تاپیک‌های دنباله‌دار یه خاطره از❤پدربزرگ ومادربزگ ها❤ بگو

نگین نوروزی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/08/03
ارسالی ها
2,070
امتیاز واکنش
18,797
امتیاز
896
سن
28
محل سکونت
تهــــران
یادش بخیر چه روزای خوبی بود حیف...
یه بار بیرون رفته بودیم بیرون سمت خونه مادر بزرگ مامانم بعد شام نداشتیم بابام پیشنهاد داد پیتزا بخره دایی کوچیکه مامانم هم بود ما هم تو ماشین نشستیم که بگیره غذارو بعد از اون ور خونه مادر بزرگم بریم بعد رفتیم خونه عزیزم بعد سفره رو انداختیم که بخوریم بعد مادر بزرگم میخواست بخوره مامانم بهش گفت: عزیز نخور واست بده ضرر داره نخور بعد به با اخم و تخم به مامانم گفت: مادر چه ضرری داره نخورم میمیرم آرزو به دل میمونم دیگه از مادربزرگش برنمیومد دیگه گذاشت اونم پیتزا بخوره از طرفی هم عاشق نوشابه بود پیتزا می خورد نوشابه می خورد یا حتما صبحونه نون و خامه صبحانه میخورد هی میگفتیم نخور گوش نمی کرد میگفت نخورم نمیشه اصن ...
 
  • پیشنهادات
  • سميه ا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/04
    ارسالی ها
    6
    امتیاز واکنش
    82
    امتیاز
    71
    مادر بزرگ پدري من خيلي باحاله اصلا نميشه باهاش كل كرد حتما كم مياري علي الخصوص فاميل نباشي فقط بچه هاي خودش رو دوست دارن علي الخصوص پسر باشن چند وقت پيش پسر من موهاي بلندي داشت مثل دخترها هي به پسر خواهرم ميزد مادربزرگم عصباني شد كه ول كن دختره ي چشم سفيد نزن پسرمون رو من گفتم ماماني دختر نيست پسرمنه سريع اينطور كرد وا پسره أشكال نداره مادر بزنش بزن :aiwan_light_bbbbbblum:
     

    'Foruzan'

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/12
    ارسالی ها
    306
    امتیاز واکنش
    4,008
    امتیاز
    451
    سن
    29
    محل سکونت
    Zamin
    گرچه پدر بزرگم سال ها قبل بر اثر سکته قلبی فوت شدند، اما برای من و در قلب من تا ابد زنده هستند. از پدر بزرگم چیز های زیادی برام به جا موند اما با ارزش ترینش سه تاری بود که با دست های خودش ساخته بود که جدا از بحث مادی، برای من از بعد معنوی بسیار ارزشمند و ارزشمند ترین شیء که در دنیا دارم و در میان تمام مشکلات، یک منبع آرامش قوی.
     

    Hamid2000

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/03
    ارسالی ها
    5
    امتیاز واکنش
    32
    امتیاز
    41
    سن
    23
    محل سکونت
    جای میان سال های گذشته

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    پدربزگم همیشه خدا نمیدونم چرا تا منو میبینه یاد غذا و خوراکی میوفته هی میگه آیسا بیا اینو بخور آیسا چرا اینچوری غذا میخوری گوشتاشم بخور حالا جالب اینجاس با پسرخالم دقیقا برعکس انقد نخور دیگه مال این بچه(من) رو هم تو خوردی بسه دیگه چقد میخوری تازه اذیتم بکنه با مگس کش :aiwan_light_biggrin:میفته دنبالش
    خدا همه شون رو حفظ کنه
    اوناییم که بین ما نیستن بیامرزه
     

    Mehrsa.R*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/28
    ارسالی ها
    89
    امتیاز واکنش
    20,247
    امتیاز
    586
    :aiwan_ligsdht_blum:
    من اولین چیزی که یادم میاد وای فای خونشونه:aiwan_ligsdht_blum:
    خدا خیرشون بده شبا از رفتن به خونه ی خودمون فرار می کردم وتا صبح فیلم دانلود می کردم وکلیم نت گردی وبه جاش روزا می خوابیدم:aiwan_ligsdht_blum:
    :aiwan_light_prankster2::aiwan_light_prankster2:
     

    دختر آبان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/09
    ارسالی ها
    328
    امتیاز واکنش
    2,401
    امتیاز
    391
    محل سکونت
    دیار آتش و خاک:اهواز
    رفته بودیم سیزده به در پسر عمم گفت بابا بزرگ چه جوری مامان بزرگو دیدی؟
    بابابزرگم گفت داشتم از چشمه برمیگشتم دیدم دوتا دختر دارن از کوه پایین میان یکیشون افتاد باش زخم شد سریع رفتم پیرهنمو پاره کردم بستم به پاش..همونجا بود که دیگه...
    گفتم:عاشقش شدی
    برگشت گفت:نه همون جا بود که گول خوردم
    یعنی با خاک یکسانم کرد25r30wi25r30wi
     

