات و شیوه های درباری رفتار، به کار می بردند. روشنفکران فرانسوی بسیاری از شیوه ها و نگرش های درباری را اقتباس کردند و در نتیجه تمدن با پیشرفت و هویت ملت به مثابه ی یک کل پیوند یافت. این اتفاق تا اندازه ای به این سبب رخ داد که دربار فرانسه نسبت به دربار آلمان نسبت به بیگانگان گشوده تر بود.
الیاس در شهر بریسواو به دنیا آمد که هنگام تولد او جزء خاک آلمان بود و اکنون در شمار شهرهای لهستان است.الیاس آلمانی بود و یهودی، و نظیر همگامانش، کسانی چون کارل مانهایم و تئودور آدورنو، با روی کار آمدن نازیهاناچار به جلای وطن شد. ابتدا چندی در پاریس اقامت کرد، اما سرانجام مقیم لندن شد.
نوربرت الیاس سهم مهمی در بالیدن و شکوفایی نظریه اجتماعی در روزگار ما داشتهاست. کار او نمونهٔ پر قدرتی است از امکانات نهفته در ترکیب و تألیفی بدیع که از پویاترین عناصر تفکر جامعهشناسی کلاسیک قوام یافتهاست، در عین حال که الیاس با حفظ استقلال فکری به رویارویی با طیف وسیعی از شواهد تجربی بر میخیزد. واژگان نظری ویژهٔ وی حالت صلب و ایستای عرفهای حاکم بر علوم اجتماعی را برهم میزند و به خواننده امکان میدهد فراتر از ثنویتهایی چون فرد/جامعه یا دولت/جامعه به مناقشههای حل و فصل ناشدهای که این دوگانه انگاریها به بار آوردهاند نظر افکند.
الیاس کتاب " فرایند متمدن شدن " را با مطالعه ی انباشت و به هم پیوستگی معانی مختلف مفهوم "تمدن" آغاز می کند. وی بسیاری از این معانی را ارزشمدارانه و ارزشگذارانه می داند. بنا به گفته ی الیاس مفهوم تمدن در ذیل معانی ضمنی گوناگونی که دارد،در نهایت واجد یک کارکرد عام واحد است:
این مفهوم بیانگر خود آگاهی غرب است. . .این مفهوم خلاصه و فشرده ی همه ی آن چیزی است که بنا بر آن جامعه ی غربی ِدویست یا سیصد سال گذشته خود را برتر از جوامع ماضی یا " جوامع بدوی تر" معاصر می داند. جامعه ی غربی از رهگذر این واژه می خواهد آن چیزی را توصیف کند که قوام دهنده ی سرشت ویژه ومایه ی غرور و مباهات خویش است: سطح فن آوری اش،ماهیت رفتارهایش،توسعه و تکوین معرفت علمی یا دیدگاه اش نسبت به جهان، وبسیاری چیزهای دیگر.(1994:a3-4)
در قرن نوزدهم شیوه ی کاربست واژه ی تمدن به وسیله ی مردم نشان گر آن بود که آنها فراگرد متمدن شدن را از یاد بـرده اند:به نظر آنها تمدن امری کامل ،داده شده و بدیهی بود.در این مرحله غربی ها که نسبت به برتری معیار ها و استانداردهایشا ن اعتماد داشتند- معیار هایی که در این زمان ذاتی و جاودانه به نظر می رسیدند-اکنون تنها آرزو می کردند که بومیان دیگر سرزمین ها و اعضای طبقات پایین ترسرزمین خودشان را "متمدن" سازند.
در فرانسه واژه ی"تمدن" در نیمه ی دوم قرن هجدهم با همین معنای ضمنی به کار می رفت. نخستین بار مالکیت گرایان و دیگر اصلاح گرایان ،که عموما خواستگاهی بورژوایی داشتند، تمدن را با ایده ی پیشرفت و بهبود اجتماعی پیوند زدند؛ اماآنها به طرز معنا داری این ایده را از اصطلاح civilite مشتق کردند،اصطلاحی که درباریان از قرن شانزدهم برای اشاره به رفتار پرزرق و برق و منزه خود و حالات و شیوه های درباری رفتار، به کار می بردند. روشنفکران فرانسوی بسیاری از شیوه ها و نگرش های درباری را اقتباس کردند و در نتیجه تمدن با پیشرفت و هویت ملت به مثابه ی یک کل پیوند یافت. این اتفاق تا اندازه ای به این سبب رخ داد که دربار فرانسه نسبت به دربار آلمان نسبت به بیگانگان گشوده تر بود.