تازش تازیان به ایران

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 370
  • پاسخ ها 7
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
**************

یاوه‎سرایان و دروغ‎پرستان مزدور ، اینطور وانمود می‎کنند که ایرانیان با آغـ*ـوش باز ، اسلام را پذیرفتند اما در این

جستار نشان خواهیم داد که این گفته ، دروغی بی‎شرمانه از جنس دیگر دروغ‎های بی‎شرمانه‎ی هزار و چهار صد ساله است!...

تازیان در یورش به ایران ، مرتکب چنان جنایت‎های هولناکی شدند که در طول تاریخ ، نظیر آن کمتر دیده شده است.

******************

«ابوبکر» نخستین خلیفه‎ی تاریخ اسلام و پدر زنِ پیامبر اسلام بود.

در زمان وی :
{ دو مرد به نام «مثنی بن حارثه شیبانی» و «سُوَید بن قطبه عجلی» که از قبیله‎ی بکر بن وائل بودند

خروج کردند و با لشکری که گرد آورده بودند به مرزهای ایران هجوم آوردند و بر دهقانان تاخت و تاز و غارت

می‎کردند و آنچه می‎توانستند می‎گرفتند و چون آنان را تعقیب می‎کردند به صحرا می‎گریختند و کسی به

تعقیب ایشان نمی‎پرداخت. مثنی از ناحیه‎ی حیره غارت می‎کرد و حمله می‎برد ، و سوید از

جانب «اُّبُله» و این به روزگار خلافت ابوبکر بود. مثنی برای ابوبکر نامه نوشت و از هجوم خود به ایران و پریشانی

کار ایرانیان ، او را آگاه ساخت و تقاضا کرد لشکری به یاری او بفرستد. } [1]

این وضعیتِ به قول مثنی : پریشان ، نتیجه‎ی پدرکشی شیرویه فرزند خسروپرویز بود که کاملاً

به خدمت دشمنان دولت ساسانی درآمده بود.

در زمان «عمر بن خطاب» هنگامی که مثنی به عمر گفت لشکری را در اختیار او بگذارد تا با ایرانیان

پیکار کند ، عمر برخاست و خطبه خواند و گفت :
{ <ای مردم ، شما در حجاز ، به جایی که جای آرام و راحت نیست اقامت گزیده‎اید ، با اینکه خداوند بر زبان

پیامبرش ، گنج‎های کسرا و قیصر را به شما وعده داده است. پس به سرزمین فارس (ایران) روانه شوید.>

مردم سکوت کردند چرا که درباره‎ی فارس (ایران) چیزهایی شنیده بودند.

آنگاه «ابو عبید بن مسعود بن عمرو ثقفی» برخاست و گفت :
<من نخستین کسم که می‎پذیرم.>

سپس مردمان دیگر نیز پذیرفتند و عمر او را سرکرده‎ی ایشان کرد و به عراق رفتند به همراهی

مثنی بن حارثه. } [2]
 
  • پیشنهادات
  • Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    این جماعت در حدود حیره و کسکر دو بار با مرزداران ایران درآویختند و پیروز شدند. سپس در آن سوی فرات با عده‎ای

    از سپاه ایران روبرو شدند. پیلی از آن سپاه ایران ، ابو عبیده را با خرطوم در ربود و به زیر پا مالید. سپاه عرب از بیم بگریخت

    و اگر دلیری مثنی بنود همه‎ی آن سپاه عرب در فرات غرقه می‎شد. چون خبر این شکست در مدینه به عمر رسید ترسید و

    اندوهگین شد اما دیگر بار لشکری به سرداری مثنی فرستاد. این لشکر توانست شکست گذشته را جبران کند.

    مثنی خبر یافت که رستم در مداین به تدارک لشکر مشغول است. عمر را آگاه ساخت و از او لشکر و مدد خواست.

    عمر لشکری را به فرماندهی «سعد وقاص» به گشودن مداین فرستاد [1].

    پس از جنگ مدائن که اعراب با کمک یکی از ایرانیان که به سرزمین خود خــ ـیانـت نمود پیروز شدند ، جنگ «جلولاء» در گرفت که

    جلوه‎ی یکی از بزرگترین جنایات تازیان است :
    { قصه‎ی سپاه جلولاء چنان بود که وقتی عجمان از مداین گریختند و به جلولا رسیدند که راه مردم آذربیجان و باب و مردم جبال

    و فارس جدا می‎شد ، یک دیگر را به ملامت گرفتند و گفتند: اگر متفرق شوید هرگز فراهم نشوید. اینک جایی است که ما

    را از همدیگر جدا می‎کند ، بیایید بر ضد عربان همسخن شویم و با آنها بجنگیم اگر ظفر یافتیم مطلوب بدست آمده و اگر کار

    صورت دیگر گرفت تلاش خویش را کرده‎ایم و معذور باشیم./ آنگاه خندق زدند و آنجا به دور مهران رازی فراهم شدند.

    یزدگرد نیز به حلوان رسید و آنجا فرود آمد و مردان فرستاد و مال داد و جماعت در پناه خندقشان بماندند که اطراف آن بجز راهها

    خارهای چوبین ریخته بودند. شعبی گوید: ابو بکر تا وقتی بمرد از مرتدشدگان کمک نمی‎گرفت ، عمر از آنها کمک گرفت اما به هیچکس

    از آنها جز بر ده نفر و کمتر سالاری نمی‎داد و تا وقتی در میان صحابیان مرد با کفایت بود سالاری جنگ‎ها را به آنها می‎داد و گر نه

    به تابعان می‎داد و آنها که در ایام ارتداد قیام کرده بودند امید سالاری نداشتند و همه سران اهل ارتداد در حاشیه بودند تا اسلام بسط گرفت.

    سعد گوید : در صفر سال شانزدهم هاشم بن عتبه با دوازده هزار کس و از جمله سران مهاجر و انصار و بزرگان عرب از مرتدشدگان و مرتدنشدگان ،

    روان شد و چهار روزه از مداین به جلولا رسید و سپاه پارسیان را محاصره کرد. پارسیان دفع‎الوقت می کردند و هر وقت

    می‎خواستند بیرون می‎شدند ، مسلمانان در جلولا هشتاد بار بر آنها حمله بردند و پیوسته خدا مسلمانان را ظفر میداد ، مشرکان

    از خارهای چوبی نتیجه نبردند و خارهای آهنی بکار بردند.

