مشاهیر سیری در هشت کتاب

  • شروع کننده موضوع Love death
  • بازدیدها 3,891
  • پاسخ ها 133
  • تاریخ شروع

Love death

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/11
ارسالی ها
2,345
امتیاز واکنش
8,379
امتیاز
648
شعر نیایش

دستی افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد، هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور، ش بما را بکند روزن روزن.
ما بی تاب، و نیایش بی رنگ.
از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما،
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
ما هسته پنهان تماشاییم.
ز تجلی ابری کن، بفرست، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم، باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، بر هم تاب، بر هم پیچ:
شلقی کن، و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما، در ما، جنگل یکرنگی بدر آرد سر.
چشمان بسپردیم، خوابی لنه گرفت.
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم، و شود سیراب از تابش تو، و فرو افتد.
بینایی ره گم کرد.
یاری کن، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما همه تو.
ما چنگیم: هر تار از ما دردی، سودایی.
زخمه کن از آرامش نامیرا، ما را بنواز.
خاموشی. « نت » باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از وال
آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش.
خود را در ما بفکن.
باشد که فرا گیرد هستی ما را، و دگر نقشی نشیند در ما.
هر سو مرز، هر سو نام.
رشته کن از بی شکلی، گذران از مروارید زمان و مکان باشد که بهم پیوندد همه چیز، باشد که
نماند مرز، که نماند نام.
ای دور از دست! پر تنهایی خسته است.
گـه گاه ، شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش.

سهراب سپهری
 
  • پیشنهادات
  • Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر نزدیک آی

    بام را بر افکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست
    بشتاب درها را بشکن وهم را دو نیمه کن که منم هسته این بار سیاه
    اندوه مرا بچین که رسیده است
    دیری است که خویش را
    رنجانده ایم وروشن آشتی بسته است
    مرا بدان سو بر به صخره برتر من رسان که جدا مانده ام
    به سرچشمه ناب هایم بردی نگین آرامش گم کردم و گریه سر دادم
    فرسوده راهم چادری کو میان شعلهو باد دور از همهمه خوابستان ؟
    و مبادا ترس آشفته شود که آبشخور جاندار من است
    و
    مبادا غم فروریزد که بلند آسمانه ریبای من است
    صدا بزن تا هستی بپا خیزد گل رنگ بازد پرنده هوای فراموشی کند
    ترا دیدم از تنگنای زمان جستم ترا دیدم شور عدم در من گرفت
    و بیندیش که سودایی مرگم کنار تو زنبق سیرابم
    دوست من هستی ترس انگیز است
    به صخره من ریز مرا در خود بسای
    که پوشیده از خزه نامم
    بروی که تری تو چهره خواب اندود مرا خوش است
    غوغای چشم و ستاره فرو نشست بمان تا شنوده آسمان ها شویم
    بدرآ بی خدایی مرا بیاگن محراب بی آغازم شو
    نزدیک آی تا من سراسر من شوم

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    موج نوازشي ، اي گرداب

    كوهساران مرا پر كن ، اي طنين فراموشي!
    كوهساران مرا پر كن، اي طنين فراموشي!
    نفرين به زيبايي- آب تاريك خروشان - كه هست مرا
    فرو پيچد و برد!
    تو ناگهان زيبا هستي. اندامت گردابي است.
    موج تو اقليم مرا گرفت.
    ترا يافتم، آسمان ها را پي بردم.
    ترا يافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم.
    افتاده باد آن برگ، كه به آهنگ وزش هايت نلرزد!
    مژگان تو لرزيد: رويا در هم شد.
    تپيدي: شيره گل بگردش آمد.
    بيدار شدي: جهان سر برداشت، جوي از جا جهيد.
    براه افتادي: سيم جاده غرق نوا شد.
    در كف تست رشته دگرگوني.
    از بيم زيبايي مي گريزم، و چه بيهوده: فضا را گرفته اي.
    يادت جهان را پر غم مي كند، و فراموشي كيمياست.
    در غم گداختم، اي بزرگ، اي تابان!
    سر برزن، شب زيست را در هم ريز، ستاره ديگر خاك!
    جلوه اي، اي برون از ديد!
    از بيكران تو مي ترسم ، اي دوست! موج نوازشي.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر بيراهه اي در آفتاب

