مدتها بود که از سیر و روند ماجرا خارج و غافل بودم امّا انتخابِ این کتاب به عنوان اولین کتاب برای این سری مطالعهها یکم عجیب بود؛ نقد نمینویسم، صرفاً عقیدهی خودم یا شاید هم یه اظهار نظرِ شخصی و ... بای دِ وی؛ اول از همه بگم من حدود 20% این کتاب رو پارسال یا سالِ قبلش خوندم. به نظرم همون مقدار هم زیاد بود.
چرا؟
حقیقتش معتقدم هیچکس توی این دنیا بینقص نیست؛ و لذا بر همین مبنی اصلاً حق نداره که بخواد نقصانِ دیگران رو بگیره مگر اینکه دلیلی بر اون وجود داشته باشه. بله ما اگر از هم ایراد میگیریم به جهتِ پیشرفته امّا غلوِ این کتاب سه هزار برابره، تا جایی که به مرحلهی توهین و تحقیر و قضاوتِ بیجا میرسه. انقدر زیاده که مخاطبِ 14 ساله تا چند هفته تحت تاثیر محتواش همه رو -حتی پدر و مادر خودش رو- یک بیشعور میبینه!
این کتاب یک کتابِ زرده که یک بار خوندنش کفایت میکنه و اصلاً قرار نیست ازش چیزی بیرون بیاد. اسم اصلیِ کتاب اصلاً بیشعوری نیست و Assholism یا Asshole no more هست که لزومی بر ترجمهی این عبارت نیست؛ علتِ جذبش هم واقعاً مشخصه. اسمهای عجیب و جدید و بـوم! جامعهی جهان سومی که به سمتِ خوندن این کتاب هجوم میبرن. به تفصیل راجع به این قضیه میشه صحبت کرد.*
جایی از کتاب نوشته بود که تا زمانی که فردِ بیشعور خودش تشخیص نده که بیشعوره، نمیشه درمانش کرد؛ و جالبِ قضیه اینجاست که کلِ محوریتِ کتاب راجع به اینه که «چطور بفهمیم بقیه بیشعورن؟»
من نسخهی دیگهای از این کتاب رو داشتم، و به یه لیستی که رسیدم دیگه خوندنشو ادامه ندادم چون به طور کلی احساس میکردم سرِ کار رفتم؛
لیست «افرادِ در معرض بیشعوری» و جالبِ قصه نامبر 30 لیسته! دو تا مفهوم داره؛
1. کتابی که من نوشتم اصلاً ارزشی نداره که تو بخوای براش وقت بذاری.
2. تویی که داری با این جدیت منو میخونی یه بیشعور هستی / خواهی شد.
پائیز پارسال توی شهر یه نمایشگاه کتاب گذاشته بودن و یک غرفهی کـــامل فقط به بیشعوری و نقدش و معرفیش و فلان و الان اختصاص داده شده بود؛ چرا؟ واقعاً چرا؟ چرا باید کتابی رو بخونیم که نویسندهش میگه من یه بیشعورم، و قراره از بیشعورها براتون حرف بزنم! حالا علتِ اصلیِ حرف من اینه؛ ما در متنِ کتاب دائماً با یه شخصیتِ خسته از بیشعوریِ سایرین سر و کار داریم؛ متن به ما اینا رو میگه؛ اون خانمی که اومده بود مطبم اینجوری بود، اون گربههه اینجوری بود، مجریِ تلویزیون این شکلی حرف میزد، همسایهمون ال و بل و این کتاب دائماً داره از بقیه ایراد میگیره! اصلاً کاری هم جز این میکنه؟ متن: بیشعوری یعنی عیبجویی مداوم از دیگران، حتی به خاطر عیوبی که خود فردِ بیشعور دارای آن است.
فکر میکنم واضح باشه! از اول تا آخرِ کتاب عیبجویی پشتِ عیبجویی و در ادامه خودِ کتاب داره میگه «عیبجویی از بیشعوریه»!
ثانیاً گویا از نظرِ این کتاب انسانها موجوداتِ کامل و پُری هستن که اگر کوچکترین اشتباهی رو مرتکب بشن، بیشعورن؛ که نیست. آدمیزاد کامل نیست. همه اشتباه میکنن و همه به اشتباه مرتکب میشن و این دلیل بر این نمیشه که به اونها بگیم «بیشعورِ احمق!» همونطور که امام علی میگه اشتباه کردن اشتباه نیست، در اشتباه ماندن اشتباهه! فرقِ این دو تا رو باید بفهمیم. بنا به لیستِ بالا باشه که سنگ رو سنگ بند نمیاد. ما اصلــاً حق نداریم بگیم کارمندهای دولتی همــــه بیشعورن. چه کسی چنین چیزی گفته؟ شمارهی دوازده، «روانشناسان»! خودِ نویسنده یک دکتر روانشناسه! بقیهی شمارهها هم بهتره نگاهی بندازیم؛ اصلاً موجودِ «باشعور»ی موند؟
به عنوانِ یه کتابِ طنزی که قراره بهت توهین کنه میشه واسهش وقت گذاشت، ولی بهتره روی عناوینِ دیگه هم درنگی داشته باشیم.