    بطان بن بشر گوید : وقتی هاشم در جلولا در مقابل مهران فرود آمد پارسیان را در محوطه خندقشان محاصره کرد و آنها با سرگرانی و

    گردنفرازی به مقابله مسلمانان می‎آمدند. هاشم با کسان سخن می‎کرد و می‎گفت : این منزلگاهی است که از پس آن منزل‎هاست./

    سعد پیوسته سوار به کمک او می‎فرستاد. عاقبت فارسیان آماده جنگ مسلمانان شدند و برون شدند و هاشم با

    کسان سخن کرد و گفت : در راه خدا نیک بکوشید که پاداش و غنیمت شما را کامل دهد ، برای خدا کار کنید./ به هنگام تلاقی ،

    پارسیان سخت بجنگیدند اما خدا بادی به آنها فرستاد که همه جا را تاریک کرد و چاره‎ای جز ترک نبردگاه نبود ؛ سواران پارسی

    در خندق افتادند و بناچار بر کنار خندق گذرگاه‎ها کردند که اسبان از آن بالا رود و بدینسان حصار خویش را تباه کردند و مسلمانان

    از ماجرا خبر یافتند و گفتند : بار دیگر سوی آنها رویم و داخل حصار شویم یا جان بدهیم./ و چون بار دیگر مسلمانان حمله بردند

    پارسیان بیرون شدند و به دور خندق آنجا که مسلمانان بودند خارهای آهنین ریختند تا اسبان سوی آنها نرود و برای عبور جایی

    واگذاشتند و از آنجا سوی مسلمانان آمدند و سخت بجنگیدند که هرگز نظیر آن رخ نداده بود مگر در لیله‎الهریر، اما این جنگ

    سریع‎تر و مجدانه‎تر بود.

    و چنان شد که قعقاع بن عمرو در جهت حمله خویش به مدخل خندق رسید و آنجا را بگرفت و بگفت تا منادی ندا دهد که ای گروه

    مسلمانان اینک سالار شما وارد خندق پارسیان شده و آنجا را گرفته سوی او روید و پارسیانی که میان شما و سالارتان هستند

    مانع دخول خندق نشوند.

    قعقاع چنین گفته بود که مسلمانان را دلگرم کند ، آنها نیز حمله بردند و تردید نداشتند که هاشم در خندق است و در مقابل حمله

    آنها مقاومتی نشد تا به در خندق رسیدند که قعقاع بن عمرو آنجا را گرفته بود و مشرکان از راست و چپ از عرصه های مجاور

    خندق فراری شدند و دچار بلیه‎ای شدند که برای مسلمانان فراهم کرده بودند و مرکب‎هایشان لنگ شد و پیاده گریزان شدند و

    مسلمانان تعقیبشان کردند و جز معدودی ناچیز از آنها جان به در نبردند ، خدا در آن روز یکصد هزار از آنها را بکشت و کشتگان

    همه عرصه را پوشانیده بود به این جهت جلولا نام گرفت از بس کشته که دست را پوشانیده بود که نمودار جلال جنگ بود. } [2]

    گویند عُمَر می‎گفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولاء به تو پناه می‎برم [3].
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    فتح شهر شوشتر همانند بسیاری از دیگر فتوحات تازیان ، با خــ ـیانـت انجام یافت :
    { هرمزان با سپاهی که از مردم پارس و کوهستان و اهواز جمع کرده بود تحصن نمود و گرداگرد سپاه خود را

    خندق کند. حرقوص و سلمی و حرمله و جزء (سرداران) هم رسیدند و شوشتر را محاصره کردند. عمر هم ابوموسی

    را به یاری آنها فرستاد و فرماندهی سپاه بصره را باو سپرد. مسلمین ایرانیان را مدت یک ماه محاصره کرده بسیاری از آنها

    را کشتند در آن نبرد براء بن مالک که برادر انس بن مالک بود کشته شد (هر دو از یاران پیغمبر) آن مرد دلیر صد بار

    در پای حصار مبارزه کرد (که صد پهلوان کشت) غیر از سایرین که در وقایع دیگر غیر مبارزه (بدست خود) کشت.

    مجزاه بن ثور و کعب بن ثور و چند تن از اهل بصره و کوفه هم هر یکی باندازه همان عده (صد) کشتند. مشرکین که

    در شهر شوشتر محصور بودند هشتاد بار بر مسلمین حمله نمودند که گاهی آنها پیروز می شدند و گاهی مسلمین.

    چون هجوم اخیر واقع شد و جنگ بر شدت خود افزود مسلمین به یار پیغمبر که براء باشد گفتند ای براء از خداوند

    بخواه (دعا کن) که آنها را منهزم کند. او مستجاب‎الدعوه بود.

    مسلمین آنها را فرار داده تا ناگزیر به خندق خود پناه بردند. مسلمین هم در خندق بر آنها هجوم بردند و بعد آنها

    داخل شهر شدند و باز مسلمین آنها را دنبال می‎کردند جنگ به طول کشید و شهر آنها تنگ و زندگانی تلخ و طاقت‎فرسا

    شد در آن حال بود که ناگاه مردی از شهر بیرون آمده نعمان را قصد کرد و از او امان خواست که راه رسیدن

    به شهر را به او نشان دهد. مرد دیگری هم نامه بر تیر آویخت و تیر خود را میان اتباع ابی‎موسی رها کرد نامه بدین

    مضمون بود اگر به من امان دهید من راه رسیدن به شهر و مدخل آن را به شما ارائه می‎دهم آنها هم با یک تیر که بر آن

    نوشته شده باو امان دادند (تبادل نامه‎ها با تیر) او باز یک تیر سوی آنها رها کرد که در آن نوشته بود از طرف فلان

    محل که مجرای آب است هجوم ببرید. ابوموسی جمعی را برای هجوم دعوت کرد. عامر بن عبد قیس و گروهی

    بسیار دعوت او را اجابت کردند.

    آنها بدان مدخل شبانه هجوم بردند نعمان هم گروهی از اتباع خود را دعوت کرد که با آن مرد امان خواسته هجوم کنند.

    جمع کثیری اجابت کرده با او همراه شدند آن مرد با گروه نعمانی رفت تا باهل بصره پیوستند که هر دو گروه کوفه و بصره

    از مجرای آب داخل شدند و سایر مسلمین به حمایت آنها در خارج شهر آماده بودند. چون داخل شهر شدند تکبیر نمودند

    مسلمین هم از خارج شهر همه با هم الله اکبر گفتند: دروازه ها را از داخل گشودند ، مسلمین هجوم بـرده سخت

    نبرد و تمام مردم جنگی را خاموش کردند. هرمزان هم قلعه (وسط شهر- ارک) را قصد و در آن تحصن نمود.