    اي كرانه ما ! خنده گلي در خواب ، دست پارو زن ما را بسته است.
    در پي صبحي بي خورشيديم، با هجوم گل ها چكنيم ؟
    جوياي شبانه نابيم، با شبيخون روزن ها چكنيم؟
    آن سوي باغ ، دست ما به ميوه بالا نرسيد.
    وزيديم، و دريچه به آيينه گشود.
    به درون شديم، و شبستان ما را نشناخت.
    به خاك افتاديم ، و چهره "ما" نقش "او" به زمين نهاد.
    تاريكي محراب ، آكنده ماست.
    سقف از ما لبريز، ديوار از ما، ايوان از ما.
    از لبخند ، تا سردي سنگ : خاموشي غم.
    از كودكي ما ، تا اين نسيم : شكوفه - باران فريب.
    برگرديم ، كه ميان ما و گلبرگ ، گرداب شكفتن است.
    موج برون به صخره ما نمي رسد.
    ما جدا افتاده ايم ، و ستاره همدردي از شب هستي سر مي زند.
    ما مي رويم ، و آيا در پي ما ، يادي از درها خواهد گذشت ؟
    ما مي گذريم ، و آيا غمي بر جاي ما ، در سايه ها خواهد نشست؟
    برويم از سايه ني ، شايدجايي ، ساقه آخرين ، گل برتر را در سبد ما افكند.


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر خوابي در هياهو

    آبي بلند را مي انديشم ، و هياهوي سبز پايين را.
    ترسان از سايه خويش ، به ني زار آمده ام.
    تهي بالا را مي ترساند ، و خنجر برگ ها به روان فرو مي رود.
    دشمني كو ، تا مرا از من بركند ؟
    نفرين به زيست : تپش كور !
    دچار بودن گشتم ، و شبيخوني بود. نفرين !
    هستي مرا برچين ، اي ندانم چه خدايي موهوم!
    نيزه من ، مرمر بس تن را شكافت
    و چه سود ، كه اين غم را نتواند سينه دريد.
    نفرين به زيست : دلهره شيرين !
    نيزه ام - يار بيراهه هاي خطر - را تن مي شكنم.
    صداي شكست ، در تهي حادثه مي پيچد . ني ها بهم مي سايد.
    ترنم سبز مي شكافد:
    نگاه زني ، چون خوابي گوارا، به چشمانم مي نشيند.
    ترس بي سلاح مرا از پا مي فكند.
    من - نيزه دار كهن - آتش مي شوم.
    او - دشمن زيبا- شبنم نوازش مي افشاند.
    دستم را مي گيرد
    و ما - دو مردم روزگاران كهن- مي گذريم.
    به ني ها تن مي ساييم، و به لالايي سبزشان ، گهواره روان را نوسان مي دهيم.
    آبي بلند ، خلوت ما را مي آرايد.


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر تارا

    از تارم فرود آمدم ، کنار برکه رسیدم.
    ستاره ای در خواب طلیی ماهیان افتاد. رشته عطری گسست. آب از سایه افسوسی پر شد.
    موجی غم را به لرزش نی ها داد.
    غم را از لرزش نی ها چیدم، به تارم بر آمدم، به آیینه رسیدم.
    غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست.
    از تارم فرود آمدم ، میان برکه و آیینه ، گویا گریستم.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر در سفر آن سوها

    یوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار.
    در درهء آفتاب ، سر برگرفته ای:
    کنار بالش تو ، بید سایه فکن از پا در آمده است.
    دوری، تو از آن سوی شقایق دوری.
    در خیرگی بوته ها ، کو سایه لبخندی که گذر کند ؟
    از شکاف اندیشه ، کو نسیمی که درون آید ؟
    سنگریزه رود ، برگونه تو می لغزد.
    شبنم جنگل دور، سیمای ترا می رباید.
    ترا از تو ربوده اند، و این تنهایی ژرف است.
    می گریی، و در بیراهه زمزمه ای سرگردان می شوی.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر ای همه سیماها

