مشاهیر سیری در هشت کتاب

  • شروع کننده موضوع Love death
  • بازدیدها 3,840
  • پاسخ ها 133
  • تاریخ شروع

Love death

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/11
ارسالی ها
2,345
امتیاز واکنش
8,379
امتیاز
648
شعر مسافر غم

می خروشد دریا
هیچ كس نیست به ساحل پیدا

لكه ای نیست به دریا تاریك
كه شود قایق
اگر آید نزدیك
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او
پیكرش را ز رهی ناروشن
بـرده درتلخی ادراك فرو
هیچ كس نیست كه آید از راه
و به آب افكندش
و در این وقت كه هر كوهه ی آب
حرف با گوش نهان می زندش
موجی آشفته فرا می رسد
از راه كه گوید با ما
قصه یك شب طوفانی را
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی درخواب
صبح آن شب كه به دریا موجی
تن نمی كوفت به موجی دیگر
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب كه داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای كه هست
در همین لحظه غمناك به جا
و به نزدیكی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد آن موج كه می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز


سهراب سپهری
 
  • پیشنهادات
  • Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر وهم

    جهان ، آلوده خواب است‌.
    فرو بسته است وحشت در به روي هر تپش ، هر بانگ
    چنان كه من به روي خويش
    در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
    و ديوارش فرو مي خواندم در گوش‌:
    ميان اين همه انگار
    چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست‌! ...

    شب از وحشت گرانبار است‌.
    جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بيدار:
    چه ديگر طرح مي ريزد فريب زيست
    در اين خلوت كه حيرت نقش ديوار است؟


    سهراب سپهري
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر با مرغ پنهان

    حرف ها دارم
    با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
    و زمان را با صدایت می گشایی
    چه ترا دردی است
    کز نهان خلوت خود می زنی آوا
    و نشاط زندگی را از کف
    من می ربایی؟
    در کجاهستی نهان ای مرغ
    زیر تور سبزه های تر
    یا درون شاخ های شوق ؟
    می پری از روی چشم سبز یک مرداب
    یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر ؟
    هر کجا هستی بگو با من
    روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
    آفتابی شو
    رعد دیگر پانمی کوبد به بام ابر
    مار برق از لانه اش بیرون نمی آید
    و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
    روز خاموش است آرام است
    از چه دیگر می کنی پروا ؟


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر سرود زهر

    مي مكم پستان شب را
    وز پي رنگي به افسون تن نيالوده
    چشم پرخاكسترش را با نگاه خويش مي كاوم.
    از پي نابودي ام، ديري است
    زهر مي ريزد به رگ هاي خود اين جادوي بي آزرم
    تا كند آلوده با آن شير
    پس براي آن كه رد فكر او را گم كند فكرم،
    مي كند رفتار با من نرم.
    ليك چه غافل!
    نقشه هاي او چه بي حاصل!
    نبض من هر لحظه مي خندد به پندارش.
    او نمي داند كه روييده است
    هستي پر بار من در منجلاب زهر
    و نمي داند كه من در زهر مي شويم
    پيكر هر گريه، هر خنده،
    در نم زهر است كرم فكر من زنده،
    در زمين زهر مي رويد گياه تلخ شعر من.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648

    دفتر دوم:زندگی خوابها

    «زندگي خواب ها»
    دوّمين كتاب از «هشت كتاب» است كه دو سال بعد از دفتر اوّل، در سال 1332، هنگامي كه سپهري 25 ساله بود منتشر شد. اين دفتر، همان فضاي تلخ پيشين را دارد امّا نشانه هاي روشني از برآمدن سپهري مستقل را هم در خود دارد. زبان و تصويرها كمتر نيمائي است و از اين پس است كه سپهري گام در راه مستقلّ خود مي‌گذارد امّا گنگ و گيج و خواب زده. واژه خواب 35 بار در اين دفتر تكرار شده و اغلب مضامين، تصويرسازي خواب ها و خيال ها و اشاره به گناهكاري آدم، هبوط آدم به زمين، عدم تجانس روح ملكوتي با زمين خاكي و توبه است.