* راجع به این موضوع به تفصیل میشه صحبت کرد؛ یک سری کتابها فقط به شرطِ عنوانشون خیــلی سر و صدا میکنن! به قول یاس «اسم عجیب غریب بذار رو آلبوم تا به همین واسطه فروش کنه» ^^ فقط هم بیشعوری نیست؛ «گوسفند نباشیم»، «نیمهی تاریک وجود»، «قوی باش دختر!» و کلـــی کتابِ معروفِ دیگه ... این کتابها به شکلِ عجیبی توی اینستاگرام و صفحات معرفی کتاب بیداد میکنن و از اونجایی که اسمشون شیک و جالبه، احتمالاً کلاسِ نفر رو میبره بالا اگر بگه من این کتاب رو خوندم. تک و توک پیجهای خوبِ کتابخوانی پیدا میشه درحالی که تعدادشون اندازهی موهای سر ماست؛ چرا؟ چون اکثرِ پیجها همین کتابها رو با آب و تاب و عکسهای قشنگ و وسایل خیلی ناز معرفی کردن تا جذابیتِ کارشون بالا بره. به نظر من اگر بنا بر مطالعهست، بر مطالعهی مفید باشه نه صرفاً سرگرمی.
+ احتمالاً ریاکتِ منفی بخورم ولی بیاید به نظرِ همدیگه احترام بذاریم +)
من خاک پای شما هستم و خودم رو حقیقتا صاحب نظر نمیدونم. ولو اینکه مثل دیگرانی که در این طرح اعلام آمادگی کردن در حال خوندن و آماده کردن نقد و نظرم هستم.
به زودی نقدم رو تو همین صفحه قرار میدم و اگه مایل بودین درباره نظر تو هم صحبت میکنم. در بعضی موارد حق رو با تو میبینم و در بعضی موارد نه (کلا از ذکر نقاط مثبت خودداری کردی و گفتن اون قسمت که عقاید مذهبی رو دخالت نمیدی درست نیست. نقد باید بدون جانبداری و تعصب خاصی نوشته بشه. بهتر بود کلا بهش اشاره نمیکردی که این ذهنیت به وجود نیاد که متعصب بودی) اما در کلیت قضیه که کتاب جالبی نبود و انتقادات زیادی بهش وارده، موافقم.
بازم میگم من صاحب نظر نیستم و مثل بقیه دوستان جدای از رنکم تو این طرح شرکت کردم.
بله کاملا حرفتون رو قبول دارم.
اختیار دارین.
هر نقدی موظفا باید هم به نکات مثبت اشاره داشته باشه هم به نکات منفی.
من تا به حال تو مسیر نقد اصولی کار نکردم و اصلا تو این مسیر نبودم. چونکه مسیر من نویسندگیه و در حد خودم چیزایی ک لازم بوده در مورد نقد رو با توجه به نقد هایی که منتقدا از شیش تا رمانم داشتن یاد گرفتم...
و باید به این نکته هم توجه میکردم. به کل اینو فراموش کرده بودم. حتما نقدمو اصلاح میکنم و این موارد رو اضافه میکنم.
بسیار سپاسگزار از شما
برای مقدمه در پاسخ به نقد بعضی دوستان باید بگم کتاب بیشعوری برای این نیست که بخونیم و فقط ازش لـ*ـذت ببریم. قطعا کتاب بیشعوری رسالت سنگین تری داره. گاهی اوقات حتی این کتاب میتونه برای عدهای عذاب آور باشه.
به کتاب بیشعوری باید به عنوان یه مرجع اخلاق و انسانیت نگاه کنیم که به بهترین شکل ممکن داره یاد میده چطور میشه انسان شریفی بود و پیرو انسانیت شد.
اگر شخصی قصد داره از کتابی فقط لـ*ـذت ببره و صرفا خودش رو سرگرم کنه، کتاب بیشعوری نمیتونه اصلا مناسبش باشه. این کتاب به بینش جدیدی نیاز داره، باید تعصبهای کورکورانه رو ویران کرد و بعد سراغ اولین صفحهاش رفت. نویسنده حرفهایی میزنه که نیاز داره ساعات ها با بینش جدیدی فقط بهش فکر کرد. نویسنده سیاهی و کثیفی وجود انسانها رو میاره جلو چشم خواننده و بهمون میگه برو تو خودت جستجو کن چه قدر از این آلودگیها تو وجودت هست، و اگر هست بهت راه حل پاک کردنش رو یاد میده. این نمیتونه توهین نویسنده باشه، به نوعی یه لطف و کمکه برای نابودی و ساختن دوباره، به تمام انسانهای دنیاست.
