قسمت اول :
پيدايش روم
پورهوس
24-1- پولوبيوس ميپرسد: «چه كسي تا اين درجه كاهل و ناچيز است كه نخواهد بداند روميها با چه وسايل و به كمك چه نظام و سياستي موفق شدند در كمتر از پنجاه و سه سال تمام دنياي مسكوني را تحت رقيت دولت واحد خود در آوردند- كاري كه در سراسر تاريخ نظير نداشت؟ چه كسي ممكن است آن قدر غرق مطالعات ديگر باشد كه مطلبي را از تحقيق و يادگيري اين نكته مهمتر بداند؟» البته اين بررسي كاملاً جايز است و شايد بعداً به آن بپردازيم؛ ليكن از زماني كه پولوبيوس اين مطالب را مينوشت تاكنون تعداد فتوحات آن قدر بوده است كه ما نميتوانيم وقت زيادي صرف هر يك از آنها بكنيم. در اين كتاب ما، سعي كردهايم نشان بدهيم كه سبب اصلي غلبهي روم بر يونان از هم گسيختگي دروني تمدن يونان بوده است. هيچ كشور بزرگي مغلوب نميشود، مگر اينكه از داخل رو به فساد بگذارد. قطع جنگلها و استفادهي بد از اراضي، نابود كردن فلزات قيمتي، تغيير جهت راههاي تجاري، برهم خوردن حيات اقتصادي بر اثر بينظميهاي سياسي، فساد دموكراسي و خاندانهاي سلطنتي، تباهي اخلاقي و بيعلاقگي به وطن، زوال و نابودي جمعيتها و جانشين شدن سربازان اجير به جاي سربازان دائمي، به در رفتن جان و مال انساني در جنگهاي برادركشي و از بين رفتن استعدادهاي مردم در نتيجهي انقلابها و ضد انقلابهاي خونين - همهي اينها منابع و سرچشمههاي حياتي يونان را از بين بـرده بودند، آن هم درست هنگامي كه حكومت كوچكي در كنار رود تيبر، كه به دست آريستو كراسي ظالم ولي دورانديشي ايجاد شده بود، دستههاي سربازان جنگجو از زمين داران تربيت ميكرد، همسايگان و رقيبان خود را از پا در ميآورد، محصولات كشاورزي و معدني مديترانه را غصب ميكرد و سال به سال به ماندگاههاي يونانينشين روم پيشرفت ميكرد. تمام اين اجتماعات كهن كه روزي به ثروت و دانشمندان و هنرهاي خود ميباليدند، امروز در اثر جنگ و غارتهاي ديونوسيوس اول و پيشرفت روم، كه به صورت مركز بازرگاني رقيبي در آمده بود، تهيدست شده بودند. قبايل بومي، كه قرنها قبل به دست يونانيها اسير شده يا به داخل سرزمينها فراري داده شده بودند، به نحو روزافزوني به تعدادشان افزوده ميشد؛ در حالي كه اربابان آنها براي آسايش خود سقط جنين و بچهكشي ميكردند. ديري نگذشت كه همين قبايل بومي ادعاي تملك جنوب ايتاليا را كردند. شهرهاي يوناني براي جلب كمك به روم متوجه شدند؛ روم به كمكشان رفت و آنها را در خود مستحيل كرد.