    درسرای ما زمزمه ای درکوچه ما آوازی نیست
    شب گلدان پنجره ما را ربوده است
    به گزارش آکاایران: پرده ما دروحشت نوسان خشکیده است
    اینجا ای همه لب ها لبخندی ابهام جان را
    پهنا می دهد
    پرتو فانوس ما در نیمه راه میان ما و شب هستی مرده است
    ستون های مهتابی ما را پیچک اندیشه فرو بلعیده است
    اینجا نقش گلیمی و آنجا نرده ای ما را از آستانه ما بدر بـرده است
    ای همه هوشیاران بر چه باغی در نگشودیم که عطر فریبی به تالار نهفته ما
    نریخت ؟
    ای
    همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
    غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم
    ای همه خستگان در کجا شهپر ما از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟
    ستاره زهره از چاه افق برآمد
    کنار نرده مهتابی ما کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید
    در چه دیاری آیا
    اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید ؟
    ای همه همسایه ها در خورشیدی دیگر خورشیدی دیگر


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر محراب

    تهی بود و نسیمی.
    سیاهی بود و ستاره ای
    هستی بود و زمزمه ای.
    لب بود و نیایشی.
    یی: « تو » بود و « من »

    نماز و محرابی.


    سهراب سپهری

     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648

    دفتر چهارم:شرق اندوه


    دفتر شعر«شرق اندوه» نيز در سال 1340 منتشر شد. عناوين شعرهاي اين دفتر رمزي و غريب اند و حكايت از نفوذ بسيار ادبيات بودایي درسپهري دارند: روانه، هلا، پاراه ... . سپهري در اين دفتر كاملاً تحت تاثير مولانا و غزليّات شمس از لحاظ وزن‌هاي ضربي و تند و رقصان است و سخنش به شطح‌هاي صوفيانه مي ماند:


    من سازم: بندي آوازم.
    برگيرم، بنوازم.
    بر تارم زخمه «لا» مي زن، راه فنا مي‌زن.




    سپهري در شعرهاي اين دفتر به فشردگي و كوتاهي خاصّي در بيان مي رسد كه شايد نشانه نفوذ فرم هايكوي ژاپني در او باشد. شعر «گزار» چهار سطر دارد:


    بازآمدم از چشمه خواب، كوزه تر در دستم
    مرغاني مي خواندند، نيلوفر وا مي شد. كوزه تر بشكستم
    در بستم
    و در ايوان تماشاي تو بنشستم.



    در شرق اندوه است كه شرق را يكسره كشف مي‌كند. تمامي كتاب بويي از تجربه هاي بودایي دارد با حال و هوا و رنگي از عرفان مولوي؛ گرچه هيچ جا اشاره آشكاري به آن نيست.

    شرق اندوه داستان
    سلوك است امّا در خلأ. دور از مردمان و جانوران و گياهان. شعرها عارفانه‌تر از آنند كه ديگران را آسان به خود راه دهند و صميمانه باشند. از اين رو شعرهاي شرق اندوه شخصي ترين شعرهاي سپهري اند. دعاهايي هستند كه بايد خواند و به تكرار خواند.
    برخي واژه هاي استفاده شده در اين دفتر عبارت است از:
    دريچه خدا، شبنم ستارگان، چشم تماشا، باغ زمان، پرتو محراب، رؤياي بي آغاز، شبنم افشان، غنچه خواب، خلوت زيبايي، همزاد گياه، قطره گوارا، شور زيبا، لاله سبز رنگي، باغ فنا، خاموشي گويا، مرز پريدن، آب تجلّي، جاده بيرنگي، خورشيد هم آهنگي، نيايش بي رنگ، درخور اوج، راز ازلي، سبزه مرگ، گل هيچ.

    2593292445051385.jpg

    شعر روانه

    چه گذشت؟ – زنبوری پر زد.
    – در پهنهء...
    – وهم، این سو، آن سو، جویای گلی.
    – جویای گلی، آری، بی ساقه گلی در پهنه خواب، نوشابه آن ...
    – اندوه ، اندوه نگاه: بیداری چشم، بی برگی دست.
    – نی. سبدی می کن، سفری در باغ.
    – باز آمده ام بسیار، و ره آوردم: تیتاب تهی.
    – سفری دیگر، ای دوست، و به باغی دیگر.
    – بدرود.
    – بدرود، و به همراهت نیروی هراس.

    سهراب سپهری
    .
     
    بالا