جالب و دانستنی داستان مرموزی از دوبرادر(واقعی)

فریما راد

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/26
ارسالی ها
165
امتیاز واکنش
4,183
امتیاز
416
محل سکونت
کرج
این اتفاق کاملا واقعی بود و در سال 1988 در ایالت ویگان انگلستان رخ داد...

در یكی از ایالات انگلستان به نام ویگان دو برادر با هم زندگی می كردند. هردو برادر هنرمند هستند و در موسیقی تبدیل به دو استاد بزرگ شده بودند و از همین راه موسیقی امرار معاش می كردند . در طی روز از طریق درس دادن به دانشجوهای موسیقی هم سرگرم می شندن و هم از این راه پول در می آوردند...


معمولا آنها از 8 صبح تا 9 شب كلاس داشتند كه این كلاسها رو در 6 نوبت برگزار می كردند و بعد از صرف شام مختصر به اتاق موسیقی رفته و درسهای روز بعد رو تمرین می كردند و اگر انرژی داشتند برای یافتن سبكهای جدید هم مقداری وقت می گذاشتند.

بلاخره در یك روز بعد از كلاسهای بسیار خسته كننده هردو رفتند برای صرف شام و بعد می خواستند با استراحت مختصری برگردند به اتاق موسیقی كه تمام آلات موسیقی انها در آنجا قرار داشت و درس فردا رو تمرین كنند.

برادر كوچكتر نامش دیوید و نام برادر بزرگتر هم جو است . هردو به طبقه ی بالا رفته بودند و در اتاقهای اختصاصی خود داشتند درس فردا رو تمرین می كردند تا اینكه بیش از یك ساعت و سی دقیقه از آغاز تمرین اونها گذشت و از اونجا كه اونها هیچ وقت تا به اون موقع تمرین نمی كردند برادر كوچكتر به جای برادر بزرگتر رفت پیش برادرش و گفت : جو تو هنوز خسته نشدی ، ما فردا ساعت 8 كلاس داریم و باید زودتر بخوابیم تا مشكلی برای فردا پیش نیاد ، و جو در پاسخ گفت كه دیوید تو برو من الان میام مقداری در این قسمت مشكل دارم و به محض اینكه برطرف شد میام پائین . دیدوید هم حرف برادر بزرگترش رو گوش كرد و شب بخیر گفت رو رفت پائین تا در اتاق خود و برادرش بخوابد.
در راه دیوید داشت به صدای ساز جو با اشتیاق زیادی گوش می داد چون جو خیلی زیبا داشت یه ریتم رو می نواخت و خیلی هم به نظر دیوید گوش نواز بود و همیشه دیوید از هنر جو لـ*ـذت می برد. در همین مدت كوتاه كه دیوید به پائین برسه این قسمت رو كه برادرش می نواخت رو به خاطر سپرد و اتفاقا با خودش داشت می گفت یادم باشد كه فردا حتما از جو خواهش كنم كه این قسمت رو برای من بیشتر بزند ، چون بسیار زیبا می نوازد.
دیوید به تخت خوابش كه درست در كنار تخت برادرش بود رسید وچون خیلی خسته بود دیگر منتظر برادرش نشد و خیلی زود به خواب رفت.
دیوید در عالم خواب و بیداری بود كه احساس كرد كه یكی وارد اتاقش شد ، اما هیچ عكس العملی را نشان نداد چون مطمئنا باید جو باشد كه همانطور كه قول داده بود برگشته .خیال دیوید دیگر با این موضوع راحت شده بود و خیلی راحت به ادامه ی استراحتش پرداخت .
درست بعد از چند دقیقه كه دیوید كاملا خوابش بـرده بود یه صدائی ذهن دیوید را مقداری هوشیار كرد ، دیوید اول به خاطر خستگی اعتنائی نكرد اما بعد كه مقدار صدا بیشتر شد یكدفعه از خواب پرید و گوشهایش رو تیز كرد كه ببیند این صدا از چیست ؟ و در كمال تعجب فهمید كه صدای ساز (پیانو) برادرش است كه به گوشش می رسد . خیلی تعجب كرد زیرا ساعت از 12 نیمه شب هم گذشته بود و تا به حال سابقه نداشته كه برادرش تا این موقع بیدار بموند .
در همان حالت مـسـ*ـتی كه به خاطر خستگی بود بلند شد و به سمت طبقه ی بالا حركت كرد . در راه متوجه ی یك موضوع بسیار تعجب برانگیزی شد ، چراكه وقتی با دقت بیشتری به به صدای موسیقی كه از بالا می آمد گوش می كرد متوجه شد كه برادرش بسیار بی نظم و آماتور داشت می نواخت و اصلا این نتی نبود كه یك استاد تمام عیار ساز بنوازد و به خصوص اینكه برادرش در ساعتی قبل یك قطعه ی بسیار گوشنواز و عالی رو داشت تمرین می كرد.
با این اتفاق مقداری سریعتر به طبقه ی بالا رفت ولی اصلا خودش رو اماده نكرده بود تا صحنه ی غیر عادی ببیند. دقیقا به پشت در اتاق برادرش رسید و بدون تلف كردن حتی یك لحظه درب رو باز كرد و داخل شد.
وقتی در داخل اتاق قرار گرفت با كمال تعجب دید كه هنوز برادرش پشت پیانو نشسته ، مقداری اروم شد و با حالت گلایه از برادرش خواست كه دیگر بس كند و برگردد به تخت خوابش و برادرش هم هیچ پاسخشی رو بهش نداد . از اونجا كه دیوید بسیار خواب آلود بود دیگر ادامه ی مسئله رو نگرفت و به طبقه ی پایین برگشت .

