مطالب طنز خواب های اسیدی سینمایی *SiMa

*SiMa

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/04/17
ارسالی ها
1,175
امتیاز واکنش
23,337
امتیاز
948
سلام
من خواب زیاد می‌بینم خواب هامم معمولی نیست، پر از صحنه های سینمایی هیجان انگیز ه و معمولا مخلوطی از از فیلم ها و سریالایی که دیدم و کتابایی که خوندم با افراد و وقایعی که توی زندگی روزمره باهاشون سروکار داشتم.
تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم تا حداقل برای خودم ماندگار بشه و یادم نره و اینکه ببینم ذهنم توی خواب تا چه حد موارد بی ربط رو بهم مرتبط میکنه بنظر خودم خواب‌هام خنده دارن و حالت داستان کوتاه داره
امیدوارم خوشتون بیاد، نیاد هم همینه که هست😝
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *SiMa

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/04/17
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    23,337
    امتیاز
    948
    چند وقت پیش خواب دیدم فضایی ها حمله کردن یه ویروس پخش کردن و مردم دارن میمیرن.
    خود فضایی ها یه ماسک مخصوص زده بودن که جلوی دهنش جلو میومد، مثل کسی که برای نوکش ماسک بذاره.
    با خانوادم درگیر شون شدیم ما ها همه ترسیده بودیم ولی مثل فیلما نمی‌تونستیم بپذیریم.
    اونا میخواستن دوز دوم ویروس رو توی آب بریزن
    باید سه تا تزریق میکردن تو فیلترای منبع آب لوله کشی تا روند مریض کردن انسان ها کامل بشه.
    آخرش مامانم با قدرت زیاد و با یه چماق کوبید تو سر رئیسشون که فکر میکرد تسلیم شدیم.( فقط نمیدونم چرا مامانم که بسیار آروم و خانومه انقد عصبی شده بود)
    نذاشتیم تزریق کنن
    ماسک رییسه کنار رفت
    قیافه ی فضاییش مشخص شد
    تمساح مانند بود حالت خزنده
    بعد به زبان انسانی فریاد زد : زنده باد هیتلر

    😐😐😐😐
     
    آخرین ویرایش:

    *SiMa

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/04/17
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    23,337
    امتیاز
    948
    خواب خونین امروزم پر بود از جادوگر و زامبی هایی که داشتن جهش میکردند. توی سایت دانشگاه بودم که فضاش خیلی فرق داشت، هر سیستم رو توی یه اتاقک کوچیک که دیوار هاش سیاه بودن گذاشته بودند.

    سر و صدا زیاد و فضا امنیتی شده بود.

    مسئول حراست دانشگامون( زن خیلی گیری بود) هی میگفت اینا چرت و پرته و وجود ندارن تا اینکه زامبیا اومدن دانشگاه و بعد دانشگاه تبدیل به هایپر مارکت شد که چند طبقه بود و مساحتش بزرگ بود، زامبیا به سمت مردم میرفتن و یهو یه سری زن با چادر و روبند اومدند(روسریهاشون آبی روشن بود،) فن‌هایی بلد بودن که با جادوگرا و زامبیایی تحت کنترلشون مبارزه میکردن، با عجله سمت معرکه رفتن و با چادر هاشون فنای خیلی خاصی روی زامبیا میزدن، جالب این بود که حجاب هم دیگه آزاد شده بود🥺🥺... بقیه ما معمولیا حجاب نداشتیم.

    دو طبقه ی آخر ساختمون هایپر مارکت سفره نذری انداخته بودن که این بلای زامبی رفع شه، یهو زامبی ها هم به اونجا حمله کردن. یعنی یه جورایی نفوذی های جادوگرا راه زامبیا رو باز کردن به دو طبقه 😐😐😐😐
    یه سری جادوگر مختلط بودن که سوار بر جاروهاشون از پشت بوم ساختمون حرکت کردن و یه سری حرکاتی انجام دادن که میشه گفت برای مسدود کردن مسیر بوده چون در ادامه گروه دیگه ای از جادوگرا که دنبالشون راه افتادن نتونستن به اهدافشون توی اون مسیر برسند و خودم آخرش نفهمیدم که کدوم دسته از جادوگرا خوب بودن و کدوم بد ...

    و آخر خواب رو نتونستم ببینم چون با حالت سردرد شدید از خواب بیدار شدم😐

    پ.ن: خون و خونریزی ها رو ننوشتم ولی اینجوری بگم که هرجا تو متن اسم زامبی خوندید یعنی گردن و دست و صورت های خونی و جاری...
     
    آخرین ویرایش:

    *SiMa

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/04/17
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    23,337
    امتیاز
    948
    خواب سمی اسیدی امروزم از خونه قبلی مامانم اینا شروع شد تحت شرایط ویژه ای بودیم مثل حکومت نظامی، همه ی عمه‌ها و خاله‌ها و دایی و عمو هم توی خونمون بودن و با هم زندگی می‌کردیم. شب بود و تاریک، همه جا رو به صورت پراکنده و محدود با شمع و چراغ روغنی روشن کرده بودیم
    وقت آماده کردن غذا بود که من لج کرده بودم و اعصابم خورد بود، یادم نمیاد سر چی ولی بابام هم جلو همه قهر کرده بود و میگفت: من برای غذا نمیام.
    بعد از جدال و کشمکش با مامانم رفتم تو اتاق بابام و با بابام از وضع بد روزگار شکایت میکردیم.
    صحنه عوض شد و تغیر کرد به یه ساختمون نیمه کاره که باید با تله استیژ یه نفره ازش پایین میومدیم، تاریک روشن صبح بود انگار و جالب این که همه فامیل توی صف ایستاده بودیم و وقتی پایین رسیدیم هزینه ی تله استیژ که هر نفر ده هزار تومن بود رو دادیم و دفترچه بیمه هامون رو تحویل گرفتیم، انگار دفترچه بیمه کارت شناسایی مهمی بود🙂🙂
    محیط پایین شبیه استخر/ سالن ماساژ/ حموم عمومی بود که قسمت زنونه اش بسته بود و خانم ها همگی معترض بودند.
    مامانم خوشش اومده بود از تله استیژ و دوباره با بابام رفتن که یه دور دیگه از تله استیژ سواری بگیرن.
    داد زدم: من میرم برای گیتاری که میخوام درست کنم پارچه بگیرم.😐😐😐
    بابام گفت: باشه ما هم چوبشو میاریم برات.
    از پله های نیم طبقه ای که محیط مرطوب و سقف کوتاه اونجا رو به نیم طبقه بالا وصل میکرد بالا رفتم تا رسیدم بابا و مامانم با چوب صاف و نازکی که مثلا برای گیتار بود و انگار برش عرضی از تنه ی درخت بود ایستاده بودند و داشتند پارچه ها رو قیمت میکردن.
    رفتم پیششون و پارچه ملحفه ای که انتخاب کرده بودند رو نپسندیدم، یه پارچه ی دیگه انتخاب کردم که طرح پدر و مادر و دختر و پسرشون زیر آسمون صاف و پرستاره دراز کشیده بودند.
    مدام به فروشنده تاکید میکردم : برای گیتار میخوام.
    به چوب اشاره کردم و گفتم اندازه اون بدید تصویر خانواده کامل بیفته😐
    من بعد از بیدار شدن😐😂
    رابـ ـطه پارچه و گیتار و چوب صاف😐😂😈
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    12
    بازدیدها
    497
    پاسخ ها
    19
    بازدیدها
    236
    پاسخ ها
    2
    بازدیدها
    755
    بالا