    کسانی که از مجرای آب زودتر داخل شده بودند به او احاطه کردند. او هم به فرمان و حکم شخص عمر تن داده تسلیم شد. } [1]
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    فتح‎الفتوح تازیان ، فتح نهاوند بوده است :
    { نعمان روان شد و چون با سپاه خویش به نهاوند رسید ، خارهای آهن در راه وی ریختند و او خبر گیران فرستاد که برفتند

    و از خارهای آهنی خبر نداشتند. یکیشان اسب خویش را که خاری در دست آن فرو رفته بود براند که نرفت و فرود آمد و

    دست اسب را بدید که خاری در سم آن بود و آن را بیاورد و خبر را با نعمان بگفت. نعمان به کسان گفت : «رای شما چیست؟»

    گفتند : «از این منزل به جای دیگر رو که پندارند از آنها می‎گریزی و به تعقیب تو درآیند.» نعمان از منزلگاه خویش در آمد و

    عجمان خارها را برفتند و به تعقیب وی رفتند و نعمان سوی آنها باز آمد و اردو زد. آنگاه گروه‎های سپاه خویش را بیاراست و

    با مردم سخن کرد و گفت : «اگر من کشته شوم سالار شما حذیفه بن یمان است و اگر او کشته شد سالارتان جریر بن عبد الله

    است و اگر جریر بن عبد الله کشته شد سالارتان قیس بن مکشوح است.» مغیره بن شعبه دل آزرده بود که جانشینی

    به او نداده بود و پیش وی آمد و گفت : «چه خواهی کرد؟» گفت : «وقتی نماز ظهر بکردم جنگ آغاز می‎کنم زیرا پیمبر خدا

    را دیدم که این کار را دوست داشت.» مغیره گفت: «اگر به جای تو بودم جنگ را صبحدم آغاز می‎کردم.»

    نعمان گفت: «شاید جنگ را صبحدم آغاز می کردی و خدا روی ترا سیاه نمی‎کرد». این سخن از آن رو گفت

    که آن روز جمعه بود.

    آنگاه نعمان گفت: «ان شاء الله نماز می‎کنم و پس از نماز به مقابله دشمن می‎رویم.» و چون دو سپاه صف بستند

    نعمان به کسان گفت:
    <من سه بار تکبیر می‎گویم: وقتی تکبیر اول بگفتم هر کسی بند پاپوش خود ببندد و خویشتن را مرتب کند و

    چون تکبیر دوم بگفتم، جامه خویش محکم کند و برای حمله آماده شود و چون تکبیر سوم بگفتم به آنها حمله

    کنید که من حمله کرده‎ام.>

    عجمان بیامدند که همدیگر را به زنجیرها بسته بودند تا فرار نکنند و مسلمانان به آنها حمله بردند و جنگ آغاز کردند. تیری به نعمان

    رسید و کشته شد و برادرش سوید بن مقرن او را در جامه‎اش پیچید و تا وقتی که خدا مسلمانان را ظفر داد قتل

    وی را نهان داشت. پرچم را به حذیفه بن یمان داد و خدا ذوالحاجب را بکشت و نهاوند گشوده شد. و از آن پس

    دیگر عجمان را تجمعی نبود.

    زیاد بن جبیر گوید : پدرم می گفت : <عمر بن خطاب وقتی به هرمزان امان داد به او گفت: «مرا پندی گوی.»

    هرمزان گفت: «قلمرو پارسیان سری دارد و دو بال» گفتم: «سر کجاست؟» گفت: «در نهاوند است که بندار آنجاست

    و چابکسواران کسری و مردم اصفهان با اویند.» عمر گفت: «دو بال کجاست؟» گوید: هرمزان جایی را گفت که من از

    یاد بـرده‎ام، آنگاه گفت: «دو بال را قطع کن تا سر از کار بیفتد.» گفت: «ای دشمن خدا دروغ گفتی ؛ بلکه سر را قطع

    می کنم و چون خدا آنرا قطع کرد، دو بال به کار نخواهد بود.> گوید: عمر می‎خواست شخصا سوی نهاوند رود.

    اما گفتند : «ای امیر مؤمنان! تو را به خدا شخصا سر کجاست؟» گفت: «سوی سپاه عجمان مرو که اگر

    کشته شوی کار مسلمانان آشفته شود ، سپاه بفرست.» پس عمر مردم مدینه را فرستاد که مهاجران و انصار نیز

    جزو آنها بودند و عبد الله بن عمر نیز بود و به ابوموسی اشعری نوشت که با مردم بصره حرکت کن و به حذیفه بن یمان

    نوشت که با اهل کوفه حرکت کن تا در نهاوند فراهم آیید و نوشت که وقتی به هم رسیدید ، سالارتان نعمان بن مقرن مزنی است.

    گوید: و چون در نهاوند فراهم آمدند بندار کافری را فرستاد که یکی را پیش ما فرستید که با وی سخن کنیم و مغیره بن شعبه

    را فرستادند.

    گوید: گویی او را می‎بینم که مویی دراز داشت و یک چشم بود. او را سوی بندار فرستادند و چون بیامد از او پرسش کردیم.

    گفت: <او را دیدم که با یاران خویش مشورت کرده بود که به چه صورت این عرب بپذیریم با همه شکوه و رونق شاهی، یا به

    سادگی تا به آنچه دادیم بی رغبت شود؟» گفته بودند: «با بهترین شکوه و وسایل.> گوید: آماده شده بودند و چون پیش آنها

    رسیدیم برق سر نیزه‎ها و نیزه‎ها چشم را خیره می‎کرد. عجمان چون شیطان‎ها اطراف بندار بودند که بر تخت طلا نشسته

    بود و تاج به سر داشت.

    گوید: و همچنان می‎رفتیم و پسم راندند و من سر و صدا کردم و گفتم: «با فرستادگان چنین نمی‎کنند.» گفتند :

    «تو سگی بیش نیستی.» گفتم : «خدا نکند ، من در میان قوم خودم از این در میان شما معتبرترم.» پس مرا سخت

    بمالیدند و گفتند «بنشین» و مرا بنشانیدند.

    گوید: گفتار بندار را برای مغیره ، ترجمه کردند که می‎گفت: «عربان از همه مردم از برکات بدورترند و بیشتر از همه گرسنه

    می‎مانند و از همه‎کس تیره‎روزترند و کثیف‎تر و دیارشان از همه دورتر است. اگر پرهیز از نجاست جثه‎هاتان نبود به این

    چابک‎سواران اطراف خودم می‎گفتم شما را با تیر بدوزند که شما کثافتید. اگر بروید کارتان نداریم و اگر مصر باشید قتلگاهتان

    را به شما نشان می‎دهیم.» مغیره گوید: پس من حمد خدا کردم و ثنای او عز و جل بر زبان راندم و گفتم:
    <به خدا از صفات و حالات ما چیزی به خطا نگفتی که دیارمان از همه دورتر است و از همه مردم گرسنه‎تر و تیره‎روزتر بودیم

    و از همه کسان از نیکی دورتر تا خدا عز و جل پیمبر خویش صلی‎الله علیه و سلم را به ما فرستاد که وعده ظفر دنیا و بهشت

    آخرت داد. به خدا از وقتی پیمبر خدا سوی ما آمده از پروردگارمان بجز فتح و ظفر ندیده‎ایم ، تا پیش شما آمده ایم ، به خدا هرگز

    به سوی آن تیره‎روزی باز نمی‎رویم تا آن چه را به دست شماست بگیریم یا به سرزمین شما کشته شویم.> گفت : «بخدا این

    یک چشم آنچه را در دل داشت صریح با شما گفت.» گوید : پس برخاستم و تا آنجا که می‎توانستم کافر را ترسانیده بودم.