دیوید در راه با خودش می گفت جو امشب چش شده ، چرا باید این كا رو بكنه و .......... ، و كم كم به اتاقش رسید و وقتی خواست كه به تخت خودش برگردد ناگهان نگاهش به تخت بغـ*ـل یعنی تخت جو افتاد و در كمال تعجب دید كه جو در تختش خوابیده!!!!

اصلا باورش نمی شد چون هنوز یك دقیقه هم نشده كه جو در طبقه ی بالا بود و داشت تمرین می كرد ، راستی هنوز هم صدای موسیقی از بالا به گوش می رسد ، چطور ممكن است كه یك نفر در یك زمان در دو جا حضور داشته باشد.



دیوید با این اتفاقاتی كه افتاد بسیار شوكه شه بود و اصلا نمی دانست چی كار كند و چند دقیقه ای رو فقط خوشكش زده بود و به برادرش كه كاملا خواب بود نگاه می كرد. تا اینكه خواست ببیند واقعا این برادرش است كه در اون تخت خوابیده و یا یك موجود دیگر است از دنیای ماورا .
با شجاعت تمام رفت بالای سر جو و با تكانهای شدیدی اون رو تكان داد ، جو با این كار برادرش از خواب پرید و با تعجب زیاد به دیوید نگاه كرد و گفت : دیوید مشكلی داری .
دیوید همین طور ذول زده بود به چشمان جو و جو هم كاملا از این موضوع ترسیده بود و بارها و بارها به دیوید می گفت كه تو حالت خوبه ، اتفاقی برات افتاده ، دیوید یه چیزی بگو. بعد جو بلند شد و دست دیوید رو گرفت و در كنار خودش نشاند و گفت كه دیوید تو رو به خدا بگو چی شده ، من دیگر طاقت ندارم . با این حرفهای جو ، دیوید مقداری آروم گرفت و از اون حالت اولیه اش خارج شد و گفت من الان تو رو تو طبقه ی بالا دیم و داشتی پیانو می زدی.
جو با شنیدن این حرف دیوید اصلا تعجب نكرد و گفت كه عیب نداره تو خواب دیدی ، و یه لبخند زد و گفت كه از این اتفاقها پیش می آید .
دیودی دوباره با صدای لرزان گفت كه نه خواب نبوده ، اصلا گوش كن هنوز داره صدای پیانو میاد . وقتی كه جو مقداری گوشهایش رو تیز كرد با تعجب فراوان دید كه دیوید راست می گوید و داره صدای پیانوی خودش از بالا می آید و با این اتفاق جو از دیوید هیجانزده تر شد چون كه در همون لحظه یادش آمد كه بیش از یك ساعت قبل پیانو اش رو تمیز كرده بود و درش را هم قفل كرده بود و از اتاق هم خارج شده بود و از همه مهمتر در اتاق رو هم قفل كرده بود و هنوز كلیدش در دستانش قرار داشت .
هردوی اونها روی تخت نشسته بودن و نمی دونستند که باید در این موقعیت باور نکردنی چی کار کنند . بعد از چند دقیقه بلاخره جو به دیوید گفت که بلاخره چی ، مطمئنا اونی كه اون بالاست من نیستم و یه نفر رفته اونجا كه باید من و تو ، دوتا مرد بزرگ برن و اون رو بگیرن و به دست پلیس بسپرن.