نویسنده در ابتدا کتاب، شهامت نشون میده و اعتراف میکنه یه مدت زیادی خودش یه فرد بیشعور بوده و افرادی همیشه بودن که بهش بگن به یه بیماری ناعلاج دچار شده. اما این خود نویسنده اس که پادزهر این بیماری رو میسازه و سعی میکنه یک بار برای همیشه این مرض رو از وجودش پاک بکنه. به اعتقاد من این مقدمه یه راهنمایی اساسی بوده به شخص بیشعوری که داره این کتاب رو میخونه. یعنی درمان مرض بیشعوری، فقط توسط خود فرد بیمار میتونه انجام بشه و تا زمانی که کسی خودش واقعا اراده نکنه، هیچ دکتر و روانپزشکی نمیتونه کاری براش انجام بده. نویسنده غیر مستقیم تو شروع رمان میگه اگه فرد بیشعوری هستی، فقط خودت میتونی ناجی خودت باشی.
در ادامه نویسنده چند مثال از ادم های بیشعور ذکر میکنه و بر این موضوع تاکید داره که مرض بیشعوری سن و سال و جنسیت نمیشناسه و همه ی انسان های دنیا در معرض مبتلا بهش قرار دارند. اما مثل هر بیماری دیگری، بیشعوری هم شدت های مختلفی داره، برای مثال هر فردی که مبتلا به بیماری کرونا بشه، حتما جونش رو از دست نمیده، اما تا اخر زندگیش این امکان وجود داره که عوارض این بیماری رو حس بکنه. بیماری بیشعوری هم بستگی به خود فرد آلوده شده و شدت بیماری داره که زندگی یه فرد رو تا چه اندازه ممکنه تحت تاثیر قرار بده.
برای مثال یکی از این سرگذشت های افراد بیشعور، یک کشیش مذهبی هست که مردمان رو با لحن فریبکارانه به یک کار نیک تشویق میکنه و خودش خلاف اون کار رو انجام میده. این نوع بیشعوری که اکثرا در افراد مذهبیِ خیلی متعصب دیده میشه، از خطرناک ترین نوع این بیماری هستش. گرچه اون فرد مذهبی درکتاب تا حدودی درمان میشه، اما ایجاد تغییر در همچین انسان هایی توسط روانپزشک تا حد زیادی به غیر ممکنه نزدیکه، مگه این که خود شخص تغییری توی وجودش ایجاد کنه.
نویسنده، بیماری بیشعوری رو خیلی دقیق توصیف میکنه. این بیماری رو در قالبی قرار میده که شخصی نمیتونه بگه من این ویژگی ها رو دارم، اما فرد بیشعوری نیستم. راه گریزی برای این حجم از دقت در توصیف بیشعوری وجود نداره. مثل پزشکانی که رفتار ویرویس ها رو زیر میکروسکوپ برسی میکنن و براش پادزهر درست میکنن، نویسنده هم در توصیف بیشعوری این بیماری رو زیر میکروسکوپ میبره و بعد از شناخت دقیق بیماری، واکسنش رو به اروم ترین حد ممکن در طی ادامه کتاب به افراد بیشعور تزریق میکنه. ( البته باز هم بستگی به خود شخص دارد که این واکسن رو بخواد)
نویسنده بارها و بارها در مثال هایی که میزنه، تاکید داره بیماری بیشعوری، فقط زندگی شخص خود بیمار رو در معرض خطر قرار نمیده، بلکه این افراد برای کره زمین مضر هستند. خب این دقیقا یعنی چی، ایا یه فرد بیشعور میتونه با تصمیم هایی که میگیره، زندگی افراد دیگه ای رو که در یک قاره دیگه زندگی میکنن تحت تاثیر قرار بده؟ پاسخ به این سوال بدون شک بله است. در ریاضی فیزیک مبحثی وجود داره به اسم اثر پروانهای. شاید افراد زیادی اسم اثر پروانهای رو شنیده باشن. اثر پروانهای میگه برای مثال؛ ممکنه پر زدن یه پروانه توی آمریکا، باعث طوفانی در هند بشه. ( کشور ها مهم نیست، فقط بحث فاصله مطرحه) برای اولین بار یه هواشناس این بحث رو مطرح کرد و با ریاضیات پیشرفته این موضوع رو اثبات کرد از لحاظ احتمال، ممکنه همچین اتفاقی بیفته.( این اتفاق به طور دومینه وار هست و این معنی رو میده که اتفاق های کوچیک میتونن اتفاق های خیلی بزرگی رو طی چند مرحله رقم بزنن)
بشعوری هم میتونه خاصیت اثر پروانهای داشته باشه. برای مثال یک معلم به شدت متعصب و افراطی اهل قاره اسیا، شروع به صحبت میکنه که با کشتن افراد کافر، در بهشت خدا میتونه براتون باز بشه. شاید نود و نه درصد از دانش آموزان این حرف رو باور نکنن، اما اگه فقط برای یه نفر تاثیر گذار باشه، اون فرد بیشتر به سمت این مباحث کشیده میشه و ممکنه در آینده و به طور دومینه وار به درجه ای برسه که یه بمب انتحاری به خودش ببنده تا جون یه سری از افراد رو در یک کشور اروپایی بگیره. خب این ساده ترین مثال برای اثرپروانهای هستش. یه فرد بیشعور( اون معلم) با یه اتفاق کوچیک، باعث پرورش همچین بیشعوری شد و در یک قاره دیگه، همچین اثر بزرگی گذاشت.