تاراس ، متوحش از توسعهي روم، براي جلب كمك، به شاه جوان سلحشور اپيروس متوسل شد. در آن سرزمين بديع و كوهستاني، كه ما آن را به نام آلباني جنوبي ميناميم، از زماني كه دوريها معبدي براي زئوس در دودونا ساخته بودند، فرهنگ يوناني، پايگاه ناپايدراي يافته بود. در 295، پورهوس، كه نسب خود را به اخيلس ميرساند، پادشاه مولوسينها شد كه قبيلهي برتر ناحيهي اپيروس بودند. وي مردي زيبا و جسور و حكمراني مستبد ولي محبوب القلوب بود. ابتدا او ميپنداشتند كه وي ميتواند افسردگي آنها را باگذاردن پاي راستش بر پشت به خاك افتادهي آنان شفا دهد. هيچ كس هم آن قدر فقير نبود كه نتواند احسان او را بلاجواب بگذارد. چون تارانيتنها به او متوسل شدند، فرصت را مغتنم شمرد و به اين فكر افتاد كه، همان طور كه اسكندر خطر شرق يعني ايران را منكوب كرده بود، او نيز خطر غرب يعني روم را از ميان بردارد؛ و با اين شجاعت اصالت نسب خود را به اثبات رساند. در سال 281، با بيست و پنج هزار پياده نظام و سه هزار سواره نظام و بيست فيل از درياي يونيا (آدرياتيك) گذشت؛ يونانيها فيل و فلسفهي رازوري را از هند به ارمغان آورده بودند. در هراكليا با روميان روبهرو شد و «فتحي پورهوسي» نصيبش شد؛ به اين معنا كه تلفاتش، چه از حيث نفرات و چه از حيث مواد، آن قدر زياد بود كه وقتي يكي از سردارانش او را تبريك گفت، با اين جواب كه «با يك پيروزي ديگر از اين قبيل كارم ساخته است»، عبارتي به زبان آورد كه در تاريخ به يادگار ماند. روميها كايوس فابريكيوس را نزد او فرستادند تا اسرا را ردو بدل كنند. پلوتارك ميگويد:
موقع شام در ميان همه گونه موضوعاتي كه مورد گفتگو قرار گرفت، به خصوص يونان و فيلسوفانش، كينئاس (نمايندهي اپيروس) از اپيكور صحبت كرد، و عقايد پيروانش دربارهي خدايان و اشتراك منافع جمهور و هدفهاي زندگي را بر شمرد و بزرگترين خوشبختي بشر را لـ*ـذتجويي دانست، امور عمومي را مزاحم سرور زندگي معرفي كرد، خدايان را از مهرباني و خشم و در واقع از هر نوع توجه به بشر بري دانست، و دربارهي خوبيهاي آن نوع زندگاني صحبت كرد كه سرشار از لذتها و فارغ از هر نوع اشتغال باشد. قبل از اينكه سخنان او تمام شود، فابريكيوس خطاب به پورهوس فرياد كرد: «اي هر كول بزرگ! كاري كن كه پورهوس
بهترين كار اين است كه يونانيان هرگز به جنگ يكديگر نروند؛ بتوانند هميشه يك دل و يك زبان سخن بگويند و آن را عطيهاي الهي بدانند، دست به دست، مانند مرداني كه از رودخانهاي ميگذرند، پيش روند و مهاجمان بربر را منكوب كنند، و در حفظ خود و شهرهاي خود متحد شوند... زيرا چه كارتاژ روميها را و چه روم كارتاژيها را مغلوب كند، پر واضح است كه هيچ يك به سلطهي خود بر سيسيل و ايتاليا قانع نخواهد بود، و مطمئناً روزي به اينجا آمده، جاهطلبي خود را فراتر از حد عادلانه توسعه خواهد داد.
و سامنيتها نيز تا هنگامي كه با ما در جنگند از اين فلسفه پيروي كنند.»
پورهوس، كه تحت تأثير روميها قرار گرفته بود و از طرف ديگر اميدي به گرفتن كمك كافي از يونانيان ايتاليا نداشت، كينئاس را به روم فرستاد كه براي اعادهي صلح وارد مذاكره شود. سناي روم در حال موافقت با پيمان صلح بود كه آپيوس كلاوديوس، كور و مختصر، خود را به داخل مجلس كشيد و عليه صلح با قشون خارجياي كه در خاك ايتاليا باشد اعتراض كرد. پورهوس مأيوسانه دوباره به چنگ پرداخت و فتح ديگري در آسكولون نصيبش شد كه بيشباهت به خودكشي نبود. بعد، نااميد از فتح روم، به سيسيل رفت تا سخاوتمندانه سيسيل را از جنگ كاتاژ خلاص كند. در آنجا كارتاژ با قهرماني بيباكانهاي عقب راند؛ ليكن يا به دليل جبن يونانيهاي مقيم سيسيل در پيوستن به او، يا به دليل اينكه رفتارش مانند هر مستبدي با ايشان ظالمانه بود، كمكي از جانب مردم به او نشد، و وي به اجبار آن جزيره را پس از سه سال لشكركشي ترك گفت و اين عبارت پيشگويانه را ادا كرد: «چه ميدان نبردي كه براي روم و كارتاژ بر جاي گذاشتم!» پس از آنكه با لشكريان شكست خوردهاش به خاك اصلي ايتاليا برگشت، در بنونتون شكست خورد. در آنجا، براي اولين بار، دستههاي كوچك متحرك پياده نظام برتري خود را به فالانكسهاي بدون تحرك ثابت كردند، و به اين ترتيب فصل جديدي در تاريخ نظامي گشودند. پورهوس به اپيروس بازگشت. پلوتارك فيلسوف مآب ميگويد:
پس از اينكه شش سال در اين جنگها گذراند، و گرچه موفقيتي در امور خويش نيافت: جسارت شكستناپذير خود را در همهي اين بليات حفظ كرد و در اعمال جنگي و شجاعت شخصي و دليري مافوق تمام شهرياران عصر خود قرار گرفت، اما آنچه با اعمال شجاعانه كسب كرده بود به اميد واهي از دست داد، و در اشتياق آنچه نداشت داشتنيها را هم از چنگ بداد.