clip_image001.png


با حرفهای جو مقداری از ترس هردوشون ریخت و تصمیم گرفتند كه یه چند سلاح یا چیزی كه با اون بتونن از خودشون دفاع كنند پیدا كنند و به طبقه ی بالا بروند.
بعد از در دست گرفتن دوتا چوب بیس بال یواش یواش به سمت طبقه ی بالا حركت كردند. هردوشون از این قافل بودند كه چه اتفاقی ممكن است براشون بی افتد و همین طور به راهشون ادامه می دادند . جالبه ، هنوز كه هنوزه صدای موسیقی داره به گوش می رسه و انگار همزاد جو دست بردار نیست .
بلاخره هردوشون به طبقه ی بالا رسیدند و درست وقتی كه خواستند از راه پله دور شوند ناگهان صدای موزیك قطع شد . هردوشون دریافتند كه اون موجود متوجه ی حضور آنها شده و برای همین سریع دویدند تا اجازه ندهند كه فرار كند . وقتی به درب ورودی رسیدند در بسته بود و مطوئنا اون هنوز از در خارج نشده بود . جو سریع خواست در رو باز كنه كه وارد شوند و اون موجود رو گیر بیندازند ، اما در كمال تعجب درب اتاق قفل بود. هردوشون تعجب كردند چون كلید هنوز دست جو بود و اون موجود چطور می تونه در رو روی خودش قلف كنه .
جو بی سروصدا با كلیدی كه داشت در رو باز كرد و هردوشون با اربده ی بلندی كه كشیدند وارد اتاق موسیقی شدند و چیزی رو كه می دیدند هرگز باور نمی كردند.
د كمال تعجب هردوی اونها دیدند كه در اون اتاق هیچ كس حضور ندارد و اصلا پیانو طبق گفته ی جو قفل بود . باور كردنی نبود اصلا به اون اتاق دست نخورده بود ولی اون چیزی كه دیوید دیده بود چی ، اصلا اون صدای موزیك كه هردوشون شنیده بود از چی بود ، پیانو كه قفل بود و اصلا كسی نتونسته وارد اتاق بشه .
این اتفاقات هردو برادر رو كاملا به هم ریخته بود و تنها چیزی كه به عقل هردوشون رسیده بود این بود كه به پلیس خبر بدهند ولی از توضیحات كامل برای پلیس عاجز بودند .
این اتفاقات باعث شد كه كلاسهای فردای هرو برادر تعطیل شود .
در بررسی های پلیس ، اونها متوجه ی یه موضوعی شدند كه برای جو و دیوید بسیار خوشحال كننده بود ، به خاطر كاركرد زیاد پیانو یكی از سیمهای فولادی و تیز پیانو پاره شه بود و فقط كافی بود كه یك مقدار كوچك به اون فشار بیاید تا كسی را كه پشت پیانو بابوده را به دونیم كند .
بله شاید اون اتفاقات از مرگ حتمی جو جلوگیری كرده بود.
اما جو و دیوید هیچ وقت نفهمیدند که آن کس که پیانو میزد و کاملا شبیه جو بود که بود و از کجا آمده بود و چرا از کشته شدن جو جلو گیری کرد...

این اتفاق کاملا واقعی بود و در سال 1988 در ایالت ویگان انگلستان رخ داد.
بسیاری از کارشناسان و حتی کشیشان که جو و دیوید از آنها برای حل مسئله کمک خواسته بودند بر این باورند که آن شخص که پیانو میزد همزاد جو بوده است...
ولی همزاد هیچوقت خود را نشان نمیدهد و از روی دیگر همزاد انسان چندان
علاقه ای به انسان ندارد چون همزاد انسان مجبور است هر کجا که انسان هست او هم آنجا باشد ولی با مرگ انسان همزادش آزاد میشود و همزاد انسان تمایل زیادی به مرگ انسان دارد.
ولی اگه آن شخص که پیانو میزد همزاد جو بود پس چرا از مرگ او جلوگیری کرد...
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
3
بازدیدها
215
پاسخ ها
0
بازدیدها
194
بالا