    SECRET GIGGLE

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/08
    ارسالی ها
    1,332
    امتیاز واکنش
    4,796
    امتیاز
    578
    وقتی که کولرمون باد گرم داد بابابزرگم بس که عجله داشت کنترل تلویزیونو گرفت جلوش تا خاموشش کنه ( خیلی باحال بود)
     

    Maryam_23

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/17
    ارسالی ها
    606
    امتیاز واکنش
    5,713
    امتیاز
    561
    سن
    26
    محل سکونت
    اصفهان
    من پدر بزرگ مادریم رو اصلا ندیدم، چون وقتی هنوز به دنیا نیومده بودم فوت شدن!
    مادر بزرگ مادریم هم وقتی ۶ سالم بود از دست دادم.
    یادمه بچه که بودم مادر بزرگم که مریض بود مدتی پیش ما زندگی می کرد، یه آمپول داشت که باید مرتب هر روز عصر تزریق می کرد. یه روز که بابام سرکار بود و نتونست مادر بزرگم رو برای زدن آمپولش ببره کلینیک، من همراه مادر بزرگم با اتوبوس واحد رفتیم. اون زمان اتوبوس واحد بلیطی بود، بلیطی ده تومن! ده تا تک تومنی! این قسمت ربطی به خاطره ام نداشت اما گفتم که تداعی بشه.

    مادر بزرگم که آمپولش رو زد برای من بستنی خرید خوردم، یه نایلون گوجه سبز هم برام خرید و دوباره سوار اتوبوس واحد شدیم که برگردیم خونه. اون زمان از آخرین ایستگاه اتوبوس واحد تا خونه ی ما، پیاده چهل دقیقه راه بود، خلاصه ما پیاده شدیم و از اونجایی که شب شده بود و منم بچه بودم و مادر بزرگم هم سنی ازش گذشته بود و بیمار بود، گم شدیم!
    من فقط یادم بود که یه منبع آب ۵،۴ تا خیابون جلوتر از خونه ی ما وجود داشت. مادر بزرگم به من امید داشت که من بتونم خونه رو پیدا کنم و من فقط می گفتم "مادر اول باید منبع آب رو پیدا کنیم"
    خلاصه به دنبال منبع آب نیم ساعت تو کوچه خیابونا راه رفتیم، مادر بزرگم دیگه خسته شده بود که یکی از آشناهامون رو دیدیم که داشتن پیاده روی می کردن، خداروشکر اونا تا رسیدن به خونه کمکمون کردن! تا همین چند سال پیش اون منبع آب زنده کننده ی خاطره ی اون شبم با مادر بزرگم بود که دیگه از اونجا برداشته شد.
     

    Maryam_23

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/17
    ارسالی ها
    606
    امتیاز واکنش
    5,713
    امتیاز
    561
    سن
    26
    محل سکونت
    اصفهان
    خداروشکر مادر بزرگ پدریم هنوز در قید حیاته و قلب تپنده ی خانواده ست!
    اما پدر بزرگ پدریم متاسفانه اسفند ماه ۹۷ از دنیا رفت.
    یه خاطره ی با حال که مادر بزرگم از خودش و پدر بزرگم تعریف می کرد رو می خوام براتون بگم.
    یه روز ما خونه ی مادر بزرگم بودیم و برادرم و خانومش کنار همدیگه نشسته بودن. مادر بزرگم گفت "قدیمیا افکارشون خیلی بسته بود خداروشکر دیگه خبری از یه سری کوته فکریاشون نیست"
    ما همه برامون جالب بود که چرا مادر بزرگم که خودش هم قدیمیه داره این حرف رو می زنه!
    مادر بزرگم هم گفت "الان زن و شوهر کنار هم بشینن کسی بد فکر نمی کنه، کسی بد نگاهشون نمی کنه، کسی سرزنششون نمی کنه. زمان ما من تازه با بابا بزرگ ازدواج کرده بودم، یه روز یه پپسی برام خرید اورد خونه، مادر شوهرم و خواهر شوهرام شروع کردن به سرزنش کردن بابا بزرگ، که تو چرا اینقدر جلفی که برای زنت پپسی خریدی!"
    از اون به بعد عموم هر وقت می بینه زن و شوهری کنار هم نشستن میگه "مثل اینکه جریان پپسی رو نشنیدین، از هم فاصله بگیرین"
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    254
    پاسخ ها
    65
    بازدیدها
    3,167
    پاسخ ها
    19
    بازدیدها
    633
    پاسخ ها
    21
    بازدیدها
    505
    پاسخ ها
    95
    بازدیدها
    2,336
    پاسخ ها
    291
    بازدیدها
    4,778
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    140
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    205
    پاسخ ها
    34
    بازدیدها
    1,025
    پاسخ ها
    37
    بازدیدها
    868
    تاپیک قبلی
    تاپیک بعدی
    بالا