پورهوس دوباره به جنگهاي تازهاي پرداخت و در آرگوس به ضرب آجري به دست پيرزني كشته شد. در همان سال تاراس تسليم روم شد.
هشت سال بعد روم كشمكشي را كه يك قرن طول كشيد براي سيادت بر مديترانهي باختري با كارتاژ آغاز كرد. پس از يك نسل جنگ و خونريزي، كاتاژ، ساردني و كرس و قسمتهاي كار تاژنشين سيسيل را به روم داد. در دومين جنگ كارتاژي، سيراكوز دچار اشتباه شد و جانب كارتاژ را گرفت. در نتيجه، ماركلوس آن را آن قدر تحت محاصره نگاه داشت تا مردم از گرسنگي تسليم شدند. فاتحان شهر را چنان غارت كردند كه ديگر باره كمر راست نكرد. ليويوس ميگويد ماكلوس «تزيينات سيراكوز - مجسمهها و تصويرهايي كه در آنجا فراوان بود - را به روم منتقل كرد...حتي اگر خود كارتاژ سقوط كرده بود اين همه غنايم به دست نميآمد.» به سال 210 تمام سيسيل به دست روم افتاده بود. اين جزيره تبديل به انبار غله براي روم شد و به اقتصادي كشاورزي، كه در آن تمام كارها به دست غلامان مأيوس از همه جا انجام ميشد، بازگشت. صنايع راكد و تجارت محدود شده بود، ثروت به روم حمل ميشد، و سكنهي آزاد جزيره از ميان ميرفت. سيسيل به مدت هزار سال از تاريخ تمدن محو شد.
پيدايش روم
پورهوس
24-1- پولوبيوس ميپرسد: «چه كسي تا اين درجه كاهل و ناچيز است كه نخواهد بداند روميها با چه وسايل و به كمك چه نظام و سياستي موفق شدند در كمتر از پنجاه و سه سال تمام دنياي مسكوني را تحت رقيت دولت واحد خود در آوردند- كاري كه در سراسر تاريخ نظير نداشت؟ چه كسي ممكن است آن قدر غرق مطالعات ديگر باشد كه مطلبي را از تحقيق و يادگيري اين نكته مهمتر بداند؟» البته اين بررسي كاملاً جايز است و شايد بعداً به آن بپردازيم؛ ليكن از زماني كه پولوبيوس اين مطالب را مينوشت تاكنون تعداد فتوحات آن قدر بوده است كه ما نميتوانيم وقت زيادي صرف هر يك از آنها بكنيم. در اين كتاب ما، سعي كردهايم نشان بدهيم كه سبب اصلي غلبهي روم بر يونان از هم گسيختگي دروني تمدن يونان بوده است. هيچ كشور بزرگي مغلوب نميشود، مگر اينكه از داخل رو به فساد بگذارد. قطع جنگلها و استفادهي بد از اراضي، نابود كردن فلزات قيمتي، تغيير جهت راههاي تجاري، برهم خوردن حيات اقتصادي بر اثر بينظميهاي سياسي، فساد دموكراسي و خاندانهاي سلطنتي، تباهي اخلاقي و بيعلاقگي به وطن، زوال و نابودي جمعيتها و جانشين شدن سربازان اجير به جاي سربازان دائمي، به در رفتن جان و مال انساني در جنگهاي برادركشي و از بين رفتن استعدادهاي مردم در نتيجهي انقلابها و ضد انقلابهاي خونين - همهي اينها منابع و سرچشمههاي حياتي يونان را از بين بـرده بودند، آن هم درست هنگامي كه حكومت كوچكي در كنار رود تيبر، كه به دست آريستو كراسي ظالم ولي دورانديشي ايجاد شده بود، دستههاي سربازان جنگجو از زمين داران تربيت ميكرد، همسايگان و رقيبان خود را از پا در ميآورد، محصولات كشاورزي و معدني مديترانه را غصب ميكرد و سال به سال به ماندگاههاي يونانينشين روم پيشرفت ميكرد. تمام اين اجتماعات كهن كه روزي به ثروت و دانشمندان و هنرهاي خود ميباليدند، امروز در اثر جنگ و غارتهاي ديونوسيوس اول و پيشرفت روم، كه به صورت مركز بازرگاني رقيبي در آمده بود، تهيدست شده بودند. قبايل بومي، كه قرنها قبل به دست يونانيها اسير شده يا به داخل سرزمينها فراري داده شده بودند، به نحو روزافزوني به تعدادشان افزوده ميشد؛ در حالي كه اربابان آنها براي آسايش خود سقط جنين و بچهكشي ميكردند. ديري نگذشت كه همين قبايل بومي ادعاي تملك جنوب ايتاليا را كردند. شهرهاي يوناني براي جلب كمك به روم متوجه شدند؛ روم به كمكشان رفت و آنها را در خود مستحيل كرد.
