مشاهیر سیری در هشت کتاب

  • شروع کننده موضوع Love death
  • بازدیدها 3,842
  • پاسخ ها 133
  • تاریخ شروع

Love death

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/11
ارسالی ها
2,345
امتیاز واکنش
8,379
امتیاز
648
شعر کو قطره وهم

سر برداشتم:
زنبوري در خيالم پر زد
يا جنبش ابري خوابم را شكافت ؟
در بيداري سهمناك
آهنگي دريا-نوسان شنيدم، به شكوه لب بستگي يك ريگ
و از كنار زمان برخاستم.
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشي نشانده بود.
در خورشيد چمن ها خزنده اي ديده گشود:
چشمانش بيكراني بركه را نوشيد.
بازي ، سايه پروازش را به زمين كشيد
و كبوتري در بارش آفتاب به رويا بود.
پهنه چشمانم جولانگاه تو باد، چشم انداز بزرگ!
در اين جوش شگفت انگيز، كو قطره وهم؟
بال ها ، سايه پرواز را گم كرده اند.
گلبرگ ، سنگيني زنبور را انتظار مي كشد.
به طراوت خاك دست مي كشم،
نمناكي چندشي بر انگشتانم نمي نشيند.
به آب روان نزديك مي شوم،
نا پيدايي دو كرانه را زمزمه مي كند.
رمزها چون انار ترك خورده نيمه شكفته اند.
جوانه شور مرا درياب، نورسته زود آشنا!
درود ، اي لحظه شفاف! در بيكران تو زنبوري پر مي زند.

سهراب سپهری
 
  • پیشنهادات
  • Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر سایبان ارامش ما،ماییم

    در هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد.
    بیایید از سایه - روشن برویم‌.

    بر لب شبنم بایستیم‌، در برگ فرود آییم‌.
    و اگر جا پایی دیدیم ، مسافر کهن را از پی برویم‌.
    برگردیم‌، و نهراسیم‌، در ایوان آن روزگاران ، نوشابه جادو
    سر کشیم‌.
    شب بوی ترانه ببوییم‌، چهره خود گم کنیم‌.
    از روزن آن سوها بنگریم‌، در به نوازش خطر بگشاییم‌.
    خود روی دلهره پرپر کنیم‌.
    نیاویزیم‌، نه به بند گریز، نه به دامان پناه‌.
    نشتابیم ، نه به سوی روشن نزدیک ، نه به سمت مبهم دور.
    عطش را بنشانیم ، پس به چشمه رویم‌.
    دم صبح ، دشمن را بشناسیم ، و به خورشید اشاره کنیم‌.
    ماندیم در برابر هیچ ، خم شدیم در برابر هیچ ، پس نماز
    ما در را نشکنیم‌.
    برخیزیم ، و دعا کنیم‌:
    لب ما شیار عطر خاموشی باد!
    نزدیک ما شب بی دردی است ، دوری کنیم‌.
    کنار ما ریشه بی شوری است‌، بر کنیم‌.
    و نلرزیم ، پا در لجن نهیم ، مرداب را به تپش در آییم‌.
    آتش را بشویم‌، نی زار همهمه را خاکستر کنیم‌.
    قطره را بشویم‌، دریا را در نوسان آییم‌.

    و این نسیم ، بوزیم ، و جاودان بوزیم‌.
    و این خزنده ، خم شویم ، و بینا خم شویم‌.
    و این گودال ، فرود آییم ، و بی پروا فرود آییم‌.
    برخود خیمه زنیم ، سایبان آرامش ما ، ماییم‌.
    ما وزش صخره ایم ، ما صخره وزنده ایم‌.
    ما شب گامیم‌، ما گام شبانه ایم‌.
    پروازیم ، و چشم براه پرنده ایم‌.
    تراوش آبیم‌، و در انتظار سبوییم‌.
    در میوه چینی بی گاه‌، رویا را نارس چیدند، و تردید
    از رسیدگی پوسید.
    بیایید از شوره زار خوب و بد برویم‌.
    چون جویبار، آیینه روان باشیم : به درخت ، درخت را
    پاسخ دهیم‌.
    و دو کران خود را هر لحظه بیافرینیم‌، هر لحظه رها سازیم‌.
    برویم ، برویم‌، و بیکرانی را زمزمه کنیم‌.