در مهم ترین بخش کتاب، نویسنده بیماری بیشعوری رو زیر رادیکال میبره و انواع اون رو معرفی میکنه.
بیشعور تجاری: شخصی که فقط به پول فکر میکنه. فاقد احساساته، خانواده و اطرافیان براش هیچ اهمیتی ندارن. به هر دری میزنه و حاضره هر خلاف و عمل دور از انسانیت رو برای پول بیشتر انجام بده.
بیشعور مذهبی: شخصی که در طول تمام زندگیش سرکوب شده و کارهایی که در طول زندگیش نتونسته انجام بده( مثال داشتن رابـ ـطه) رو به دیگران تحمیل میکنه تا از عقدهاش خالی بشه. حرف هایی که این افراد میزنن هیچ پایه و اساسی ندارن و کاملا تمامش زاده ذهن بیمار این افراد است. معمولا این نوع بیشعورها لحن بیان خیلی خوبی دارن و به سبب همین قابلیت میتونن عده ای رو پیدا کنن و با سخنرانی ها به مرور زمان بیشعورهای زیادی تحویل جامعه بدهند.
از دیگر نوع بیشعوری، میشه به بیشعور شاکی، بیشعور مدنی و بیشعور بیچاره اشاره کرد.
نویسنده برای مخاطبین توضیح میده انسان ها چطور طبق شرایط زندگیشان، تصمیم میگیرن از نوع کدوم بیشعور ها باشن. شخصی که به پول نیازداره، یه روزی ممکنه بیشعور تجاری بشه. شخصی که تموم مدت سرکوب شده و با عقده رشد کرده، به احتمال زیاد بیشعور مذهبی میشه. و ... البته بعضی از انسانها هم طبق شرایط، ناخواسته به یکی از این نوع بیشعوری ها مبتلا میشن و طبق شرایط محیطی و زندگی، داخل باتلاق یک نوع بیشعوری فرو میرن. کتاب پایان بندی بسیار خوب و منطقی داره؛
"راه نجات از بیماری بیشعوری"
سخت ترین مرحلهی درمان، پذیرفتن بیماری هست. هر انسانی این شهامت رو نداره که بگه من یک بیشعور هستم. چون بعد از پذیرفتن این مبحث، فرد در یک پوچی عمیقی فرو میره. وجود اون شخص با بیشعوری پر شده و حالا که بخواد درمان بشه، انگار تمام وجودش داره پاک میشه. وجودش آنچنان با بیشعوری پر شده که با درمان شدن، تکه تکه از وجودش گم میشه و درنهایت هویتش رو گم میکنه.
برای مثال اگه یه دانشمند بزرگ بره پیش شخصی که بیست ساله روز و شب داره به یک بت سنگی سجده میکنه و بگه ما ثابت کردیم دنیا با بیگ بنگ به وجود اومده و در مقیاس کوانتومی با برخورد حجم زیادی ماده و پادماده، همچین جهانی به وجود اومده و این یه تیکه سنگ هیچ دخالتی توی به وجود اومدن دنیا نداشته و تاکید بکنه تو یه بیشعور مذهبی هستی و باید درمان بشی، اون فرد چند درصد احتمال داره حقیقت رو قبول بکنه؟
اگر قبول بکنه به پوچی مطلق میرسه، چون میفهمه بیست سال تموم زندگیشو یه فرد بیشعور بوده.
این مرحله بسیار سخته که انسانی به پوچی برسه و از این فرصت استفاده بکنه که خودش رو دوباره بسازه. ویران کردن خود و از نو ساختن خود، کار هر انسان بیشعوری نیست، اما بدون شک یک امر غیر ممکن هم نیست.
و در پایان میخوام به یک قسمت برجسته کتاب اشاره بکنم:
«هیچوقت برای شناختن بیماری بیشعوری، خیلی زود یا خیلی دیر نیست»
سلام
من در واقعیت کتاب ها،رمان ها و نوشته های طنز رو نمی خونم. در واقع این ژانر طنز ؛ ژانری نیست که من معمولا برای خواندن انتخاب می کنم. البته بعضی اوقات استثناء هم وجود داره، اونم فقط در صورتی که بتونم واقعا متن مطلب رو درک کنم، که متاسفانه در مورد این کتاب صدق نمی کنه. من نمی تونم این کتاب رو درک کنم.این کتاب برای من یجورایی غیر منطقیه.توی این کتاب رسما نوشته همه بیشعور اند! اگه از نظر نویسنده نگاه کنیم،اینو نشون میده که اصل ما هم همه بیشعوریم که داریم همچین چیزی رو می خونیم!در کل اینکه من اصلا و ابدا نمی تونم منظور نویسنده از نوشتن همچین کتابی رو بفهمم.
در هر صورت این همه چیزی بود که من تونستم از این کتابنقد کنم.
سلام!
اگه قرار باشه سعی کنم نظر و نقدی بیطرف بدم برای این کتاب، پوئن مثبت و منفی در نظر میگیرم.
