هر کتاب منو وارد دنیایی جدید میکنه، باهاش قوه تخیلمو پر و بال میدم و تمام خیالاتمو روی صفحه مینویسم اینکار منو آروم میکنه.
خومو به شکل یه مادر خواهر نویسنده خالق پدر تصور میکنم و باهاش برای خودم تجربه های جدید میسازم
شاید خیلیا قبولش نداشته باشن این حرفو ولی در اعماق وجود اکثریت هست...
که ما مینویسیم ،از یه دنیایی که ارزو داشتیم درش باشیم، از شخصیتی که میخواستیم داشته باشیم، از ظاهری که بهش علاقه داریم و نداریمش...
شایدم ما مینویسیم و شخصیت هایی خلق میکنیم که زبونشون نیش نداره ، که دل شکستن بلد نیستن که گاهی همونجوری هستن که ما میخوایم تا دلمون خالی بشه از ادم های بیرحم واقعیت ، ما تو نوشتن، ادم های پر درک خلق میکنیم ...
البته من بیشتر واسه هیجاناتی که میتونه تو دنیای تخیلی وجود داشته باشه مینویسم:\
و اینکه خب نوشتن و بازی با کلمات یه استعدادِ زیباست{نیازمند به سخت کوشی} ، زمانی که مینویسیم این بهمون ثابت میشه و چیزی به جز لـ*ـذت هم میتونه داشته باشه؟:)
من نمی تونم ننویسم !! نمیشه ! نمی تونم! از وقتی که به یاد دارم ، قلمم جزء جدایی ناپذیر زندگیم بود . می نویسم چون دیوانه وار عاشق نوشتنم . نمی تونم ازش دست بکشم چون روزی که قلم خیال روی دفتر ذهنم شروع به نوشتن نکنه ، اونروز روزیه که جریان حیات توی عروقم خشکیده !
یه بزرگی می گفت اگه می خوای حتی بعد از مرگ ، یادت در دلها جاودانه باشه ، یا کاری کن برای نوشتن یا بنویس برای خواندن !
منم می نویسم برای خوندن ... من باور دارم تنها راه نامیرا بودن من همین خواهد بود... میدونم من اینجوری می تونم برای همیشه جاودان باشم . مثل خدایان ایلیاد و ادیسه که تنها نامیراهای نام آشنای دنیا هستن . مثل زئوس ، خدای خدایان . آره شاید هدف من از نویسندگی یکمی زیادی متفاوت باشه . ولی من می نویسم ... می نویسم چون اینجوری می تونم مثل زئوس جاودانه بشم! بله منم جاودانه خواهم بود ولی بدون خونریزی و کشتار و استبداد !
من از وقتی که بچه بودم کتاب میخوندم.
از وقتی هم نه سالم بود خوندن رمان رو شروع کردم. اولش همهش عاشقانه و کلاسیک.
بعضی مواقع داستانها اونجوری که انتظار داشتم به پایان نمیرسیدن و من فکر کردم که یک پایان جدید بنویسم!
وقتی به خودم اومدم دیدم دوازده سالمه و نمیتونم نوشتن رو کنار بذارم.
ولی..وقتی دوازده سالم شد مجبور شدم به دلایلی دیگه ننویسم(نمیگم حرفهای بودم ولی نوشتن رو دوست داشتم)
ولی وقتی وارد راهنمایی شدم و با آفرین آشنا شدم فهمیدم اونم مثل خودم عاشق نوشتنه و دوباره شروع کردم.
خیلی خوشحالم که با انجمن آشنا شدم و تونستم رمانهام رو بنویسم.
هروقت ناراحت بودم مینوشتم مهم نبود چی باشه.