    شاعر در راه است و نشان
    ديار خود را مي جويد: «ديار من آن سوي بيابانهاست، يادگارش از آغاز سفر همراهم بود». شعر «مرغ افسانه» مكاشفات غريبي دارد ازجمله مكاشفه محراب در رؤيا كه نشانه جوشيدن يك روح ايماني در شاعر است. يا در شعر «نيلوفر» كه نماد زايش و شكفتگي و رويش را مي بينيم كه در رؤياي شاعر پديدار مي شود.
    برخي واژه هاي به‌كار رفته در اين دفتر چنين است:
    خواب تلخ، جهنم سرگردان، طنين گمشده، زهر دوزخي، لحظه گمشده، اتاق بي روزن، فانوس خيس، مرز گمشده، لحظه گمشده، باغي در صدا، نيلوفر، بي‌پاسخ، سفر.

    8386.jpg


    شعرخواب تلخ


    مرغ مهتاب
    می خواند.
    ابری در اتاقم می گرید.
    گل های چشم پشیمانی می شکفد.
    در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
    مغرب جان می کند،
    می میرد.
    گیاه نارنجی خورشید
    در مرداب اتاقم می روید کم کم
    بیدارم
    نپندارید در خواب
    سایه شاخه ای بشکسته
    آهسته خوابم کرد.
    اکنون دارم می شنوم
    آهنگ مرغ مهتاب
    و گل های پشیمانی را پرپر می کنم‌.

    سهراب سپهری
     
    آخرین ویرایش:

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعرفانوس خیس

    روی علف ها چکیده ام‌.
    من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
    که روی علف های تاریک چکیده ام‌.
    جایم اینجا نبود.
    نجوای نمناک علف ها را می شنوم
    جایم اینجا نبود.
    فانوس
    در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند
    کجا می رود این فانوس ،
    این فانوس دریا پرست پر عطش مـسـ*ـت ؟
    بر سکوی کاشی افق دور
    نگاهم با رقـ*ـص مه آلود پریان می چرخد.
    زمزمه های شب در رگ هایم می روید.
    باران پر خزه مـسـ*ـتی
    بر دیوار تشنه روحم می چکد.
    من ستاره چکیده ام‌.
    از چشم نا پیدای خطا چکیده ام‌:
    شب پر خواهش
    و پیکر گرم افق عـریـان بود.
    رگه ی سپید مرمر سبز چمن زمزمه می کرد.
    و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد.
    پریان می رقصیدند.
    و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود.
    زمزمه های شب مستم می کرد.
    پنجره رویا گشوده بود.
    و او چون نسیمی به درون وزید.
    اکنون روی علف ها هستم
    و نسیمی از کنارم می گذرد.
    تپش ها خاکستر شده اند.
    آبی پوشان نمی رقصند.
    فانوس آهسته بالا و پایین می رود.
    هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید
    چشمانش خوابی را گم کرده بود.
    جاده نفس نفس می زد.
    صخره ها چه هوسناکش بوییدند!
    فانوس پر شتاب !
    تا کی می لغزی
    در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ؟
    زمزمه های شب پژمرد.
    رقـ*ـص پریان پایان یافت‌.
    کاش اینجا نچکیده بودم‌!
    هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد
    فانوس از کنار ساحل براه افتاد.
    کاش اینجا- در بستر پر علف تاریکی‌- نچکیده بودم !
    فانوس از من می گریزد.
    چگونه برخیزم؟
    به استخوان سرد علف ها چسبیده ام‌.
    و دور از من ، فانوس
    در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند.


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر یادبود

    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
    می‌آمد، می‌رفت.
    می‌آمد، می‌رفت.
    و من روی شن‌های روشن بیابان
    تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم،
    خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
    و در هوایش زندگی‌ام آب شد.
    خوابی که چون پایان یافت
    من به پایان خودم رسیدم.

    من تصویر خوابم را می‌کشیدم
    و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.
    چه‌گونه می‌شد در رگ‌های بی‌فضای این تصویر
    همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
    تصویرم را کشیدم
    چیزی گم شده بود.
    روی خودم خم شد:
    حفره‌یی در هستی من دهان گشود.