پوئن منفی:
_ از اسم بیشعور بسیار استفاده نموده طوری که همه دلزده میشن.
_داره تمام انسانهای اطرافمون رو بیشعور نشون میده و میتونه باعث غرور و تکبر خواننده بشه و او را بیشعور کند. براساس دیدگاه خواننده
_شخصیت پردازی ضعیف: توی کتاب میگه هر انسانی با انسان دیگه مدل بیشعوریش متفاوته ولی من در خواندن داستانها بین برخی شخصیتها تفاوت زیادی رو پیدا نکردم و شخصیتها خیلی بهم نزدیک هستن، شاید اگه برای هر شخصیت یه ویژگی رو به طور خاص پررنگتر میکرد، شخصیت پردازی بهتر میشد.
_غیر قابل پذیری: تا جایی که من میدونم وقتی یه در رو میبندیم، شاید صدا بیاد ولی درحدی نیست که وقتی کسی پشت در آروم حرف میزنه صدای حرفهاش رو کامل بشنویم و بفهمیم چی میگه چه برسه به صدای کارمندها که از پشت در آسانسور، آهنیه، بشنویم.
_آوردن مسائل سیـاس*ـی و جنـ*ـسی، باعث شده از یه سنی پایینتر کسی نخونه.
_تحریف: اون توی خاورمیانه زندگی نمیکنه و شاید حتی از این منطقه رد هم نشده باشه ولی بازهم دربارهی اینجا اظهار نظر میکنه. بیشعوره
_بیان تند: توضیح در پایین بعد از پوئن مثبت
پوئن مثبت:
_موضوع عجیب و جالب
_داره به ما رفتارهای بیشعوری را نشان میده و میتواند به ما در اصلاح خود کمک کند. براساس دیدگاه خواننده
_ دارای طنز ظریف
_توضیح کاملی از بیشعور میدهد:
بیشعور انسانی است که بدون در نظر گرفتن درک، شعور، فهم، عدالت و... و با استفاده از غرور، جهل، لجبازی، جاهطلبی و در کل ویژگیهای منفی اخلاقی و برای منافع خود کاری را انجام میدهد و عمل میکند.
_توضیح کاملی از راه درمان بیشعوری میدهد:
راه درمان بیشعوری این است که فردی خودش بخواهد و بر روی رفتار و عمل خود نظارت داشته باشد.
خلاصه:
بیشعور انسانی است که بدون در نظر گرفتن درک، شعور، فهم، عدالت و... و با استفاده از غرور، جهل، لجبازی، جاهطلبی و در کل ویژگیهای منفی اخلاقی و برای منافع خود کاری را انجام میدهد و عمل میکند.
راه درمان بیشعوری این است که فردی خودش بخواهد و بر روی رفتار و عمل خود نظارت داشته باشد.
هیچ انسانی کامل نیست، همهی ما انسانها بیشعور هستیم ولی به بعضیها باشعور میگوییم.
افراد باشعور کسانی هستند که سعی میکنند با درک، فکر، تامل، عدالتو... کاری انجام میدهند نه براساس منافع و چیزهای دلخواه خود و با استفاده از غرور کاذب، جهلو...
کتاب به کلی لحن تندی دارد، میتوانست لحن آرامتری داشته باشد. مثلاً:
همهی ما در کتاب فارسی خود این داستان را خواندهایم؛
شبی پادشاهی خواب دید در خواب دندانهایش میریزد، پس تعبیرکنندگان خواب را احضار کرد.
یکی گفت:
تمامی اطرافیان شما زودتر میمیرند.
و مجازات میشود.
و دیگری گفت:
شما عمری طولانیتر از اطرافیان خود خواهید داشت.
و پاداش دریافت میکند.
اگر لحن کتاب به جای فرد اول، شبیه فرد دوم میبود قطعاً بهتر میشد.
سلام؛ روز بخیر دوستانم!
این کتاب را در بحبوحهی امتحانات مجازی دانشگاهم خواندم و از این رو دقت لازم در بررسی جزئیات را نداشتم گرچه بنده نه منتقدم و نه صاحب نظر.
پیش از هر چیزی نام کتاب است که به یقین خیلیها را در ایران و خارج از ایران به خود جذب نموده. هوشمندی و جسارت زیادی میخواهد که نام انتخابی کتابت " asshole no more" باشد، آن هم برای شخصی که در حیطهی شغلی خویش بسی شناخته شده است.
آغاز نمکین مترجم که نمک بر زخمها هم میریخت، باعث بیشتر جذب شدنم به این کتاب شد و امیدوارم دوستانی که خواندند و استطاعت مالی نیز دارند، پول همان "یک پیتزا" را کارت به کارت کرده باشند. انتخاب پیتزای سیر استیک یا پیتزای عمو اکبر و برادرانش به گشادی جیب خودتان بستگی دارد!
