یادش بخیر چه روزای خوبی بود حیف...
یه بار بیرون رفته بودیم بیرون سمت خونه مادر بزرگ مامانم بعد شام نداشتیم بابام پیشنهاد داد پیتزا بخره دایی کوچیکه مامانم هم بود ما هم تو ماشین نشستیم که بگیره غذارو بعد از اون ور خونه مادر بزرگم بریم بعد رفتیم خونه عزیزم بعد سفره رو انداختیم که بخوریم بعد مادر بزرگم میخواست بخوره مامانم بهش گفت: عزیز نخور واست بده ضرر داره نخور بعد به با اخم و تخم به مامانم گفت: مادر چه ضرری داره نخورم میمیرم آرزو به دل میمونم دیگه از مادربزرگش برنمیومد دیگه گذاشت اونم پیتزا بخوره از طرفی هم عاشق نوشابه بود پیتزا می خورد نوشابه می خورد یا حتما صبحونه نون و خامه صبحانه میخورد هی میگفتیم نخور گوش نمی کرد میگفت نخورم نمیشه اصن ...
یه بار بیرون رفته بودیم بیرون سمت خونه مادر بزرگ مامانم بعد شام نداشتیم بابام پیشنهاد داد پیتزا بخره دایی کوچیکه مامانم هم بود ما هم تو ماشین نشستیم که بگیره غذارو بعد از اون ور خونه مادر بزرگم بریم بعد رفتیم خونه عزیزم بعد سفره رو انداختیم که بخوریم بعد مادر بزرگم میخواست بخوره مامانم بهش گفت: عزیز نخور واست بده ضرر داره نخور بعد به با اخم و تخم به مامانم گفت: مادر چه ضرری داره نخورم میمیرم آرزو به دل میمونم دیگه از مادربزرگش برنمیومد دیگه گذاشت اونم پیتزا بخوره از طرفی هم عاشق نوشابه بود پیتزا می خورد نوشابه می خورد یا حتما صبحونه نون و خامه صبحانه میخورد هی میگفتیم نخور گوش نمی کرد میگفت نخورم نمیشه اصن ...