    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود
    و من کنار تصویر زنده خوابم بودم.
    تصویری که رگ‌هایش در ابدیت می‌تپید
    و ریشه نگاهم در تار و پودش می‌سوخت.
    این‌بار
    هنگامی که سایه لنگر ساعت
    از روی تصویر جان گرفته من گذشت
    بر شن‌های روشن بیابان چیزی نبود.
    فریاد زدم:
    تصویر را باز ده!
    و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.

    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
    می‌آمد، می‌رفت.
    می‌آمد، می‌رفت.
    و نگاه انسانی به دنبالش می‌دوید.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر پرده

    پنجره ام به تهی باز شد
    و من ویران شدم.
    پرده نفس می کشید
    دیوار قیر اندود!
    از میان برخیز.
    پایان تلخ صداهای هوش ربا!
    فرو ریز.
    لـ*ـذت خواب می فشارد.
    فراموشی می بارد.
    پرده نفس می کشد:
    شکوفه خوابم می پژمرد.
    تا دوزخ ها بشکافند،
    تا سایه ها بی پایان شوند،
    تا نگاهم رها گردد،
    درهم شکن بی جنبشی ات را
    و از مرز هستی من بگذر
    سیاه سرد بی تپش گنگ!

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر گل کاشی

    باران نور
    كه از شبكه دهليز بي پايان فرو مي ريخت
    روي ديوار كاشي گلي را مي شست.
    مار سياه ساقه اين گل
    در رقـ*ـص نرم و لطيفي زنده بود.
    گفتي جوهر سوزان رقـ*ـص
    در گلوي اين مار سيه چكيده بود.
    گل كاشي زنده بود
    در دنيايي راز دار،
    دنياي به ته نرسيدني آبي.
    ***
    هنگام كودكي
    در انحناي سقف ايوان ها،
    درون شيشه هاي رنگي پنجره ها،
    ميان لك هاي ديوارها،
    هر جا كه چشمانم بيخودانه در پي چيزي ناشناس بود
    شبيه اين گل كاشي را ديدم
    و هر بار رفتم بچينم
    رويايم پرپر شد.
    ***
    نگاهم به تار و پود سياه ساقه گل چسبيد
    و گرمي رگ هايش را حس كرد:
    همه زندگي ام در گلوي گل كاشي چكيده بود.
    گل كاشي زندگي ديگر داشت.
    آيا اين گل
    كه در خاك همه روياهايم روييده بود
    كودك ديرين را مي شناخت
    و يا تنها من بودم كه در او چكيده بودم،
    گم شده بودم؟
    ***
    نگاهم به تار و پود شكننده ساقه چسبيده بود.
    تنها به ساقه اش مي شد بياويزد.
    چگونه مي شد چيد
    گلي را كه خيالي مي پژمراند؟
    دست سايه ام بالا خزيد.
    قلب آبي كاشي ها تپيد.
    باران نور ايستاد:
    رويايم پرپر شد.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر مرز گمشده

    ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت‌.
    و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت‌.
    از مرزی گذشته بود،
    در پی مرز گمشده می گشت‌.
    کوهی سنگین نگاهش را برید.
    صدا از خود تهی شد
    و به دامن کوه آویخت‌:
    پناهم بده‌، تنها مرز آشنا! پناهم بده‌.
    و کوه از خوابی سنگین پر بود.
    خوابش طرحی رها شده داشت‌.
    صدا زمزمه بیگانگی را بویید،
    برگشت‌،
    فضا را از خود گذر داد
    و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.
    کوه از خواب سنگین پر بود.
    دیری گذشت‌،
    خوابش بخار شد.
    طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
    پناهم بده‌، تنها مرز آشنا! پناهم بده‌.
    سوزش تلخی به تار و پودش ریخت‌.
    خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
    و نگاهش را روانه کرد.
    انتظاری نوسان داشت‌.
    نگاهی در راه مانده بود
    و صدایی در تنهایی می گریست‌.

    سهراب سپهری
     
    بالا