به هر روی، همه میدانند فن ترجمه چقدر دشواری و بالا پایینهایی دارد و در مورد این کتاب و کتابهای این چنینی سختیهایش صد برابر افزون است! (در کشورهای جهان سوم)
همانطور که عزیزان اشاره کردهاند در این کتاب لفظ "بیشعوری" آنقدر تکرار شده است که سر را گیج میبرد و دل را بهم میزند و اعصاب را بهم میریزد؛ اما باید به این نکته توجه نمود که نویسنده یک روانپزشک است! و میداند که "بیشعوری"های از کف در رفتهی متعددش، سر را گیج میبرد و دل را بهم میزند و اعصاب را بهم میریزد! به گمانم، با اینکار میخواهد ارکان بیشعوری را در ضمیر ناخودآگاهمان (که امان از آن! که ضمیرخودآگاهمان نمیفهمد که چه جان فشانیهایی دارد برایش میکند!) نقش بندد و بر اعمال و کردارمان تاثیرگذار باشد.
توجه کنیم که نویسنده قبل از هر چیزی و هر شروعی اعلام داشت که آری! من هم "بیشعور" بودهام!
و هر آدمی حق دارد بیشعور باشد و حق ندارد بیشعور بماند!
فی امان الله!
کتاب بیشعوری اثر خاویر کرمنت رو حقیقتا با اکراه و دید بد شروع کردم! این کتاب زمانی در ایران ترجمه شد که من راهنمایی بودم و در کلاس اجتماعی، تمام معلمها بچه ها رو مجبور به درست کردن ان جی او های مختلف درباره ی دغدغه هاشون کرده بودن و یکی از گروه های یه کلاس دیگه تصمیم گرفته بودن یه ان جی او درباره ی کتابخوانی شروع کنند و همین کتاب رو به عنوان کتاب اصلی تبلیغ می کردند! در طول اون سال انقدر از آدم هایی که وانمود به روشنفکری می کردند حرف از این کتاب شنیده بودم که ازش سیر شدم و هیچوقت هم دنبالش نرفتم! این کتاب برای گروهی از آدم ها شده بود بهانه که هر کسی رو که با اعتقادات خودشون یکسان رفتار نمی کرد بیشعور بدونن و سوالی که برام ایجاد شده بود این بود که، چه کسی بیشعوری رو مشخص می کنه؟ نویسنده ی کتاب؟ اون چند تا نوجوون؟ آیا درسته که تمام اشتباه های انسان رو به بیشعوری نسبت بدیم و خیال خودمون رو راحت کنیم؟ چرا مردم انقدر روی همدیگه فشار میارن که باید کامل باشن؟ توی این دوره و زمونه خیلی ها هستن که مثل آفتاب پرست هی رنگ عوض می کنن تا از نظر عموم "کامل" و "باشعور" باشن و توی جامعه کلی آدم داریم که به فرصت دوم و اشتباه اعتقادی ندارن و فرصت خطا کردن رو از آدم می گیرن. مگه غیر از اینه که همه مون جایزالخطاییم و انسان زندگی می کنه تا در طول اون کم کم ضعف های خودش رو بشناسه و از لحاظ شخصیتی تکامل پیدا کنه؟ دادن صفت بیشعور به هر اشتباه انسان واقعا چه کمکی میتونه بهش بکنه غیر از سرخوردگی؟ به اندازه ی کافی صفت هایی نداریم که به خودمون وصلشون کنیم که نگران یه صفت دیگه بدون هیچ معنی مشخصی هم باشیم؟
از طرف دیگه ای هم هیچوقت از کتاب های روانشناسی زرد خوشم نمی اومده! این همه مکتب های روانشناسی و روانکاری بوجود اومدن که حرف از دغدغه و تلاش ابدی انسان برای شناخت خودش و ناخودآگاهش و تغییر اون می زنن و کتاب های روانشناسی و به اصطلاح self help که به صورت کنایه آمیزی توسط روانشناس ها نوشته میشن، تمام این مکاتب رو زیر سوال می بره. چیزایی که دارم می نویسم نقد نیستن! دارم فقط نگاه کلی خودم رو در طول خوندن کتاب یادداشت می کنم که در آخر هفته توی تاپیک بذارم و میخوام درباره ی تاثیر این کتاب روی خودم بگم نه نقد بی طرف و بی حاشیه! اگر به بخشی از حرف هام نقد داشتید خوشحال میشم بهم بگید و با هم درباره اش گفت و گو کنیم.
این کتاب همه چیز رو با قلمی اغراقآمیز بیان کرده که باعث میشه بیشتر از یک کتاب دربارهی یک ایدئولوژی، به یک کتاب طنز که صد و خورده ای صفحه فقط دربارهی بیشعوری جک بافته به نظر بیاد؛ شخصیتها در این کتاب بیش از حد سیاه و سفیدن و باور اینکه این افراد واقعی هستند سخت هستش بنابراین اگر میخواستم به شخصیت پردازیش نمره ای بدم، نمره ی صفر می دادم! وقتی کتاب رو می خوندم احساس می کردم نویسنده داره نهایت تلاششو می کنه که فقط یک چیزی رو که در ذهنش داره به هر قیمتی ثابت کنه.
