اونروزی اولويت اولت من ميشم
كه تو ديگه اولويت آخر منی!
خب ما آدما عادت كرديم به اينكه ،
وقتی برای كسی ارزش قائل بشيم كه اون ديگه برامون ارزشی قائل نيست!
ما آدما عادت كرديم به اينكه هميشه اول همه چيو ازدست بديم بعد قدرشو بدونيم!
بعد به التماس بيفتيم!
بعد يادمون بياد دوستشون داشتيم!
بعد يادمون بياد دوستمون داشتن!
خستہ از همہ چیز....
از سکوتِ شَب ڪِ زمانی تمام آرامشم بود...
از نبودَنت ....
از دلتَنگی ڪِ گاه و بیگاه ، صبح یا نیمہ شَب بغضی میشوَد سنگیڹ در گِلویَم...
خسته ام آرامشِ شب هایَم...
از نداشتَنت خسته ام...
ازینڪہ میدانَم روزگارے را بدوڹِ حتی نشانی زِ تو سپرے میکُنم خسته ام...
چِشمانَم دیگر یارے نمیکُنند...
میدانَم دیگر تَمام است...
تو میخندے و آڹ صدایی ڪِ زمانی آرامشم بود ، دَر آشوبِ هق هقِ گریه هایم در می آمیزَد و نَمکی میشوَد بر روے زَخم هاے دلِ شکستہ ام....
سپرے میکُنم روز هاے بدوڹ تورا...
و لعنت بہ ایڹ روز ها...
راستی ....!؟
او هَم برایت غَزل میخوانَد....؟؟
آه ؛ فراموش کرده بودَم ڪِ دیگَر غَزلی نَمانده است...
همه را خودَم برایت خوانده بودَم...
افسوس...افسوس ڪِ نیستی...
برگرد مَرد سیه پوشِ قصہ ها...!
نگراڹ غزل ها نَباش!
مَگر نمیدانے رَفتڹ تو چہ شاعرے ازیڹ کوچَڪِ پُر دَرد ساختہ است...؟!
واژه هارا چِناڹ برایَت ردیف و قافیہ میسازَم ڪِ فِکر نبودَڹ از سرت بیوفتَد...
و گوشِ فَلڪ دوباره کَر شَود ...
از فَریــادِ "دوستت دارم" گُفتَڹ هایَت....