سلام من دنبال رمانی میگردم درباره یک دختر عمه و پسر دایی بود،اسم پسر آبان بود و اسم دختر رو یادم نمیاد.
دختره وقتی کوچیک بود مادر و پدرش از هم طلاق گرفتن و پیش پدرش زندگی میکرد.آبان هم پدر و مادرش رو بچگی در تصادف از دست میده و پیش عموش زندگی میکنه که پسر اون عمو با دختره شیر خورده بودن،خلاصه دختره که بزرگتر میشه وارد کار مزون میشه فکر کنم دبیرستانی بود،پدرش رو از دست میده.
با آبان ازدواج میکنه.آبان کم کم شکاک میشه،به زنش و پسر عموش شک میکنه و زنش و هل میده که از قضا باردار هم بوده.بعد از اون یه سری مسائل پیش میاد که دختره یه شهر دیگه ای میره و بعد از چند سال دوباره همدیگر رو میبینن و بعد از بحث و... آشتی میکنن.
چند سال پیش خونده بودم،اگه اسمش رو میدونید لطفا بگید تا بتونم دوباره بخونم.
سلام
یه رمانی قبلا خوندم که چیزی ازش یادم نمیاد فقط یادمه دختر داستان توی مسافرت پرید میشه بعد تختم لک میشه خیلی خجالت میکشه میره یه گوشه اتاق قایم میشه شوهرش یا دوست پسرش میاد کمکش میکنه
لطفا هر کی خونده اسمشو بگه
من نگـاه دانلـود خوندم که داخل اون ی پسره بود به اسم محمد فک کنم و زنش با دوستش بهش خــ ـیانـت کرده بود و ی پسر داشتن که بچه زنش و دوستش بود و اون وقتی ک بچش مریز شد فهمید ک بچش نیست و بعد از مریضی و مردن بچش زنش رو ول کرد و عاشق محیا شد دختری ک از بچگی با اون بزرگ شده بود
اسم ی رمان و میخام بدونم ک ی دختر به اسم نیکی بود با موهای فرفری و قرمز ک خواهر بزرگ بود ولی هنوز ازدواج نکرده بود و دست و پا چلفتی بود و رفت تو رستوران دوست دامادمون کار کرد و عاشق هم شدن
سلام. یه رمان بود که ارغوان دختری خیلی ساکت بود و یه کافه داشت و تنها زندگی میکرد. در گذشته ش خــ ـیانـت پدرش به مادرش بود و طلاق مادرش و مادرش به خواست خودش بستری روانپزشکی شد و حرف نمیزد. نامزد قبلی ش رهاش کرده بود تو اوج مشکلاتش . اما با یه پسر که مرتضی بود اسمش و نزدیک کافه ش یه کافی شاپ داشت آشنا شد و ازدواج کرد