بابام با چشمای پر از بغض اومد تو اتاقم یهو سرنگ و قاشق هرویینشو در اورد گفت غم رفتن مرحوم مارادونا رو فقط تکرار خاطراتش پاک میکنه،پسرم یه آتیش بده روشین شیم.
گفتم بابا من که فندک ندارم.
زنگ زد عموم گفت این اشغال تسلیم نمیشه بگو همه رسانه ها خبرو پاک کنن.
دیشب دیر اومدم خونه..
بابام گفت کجا بودی آواره بدبخت؟؟
گفتم خونه دوستم.
ورداشت به ۱۰ تا از دوستام زنگ زد..
دمشون گرم هر ۱۰ تاشون گفتن خونه ما بود..
۲ تاشون که دمشون گرم
گفتن الان اینجاس. خوابه خستس بیدارش نمیکنیم.
اینا به درک..
من حیرون مرام اون دوستمم که سنگ تموم گذاشت گفت..
اینجاس داره نماز میخونه
واما واما
رفیق فابم که ترکوند دیگه
صداشو شبیه من کرد و گفت سلام بابا خیلی خوابم میاد بعدا بهت زنگ میزنم
باباي رفيقم گير داده بود بهش ك بايد ازمايش اعتياد بدي
اونم بمن گفت تروخدا تو بيا برو جاي من، منم با اعتماد ب نفس كامل رفتم ازمايش دادم،هيچي ديگ بردنش كمپ