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر پرچین راز

    بيراهه ها رفتي، بـرده گام، رهگذر راهي از من تا بي انجام،
    مسافر ميان سنگيني پلك و جوي سحر!
    در تمام باغ نا تمام تو، اي كودك! شاخسارزمرد تنها نبود
    برزمينه هولي مي درخشيد
    در دامنه لالايي، به چشمه وحشت مي رفتي، بازوانت دو
    ساحل نا همرنگ شمشير و نوازش بود.
    فريب را خنديده اي، نه لبخند را، ناشناسي را زيسته اي،
    نه زيست را.
    و آن روز، و آن لحظه، از خود گريختي، سر به بيابان يك
    درخت نهادي، به بالش يك وهم.
    در پي چه بودي، آن هنگام، در راهي از من تا گوشه گير
    ساكت آيينه، در گذري از ميوه تااضطراب رسيدن؟
    ورطه عطر را بر گل گستردي، گل را شب كردي، در شب
    گل تنها ماندي، گريستي.
    هميشه - بهار غم را آب دادي،
    فرياد ريشه را در سياهي فضا روشن كردي، بر تب شكوفه
    شبيخون زدي، باغبان هول انگيز!
    و چه از اين گوياتر، خوشه شك پروردي.
    و آن شب، آن تيره شب، در زمين بستر بذر گريز افشاندي.
    و بالين آغاز سفر بود، پايان سفر بود، دري به فرود،
    روزنه اي به اوج.
    گريستي، « من » بيخبر، بر هر جهش، در هر آمد، هر رفت.
    واي « من » كودك تو، در شب صخره ها، از گود نيلي بالا چه مي خواست؟
    چشم انداز حيرت شده بود، پهنه انتظار، ربوده راز، گرفته نور.
    و تو تنها ترين « من » بودي.
    و تو نزديك ترين « من » بودي.
    و تو رساترين « من » بودي، اي « من » سحر گاهي، پنجره ي
    بر خيرگي دنياها سرانگيز!

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر آوای گیاه

    از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم.
    بی پروا بودم : دریچه ام را به سنگ گشودم.
    مغاک جنبش را زیستم.
    هشیاری ام شب را نشکافت، روشنی ام روشن نکرد:
    من ترا زیستم، شبتاب دور دست!
    رها کردم، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند.
    بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم.
    و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد.
    و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت، و کنار من خوشه راز از دستش لغزید.
    و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ، من ماندم و همهمه آفتاب.
    و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمده ام:
    سایه تر شده ام
    وسایه وار بر لب روشنی ایستاده ام.
    شب می شکافد ، لبخند می شکفد، زمین بیدار می شود.
    صبح از سفال آسمان می تراود.
    و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم می شود.

    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر میوه ی تاریک

    باغ باران خورده می نوشید نور،
    لرزشی در سبزه های تر دوید:
    او به باغ آمد، درونش تابناک،
    سایه اش در زیر و بم ها ناپدید.
    ***
    شاخه خم می شد به راهش مـسـ*ـت بار،
    او فراتر از جهان برگ و بر.
    باغ، سرشار از تراوش های سبز،
    او، درونش سبزتر، سرشارتر.
    ***
    در سر راهش درختی جان گرفت،
    میوه اش همزاد و همرنگ هراس.
    پرتوی افتاد در پنهان او:
    دیده بود او را به خوابی ناشناس.
    ***
    در جنون چیدن از خود دور شد،
    دست او لرزید، ترسید از درخت.
    شور چیدن ترس را از ریشه کند:
    دست آمد، میوه را چید از درخت.