    گوید : آنگاه کافر کس پیش ما فرستاد که یا سوی ما به نهاوند آیید و یا ما سوی شما آییم.

    نعمان گفت: «بیایید.» ابی می‎گفت : «بخدا روزی چون آن روز ندیده بودم ، پارسیان که می‎آمدند گفتی کوه‎های آهن بودند ، قول

    و قرار کرده بودند که از مقابل عربان نگریزند ، به یک دیگر بسته شده بودند و هر هفت کس به یک بند بودند و خارهای آهن پشت

    سر خویش افکنده بودند و می‎گفتند : «هر کس از ما بگریزد خار آهن لنگش کند.» گوید و چون مغیره کثرت آنها را بدید گفت :

    <مانند امروز ناکامی‎ای ندیده‎ام که دشمنان را می‎گذارید آماده شوند و با شتاب به آنها نمی‎تازید. به خدا اگر کار

    به دست من بود شتاب می‎کردم.> نعمان بن مقرن که مردی نرمخوی بود گفت : <خدا کند در اینگونه جاها حضور یابی

    و از رفتار خویش غمین و بدنام نشوی،.مانع من از شروع جنگ ، رفتاری است که از پیمبر خدا صلی‎الله علیه و سلم

    دیده‎ام که پیمبر خدا وقتی به غزا می‎رفت ، اول روز جنگ آغاز نمی‎کرد ، شتاب نمی‎کرد تا وقت نماز بیاید و باد بوزد و

    جنگ خوش شود. مانع من این است.» آنگاه گفت : «خدایا از تو می‎خواهم که امروز چشم مرا به فتحی که مایه عزت اسلام

    باشد روشن کنی و کافران را ذلیل کنی. آنگاه مرا به شهادت رسانی و سوی خویش بری. خدایتان بیامرزاد آمین گویید.»

    گوید: ما آمین گفتیم و بگریستیم.

    آنگاه نعمان گفت : <وقتی من پرچم خویش را می‎جنبانم شما سلاح آماده کنید. بار دیگر می‎جنبانم و برای جنگ دشمن

    آماده شوید و چون بار سوم بجنبانیدم هر گروهی به برکت خدا به دشمنان مقابل خویش هجوم برد.> گوید: خارهای آهنین

    آورده بودند.

    گوید : نعمان درنگ کرد تا وقت نماز شد و باد وزیدن گرفت و او تکبیر گفت و ما نیز تکبیر گفتیم. آنگاه گفت : «امیدوارم خدا دعای

    مرا اجابت کند و فتح نصیب من کند» سپس پرچم را به جنبش آورد که برای جنگ آماده شدیم. بار دیگر به جنبش آورد که

    رو به روی دشمن رفتیم و با رسوم را بعد به جنبش آورد.

    گوید : نعمان تکبیر گفت و مسلمانان تکبیر بر زبان راندن و گفتند فتحی می‎خواهیم که خدا بوسیله آن اسلام و مسلمانان

    را نیرو دهد.

    آنگاه نعمان گفت : <اگر من کشته شدم حذیفه بن یمان سالار سپاه است و اگر او کشته شد فلانیست و اگر فلانی

    کشته شد فلانی است> تا شش کس را بر شمرد که آخرشان مغیره بود. آنگاه پرچم را برای بار سوم به جنبش آور و هر

    کسی به دشمن مقابل خویش حمله برد.

    گوید : در آن روز هیچ مسلمانی نبود که سر بازگشت داشته باشد مگر جان دهد یا ظفر یابد. یکباره حمله کردیم و پارسیان

    که ثبات ما را بدیدند و بدانستند که از عرصه به در نمی‎رویم ، هزیمت شدند. یکیشان که می‎افتاد هفت کس روی هم می‎افتادند

    که در بند بودند و همگی کشته می شدند. خارهای آهنین که پشت سر خویش ریخته بودند لنگشان می‎کرد.

    نعمان رضی الله عنه گفت : <پرچم را پیش می‎بردیم و پارسیان را می‎کشتیم و منهزم می‎کردیم و چون نعمان دید که

    خدا دعای وی را اجابت کرد و فتح را معاینه دید ، تیری به تهیگاه وی خورد و از پای درآمد.

    گوید: آنگاه معقل برادر وی بیامد و جامه‎ای بر او افکند و پرچم را بگرفت و جنگ آغاز کرد و گفت: بیایید آنها را بکشیم

    و هزیمت کنیم./ و چون مردم فراهم آمدند گفتند : «سالار ما کو؟» معقل گفت : «اینک سالار شما که

    خدا چشم وی را به فتح روشن کرد و کار وی را با شهادت به سر برد.» گوید : وقتی کسان با حذیفه بیعت کردند ، عمر در مدینه

    برای وی ظفر می‎خواست و مانند زن آبستن مینالید و خدا را می‎خواند.

    گوید : آنگاه خبر فتح را به وسیله یکی از مسلمانان برای عمر نوشتند که چون پیش وی رسید گفت : <ای امیر مؤمنان ،

    بشارت! فتحی رخ داد که خدا بوسیله آن اسلام و مسلمانان را عزت داد و کفر و کافران را ذلیل کرد.> گوید: عمر حمد

    خدا عز و جل کرد ، آنگاه گفت : «نعمان تو را فرستاد؟» گفت: «ای امیر مؤمنان ، درباره‎ی نعمان صبوری کن.» گوید: عمر

    بگریست و انا لله خواند ، آنگاه گفت: «وای بر تو ، و دیگر کی؟» گفت : «فلان و فلان» و بسیار کس را بر شمرد. آنگاه

    گفت: «و کسان دیگر ، ای امیر مؤمنان که نمیشناسیشان».

