- عضویت
- 2017/07/11
- ارسالی ها
- 2,345
- امتیاز واکنش
- 8,379
- امتیاز
- 648
شعر مسافر غم
می خروشد دریا
هیچ كس نیست به ساحل پیدا
لكه ای نیست به دریا تاریك
كه شود قایق
اگر آید نزدیك
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او
پیكرش را ز رهی ناروشن
بـرده درتلخی ادراك فرو
هیچ كس نیست كه آید از راه
و به آب افكندش
و در این وقت كه هر كوهه ی آب
حرف با گوش نهان می زندش
موجی آشفته فرا می رسد
از راه كه گوید با ما
قصه یك شب طوفانی را
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی درخواب
صبح آن شب كه به دریا موجی
تن نمی كوفت به موجی دیگر
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب كه داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای كه هست
در همین لحظه غمناك به جا
و به نزدیكی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد آن موج كه می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز
سهراب سپهری
می خروشد دریا
هیچ كس نیست به ساحل پیدا
لكه ای نیست به دریا تاریك
كه شود قایق
اگر آید نزدیك
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او
پیكرش را ز رهی ناروشن
بـرده درتلخی ادراك فرو
هیچ كس نیست كه آید از راه
و به آب افكندش
و در این وقت كه هر كوهه ی آب
حرف با گوش نهان می زندش
موجی آشفته فرا می رسد
از راه كه گوید با ما
قصه یك شب طوفانی را
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی درخواب
صبح آن شب كه به دریا موجی
تن نمی كوفت به موجی دیگر
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب كه داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای كه هست
در همین لحظه غمناك به جا
و به نزدیكی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد آن موج كه می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز
سهراب سپهری