تاراس ، متوحش از توسعهي روم، براي جلب كمك، به شاه جوان سلحشور اپيروس متوسل شد. در آن سرزمين بديع و كوهستاني، كه ما آن را به نام آلباني جنوبي ميناميم، از زماني كه دوريها معبدي براي زئوس در دودونا ساخته بودند، فرهنگ يوناني، پايگاه ناپايدراي يافته بود. در 295، پورهوس، كه نسب خود را به اخيلس ميرساند، پادشاه مولوسينها شد كه قبيلهي برتر ناحيهي اپيروس بودند. وي مردي زيبا و جسور و حكمراني مستبد ولي محبوب القلوب بود. ابتدا او ميپنداشتند كه وي ميتواند افسردگي آنها را باگذاردن پاي راستش بر پشت به خاك افتادهي آنان شفا دهد. هيچ كس هم آن قدر فقير نبود كه نتواند احسان او را بلاجواب بگذارد. چون تارانيتنها به او متوسل شدند، فرصت را مغتنم شمرد و به اين فكر افتاد كه، همان طور كه اسكندر خطر شرق يعني ايران را منكوب كرده بود، او نيز خطر غرب يعني روم را از ميان بردارد؛ و با اين شجاعت اصالت نسب خود را به اثبات رساند. در سال 281، با بيست و پنج هزار پياده نظام و سه هزار سواره نظام و بيست فيل از درياي يونيا (آدرياتيك) گذشت؛ يونانيها فيل و فلسفهي رازوري را از هند به ارمغان آورده بودند. در هراكليا با روميان روبهرو شد و «فتحي پورهوسي» نصيبش شد؛ به اين معنا كه تلفاتش، چه از حيث نفرات و چه از حيث مواد، آن قدر زياد بود كه وقتي يكي از سردارانش او را تبريك گفت، با اين جواب كه «با يك پيروزي ديگر از اين قبيل كارم ساخته است»، عبارتي به زبان آورد كه در تاريخ به يادگار ماند. روميها كايوس فابريكيوس را نزد او فرستادند تا اسرا را ردو بدل كنند. پلوتارك ميگويد:
موقع شام در ميان همه گونه موضوعاتي كه مورد گفتگو قرار گرفت، به خصوص يونان و فيلسوفانش، كينئاس (نمايندهي اپيروس) از اپيكور صحبت كرد، و عقايد پيروانش دربارهي خدايان و اشتراك منافع جمهور و هدفهاي زندگي را بر شمرد و بزرگترين خوشبختي بشر را لـ*ـذتجويي دانست، امور عمومي را مزاحم سرور زندگي معرفي كرد، خدايان را از مهرباني و خشم و در واقع از هر نوع توجه به بشر بري دانست، و دربارهي خوبيهاي آن نوع زندگاني صحبت كرد كه سرشار از لذتها و فارغ از هر نوع اشتغال باشد. قبل از اينكه سخنان او تمام شود، فابريكيوس خطاب به پورهوس فرياد كرد: «اي هر كول بزرگ! كاري كن كه پورهوس
بهترين كار اين است كه يونانيان هرگز به جنگ يكديگر نروند؛ بتوانند هميشه يك دل و يك زبان سخن بگويند و آن را عطيهاي الهي بدانند، دست به دست، مانند مرداني كه از رودخانهاي ميگذرند، پيش روند و مهاجمان بربر را منكوب كنند، و در حفظ خود و شهرهاي خود متحد شوند... زيرا چه كارتاژ روميها را و چه روم كارتاژيها را مغلوب كند، پر واضح است كه هيچ يك به سلطهي خود بر سيسيل و ايتاليا قانع نخواهد بود، و مطمئناً روزي به اينجا آمده، جاهطلبي خود را فراتر از حد عادلانه توسعه خواهد داد.