    عمر در حالی که می‎گریست گفت : «آنها را چه زیان که عمر نشناسدشان ، خدا می شناسدشان.» } [1]
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    پس از تصرف ایران به دست تازیان ، ایرانیان به هیچ وجه به راحتی تن به سلطه‎ی تازیان ندادند و گاه و بیگاه دست به شورش

    می‎زندند که این شورش‎ها با خشونت و خونریزی هولناکی سرکوب می‎شدند :
    { منابع اولیه نشان می‎دهند که از سده‎ی هفتم تا نهم میلادی که عرب‎های مسلمان برای گرفتن فلات ایران و فرمانروایی

    در این سرزمین می‎کوشیدند ، تنها موفقیت‎های اندکی به دست آورده‎اند. پیش از این نشان داده شده است

    که حتی تا میانه‎ی سده‎ی هفتم میلادی ، پاره‎ای منطقه‎ها در فارس در برابر عرب‎های مسلمان پیروزمند ایستادگی

    می‎کردند و شهرهایی همچون اردشیر خوره ، بیشاپور و استخر چندین بار به چنگ عرب‎ها افتادند و دوباره

    از سلطه‎ی آنها بیرون آمدند. از منابع ادبی و داده‎های سکه‎شناختی آشکار شده است که

    پس از مرگ عثمان در 35 هجری و شهادت علی در 41 هجری ، شورش‎هایی در استان‎ها رخ داده است. } [1]

    نمونه‎هایی از این شورش‎ها را می‎نگریم :
    { پس ابوموسی اشعری به پارس آمد و قصد استخر کرد در سال بیست و هشتم از هجرت و در آن وقت ، ماهک در استخر بود

    و در میان ایشان صلح پیوست و عبدالله بن عامر از آنجا با عمال جور رفت و شهر جور را حصار می‎داد ، در میانه خبر رسید

    کی (=که) مردم استخر عهد بشکستند و عامل او را بکشتند و چندان توقف نمود کی جور را بستد

    در سال سی‎ام از هجرت و سوگند خورد کی چندان بکشد از مردم استخر کی خون براند. به استخر آمد و به جنگ

    بستد پس حصار در آن و خون همگان مباح گردانید و چندانک می‎کشتند خون نمی‎رفت تا آب گرم بر خون

    می‎ریختند پس برفت و عدد کشتگان کی نام‎بردار بودند چهل‎هزار کشته بود بیرون از مجهولان. } [2]

    {مردم خوراسان مرتد شدند و عبدالله عامر را بفرمود تا از پارس آن جا رود و سعید بن العاص را [فرمود تا] با سپاه بصره

    برفت و به هم رسیدند ؛ و گرگان و تبرستان و تمیشه و دیگر جایها گشاده شد دوم بار. } [3]

    { مغیرة بن شعبه به عنوان والی از سوی عمر بن خطاب به کوفه آمد و نامه‎ای به همراه آورد که در آن حذیفه بن یمان

    به ولایت آذربیجان منصوب شده بود. نامه را برای وی ارسال داشت و او در نهاوند یا نزدیکی آن بود.

    پس از آنجا برفت تا به اردبیل رسید که کرسی اذربیجان بود و مرزبان اذربیجان در آنجا می‎زیست و خراج آن دیار نیز به همانجا میرفت.

    مرزبان ، جنگجویانی را از مردم باجروان و میمذ و نریر و سراة و شیز و میانج و جاهای دیگر نزد خود گرد آورده بود و چند روز با

    مسلمانان نبرد شدیدی در پیوست. سپس مرزبان با حذیفه از سوی همه مردم آذربیجان صلح کرد.

    سپس عمر حذیفه را عزل کرد و عتبه بن فرقد سلمی را بر اذربیجان ولایت داد. وی از موصل و به قولی از شهرزور ، و از

    دشتی که امروزه به نام معاویه‎الاودی معروف است به آذربیجان آمد و چون به اردبیل رسید مردم شهر را بر عهد خود باقی دید.

    برخی نواحی از فرمان سرپیچیدند که با آنها بجنگید و ظفر یافت و غنائم گرفت. عمرو بن عتبه زاهد همراه وی بود. } [4]
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    یکی از ننگین‎ترین اعمال تازیان در یورش به ایران ، نابودی کتاب‎های باستانی ایرانیان بوده است.

    «ابن خلدون» در این باره می‎گوید :
    { چون کشور ایران به دست اعراب فتح شد و کتب بسیاری در آن سرزمین یافتند ،

    «سعد بن ابی وقاص» به «عمر بن خطاب» نامه‎ای نوشت تا درباره‎ی امر کتب و به غنیمت بردن آنها برای مسلمانان کسب اجازه

    کند لیکن عمر به وی نوشت که آنها را در آب فرو افکنید چه اگر آنها راهنمایی و راستی باشد ، خداوند ما را به رهبری‎کننده‎تر از

    آنها هدایت کرده است ؛ و اگر اهل ضلال و گمراهی است ، پس کتاب خدا ما را از آنها بی‎نیاز کرده است از این رو آنها را در آب یا

    آتش افکندند. } [1]

    • «ابوریحان بیرونی» :
    { «قتیبة بن مسلم باهلی» نویسندگان و هیربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند

    همه را طعمه‎ی آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان ، امی و بی‎سواد ماندند. } [2]

    • { قتیبة بن مسلم هر کس را که خط خوارزمی می‎دانست از دم شمشیر گذرانید و آنان که از اخبار خوارزمیان آگاه بودند

    و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می‎کردند ایشان را نیز به دسته‎ی پیشین ملحق ساخت. بدین سبب اخبار

    خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی‎شود آنها را دانست. } [3]

    • «علی بن حسین مسعودی» :
    { به مرور زمان و از حوادث پیاپی اخبار ایشان (=ایرانیان) از یاد برفته و فضایل‎شان فراموش شده و آثارشان متروک مانده

    و فقط اندکی از آن نقل می‎شود. } [4]

    مطهری در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام ، گفته‎ی ابوریحان را اینگونه نقد کرده است :
    { خود ابوریحان در مقدمه کتاب «صیدله» یا «صیدنه» که هنوز چاپ نشده درباره زبان‎ها و استعداد آنها برای بیان مفاهیم علمی بحث

    می‎کند و زبان عربی را بر فارسی و خوارزمی ترجیح می‎دهد ، و مخصوصاً درباره زبان خوارزمی می‎گوید : این زبان به هیچ وجه قادر

    برای بیان مفاهیم علمی نیست ؛ اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با این زبان بیان کند ، مثل این است که شتری بر ناودان آشکار شود. } [5]

    هم‎ اینک کتاب صیدنه را می‎گشاییم تا ببینیم ابوریحان بیرونی چه گفته است :
    { علوم را از همه‎ی سرزمین‎های جهان به زبان عرب‎ها نقل کرده‎اند. آنها خود را آراسته‎اند ، دلپسند شده‎اند و زیبایی‎های زبانی آنها

    در شریان‎ها و وریدها دویده است. هر چند که هر ملتی گویش خود را زیبا می‎پندارد ، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز ،

    همراه معاشران و امثال خود ، آن را به کار می‎برد. من این را با خود قیاس می‎کنم : اگر علمی به آن زبان (خوارزمی) که

    مطلوب طبع من است جاودانه شود ، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه. } [6]

    همانطور که می‎بینیم ابوریحان بیرونی از وضعیت زبان‎ها در دوران خودش سخن گفته است.