با اینحال اگر به عنوان یک اثر طنز درباره اش فکر کنیم، بارها منو خندوند و روایت ها و توصیفات با مهارت باعث می شدند که کتاب حوصله سر بر نباشه!
چون خودم در حال ترجمه ی کتاب هستم نتونستم از این دید هم بهش نگاه نکنم! ترجمه ی کتاب روان و زیبا بود! استفاده از لحن ادبی و در عین حال نشون دادن جنبه ی طنز کتاب از دست هر مترجمی بر نمی اومد که آقای محمود فرجامی به بهترین نحو انجامش دادند. اسم کتاب هم که یکی از مولفه های مهم این کتاب بوده که من واقعا دوستش داشتم. برای ترجمه ی کلمه ی asshole اولین چیزی که به ذهن خود من می رسید کلمه ی عوضی بود. ولی با توجه به ایدئولوژی ای که کتاب قصد توضیحش رو داره( اینکه asshole بودن یک بیماریه و فردی میتونه خودشو درمان کنه)، کلمه ی بیشعوری بیشتر میتونه منظور رو برسونه که قصد کتاب باشعور کردن خوانندگان هستش. همینطور از پانویس های مترجم خیلی لـ*ـذت بردم! کاملا معلوم بود که فقط مترجمی با این روحیه ی شوخ طبع میتونه کتاب نویسنده ای با همون حد شوخ طبعی رو بدون آسیب زدن به این خصوصیت مهم کتاب، ترجمه کنه و مترجم به حد خیلی خوبی به متن کتاب وفادار مونده و خیلی از جک هایی رو که شاید برای چاپ کتاب مشکل ایجاد می کردند، جوری با زیرکی برگردونده و در پانویس ها بهشون اشاره کرده که اصل امانت داری رو اصلا زیرپا نگذاشته! البته این حقیقت که موقع انتشار کتاب هیچ ناشری در ابتدا نشرش نکرده و ایشون اثر رو بدون فیـلتـ*ـر خودشون در فضای مجازی منتشر کردند هم تاثیر گذار بوده! گویا بعد از سه سال که توی اینترنت به عنوان کتاب ممنوعه منتشر شده بود تازه ناشرها بهش علاقمند شدن و چاپ شد که این خودش خیلی جای تامل داره!
بعد از خواندن کتاب به این نتیجه رسیدم که این کتاب درواقع اتفاقا قصد ندارد بیشعوری را معرفی کند! ایده ی اصلی اش اجبار مخاطب به نگاه کردن به خود است! حقیقت این است که بعد از مدتی ما به شخصیت خودمان راضی می شویم! بعد از مدتی تلاش برای بهتر کردن شخصیت خود را کنار می گذاریم و از یاد می بریم که انسان باید در تمام طول زندگی خود در حال جنگ با خود برای بهتر بودن باشد. کتاب بیشعوری انسان بیشعور را کسی نمی داند که اخلاق های عجیب دارد و یا در زندگی اش اشتباه کرده بلکه در طول کتاب چندین بار بیشعور را کسی معرفی می کند که از بدی کار خود آگاه نیست و نمی خواهد شخصیت خود را ارتقا بدهد. بیشعور از نظر من کسی است که مثل آب ساکن، زندگی اش را همانگونه که دیروز بوده ادامه می دهد و به ضعف های شخصیتی اش راضی شده نه کسی که در شخصیتش ضعف دارد! و وقتی که به این ضعف ها راضی شده باشیم بعد از مدتی دیگر آنها را نمی بینیم و کتاب بیشعوری با نام بردن تعداد زیادی از این ضعف ها در آدمی، آنها را به ما یادآوری می کند! در واقع این کتاب از نظر من رونوشتی است از تمام صفات بد انسان! ولی هنوز هم به نظرم اجرای این ایده ضعیف اومد و احتیاج به فکر بیشتری داشت.
سلام خدمت تمامی دوستانی که در این طرح فرهنگی شرکت کردند.
قبل از هرچیزی این رو مطرح کنم که تفاوت نظرها و افکار هستش که انسانها رو از هم متمایز میکنه. من تمامی پستهای قبلی رو خوندم و میتونم بگم برداشتها متفاوت بوده. من هم به سرچ اسم نویسنده رسیدم و چیزی جز اینکه نویسنده و روانشناس آمریکاییه چیزی پیدا نکردم. تمامی کتابها بهطبع اینکه چاپ شدهاند یا پرفروش بودن، حتما نباید انتظار عالی بودن ازشون داشت. درسته که نقدهای زیادی راجعبه کتاب شد و اینکه کشش نداره؛ توهین و طبیعتا حرفهای ضدی درش پیداست؛ اما میخوام با یک مثال مفهوم رو برسونم. از نظر من که انتظارم از یک کتاب یادگیری یک مطلب ارزشمند هستش، حداقل برای وقتی که گذاشتم، اینه که اون رو چهطور بخونم. درست مثل جمله پایین که همهامون تقریبا باهاش آشنا هستیم.
بخشش، لازم نیست اعدامش کنید.
بخشش لازم نیست، اعدامش کنید.
