تاپیک‌های دنباله‌دار یه خاطره از❤پدربزرگ ومادربزگ ها❤ بگو

هستی علیپور

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/02/15
ارسالی ها
1,989
امتیاز واکنش
7,911
امتیاز
650
سن
27
محل سکونت
گیلان
سلام دوستای گلم

نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند
مثل پدربزرگ ها و مادربزرگ ها

من وقتی کوچیک بودم پدربزرگم و مادربزرگ پدریمو ازدست دادم. و مادری هم چندسالی هست که تنهام گذاشتند..
اما شاید حدااقل همه ی ما یک خاطره ازشون داشته باشیم .
بیایید برای چنددقیقه هم شده بهشون فکرکنیم.

هرکس علاقه داشت میتونه یه خاطره بامزه ازشون اینجا بنویسه.:aiwan_light_heart:
 

پیوست ها

  • Beautiful-sentences-about-grandfather-2.jpg
    Beautiful-sentences-about-grandfather-2.jpg
    13 کیلوبایت · بازدیدها: 8
  • پیشنهادات
  • هستی علیپور

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/15
    ارسالی ها
    1,989
    امتیاز واکنش
    7,911
    امتیاز
    650
    سن
    27
    محل سکونت
    گیلان
    من تنها چیزی ک ازمادربزرگ پدریم یادمه اینه که همیشه اذیتش میکردیم.. همیشه یه نبات داخل وسایلاش داشت به ما میداد تا چایی بخوریم.
    یااینکه همیشه بچه هارواذیت میکردم پستش قایم میشدم.
     

    Elle marie

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/06
    ارسالی ها
    1,432
    امتیاز واکنش
    19,501
    امتیاز
    914
    خب،من طناب زدن رو از مادربزرگم یاد گرفتم:aiwan_light_sddsdblum::aiwan_lightsds_blum:
    طناب هی به پاهام گیر میکرد و میفتادم.مادربزرگم گفت نه بده به من،اینجوری باید بزنی.
    چنان طناب میزد که من دهنم باز مونده بود:aiwan_ligsdht_blum:
    هنوزم طناب میزنه:NewNegah (4):
     

    Big boss

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/03
    ارسالی ها
    174
    امتیاز واکنش
    1,330
    امتیاز
    389
    یادش بخیر یه بابا بزرگ داشتم همیشه وقتی راه میرفتم عصاشو مینداخت پشت پام تا بیفتم:aiwan_lightsds_blum:
    یه مامان بزرگم دارم هی میگهه مریم این چه لباساییه میپوشی:aiwan_lightsds_blum:
    خدا هر دوشونو بهشتی کنه
     

    *My.moon.99*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/11
    ارسالی ها
    1,563
    امتیاز واکنش
    9,087
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    زیر آسمون خدا
    منم مامان بزرگم یه دفه بهم گفت:مریم زنگ بزن عصمت بیاد منو ببره
    آقا ما هرچی فکر کردیم به این عصمت خانم بنده خدا نرسیدیم o_O
    آخه ما اصلا تو فامیل نزدیکمون عصمت نداشتیم:aiwan_light_bbbbbblum:
    با کلی جیمز باند بازی رفتم از مامانم پرسیدم مامان این عصمت کیه مادر میگه زنگ بزنم بهش؟ (مادربزرگم خیلی از سوال کردن خوشش نمیاد برا همین یواشکی پرسیدم)o_O
    مامانم خندید گفت منظورش اسنپ!!!!!!
    به قول بهتاش :من دیگه حرفی ندارم o_O
    25r30wi25r30wi25r30wi
     

    Amir Masuod

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/08
    ارسالی ها
    232
    امتیاز واکنش
    7,285
    امتیاز
    559
    سن
    29
    محل سکونت
    Gorgan
    من مادربزرگ ها و پدربزرگ ها در قید حیات نیستن :NewNegah (7):
    پدربزرگ هام 20 و 17 سال پیش فوت کردن
    مادربزرگم هم 10 سال پیش
    خاطره اینکه بین اون همه نوه خیلی منو دوست داشتن:aiwan_light_blush: نزدیک 50 تا نوه میشدیم25r30wi
     

    Mah dokht

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,409
    امتیاز واکنش
    32,833
    امتیاز
    913
    آخ مامانبزرگم:(
    چقد دلم تنگه براش:( چقد جاش خالیه:(

    خاطره ازش اینو همیشه تو ذهنمه یه بار عدس پلو واسم گذاشته بود ولی چون داخلش کیشمیش داشت من لب به غذا نزدم... یادمه اومد دونه به دونه کشمش هارو از غذام جدا کرد و داد دستم....

    مهربونیاش هیچوقت دیگه تکرار نمیشه:(
    یادش بخیر...
     

    نگین نوروزی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/08/03
    ارسالی ها
    2,070
    امتیاز واکنش
    18,797
    امتیاز
    896
    سن
    28
    محل سکونت
    تهــــران
    مادر بزرگ مامانم چون مامان مامانم زود فوت کرد منو مثل نتیجه اش دوست داشت خیلی باهام شوخی می کرد.
    یه بار میخواست بگه به یکی از بچه ها بگه موبایل تو بیار به یکی زنگ بزنم به جای موبایل میگفت هُواکتو ما هم از خنده رو دِ بر شدیم :aiwan_light_girl_haha:
    کلا بگم که یه دایره المعارف واسه لغات داشت که یکی از یکی جالب تر:aiwan_light_girl_wink:
     

    Sardash

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    155
    امتیاز واکنش
    1,634
    امتیاز
    377
    محل سکونت
    مهد موسیقی
    مامان بابا که سال شصت فوت کرد، کلا خاطره ای از خدابیامرز ندارم اما بابا جوری ازش تعریف میکنه که میتونم تصور کنم چه زن خوبی بود. پدربزرگم، خب راستشو میگم، با اینکه هنوز زندست اما هیچ فرقی با نبودنش نداره، تمایلی به برقراری رابـ ـطه با بچه هاش نداره. تنها چیزی که ازش یادمه اینکه توی بازار میدیدمش بهم با اخم بخاطر لباسم نگاه میکرد، یا عیدا بهمون عیدی میداد میرفت. خب یه همسری هم داره، بد نیست، اما خوبم نیست :/
    اما در عوض پدر و مادربزرگ مادری ماهن. مادربزرگم چندسال پیش تصادف داشت، به خاطر همین الان مثل قبل نیست. یادمه اونموقع ها میرفتیم خونشون بعدش برامون شیر کاکائوخونگی با بستنی میاورد، کلیم باهامون بازی میکرد.
    پدربزرگمم هر روز بهمون سر میزنه خداحفظش کنه. یادمه وقتی هاپومو خریدم اولین کسی بود که بهش دست زد با اینکه هممون میترسیدیم، بعد عملیات شیر دادن به هاپو اغاز شد

    خلاصه، درسته که بد و خوب دارن، اما بودنشون نعمته، چون خیلیا الان چیزی ازشون یادشون نمیاد، یا ندارنشون، به خاطر همین، شکرت خدا!
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    250
    پاسخ ها
    65
    بازدیدها
    3,140
    پاسخ ها
    19
    بازدیدها
    624
    پاسخ ها
    21
    بازدیدها
    495
    پاسخ ها
    95
    بازدیدها
    2,286
    پاسخ ها
    291
    بازدیدها
    4,708
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    137
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    202
    پاسخ ها
    34
    بازدیدها
    1,000
    پاسخ ها
    37
    بازدیدها
    859
    تاپیک قبلی
    تاپیک بعدی
    بالا