    یکی از بدیهیات دانش زبان‎شناسی این است که زبان و تکامل آن ، یک امر زمان‎مند و تدریجی است و زبانی که

    به آن پرداخته نشود و از رونق بیفتد ، رو به زوال می‎رود. این نکته را ابوریحان بیرونی در حدود هزار سال پیش

    مورد توجه قرار داده اما مطهری این نکته‎ی ساده را نمی‎داند و از این سخن ابوریحان چنین برداشت کرده که

    زبان خوارزمی کلاً توانایی ارائه‎ی متون علمی را ندارد!!

    پس از حدود 4 قرن که از ورود اسلام به ایران و نابودی کتاب‎های خوارزمی می‎گذشت ، دیگر توانایی خاصی برای زبان خوارزمی

    باقی نماند.

    بنابراین منظور ابوریحان به هیچ وجه آن چیزی نبوده که مطهری در برداشت مغلطه‎آمیز خود مطرح کرده است.

    در ضمن اگر اینطور بود ، ابوریحان با آن هوشمندی و تیزهوشی که از او سراغ داریم ، هنگام گزارش نابودی

    کتاب‎های باستانی خوارزم در کتاب آثارالباقیه ، این نکته را گوشزد می‎کرد در حالی که چنین نکرده و اتفاقاً 2 بار به نابودی

    متون و نویسندگان خوارزمی اشاره کرده است. همچنین ابوریحان ، خود در کتاب آثار الباقیه از اصطلاحات گاهشماری و نجومی

    خوارزمی استفاده کرده است [7].

    جدا از این مورد ، بایسته است به پزوهش‎های مدرن زبان‎شناسان درباره‎ی زبان خوارزمی نیز بنگریم :
    { ساختمان فعل در زبان خوارزمی و ویژگی‎های استثنایی و حیرت‎آ‎وری که آن را به صورت پدیده‎ای منحصر به فرد در میان دیگر زبان‎های ایرانی

    درآورده است ، خود مبحثی است در خور مطالعه. نخست وجود نظامی است از توالی پسوندهایی که به صورت‎های فعلی می‎پیوندند و نحو زبان

    را پیچیده و دشوار می‎سازند. شمار پسوندهایی که ممکن است به افعال بپیوندند ، گاه به 15 می‎رسد.

    تلاشی که برای اینگونه آشنایی‎های آغازین با مطالعات جدید زبان‎شناسان و ایران‎شناسان انجام می‎گیرد ،

    این امکان تازه را به ما ارزانی می‎دارد که پرده از روی گوشه‎هایی از اسرار زبان خوارزمی برداریم. } [8]

    • «د. ن. مکنزی» :
    { در میان زبان‎های ایرانی ، در زمینه‎ی نحو ، برخی موارد بی‎نظیر در زبان خوارزمی وجود دارد. در زبان‎های متعدد ایرانی ،

    مثلاً فارسی میانه و پشتو ، که در حد و مرز نقطه جغرافیایی قرار گرفته‎اند ، پی‎چسب‎های مربوط به اسم و قید تمایل

    دارند به آغاز جمله بیایند. در خوارزمی این تمایل از طریق «اصل پیش‎بینی» چنانکه هنینگ معتقد بوده ، صورت گرفته

    است. در کنار این مورد ، اگر ساخت فعل به مفعولش یا به یک متمم مربوط به قید پیشی بگیرد ، این عناصر نحوی

    برای بار دوم از طریق پی‎چسب‎ها بر فعل پیشی می‎گیرند و تبیین می‎شوند. } [9]

    ****

    عبدالحسین زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت نوشته است :
    { شک نیست که در هجوم تازیان ، بسیاری از کتاب‎ها و کتابخانه‎های ایران دستخوش آسیب فنا گشته است.

    این دعوی را از تاریخ‎ها می‎توان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج ، آن را تأیید می‎کند. با این همه بعضی از

    اهل تحقیق در این باب تردید دارند. این تردید ، چه لازم است؟ برای عرب که جز کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی‎دانست ،

    کتاب‎هایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه‎ی ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها

    عنایت کند؟ } [10]

    یاوه‎سرایان برای نقد کتاب دو قرن سکوت چنین می‎گویند که زرینکوب بعدها در کتاب کارنامه‎ی اسلام ، دیدگاهش را درباره‎ی

    کتاب‎سوزی تغییر داده است. با بررسی کتاب کارنامه‎ی اسلام ، نمایان می‎شود که این کتاب ، یک کتاب کاملاً سفارشی

    است و زنده‎یاد : زرینکوب پس از نوشتن کتاب دو قرن سکوت از سوی مشتی جنایتکار و فرومایه مورد تهدید قرار گرفته بود.

    نمونه‎ی چنین شرایطی برای استاد ، زنده‎یاد : «ابراهیم پورداوود» نیز پیش آمده بود :
    { در سال 1342 «موسا جوان» به تحـریـ*ک «مراکز غیبی» (؟؟!!) ناگهان سر برداشت ؛

    با گزنده‌ترین و رکیک‌ترین الفاظ بر استاد (پورداوود) تاختن گرفت و بارها این جسارت و

    گستاخی را تکرار نمود. هیچگاه استاد (پورداوود) حاضر نشد به وی و دار و دسته‌ای که

    وی را زیر چتر حمایت مالی و قلمی خود گرفته بودند ، پاسخی بدهد ...

    استاد در واپسین ماه‌های زندگی خود روزگار خوشی نداشت. نگرانی استاد ، تهدید به قتلی

    بود که از سوی گروهی جانی و بی‌مایه و غیر مسئول صورت گرفته و طی یک فقره نامه ،

    تهدید شده بود که اگر دست از مصاحبه با روزنامه‌های معروفِ پارسی‌زبان ، پیرامون

    قابلیت زبان پارسی در مقابل زبان‌های خارجی و حذف زبان تازی از برنامه‌های مدارس و

    دانشگاه‌ها برندارد ، او را خواهند کشت ... بامداد روز سوم درگذشت استاد ، قرار بر این

    نهاده شد که واعظ معروف دکتر «مهاجرانی» در مجلس ختم استاد ، ایراد سخنرانی نماید.