همونطور که مهمه کجای این جمله ویرگول باشه تا مفهوم رو برسونه، مهمه که یک کتاب رو با چه دیدگاهی خوند. درواقع بیاید نیمه پر لیوان رو ببینیم. من سعی کردم حتما از کتابی که خوندم چیز باارزشی یاد بگیرم. راجعبه این کتاب هم، با تمامی نقدها، به عنوان کسی که چیزیمی نویسه(چون پایه این طرح، یادگیری از مطلب بوده)
1. شخصیت پردازی که در قالب افراد بیشعور که به نظر خودخواه صحیحتره، با این که مستقیم مطرح شده؛ اما برای من کمک کننده بود.
2. متن ساده و روانی که بارها بهش اشاره شده، ازش یاد گرفتم که برای بیان یک مطلب، حتما نیاز نیست از الفاظ درشت و سخت استفاده کنیم. میشه با یک بیان ساده و جملات آرایهدار، با طنز مختصر یک مبحث فرهنگی و روانشاسی که هرکسی میل به خوندش نمیکنه رو پیش برد.
اما به عنوان یک خواننده، خود نویسنده هم وقتی این کتاب رو مینوشته مطمئن بوده که با انتقادات بسیاری رو بهرو میشه؛ خصوصا اسم کتاب که خیلی بحث برانگیز بوده. اما با تمام این تفاسیر، بهدنبال چیزی که ذهنش رو درگیر کرده رفته و به خواستهاش رسیده.
1. نویسنده در ابتدا از زمان صحبت کرده. این که در چهل سالگی تازه به درک صحیح از رفتاری که جزئی از خودش و شخصیتش بوده رسیده که به نظرم اشاره به خودشناسی داره و اینکه برای رسیدن به خیلی از تجریبات مفاهیم زندگی، زمان نیازه.
2. نویسنده مدام از روحیات افرادی صحبت میکرد که انگار تماما اونها رو زیر نظر داشته، به دقت و در تمامی جهات اجتماعی، فرهنگی، مدنی و... بنابراین نشون داده که افرادی بیشعور تلقی میشن که به خودشون فکر میکنن. افراد بیشعور درواقع صفات مشترک خودخواهی، زیادهخواهی و از بالا نگاه کردن رو داشتن. حتی اصرار داشت که مطرح کنه این افراد در وجه اول بیشعورن؛ چون وقتی به خودشون فکر میکنند و هرکاری که دوست دارند رو انجام میدن، دیگه براشون مهم نیست که این رفتار ناشایست چه تاثیری بر زندگی دیگران میذاره. حتی در جایی به این موضوع اشاره کرده که افراد بیشعور گاهی مثل یک نسیم روز گرم و شرجیاند و گاهی میتونن گردباد به پا کنن. در واقع این تاثیری هستش که رفتارها روی زندگی دیگران میذارن. پس من به شخصه این رو یاد گرفتم بیشتر به رفتارم دقت کنم و وقتی به این فکر میکنم که این رفتار درسته، به اون طرف قضیه که چه تاثیری روی دیگران میذاره هم نگاه کنم.
3. نویسنده در تمامی مثالها به طوری بیان کرد که اکثر این آدمهای به اصطلاح بیشعور، افرادی تنها هستن. درواقع با این که مقام و منزلت داشتند؛ اما از زندگی خودشون راضی نبودن. به نظرم نویسنده نوعی راه شاد زیستن رو توی رفتار درست با افراد میدید.
4. حتی به انواع بیشعورها هم پرداخت و این افراد رو از تمامی جهات سنجید. در جایی به بیشعورهایی اشاره کرد که بهظاهر صلاح شما رو میخوان؛ اما درواقع این طور نیست. از نظرم نویسنده سفارش به دید بهتری برای زندگی کرده و اول از همه خودش رو محک زده.
5. به درمان اشاره کرده و این که افراد تا زمانی که از رفتار نادرستشون صدمه نببینن پی به بیشعوری نمیبرند.چون این رفتار جزئی از شخصیتش شده، باید مواظب باشه که بعد از درمان دوباره برنگرده. راه اصلی درمان رو برگشت به خود شخص و رفتارش که پذیرش بیشعوریش هست میدونه. درواقع یک جور نگاه کردن به آیینهای که رفتار فرد رو نشون میده.
در آخر اینکه کتاب کششی نداره، در نگاه اول درسته؛ اما ما نباید از کتابهایی که اینطور تخصصی بیان میشن انتظار یه کشش عالی داشته باشیم. برای رسیدن به گنج مدفون شده زیر خاک، زمانی که خاکهای اول رو برداشت میکنیم، به نظر خسته کنندهست؛ اما برای رسیدن به اصل مطلب در کتاب باید وقت گذاشت.
به نظرم میشه با یک کتاب سطح متوسط مثل همین کتاب برای شروع قدم برداشت. حتی اگه کتاب آموزنده هم نبوده، ازش مطالب آموزنده پیدا کنیم.
«من سعی کردم طبق طرح، نکات آموزنده کتاب رو شرح بدم و برای همین نقدی ننوشتم و این به این دلیل نیست که مطلبی رو رد کنم.»