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر شب هم آهنگی

    لب ها می لرزند شب می تپد جنگل نفس می کشد
    پروای چه داری مرا در شب بازوانت سفر ده
    انگشتان شبانه ات را می فشارم و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
    به سقف جنگل می نگری ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
    بیاشک چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارساست
    دستانت را می گشایی گره تاریکی می گشاید
    لبخند می زنی رشته رمز می لرزد
    می نگری رسایی چهره ات حیران می کند
    بیا با جاده پیوستگی برویم
    خزندگان درخوابند دروازه ابدیت
    باز است آفتابی شویم
    چشمان را بسپاریم که مهتاب آِنایی فرود آمد
    لبان را گم کنیم که صدا نابهنگام است
    در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد
    باد می شکند شب راکد می ماند جنگل از تپش می افتد
    جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم و شیره گیاهان به سوی ابدیت
    می رود


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر دروگران پگاه

    پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
    جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
    نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
    تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
    تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
    می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
    می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
    چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
    سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
    می گذری ، و آیینه نفس می کشد
    جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
    پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.


    سهراب سپهری
     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر راه واره
    دريا كنار از صدف هاي تهي پوشيده است‌.
    جويندگان مرواريد . به كرانه هاي ديگر رفته اند.
    پوچي جست و جو بر ماسه ها نقش است‌.
    صدا نيست . دريا - پريان مدهوشند . آب از نفس افتاده
    است‌.
    لحظه من در راه است‌. و امشب - بشنويد از من -
    امشب ، آب اسطوره اي را به خاك ارمغان خواهد كرد.
    امشب ، سري از تيرگي انتظار بدر خواهد آمد.
    امشب ، لبخندي به فراترها خواهد ريخت‌.
    بي هيچ صدا ، زورقي تابان ، شب آبها را خواهد شكافت‌.
    زورق رانان توانا ، كه سايه اش بر رفت و آمد من افتاده است ،
    كه چشمانش گام مرا روشن مي كند،
    كه دستانش ترديد مرا مي شكند،
    پارو زنان ، از آن سوي هراس من خواهد رسيد.
    گريان ، به پيشوازش خواهم شتافت‌.
    در پرتوي يك رنگي ، مرواريد بزرگ را در كف من خواهد نهاد.


    سهراب سپهری

     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    شعر گردش سایه ها

    انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.
    زمین باران را صدا می زند.
    گردش ماهی آب را می شیارد.
    باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود.
    ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج.
    نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلسیدنیست.
    سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی.
    نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم ، تنها می شوم.
    کنار تو تنهاتر شدم . از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است .
    از من تا من ، تو گسترده ای.
    با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.
    از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم.
    و با این همه ای شفاف !
    مرا راهی از تو بدر نیست.
    زمین باران را صدا می زند ، من تو را.
    پیکرت زنجیری دستانم می سازم،
    تا زمان را زندانی کنم.
    باد می دود ، و خاکستر تلشم را می برد .
    چلچله می چرخد. گردش ماهی آب را می شیارد. فواره می جهد :

    لحظه من پر می شود.

    سهراب سپهری

     

    Love death

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/11
    ارسالی ها
    2,345
    امتیاز واکنش
    8,379
    امتیاز
    648
    برتر از پرواز

    دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سرانگیز است
    اما بال از جنبش رسته است
    وسوسه چمن ها بیهوده است
    میان پرنده و پرواز فراموشی بال و پر است
    در چشم پرنده
    قطره بینایی است
    ساقه به بالا می رود میوه فرو می افتد دگرگونی غمناک است
    نور آلودگی است نوسان آلودگی است رفتن آلودگی
    پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
    چشمانش پرتو میوه ها را می راند
    سرودش بر زیر و بم شاخه ها پیشی گرفته است
    سرشاری اش قفس را می لرزاند
    نسیم هوا را می شکند : دریچه قفس بی تاب است


    سهراب سپهری
     
    بالا