    اما بامداد همان روز به بهانه‌ی بیماری از حضور در مجلس خودداری نمود و بعدها خود گفت

    که آقای «محیط طباطبایی» او را از حضور در مجلس ختم پورداوود و سخنرانی منع

    کرده و گفته است ، شایسته نیست در مجلس ترحیم کسی که گرایش زرتشتی‌مآبی دارد ،

    سخن گوید و مرتکب گـ ـناه گردد. } [11]

    برای مثال ، زرینکوب در بخشی از کتاب کارنامه‎ی اسلام چنین می‎گوید :
    { روایتی هم که گفته‎اند کتابخانه‎ی مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هیچ اساس ندارد و مأخذ آن تازه است.

    آنچه هم بیرونی راجع به نابودشدن کتب خوارزمی گفته است مشکوک است و به هرحال مؤید این واقعه نمی‎تواند بود (!!) } [12]

    همانطور که می‎بینیم آقای زرینکوب در کتاب کارنامه‎ی اسلام ، به گونه‎ای بی‎اساس گزارش‎های مربوط به

    کتاب‎سوزی را یکی پس از دیگری انکار می‎نمایند و آشکار است که خودشان نیز این گفته‎ها را باور ندارند.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    در این یادداشت به بررسی چگونگی اسلام‎آوردن ایرانیان خواهیم پرداخت. در پژوهش‎های معاصر ،

    معمولاً گفته می‎شود که اوضاع اقتصادی مردم ایران در زمان ساسانیان آنچنان سخت و ناگوار بوده که

    مردم ایران از دولت ساسانی به تنگ آمده بودند و با آغـ*ـوش باز ، تازیان را پذیرا شدند.

    این ، دیدگاهی بی‎پایه و اساس است که طوطی‎وار تکرار شده و از یک سو بر وفق مراد پژوهشگران غربی است

    که همواره به دنبال اثبات فرضیه‎ی مسخره و غرب‎پرستانه‎ی‎ خود — استبداد شرقی و دموکراسی غربی — هستند ، و از سوی دیگر

    بر وفق مراد اسلامگرایانی‎ست که می‎خواهند سرزمین‎های اشغالی را تا قبل از ورود اسلام ، غرق در

    نادانی و ظلم و بدبختی و درماندگی وانمود کنند و در این راه از هیچ دروغی دریغ نمی‎کنند.

    باید گفت که این نظریه به هیچ وجه از سوی اسناد تاریخی تأیید نمی‎‏شود و در ادامه‎ی یادداشت به بررسی

    آن خواهیم پرداخت.

    ****

    تازیان پس از ورود به ایران ، بنا نهادند که از کسانی که قصد اسلام‎آوردن ندارند ، جزیه (=مالیات سرانه) بگیرند و این نوع

    مالیات از مسلمانان (که رفته‎رفته تبدیل به اکثریت می‎شدند) گرفته نمی‎شد.

    بنابراین یکی از مهمترین منابع درآمد قلمروی پهناور اسلامی ، تنها بخشی از مردم بود.

    قرار دادن ایرانیان زرتشتی در تنگنای مالی و همچنین تحقیر غیرمسلمانان از سوی مسلمانان ،

    از بزرگترین و مؤثرترین دلایل اسلام‎آوردن ایرانیان بود.

    در تاریخ تبری می‎خوانیم که دهقانان بخارا نزد «اشرس» (حاکم خراسان) رفته گفتند حالا که همه عرب (=مسلمان)

    شده‎اند ، خراج از که می‎خواهید بگیرید؟/ و باز می‎خوانیم که «اشرس» به والی سمرقند می‎نویسد :

    من اطلاع یافته‎ام که مردم سغد و امثال آنان نه از روی صداقت بلکه برای فرار از جزیه ، اسلام پذیرفته‎اند [1]

    سنگینی مبلغ جزیه و تأثیر آن در تغییر دین ، از سخن خلیفه‎ی اول عباسی نیز روشن می‎شود.

    او غیرمسلمانان را اینگونه به مسلمان‎شدن تحـریـ*ک می‎کند که : هر کس که به دین او گِرَوَد و نماز

    او را بخواند ، از جزیه معاف خواهد بود./ و همچنین آمده است که به واسطه‎ی سنگینی

    خراج و تحمیلات شدید ، بسیاری از توانگران و درویشان از دین مسیح ، تبری جستند [2]

    البته جزیه‎ی غیرمسلمانان ، یک تئوری بود زیرا آنچه در عمل انجام می‎شد ، فشار مالی بسیار فزون‎تری را بر

    ایرانیان ، وارد می‎آورْد.

    علاوه بر مالیات‎هایی که در متون حقوقی از آنها سخن رفته ، عوارض دیگری نیز از مردم گرفته می‎شد.

    با نظری اجمالی به فهرست اصطلاحات مالی در مفاتیح‎العلوم خوارزمی یا به تاریخ قم ، تعداد زیادی

    از این عوارض به چشم می‎خورد. در تاریخ قم شاید در حدود 30 نوع از عوارض ذکر شده که با کم و بیش

    اختلافی در قرون بعدی و حتی برخی تا زمان حاضر نیز مرسوم و متداول مانده است [3].

    دروغ‎پرستان در پاسخ به ماجرای جزیه چنین می‎گویند که در زمان ساسانیان نیز از مردم جزیه دریافت

    می‎شد و بنابراین برای مردم ایران ، جزیه چیز جدیدی نبوده است.

    باید در پاسخ به این دیوپرستان گفت که اولاً چنانکه آوردیم در دوره‎ی اسلامی به جز جزیه ، دَه‎ها نوع عوارض با

    نام‎های گوناگون از مردم می‎گرفتند. و دوماً اوضاع اقتصادی مردم ایران (و به تبع آن ، فشار مالی ناشی از جزیه بر مردم) در

    دوره‎های ساسانی و اسلامی ، قابل مقایسه نیست. البته اسناد موجود ، اجازه‎ی آگاهی دقیق را از

    وضعیت اقتصادی این دو دوره نمی‎دهند اما بر پایه‎ی برخی شواهد ، تفاوت چشمگیر این دو ، دانسته می‎شود.

    در زمان یزدگرد سوم (اوج هرج و مرج ایران) درآمد یک آسیابان ، روزانه 4 درهم (ماهیانه 120 درهم) بوده است [4].

    در حالی که در دوران اسلامی ، یک مسگر (یعقوب لیث) ، ماهیانه فقط 15 درهم درآمد داشته است [5].

    در زمان ساسانیان در دوره‎ی پادشاهی پیروز به مدت 7 سال ، ایران دچار خشکسالی شد که با سیاست‎های

    فوق‎العاده‎ی پیروز ، تلفات آن به حداقل رسید تا جایی که در بسیاری از منابع آمده است که فقط یک نفر از

    قحطی درگذشت و به همین دلیل ، پیروز دستور داد 100000 (سد هزار) درم به درویشان دادند.