و سامنيتها نيز تا هنگامي كه با ما در جنگند از اين فلسفه پيروي كنند.»
پورهوس، كه تحت تأثير روميها قرار گرفته بود و از طرف ديگر اميدي به گرفتن كمك كافي از يونانيان ايتاليا نداشت، كينئاس را به روم فرستاد كه براي اعادهي صلح وارد مذاكره شود. سناي روم در حال موافقت با پيمان صلح بود كه آپيوس كلاوديوس، كور و مختصر، خود را به داخل مجلس كشيد و عليه صلح با قشون خارجياي كه در خاك ايتاليا باشد اعتراض كرد. پورهوس مأيوسانه دوباره به چنگ پرداخت و فتح ديگري در آسكولون نصيبش شد كه بيشباهت به خودكشي نبود. بعد، نااميد از فتح روم، به سيسيل رفت تا سخاوتمندانه سيسيل را از جنگ كاتاژ خلاص كند. در آنجا كارتاژ با قهرماني بيباكانهاي عقب راند؛ ليكن يا به دليل جبن يونانيهاي مقيم سيسيل در پيوستن به او، يا به دليل اينكه رفتارش مانند هر مستبدي با ايشان ظالمانه بود، كمكي از جانب مردم به او نشد، و وي به اجبار آن جزيره را پس از سه سال لشكركشي ترك گفت و اين عبارت پيشگويانه را ادا كرد: «چه ميدان نبردي كه براي روم و كارتاژ بر جاي گذاشتم!» پس از آنكه با لشكريان شكست خوردهاش به خاك اصلي ايتاليا برگشت، در بنونتون شكست خورد. در آنجا، براي اولين بار، دستههاي كوچك متحرك پياده نظام برتري خود را به فالانكسهاي بدون تحرك ثابت كردند، و به اين ترتيب فصل جديدي در تاريخ نظامي گشودند. پورهوس به اپيروس بازگشت. پلوتارك فيلسوف مآب ميگويد:
پس از اينكه شش سال در اين جنگها گذراند، و گرچه موفقيتي در امور خويش نيافت: جسارت شكستناپذير خود را در همهي اين بليات حفظ كرد و در اعمال جنگي و شجاعت شخصي و دليري مافوق تمام شهرياران عصر خود قرار گرفت، اما آنچه با اعمال شجاعانه كسب كرده بود به اميد واهي از دست داد، و در اشتياق آنچه نداشت داشتنيها را هم از چنگ بداد.
پورهوس دوباره به جنگهاي تازهاي پرداخت و در آرگوس به ضرب آجري به دست پيرزني كشته شد. در همان سال تاراس تسليم روم شد.
هشت سال بعد روم كشمكشي را كه يك قرن طول كشيد براي سيادت بر مديترانهي باختري با كارتاژ آغاز كرد. پس از يك نسل جنگ و خونريزي، كاتاژ، ساردني و كرس و قسمتهاي كار تاژنشين سيسيل را به روم داد. در دومين جنگ كارتاژي، سيراكوز دچار اشتباه شد و جانب كارتاژ را گرفت. در نتيجه، ماركلوس آن را آن قدر تحت محاصره نگاه داشت تا مردم از گرسنگي تسليم شدند. فاتحان شهر را چنان غارت كردند كه ديگر باره كمر راست نكرد. ليويوس ميگويد ماكلوس «تزيينات سيراكوز - مجسمهها و تصويرهايي كه در آنجا فراوان بود - را به روم منتقل كرد...حتي اگر خود كارتاژ سقوط كرده بود اين همه غنايم به دست نميآمد.» به سال 210 تمام سيسيل به دست روم افتاده بود. اين جزيره تبديل به انبار غله براي روم شد و به اقتصادي كشاورزي، كه در آن تمام كارها به دست غلامان مأيوس از همه جا انجام ميشد، بازگشت. صنايع راكد و تجارت محدود شده بود، ثروت به روم حمل ميشد، و سكنهي آزاد جزيره از ميان ميرفت. سيسيل به مدت هزار سال از تاريخ تمدن محو شد.