    پیروز در نامه‎هایی به حکام نواحی مختلف نوشت که اگر تهیدستی در ناحیه‎ای از گرسنگی بمیرد ، در عوض آن ،

    توانگری را خواهد کشت [6].

    در دوران یزدگرد سوم سکه‎های درهم ساسانی ، محتوی 3/411 گرم نقره بود. اما بعدها در قرن سوم هجری ، عیار آن

    به 2/97 گرم تنزل کرد. در بعضی از نقاط نیز «درهم غِطریفی» رواج داشت که مقدار نقره‎ی آن ، چنان ناچیز بود که

    به مرور زمان سیاه می‎شد [7].
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    در این یادداشت ، علت پدیدآمدن جنبش علمی بزرگی را که در دوران اسلامی صورت گرفت بررسی خواهیم کرد.

    گروهی مزدور ، تلاش می‎کنند برای این جنبش ، نامی به جز «ایرانی» برگزینند در حالی که حتی با نگاهی گذرا

    به تاریخچه‎ی این جنبش ، چیستیِ (=ماهیتِ) ایرانی آن هویدا می‎گردد.

    این مزدوران چنین می‎گویند که در زمان ساسانیان ، سوادآموزی برای توده‎ی مردم ممنوع بوده و پس از ورود اسلام

    به ایران بود که توده‎ی مردم نیز از حق سوادآموزی بهره‎مند شدند و ایرانیان به سبب فرهیختگی‎شان و آموزه‎های دین جدید ،

    توانستند دست به فعالیت‎های بزرگ علمی بزنند./

    چنانکه می‎بینیم این مزدوران حیله‎گر ، با هندوانه گذاشتن زیر بغـ*ـل مردم (فرهیخته‎خواندنِ مردم ایران) دروغ و تحقیر خود را

    نسبت به آنها پنهان می‎کنند و اینطور وانمود می‎کنند که نقدهای ما فقط متوجه حکومت‎ها و دولت‎های ایران باستان است

    و نه مردم ایران باستان.

    در حالی که اگر بخواهیم گفته‎هایشان را بپذیریم به این نتیجه می‎رسیم که مردم ایران هزاران سال ، زیر

    سلطه‎ی پادشاهان ستمگر و ظالم ایران باستان که حتی اجازه‎ی خواندن و نوشتن نیز به آنها نمی‎دادند

    زندگی می‎کردند و خودشان عرضه‎ی رهایی از چنگ آنان را نداشتند تا اینکه به لطف یورش فرشتگان تازی!...

    از این بند رها شدند!.

    بازمی‎گردیم به موضوع اصلی یادداشت :

    بر پایه‎ی اسناد و شواهدی که در دست است ، موضوع ممنوعیت سوادآموزی برای مردم ایران در دوره‎ی ساسانی ،

    موضوعی بی‎نهایت مضحک و سخیف است. تنها سندی که گویندگان این نظریه به آن استناد می‎کنند ، ماجرای کفشگر و

    انوشیروان دادگر است که در دفتر ارجمند و ورجاوند حکیم فردوسی — شاهنامه — از آن سخن رفته است.

    پیرامون این قضیه در جستار و سایت دیگری سخن گفته‎ایم :
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    فرمایش حکیم فردوسی در این ماجرا به هیچ وجه آن چیزی نیست که این دروغگویان سعی در وانمودکردن آن دارند.

    «دبیری» یکی از طبقات اجتماعی ایران در دوره‎ی ساسانی بوده است ، نه اینکه هر کس خواندن و نوشتن می‎دانسته ،

    «دبیر» به شمار آید. شخص کشفگر قصد داشته است که با پرداخت رشوه ، قانون را زیر پا بگذارد که با درخواستش موافقت نمی‎شود.

    در هیچ دوره‎ای از تاریخ ایران باستان ، چنین ممنوعیتی وجود نداشته است.

    باز هم در شاهنامه می‎خوانیم که در زمان «همای» ، مردی «گازر» (=رختشوی / کسی که لباس می‎شوید) از پسرخوانده‎اش می‎شنود :

    به فرهنگیان ده مرا از نخست ------------------------ چو آموختم زند و اُستا درست

    از آن پس مرا پیش فرمای و جوی ------------------- کنون از من این کدخدایی مجوی

    بدو مرد گازر بسی برشمرد -------------------------- از آن پس به فرهنگیانش سپرد

    بیاموخت فرهنگ و شد برمنش ----------------------- برآمد ز پیغاره و سرزنش



    بعدها آشکار می‎شود که این پسرخوانده ، همان شاهزاده «داراب» است.



    در زمان ساسانیان جابجایی طبقاتی نیز امکان‎پذیر بوده است [1].

    بر پایه‎ی متون مربوط به دوران ساسانی ، گونه‎ای آموزشگاه عمومی به نام «فرهنگستان» در دوره‎ی ساسانی

    وجود داشته است که از «هیربدستان» و «دبیرستان» خاص روحانیان و دبیران ، متمایز بوده است [2] و همچنین کتیبه‎های خصوصی پرشماری

    از افراد غیر درباری آن زمان بر جای مانده است [3]. در جستار دیگری ، گوشه‎ای از دستاوردهای علمی دوره‎ی ساسانی را

    بازگو کرده‎ایم :
    علم و دانش در دوره ساسانی

    در دوران اسلامی نیز جنبش علمی یاد شده ، کاملاً مدیون برمکیان ایرانی و خاندان ایرانی نوبخت بود. همان‎ها بودند که در براندازی بنی‎امیه نیز

    نقش بنیادین داشتند و خلیفه‎های عباسی را به انجام فعالیت‎های علمی تحـریـ*ک می‎کردند [4].

    نقش ایرانیت و ایرانیان در این جنبش آن هنگام آشکار می‎شود که بدانیم «منصور» خلیفه‎ی عباسی ، به راحتی

    «ابن مقفع» را که می‎توان او را بزرگترین مترجم تاریخ جهان خواند ، به دست سفیان بن یزید سپرد تا او ، ابن مقفع را

    به فجیع‎ترین شکل به قتل رسانَد [5]. ابن مقفع یکی از پایه‎گذاران جنبش علمی مزبور به شمار می‎رود و اگر بگوییم در صورت

    نبود او ، این جنبش پدید نمی‎آمد سخنی به گزاف نگفته‎ایم. چنین جنایاتی به شمار بسیار از تازیان سر زده است چنانکه

    «ابن مقله» را به خاطر ابداع خط نسخ پوست کندند و در تنوری گداخته سوزانیدندش!! [6]
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا