ماوراءالطبیعیه،متافیزیک و انواع علوم آن

Negin.k

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/05
ارسالی ها
3,432
امتیاز واکنش
23,507
امتیاز
746
سن
22
متافیزیک و روح
● تاریخچه‌ی علمی روح‌شناسی
مثل مؤمن با بدنش، مانند گوهری است در صندوق، که چون گوهر خارج شود صندوق دور انداخته می‌شود و صندوق از دور انداخته شدن خود ناراحت نیست.
حضرت امام صادق علیه السلام
كیفیت و چیستی روح، اثبات وجود روح، ارتباط با ارواح، فرافكنی و سفر روح از جمله‌ی مباحث روح‌شناسی است، كه در طول تاریخ علم، توسط دانشمندان متعدّد مورد تحقیق، پژوهش و مطالعه قرار گرفتـه است. وجـود ایـن مقـولات به كرّات توسـط دانشـمندان تأییـد گردیده است. دكتر رئوف عبید در كتاب « الانسان روح لاجسد » تاریخچه‌ی روح‌شناسی و توجه به روح را از نظر فراعنه، هندوها، یونان و روم، فیلسوفان مسیحی و فلاسفه‌ی اسلامی ارائه نموده است.
فلاسـفه و عرفـای مسـلمان در این زمینـه مطالعات و تحقیقات فراوان داشته‌اند و دارای نظرات بسیار ارزشمندی می‌باشند. ابن‌سینا، ملاصدارا، شیخ مفید، سهروردی، فارابی، مولوی، خواجه نصیرالدین طوسی، ابن عربی، ابن رشد، امام فخررازی، اقبال لاهوری، ملا احمد نراقی، حاج ملا هادی سبزواری، حضرت امام خمینی(ره)، آیت‌الله حسن‌زاده آملی، علامه طباطبایی و حضرت آیت‌الله مكارم شیرازی از جمله دانشمندان صاحب نظر در این بحث می‌باشند.
در ادامه‌ی این بحث به ذكـر اسامی عـدّه‌ی كمـی از دانشمندان خارجی كه پیرامون شناخت روح و سایر مسائل مربوط به آن كار علمی كرده‌اند می‌پردازیم.
▪ دی مورگان: رئیس جمعیت ریاضی‌دانان انگلستان، نویسنده
▪ ویلیام كروكس: از مشهورترین دانشمندان شیمی، رئیس انجمن سلطنتی بریتانیا، نویسنده، عضو برجسته انجمن تحقیقات روحی
▪ آلفرد روسل والاس: بزرگترین فیزیولوژیست انگلستان در عصر خود، دوست نزدیك داروین، نویسنده
▪ الیور لودج: از مشهورترین دانشمندان قرن بیستم، نویسنده
▪ ویلیام جیمز: پزشك، روانشناس، فیلسوف بزرگ، استاد فلسفه‌ی دانشگاه هاروارد، عضو انجمن تحقیقات روحی انگلستان، روح‌شناس، رئیس دانشگاه هاروارد
▪ ویلیام مك دوگال: نویسنده
▪ ادوین فردریك باورز: استاد دانشگاه میناپولیس، نویسنده
▪ اكسون: استاد دانشگاه آكسفورد
▪ كامیل فلاماریون: دانشمند ستاره‌شناس، ریاضی‌دان معروف فرانسه، رئیس انجمن نجوم فرانسه، نویسنده
▪ ویكتور هوگو: نویسنده معروف و دانشمند فرانسوی
▪ سزار لمبروزو: یكی از مشهورترین دانشمندان جُرم‌شناسی، استاد بیماری‌های روانی در دانشگاه‌های ایتالیا، استاد پزشكی قانونی
▪ آلن كارداك: پزشك، دانشمند علوم تربیتی، روح‌شناس معروف فرانسوی، مؤسس انجمن روحی فرانسه، نویسنده
▪ لورد بالفور: سیاستمدار مشهور انگلیسی
▪ كارل ویكلاند: عضو انجمن پزشكی شیكاگو، عضو انجمن پیشرفت دانش، نویسنده
▪ پروفسور هایسلوپ: رئیـس انجـمن تحقیقات روحــی در آمریكا
▪ ویلیام بارت: از دانشمندان علوم طبیعی انگلستان، نویسنده
▪ لرد رایلی: دانشـمند علـوم طـبیعی، اسـتاد دانشـگاه كمبریج، برنده جایزه نوبل
▪ فردریك مایرز: دانشــمند روانشـناس، عضـو فعـّال انجمن بحث‌های روحی، نویسنده
▪ ادموند گرنی: از دانشمندان مشهور روانشناس، استاد هیپنوتیزم، نویسنده
▪ دكتر آلكساندر كانُن: دانشمند و محقّق برجسته، نویسنده
▪ دكتر آرتوركونان دویل: پزشـك، ادیـب معـروف، نویسنده داستان‌های شرلوك هلمز و دكتر واتسن
▪ اسقف استانتون موزس: از برجسته‌ترین مردان مذهبی، استاد دانشگاه لندن، رئیس اتحادیّه روح‌شناسان لندن، نویسنده
▪ اسقف چارلز تویدل: رئیس اسقف‌های یوركشایر، نویسنده
▪ بالزاك: فیلسوف بزرگ
▪ دكتر گوستاو جلی: رئیـس انسـتیتوی بیـن‌المللی ماورای روح، از بزرگترین محققان روح‌شناسی، نویسنده
▪ پروفسور شارل ریشه: رئیس افتخاری انستیتوی بین‌المللی ماورای روح، نویسنده، دانشمند فیزیولوژیست
▪ ماری كوری: كاشف عنصررادیوم، دانشمند
▪ زولنر: دانشمند ستاره‌شناس، نویسنده
▪ هانس دریچ: روانشناس و زیست‌شناس معروف آلمانی و استاد فلسفه در دانشگاه لیپزیك
▪ شرنك فون نوتزینگ: پزشك، زیست‌شناس معروف مونیخی، نویسنده
▪ دامون دی لاساگا: از دانشمندان علوم طبیعی در اسپانیا
▪ فیثاغورس، سقراط، افلاطون، و ارسطو نیز از جمله دانشمندان صاحب نظر در این رابـ ـطه می‌باشند.
● آشنایی با انسان
انسان یك موجود بسیار پیچیده، نامحدود و عجیب است كه از بخش‌‌‌‌‌های مختلف تشكیل شده است. به این كلام زیبای حضرت امام راحل توجه نمایید: « انسان یك موجود عجیبی است، در جمع طبقات موجودات و مخلوقات باری‌تعالی، هیچ موجودی مثل انسان نیست، اعجوبه‌ای است كه از او یك موجود الهی ملكوتی ساخته می‌شود و یك موجود جهنمی شیطانی هم ساخته می‌شود. موجودات دیگر اینطور نیستند.» (حضرت امام خمینی ره). همچنین ایشان در « شرح چهل حدیث» می‌‌فرمایند: «بدان‌كه انسان، اعجوبه‌ای است دارای دو نشئه و دو عالم، نشئهٔ ظاهرهٔ ملكیهٔ دنیویه كه آن بدن اوست و نشئهٔ باطنهٔ غیبیّه ملكوتیّه كه از عالم دیگر است و نفس او كه از عالم غیب و ملكوت است، دارای مقامات و درجاتی است كه به‌‌طریق كلی گاهی تقسیم كرده‌اند آن را به هفت قسمت، و گاهی به چهار قسمت، و گاهی به سه قسمت، و گاهی به دو قسمت.»
ملا احمد نراقی- استاد شیخ مرتضی انصاری و از اكابر مجتهدین شیعه- در معراج السعاده می‌نویسد: « اگر خواهی خود را بشناسی، بدان كه هر كس را از دو چیز آفریده‌اند، یكی این بدن ظاهر كه آن را تن گویند... و یكی دیگر نفس است كه آن را روح و جان و عقل و دل نیز گویند. »
از یك دیدگاه كلّـی انسان از سه بخـش جسم، روان و روح تشـكیل شده است. جسـم فیـزیكی ابزار و وسیله‌ای است كه در مدّت كوتاه زیستن در عالم فیـزیكی در اختیـار است و امانتی بیش نیست. روان، بخش واسط جسم و روح است. روح، هسـته‌ی مركزی وجود انسان و جوهره‌ی اصلی او است و از حضـرت حق‌تعالی منشاء گرفته است و به سوی او نیز باز خواهد گشت. عدّه‌ای به اشـتباه روح و روان را یـكی می‌دانند؛ حـتی در برخی از كتب فرهنـگ لغات نیز این اشتباه دیده می‌شود.
حضرت امام خمینی- آن روح‌الله روحی فداه- می‌فرمایند: «بدان كه نفس ناطقهٔ انسانیه، حقیقتی است كه در عین وحدت و كمال بساطت، دارای نشئاتی است كه عمدهٔ آن به طریق كلی، سه نشئه است: اول، نشئه ملكیّهٔ دنیاویّهٔ ظاهره، كه مظهر آن حواس ظاهره، و قشر ادنای آن بدن مُلكیّه است. دوم، نشئه برزخیّهٔ متوسطه، كه مظهر آن، حواس باطنه و بدن برزخی و قالب مثالی است. سوم، نشئه غیبیّهٔ باطنیّه است كه مظهر آن، قلب و شئون قلبیّه است. شاید بیان زیبای حضرت امام در تشریح كلّی انسان به سه نشئه‌ی مذكور، اشاره به سه بخش جسم، روان و روح باشد.
عده‌ای از علماء، دانشمندان و متافیزیسین‌ها نیز با یـك دید عمیق‌تر به انسان نگاه كرده، او را به هفـت‌ بخـش یا هفـت كالبـد تقسیم می‌كنند. كالبدهای هفت‌گانه‌ی انسان، در فرهنگ‌هـا و ادیـان مختلف، با اسامی متفاوتی معرفی شده است. متافیزیسین‌ها آن را بدین صورت معرفی می‌كنند: كالبد فیزیكی، كالبد اثیری، كالبد علّی، كالبـد ذهنی، كالبد روحی، كالبد آسمانی و كالبد الهی.
جناب مولانا به چهار بخش از این بخـش‌ها اشـاره می‌كند، كــه اوّلین آن را جسم و چهارمین را دل معرفی می‌نماید:
جسم سایهٔ سایهٔ سایهٔ دل است
جسم كی اندر خود پایهٔ دل است
آن بیدار شده‌ی دست بت میكده كه یاد میكده بی‌قرارش كرده بود-آن كه دل و قلب و ضمیر آرام، مطمئن و امیدوار خود را از ما برگرفت و به سوی جایگاه ابدی پرواز كرد- می‌فرمایند: «… چنانچه این لباس صوری ساتر لباسِ بدن مُلكی است، خود بدن ساتر بدن برزخی، و بدن برزخی الان موجود است ولی در ستر و حجاب بدن دنیایی است و این بدن ساتر اوست، و بدن برزخی ساتر و لباس و حجاب نفس است، و آن ساتر قلب و قلب ساتر روح است، روح ساتر سرّ است، و آن ساتر لطیفهٔخفّیه است.» پس حضـرت امام خمـینی(ره)، نیز كـالبدهای هفت‌گانه‌‌ی انسـان را با نـام‌های بدن مُلكی (بدن دنیایی)، بدن برزخی، نفس، قلب، روح، سرّ و لطیفهٔ خفیّه معرفی می‌نمایند.
حاج‌ملا هادی سبزواری بخش‌های هفتگانه انسان را در حاشیهٔ اسفار به این ترتیب شمرده است: نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفی، اخفی. مرحوم شاه‌‌آبادی در كتاب « الانسان و الفطره » مرتبهٔ عقل را پیش از قلب می‌‌داند. ولی صدرالمتالهین چنین شمارش كرده است: طبع، نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفی. و مرتبهٔ اخفی را نیاورده و طبع را افزوده است.
ناگفته پیدا اسـت كه تفاوت در اسـامـی اهمیّتـی نـدارد، بلكـه آنچه مهمّ است، اتفاق‌نظر بر وجود هفت بخش یا هفت كالبد برای انسان است. همچنین قابل ذكر است كه تشریح این هفت بخش از نظر پاراآناتومی و پارافیزیولوژی، یك كار فنی و تخصصی است كه در این مجال نمی‌گنجد و در جای خود به آن خواهیم پرداخت.
● آشنایی با روح
كلـمه روح از لغت رَوْح و یا رُوْح آمــده اسـت. رَوْح به معنـی سرور، شادی، آسایش و نجات از غم و اندوه است. رُوْح به معنی نفس كشیدن و دمیدن است و از ریح مشتق شده، كه به معنی باد و نسیم می‌باشد. پس به یاد داشته باشید كه روح باید مانند نسیم، به‌نرمـی و لطافت به‌طور مرتّب و دائم در حركت باشـد؛ روحـی كه درجـا بزنـد، ساكن و بی‌حركت باشـد، دیـگر روح نیسـت. روان را نیز به این دلیـل روان می‌گوییم، كه باید روان و جاری باشد و دائم در حركت باشد، روان نیز اگر ساكن و راكد شد، مانند آب راكد می‌گندد. باید گفـت در دنیای امروز، با كـمال تأسف روان و روح بسیاری از انسانها، در اثـر سـنگینی تعلّقات دنیایی، ساكن و راكد شده، درجا زده و گندیده است، ایشان نیز بی‌خبرند و یا خویش را به بی‌خبری زده‌اند.
علامه‌ی طباطبائی در تفسیر شریف المیزان می‌نویسد: « كلمهٔ روح به‌طوری كه در لغت معرفی شده به‌معنای مبداء حیات است كه جاندار به‌وسیله آن قادر بر احساس و حركت می‌شود.» ( ترجمه‌ی المیزان، ج ۱۳ ، ص ۲۷۰ )
روح یك كیفیت لطیف، مجرد، مؤثّر و نافذ است، كه حقیقـت انسان را به‌وجود می‌آورد. روح حقیقتی وسیع است كه ماورای جسم فیزیكی و ماورای مكان و زمان بوده، فاقد خصوصیات اجسام فیزیكی و مادّی است. حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: « روح جسم لطیفی است كه كالبد ستبری بر آن پوشانده شده است.» ( میزان الحكمه، ج ۵ ، ص ۲۱۵۵ )
روح فاقد جـرم، وزن، طول، عرض و ارتفاع است و مرگ به آن راه ندارد. روح مبداء حیات و عامل آگاهی است و آثاری در عالم وجود بروز می‌دهد، كه بسیار بدیع و عجیب می‌باشد. روح فاقد شكل و فرم است، ولی فقط برای این‌كه به ذهن نزدیك شود، می‌توان آن را به یك توده نور تشبیه كرد.
ابونصر محمد فارابی كه از بزرگترین فیلسوفان مسـلمان به شمار می‌رود، معتقد است كه روح حقیقت وجود آدمی است و بعد از فنای جسم باقی می‌ماند. وی همچنین می‌گوید: « روح انسان از جوهری آگاه به امور است، كه در عالم ملكوت بوده و در آن عالم شكل دارد ولی زمان و مكان ندارد.» خواجه نصیرالدّین طوسی روح انسـان را جـوهر بسیط می‌داند.
عقیده‌ی بیشتر عالمان و دانشمندان بر این است كه روح، جسمی نورانی، زنده و متحرك است، كه از جهان برتر بوده، سرشتش با این پیكر مادّی متفاوت است. آلن كارداك- پزشك و روح‌شناس معروف فرانسوی- روح را اصل هوشمند هستی و یا موجود هوشمند آفرینش معرفی می‌نماید.
شیخ مفید-كه به‌حق برای اسلام و مسلمین مفید بود- معتقد است: «روح جسم لطیف و شفافی مانند هوا است كه در بدن سیر می‌كند.» شیخ‌الرئیس- ابوعلی سینا- روح انسان را یك ذات معنوی و منبع نیروهای بی‌شماری می‌داند كه از تركیب عناصر به‌وجود نیامده است. از نظر ایشـان روح نمـی‌تواند دسـتخوش فسـاد گردد و پس از جدایی از بـدن، در هنگام مرگ، درعالم معقولات برای خود قدرت و مقامی حاصل می‌كند، كه از جایگاه او در زمین به مراتب بالاتر است.
دكتر رئوف عبید استاد حقوق دانشگاه عین‌الشمس قاهره در كتاب خود چنین می‌نویسد: « فیلسوف و پزشك معروف ابوعلی الحسین‌‌بن عبدالله‌بن سینا كه به‌عنوان پیش‌كسوت فلاسفه در بررسی روح شمرده می‌شود، دلایل بسیاری مبنی بر وجود روح و جاودان بودن آن بعد از مرگ ارائه می‌كند و می‌گوید: ای خردمند بیندیش كه تو امروز همراه با روح و نفس می‌باشی كه در تمام عمر همراه تو بوده است.»
بوعلی سینا در جای دیگر می‌نویسد: « بدان كه آن جوهر اصلی كه در وجود انسان است پس از مرگ با نابود شدن جسم، نابود نمی‌شود و بعد از جدا شدن از بدن، پوسیده و نابود نمی‌گردد، بلكه همراه با پایداری آفرینندهٔ خود، او نیز باقی و پایدار است، زیرا جوهر روح نیرومندتر از جوهر جسم است. »
این دانشمند بزرگ قصیده‌ای نیز در باب روح سروده است كه به قصیده‌ی «عینیّه‌ی روحیّه» معروف گردیده است. در این قصیده كه به زبان عربی می‌باشد، كیفیت نزول روح و حلول آن در جسم و صعود آن به عالم بالا به زیبایی تشریح شده است.
آقای محمّد شـاهوردی در فلسـفه‌ی ابــن‌سـینا از قـول ایـن فیلسوف شهیر چنین نقل می‌كنـد: « نفـس (روح) صـورت جـوهری جـسم است و تا زمانـی‌كه نفس متّصل به جسم باشـد، ممكـن نیسـت ذات خود را عقلاً ادراك كند، مگر به واسطه‌ی اعمال قوای خود امّـا معرفت نفس به ذات خویش كه برای او حاصـل مـی‌گـردد، از باب معرفت عقلیه نیست، بلكه معرفت تجربی غامضه‌ایست كه شخص در خلال اعمال از ذات خود تحصیل می‌نماید و حقیقت آنست كه نفس انسانی وجود خالص خود را به طریق نوعی از تأمل ذاتی كامل به تجربه ادراك می‌كند، ولی در هرحال به جوهر خاص خود نمی‌رسد. »
با اوصاف مذكور می‌توان نتیجه گرفت كه روح بخش اصلی وجود انسان است كه می‌توان آن را به نرم‌افزار كامپیوتر تشبیه نمود و جسم فیزیكی نیز سخت‌افزار آن می‌باشد. بدون شك یك سیستم كامپیوتر فاقد نرم‌افزار، هیچ‌گونه استفاده و كاربردی ندارد و نرم‌افزار نیز بدون در اختیار داشتن سخت‌افزار نمی‌تواند نمود و جلوه كند.
علامه سید محمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر شریف المیزان می‌فرمایند: «به‌طور كلی نفس آدمی موجودی است مجرد، موجودی است ماورای بدن و احكامی دارد غیر احكام بدن و هر مركب جسمانی دیگر، بلكه با بدن ارتباط و علقه‌ای دارد و یا به عبارتی با آن متحد است و بوسیله شعور و اراده و سایر صفات ادراكی، بدن را اداره می‌كند.»
ابن رشد- از بزرگترین فلاسفه مسلمان و از بزرگترین شارحان ارسطو- می‌گوید:« ما روح و بسیاری از چیزها را درك می‌كنیم اما اندازه آنها را نمی‌دانیم، و كاش حد و اندازه وجودی آن را درك می‌كردیم، با این حال ما ضرورت وجودی آن را درك می‌كنیم كه حضورش در جسم مایه حیات و تعادل جسم است و نبودش سبب سقوط و نابودی جسم می‌گردد.»
ملا احمد نراقی نیز معتقد است كه «روح چون از جنس مجردات است، به حقیقت او رسیدن و او را به كُنه شناختن در این عالم میسر نیست»، وی همچنین بیان می‌كند كه: حقیقت آدمی و آن‌چه كه به سبب آن به سایر حیوانات ترجیح دارد، همان روح است كه از جنس ملائكه مقدسه است. در نظر ایشان روح امری باقی است، كه اصلاً و مطلقاً از برای آن فنایی نیست، و بعد از مفارقت آن از این بدن و خرابی تن، از برای آن خرابی و فنایی نیست و نخواهد بود.
● اثبات وجود روح -
وجود روح به اشكال مختلف و توسط دانشمندان متعدد اثبات شده است، و دیگر جای هیچ‌گونه تردید و ابهامی در این زمینه نمانده است. با وجود این هنوز برخی افراد نا آگاه در این مورد مبتلا به ناباوری هستند، لذا در این بحث به نظرات چند تن از بزرگان در باب اثبات وجود روح توجه می‌نماییم.
حضرت امام خمینی- كه خداوند ما را با او محشور گرداند- ضمن بیان محجوب بودن یك طرف از یك شئی از طرف دیگر آن، و آگاه بودن انسان و حیوان از همه‌ی اطراف خود، چنین نتیجه می‌گیرند: « پس در حیوان و انسان چیز دیگری هست كه فوق ماده است و از عالم ماده جداست و با مردن نمی‌میرد و باقی است. » این امام بزرگوار، انسان مجرد از این عالم طبیعت را یك حقیقت می‌دانند و از این امر برای اثبات وجود بُعد ماورایی انسان بهره می‌گیرند. ایشان همچنین در جای دیگر فرموده‌اند: « انسان اگر به همین حدّ طبیعت بود و بیشتر از این چیزی نبود، دیگر احتیاج به این‌كه یك چیزی از عالم غیب برای انسان فرستاده بشود، تا انسان را تربیت بكند (نداشت)،... لكن چون انسان مجرد از این عالم طبیعت (و) یك حقیقتی است، همین خود خصوصیاتی كه در انسان هست، دال بر این است كه یك ماورایی از برای این طبیعت هست، چون انسان یك ماورایی دارد و به حسب براهینی كه در فلسفه ثابت است، ماورای این طبیت در انسان هست و انسان دارای یك عقل بالامكان مجرد و بعد هم مجرد تام خواهد شد.»
حضرت آیت‌العظمی ناصر مكارم شیرازی كه از علماء آگاه به مسایل روز و علوم متافیزیك است در كتاب « ارتباط با ارواح » می‌نویسند: « به عقیدهٔ ما یادآوری یك نكته لازم است كه نه ما و نه هیچ‌كس دیگر نمی‌خواهیم و نمی‌توانیم وجود روح را انكار نماییم، زیرا دلائل فلسفی و حسی و تجربی كه برای اثبات وجود روح اقامه شده، بیش از آن است كه بتوان همه را نادیده گرفت…»
جناب ابن سینا- فیلسوف مسلمان – نیز در بحث نفس از كتاب شفا چنین می‌نگارد: « ما اجسامی را می‌بینیم كه تغذیه و تولید مثل و حركت و اراده دارند و این امور برای این اجسام، از جهت جسم بودنشان نیست، پس باید در ذات این اجسام، مبادی غیر از جسمیّت آن‌ها برای این كارها باشد تا این كارها از آن صادر شود، مبادی آن‌چه مبداء صدور كارهایی است كه پیوسته بر یك نهج واقع نمی‌شود و از روی اراده است آن را نفس(روح) می‌نامیم. »
دكتر رئوف عبید در مقدمه كتاب خود می‌نویسد كه « باور داشتن روح، باوری كهن به قدمت انسان است، از جمله باورها، اعتقاد به جاودان بودن روح و اعتقاد به ثواب و عقاب است.»
● روح شناسی در قرآن
قرآن كریم، نامه‌ی عاشقانه‌ی خالق به مخلوقات، روح را از امر پروردگار می‌داند، و می‌فرماید: « قل الروح من امر ربی». « ابو بصیر می‌گوید از امام باقر (علیه‌السلام) یا امام صادق (علیه‌السلام) دربارهٔ آیهٔ « و از تو دربارهٔ روح می‌پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است» سوال كردم، فرمود: روح آن چیزی است كه در وجود جنبندگان و مردمان است. عرض كردم: آن چیست؟ فرمود: آن از (عالم) ملكوت و از (عالم)قدرت است.» (میزان الحكمه، ج ۵ ، ص ۲۱۵۵)
« امر» از « عالم امر» می‌آید، عالم امر فاقد زمان و مكان، به مفهوم عام رایج آن است؛ آفریدن در عالم امر آنی است و تدریجی نمی‌باشد. در این عالم، وجود هر موجودی به صورت مستقیم، تنها مستند به خدای تعالی است. نقطه مقابل عالم امر، عالم خلق است كه مقید به قیود زمان و مكان بوده، از انرژی و ماده تشكیل شده است؛ خلق در عالم خلق تدریجی است. در این عالم، وجود هر موجودی به صورت غیر مستقیم و با وساطت علل و اسباب، مستند به خدای تعالی است.
صاحب المیزان می‌نویسد: « امر عبارت است از وجود هر موجود از این نقطه نظر كه تنها مستند به خدای تعالی است، و خلق عبارت است از وجود همان موجود از جهت اینكه مستند به خدای تعالی است با وساطت علل و اسباب.» ایشان همچنین معتقد است كه: « امر خدا عبارت از كلمه ایجاد او است و كلمه ایجاد او همان فعل مخصوص به او است بدون اینكه اسباب وجودی و مادی در آن دخالت داشته و با تاثیرات تدریجی خود در آن اثر بگذارند، این همان وجود مافوق نشأه مادی و ظرف زمان است و روح به حسب وجودش از همین باب است یعنی از سنخ امر و ملكوت است.» (ترجمه المیزان، ج ۱۳ ، ص ۲۷۳)
در تفسیر شریف المیزان آمده است: « امر خدا -كه روح هم یكی از مصادیق آن است- از جنس موجودات جسمانی و مادی نیست، چون اگر بود محكوم به احكام ماده بود و یكی از احكام عمومی ماده این است كه به تدریج موجود شود، وجودش مقید به زمان و مكان باشد، پس روحی كه در انسان هست، مادی و جسمانی نیست هرچند كه با ماده تعلق و ارتباط دارد.» نویسنده‌ی این كتاب ارزشمند، همچنین در رساله‌ی انسان قبل از دنیا می‌نویسد: «فوق عالم اجسام كه مشتمل بر نظام تدریجی است، عالم دیگری است مشتمل بر موجودات غیر تدریجی (یعنی غیر زمانی)، و هرموجود زمانی از نظام تدریجی، قائم و متفرّع بر موجودات امریّه آن عالم است و به عبارت دیگر موجودات امری با موجودات نظام تدریجی همراه و بدانها محیطند. »
برخی مفسرین اعتقاد دارند كه « قل الروح من امر ربّی » دلالت بر استنكاف حضرت حق‌تعالی از جواب به سؤال حضرت رسول گرامی اسلام در مورد روح دارد. در حالی‌كه علامه طباطبایی و جناب ملاصدرا اعتقاد دارند كه حضرت حق‌تعالی در این آیه واقعاً حقیقت روح را بیان كرده، آن را از امر می‌داند و امر را در جای دیگر قرآن تشریح می‌كند. جناب آقای صادق لاریجانی در تعلیقات خود بر كتاب « انسان از آغاز تا انجام » چنین می‌نویسد:«بعضی از مفسرین تعبیر قل الروح من امر ربّی را اعراض از جواب به سؤال یسئلونك عن الروح دانسته‌اند: خداوند به پیغمبر دستور می‌دهدكه با گفتن این‌كه « روح از امر پروردگار من است » از جواب حقیقی به سؤال سرباز زند…اما جمعی دیگر از مفسرین تعبیر فوق را پاسخی حقیقی به سؤال مذكور می‌دانند. حقیقت روح از عالم امر است و همین مطلب هم در آیه شریفه ذكر شده است، پس متضمّن هیچ‌گونه اعراض از جواب نیست. مرحوم صدر‌المتألهین در اسرارالآیات (ص۱۰۵) به همین نظر تصریح می‌كند، مرحوم علامه هم همین نظر را اختیار نموده‌اند.»
در ادامه آیه‌ی مذكور نیز می‌فرمایند كه « از علم به شما ندادیم مگر اندكی» عده‌ای نیز این بخش را به عنوان دلیل مطرح می‌كنند، كه چون خداوند فرموده: اندكی از علم به شما دادیم، پس نباید بیش از این اندك به دنبال آن علم (شناخت روح) رفت. در اینجا این سؤال مطرح است كه اندك از چه مقدار؟ خیلی مهم است كه اصل و كل چقدر بوده، چون اندكی آب از یك لیوان آب با اندكی آب از یك اقیانوس آب متفاوت می‌باشد. پس اندك از یك اقیانوس، برای ما انسان‌ها بسیار زیاد می‌باشد. به یاد داشته باشید كه این نیز دلیل بر ممنوعیت رفتن به سمت روح‌شناسی نمی‌باشد.
دانشمند فرزانه و مفسر كبیر حضرت علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌فرمایند «… قرآن كریم همواره اصرار و تاكید دارد در این‌كه بندگان خدا نظر خود را منحصر در محسوسات و مادیات نكنند…»
● اهداف خلقت انسان
هدف حضرت حق‌تعالی از خلقت انسان چه بوده است؟ « از كجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟ » بر اساس نظر عرفا، علما، فلاسفه، دانشمندان و متافیزیسین‌ها، هدف خلقت انسان در سه كلمه خلاصه می‌شود: شناخت، عبادت و آزمایش، كه در بین این سه، شناخت از همه مهم‌تر می‌باشد، چون خود پایه و اساس عبادت و آزمایش است. اگر شناخت باشد، عبادت هم متعالی، درست و كامل انجام می‌شود و نتیجه می‌دهد، اگر شناخت باشد، انسان در آزمایش و امتحان قبول و موفق می‌شود، پس اگر شناخت نباشد، عبادت بی‌فایده و قبولی در آزمایش نیز محال است.
شناخت، انواع و مراتب مختلف دارد كه پایه و اساس آن شناخت خود و غایت و نهایت آن شناخت خداوند است. حضرت امام راحل همین مطلب را بدین‌صورت بیان فرموده‌اند: « تمام زحمتها كه اینها كشیده‌اند چه از حضرت نوح و حضرت ابراهیم گرفته تا آمده است این‌جا رسول اكرم (ص) رسیده است تمام مشقّتهایی كه كشیده‌اند و كارهایی كه كرده‌اند مقدمه یك مطلب است و آن معرفی ذات مقّدس حقّ است. كتابهای آسمانی هم كه بالاترینش كتاب قرآن كریم است تمام مقصدش همین است كه حق‌تعالی را با همهٔ اسماء و صفاتی كه دارد به مردم معرفی كنند. » (صحیفهٔ نور، ج ۱۹ ، ص ۸۲)
حال این سؤال مطرح است كه منظور از شناخت خود چیست؟ و این « خود » به كدام بخش – جسم، روان و یا روح- اطلاق می‌شود. اگر فرض كنیم منظور شناخت جسم است، پس باید آناتومیست‌ها و فیزیولوژیست‌ها، خداشناس‌ترین افراد باشند؛ (چون« هركه خود را شناخت، پروردگارش را شناخت. » ) كه این‌طور نیست. اگر منظور شناخت روان باشد، پس باید روانشناس‌ها، خداشناس‌ترین انسان‌ها باشند، كه باز هم در عمل این‌گونه نمی‌باشد. تجربه و تاریخ هم اثبات كرده است، كه آناتومیست‌ها، فیزیولوژیست‌ها و روانشناس‌ها، خداشناس‌ترین افراد نمی‌باشند، حتی برخی از آنها هیچ بویی از خدا نبرده‌اند. بسیاری از دانشمندان غربی در علوم مذكور از این دسته‌اند.
اگر فرض كنیم منظور از شناخت خود، شناخت روح باشد، به حقیقت نزدیك شده‌ایم، چون اوصاف روح بیشترین قرابت را به حضرت حق‌تعالی دارد. به‌یاد داشته باشیم كه حق‌تعالی می‌فرماید: «ونفخت فیه من روحی»
از حضرت امام صادق علیه‌السلام منقول است كه فرمودند: « همانا پیوند روح مؤمن به روح خدا استوارتر از پیوستگی پرتو آفتاب به آن است.» ( اصول كافی، ج ۳ ، ص ۲۴۲ )
ذكر این نكته نیز لازم و ضروری است كه اگر در مسیر خودشناسی و شناخت روح قدم برداریم، فقط نشانه‌ها و سرنخ‌هایی از شناخت ذات اقدس‌اله نصیب ما خواهد شد، چون شناخت او با درك و فهم محدود بشر غیرممكن و محال است. به‌عبارت دیگر انسان از طریق خودشناسی به آن مرحله از خداشناسی می‌رسد، كه بفهمد نمی‌توان خدا را شناخت و به ناتوانی خود در این‌باره پی می‌برد، كه رسیدن به این مرحله خود بسیار با ارزش است و در واقع درجه‌ای متعالی از شناخت (عرفان) است. اگر كسی تلاش كند و به این مرحله برسد، مطمئن باشید كه خیلی به او توجه و عنایت خواهند كرد و از عوالم غیب از او دستگیری می‌نمایند.
خلاصه‌ی كلام آن‌كه انسان برای تكامل خلق شده است؛ تكاملی كه از طریق شناخت، عبادت و آزمایش بروز می‌نماید. ولی متأسفانه بسیاری از انسانها، هدف خلقت خویش را فراموش كرده‌اند و با ابزار و وسایلی كه برای رسیدن به تكامل در اختیارشان قرار داده شده سرگرم شده‌اند و لذا چقدر با مسمی است نام انسان برای این موجود فراموش‌كار، چرا كه انسان از ریشه‌ی نسیان به معنی فراموشی گرفته شده است. جای بسی تأسف است كه بیشتر انسان‌ها، «خودِ واقعی» خود را كه شناخت آن می‌تواند پایه و اساس شناخت خدا باشد، به دست فراموشی سپرده‌اند. واضح است كه این‌گونه انسان‌ها خود را نیز قبل از این فراموش كرده‌اند.
شایان توجه است كه بشر اغلب مسایل را به نسبت عكس اهمیتی كه در زندگیش دارد مورد مطالعه قرار می‌دهد. روح نیز از این قاعده مستثنی نبوده، مشمول این اصل شده است. لذا جا دارد كه به سلامت فطرت بسیاری از انسان‌ها در عصر امروز شك نمود. ولی باید به یاد داشت كه توجه به روح و شناخت آن، از جمله نیازهای غیرقابل چشم‌پوشی در یك انسان سلیم‌الفطره می‌باشد. یك انسان آگاه حتماً به جهان هستی و جایگاه خود در آن توجه دارد و از این طریق از خود فراتر می‌رود و به اتحاد با جهان می‌رسد. انسان‌هایی كه به این امر مهم توجه نمی‌كنند، به رنجی جان‌كاه و خسارتی جبران‌ناپذیر مبتلا خواهندشد، كه نهایت آن ایجاد نقصان در طبع سلیم آنان خواهد بود.
در پایان این بحث یادآوری دونكته لازم و ضروری است. نكته اول آن‌كه برخی روح را یك موجود كامل می‌دانندكه در قفس جسم فیزیكی گرفتار شده است؛ روح را یك پرنده‌ی تكامل یافته‌ای می‌دانند، كه در كالبد خاكی زندانی گردیده، پس جسم فقط یك قفس، یك زندان و یك عامل مزاحم و دست‌ و پاگیر می‌باشد، كه روح باید تلاش نماید تا هرچه زودتر از دست آن خلاص گردد. اما چنین نیست: اگر روح موجود كاملی باشد، دیگر لزومی ندارد خداوند تبارك و تعالی روح را در قالب جسم فیزیكی و دنیای مادی گرفتار نماید.
شاید مطلب فوق را بتوان این‌گونه اصلاح كرد، كه روح بالقوه كامل است و در قالب جسم به این دنیای خاكی سفر می‌كند، تا بالفعل هم كامل گردد. پس روح هم پابه‌پای جسم به تكامل عملی و تجربی نیاز دارد. پس وقتی یك نوزاد متولد می‌شود، همان‌گونه كه جسم او نوزاد است، روح او نیز عملاً نوزاد است، هرچند كه این روح از نظر پتانسیل‌های ذاتی بزرگ و كامل است. این جسم و روح نوزاد پابه‌پای هم رشد و تكامل می‌یابند و بزرگ می‌شوند. فیلسوف شهیر جناب ملاصدرای شیرازی نیز در آثار خود به همین مضمون اشاره دارند.
حضرت امام خمینی ـره‌ـ نیز به همین مضمون اشاره دارند و قرآن كریم، انبیاء الهی و امور عبادی را عامل تكامل انسان می‌دانند. ایشان در این رابـ ـطه می‌فرمایند: « قرآن كریم كه در رأس همهٔ مكاتب و كتب است، حتی سایر كتب الهی، آمده است كه انسان را بسازد، انسان بالقوه را بالفعل كند. تمام دعوت انبیاء حسب اختلاف مراتبشان، تمام دعوتها هم برای همین معناست كه انسان را انسان كند، انسان بالقوه را انسان بالفعل كند و تمام عبادات و تمام معارف الهیه و تمام احكام عبادی و همهٔ این چیزهایی كه هست، همه اینها برای همین معناست كه انسان ناقص را انسان كامل كند. » ( صحیفهٔ نور، ج ۱ ، ص ۲۳۴ )
پس به یاد داشته باشید كه روح وقتی در جسم حلول می‌كند، بالقوه كامل ولی بالفعل كودك است و بعد از آن‌كه در جسم تكاملش بالفعل گشت، جسم برایش قفس محسوب می‌شود و باید تلاش كند كه از این قفس آزاد و رها شود. این كلام زیبای مولای متقیان حضرت علی علیه‌السلام را به یاد داشته باشید كه می‌فرمایند: « دوست ندارم كه در كودكی می‌مُردم و به بهشت می‌رفتم و بزرگ نمی‌شدم تا پروردگارم، عزوجل، را بشناسم»
نكته دوم آن‌كه، نقطه مقابل این افراد، كه روح را كامل و زندانی جسم می‌دانند، كسانی هستند كه وجود یك زندگی را برای روح در یك جسم فیزیكی، برای تكامل روح كافی نمی‌دانند و معتقدند كه یك روح برای تكامل یافتن باید بارها و بارها جسم‌های مختلف و متعدد را تجربه كند تا كامل شود، این افراد معتقدند كه برخی ارواح باید ۰۰۰/۴۰۰/۸ جسم و زندگی را تجربه كنند تا كامل شوند. باید گفت اینان نیز در اشتباه هستند، كه در بحث تناسخ مفصل و مبسوط، دلایل مردود بودن این نظریه را تشریح خواهیم نمود. ولی در این‌جا فقط به ذكر این مطلب اكتفا می‌نماییم، كه فقط یك جسم فیزیكی و یك زندگی دنیایی برای تكامل یك روح نه تنها كافی است، بلكه زیاد و اضافه نیز می‌باشد، برخی از صاحب‌نظران معتقدند كه حداكثر ۱۸ سال زندگی در یك كالبد فیزیكی برای تكامل یك روح كافی است.
● نسبت روح و جسم
روح و جسم علی‌رغم تمام تفاوت‌ها و اختلاف در كیفیت‌شان (تفاوت از زمین تا آسمان) ارتباط تنگاتنگ، نزدیك و متقابل دارند. حضرت امام خمینی (ره) در این رابـ ـطه می‌فرمایند: « روح و جسم، با هم وحدت دارند. جسم، ظل روح است، روح باطن جسم است. جسم ظاهر روح است، اینها با هم یك هستند، جدایی از هم ندارند.»(آیین انقلاب اسلامی، ص ۱۹۲) بزرگان دیگر معتقدند كه روح در بدن سیر دارد. شیخ مفید-كه مایه مباهات و افتخار مسلمین است- سیر روح در بدن را به سیر آب در گل و چربی در روغن تشبیه می‌نماید. برخی بزرگان دیگر نسبت روح به جسم را مانند نسبت گلاب به گل و گرما به آتش دانسته‌اند.
ابن‌سینا- كه خدایش رحمت كند- نسبت روح به جسم را مانند نسبت مرغ به آشیانه و یا نسبت كارگر به ابزار می‌داند. ارتباط روح و جسم را می‌توان به ارتباط روشنایی لامپ به اتاق تشبیه نمود، چون یك لامپ، اتاق را روشن می‌كند، روح هم در جسم همین نقش را دارد. روح به جسم نور، روشنی، انرژی و حیات می‌بخشد. فراموش نشود كه وقتی یك لامپ، اتاقی را روشن می‌كند، تمام فضای اتاق نورانی می‌گردد و نور درهمه جا حضور دارد. در این اتاق نمی‌توان برای نور جای خاصی مشخص كرد، هرچند كه در مركزِ قرارگرفتن لامپ، تراكم نور و غلظت آن بیشتر است. روح هم در جسم مانند نوری است كه همه جای جسم را روشن می‌كند و نمی‌توان برای آن جایگاه خاصی مشخص نمود، به گونه‌ای كه در سایر قسمت‌های جسم حضور نداشته باشد.
برخی نیز جسم را لباس زمین نوردی روح می‌دانند، بدین معنی كه همان‌گونه كه یك فضانورد هنگام رفتن به فضا به لباس فضانوردی نیاز دارد، روح نیز هنگام آمدن به زمین برای آن‌كه بتواند در عالم ماده و كره‌ی زمین فعالیت و تجربه نماید، به لباس زمین‌نوردی (جسم فیزیكی) نیاز دارد.
همان‌طور كه ذكر شد، روح و جسم ارتباط بسیار نزدیك با هم دارند و بر یكدیگر اثر می‌گذارند. اثرگذاری روح و جسم بر یكدیگر مورد اتفاق نظر تمام متافیزیسین‌ها و عرفـا بوده و هست و امری اجتناب ناپذیر است. پس انسان نمی‌تواند هركاری كه خواست با جسم انجام دهد و بگوید كه جسم مادی، موقت و گذرا است، چرا كه هر كاری كه در جسم صورت گیرد، اثرات آن به روح نیز منتقل می‌شود. حتّی شكل ظاهری جسم نیز، بر روح اثرگذار است. برای مثال فرم و اندازه موی سر و محاسن در آقایان كه به ظاهر جسم مربوط است و یا مصرف سیگار و الكل كه ظاهراً به جسم آسیب می‌زند و سایر موارد مشابه، بر روح نیز اثر می‌گذارد. البته این اثرگذاری متقابل است و هر آنچه كه در روح می‌گذرد هم، بر جسم اثر می‌گذارد، پس بین روح و جسم ارتباط متقابل و تنگاتنگ وجود دارد.عده‌ای روح و جسم را كاملاً از هم جدا می‌دانند و به این بهانه هركاری كه بخواهند بر سر جسم خود می‌آورند. متأسفانه برخی از این افراد داعیه متافیزیك نیز دارند. وقتی به این‌گونه افراد اعتراض می‌شود، می‌گویند كه جسم فانی و گذرا است، چه فرقی می‌كند كه من سیگار بكشم یا نكشم، چه فرقی می‌كند نوشیدنی بخورم یا نخورم، چه فرقی می‌كندكه جسم و بدنم كثیف باشد یا تمیز و… . در جواب این‌گونه افراد باید گفت كه شما در اشتباه هستید و اشتباه شما نیز از كمی اطلاعات شما سرچشمه می‌گیرد. با اوصاف مذكور متوجه می‌شوید كه چرا دین مبین اسلام انجام برخی اعمال كه ظاهراً به جسم مربوط است را حرام دانسته است.
پس بین جسم و روح تعلّقات و روابـط متقابـل زیاد و عمیقـی برقرار می‌باشد، كه اجتناب از آنها امكان‌پذیر نمی‌باشد. ارتباط و پیوند بسیار عمیق این دو بخـش سـبب شده است كه حضرت امام خمینی- او كه روح خدا بود در كـالبد زمان- نسـبت آنها را نسـبت «ظاهریّت و باطنیّت» و «جلوه و متجلّی» بدانند. ایشان می‌فرمایند: « آثار و خواص و انفعالات هر مرتبه به مرتبهٔ دیگر سرایت می‌كند، چنان‌چه اگر مثلاً حاسّه‌ی بصری، چیزی را ادراك كند، از آن اثری در حس بصر برزخی واقع شود به مناسبت آن نشئه، و از آن اثری در بصر قلبی باطنی واقع شود به مناسبت آن نشئه، و همین طور آثار قلبیّه در دو نشئه دیگر ظاهر گردد. »
جناب مولانـا - آن شمسـی كه در پرتـو شـمس در وادی عرفـان اظهر مِنَ شمس شد- در بیان تفاوت جسم و روح می‌فرمایند:
حد جسمت یك دو گز خود بیش نیست
جان تو تا آسمان جولان كنی است
جان همه نور است و تن رنگ است و بو
رنــگ و بــو بگذار دیگر آن مـگو
پس ملاحظه می‌فرمایید كه روح و جسم هم قرابت‌های فراوان و هم تفاوت‌های بسیار باهم دارند، به‌گونه‌ای كه گاهی اوقات انسان با مراجعه به منابع و مأخذ ممكن است احساس تضاد بكند. در هر حال چون جسم زمینی و روح آسمانی و تفاوت آنها به‌معنای واقعی از زمین تا آسمان است، لذا با این همه تفاوت به‌راحتی نمی‌توانند كنار هم قرار گیرند، مگر آن‌كه چیز سومی به‌عنوان حد واسط بین آنها قرار گیرد كه همان روان می‌باشد. برخی نیز اعتقاد دارند كه روان، حاصل روابط و تأثیرات متقابل جسم و روح است.
حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: « ارواح با بدن آمیخته نمی‌شوند و به آن متكی نیستند، بلكه بدن را در میان گرفته و بر آن احاطه دارند.» (میزان الحكمه، ج ۵ ، ص ۲۱۵۵ )
● خلقت ارواح و اجسام
آیا خلقت ارواح و اجسـام هم‌زمان بوده است؟ در این رابطـه سه نظریـه وجود دارد. اوّل، عده‌ای می‌گویند، كه ارواح و اجسام هـم‌زمـان خلـق شده‌اند، یعنی هـم‌زمـان با شكل گرفتن جسم جنین در رحم مادر، روح مربوطه نیز خلق شده است و به آن ملحق می‌گردد. دوّم، بعضـی می‌گویند اجسام قبل از ارواح خلق می‌شوند، یعنی مدتی بعد از پیدایش و حیات جسم در رحم مادر یا حتی مدتی پس از تولد نوزاد، روحِ مربوطه، خلق و به جسم اضافه می‌گردد، این عده اعتقاد دارندكه جسم تا مدتی (تا قبل از اضافه شدن روح) زندگی حیوانی دارد. سوّم، برخی اعتقاد دارندكه ارواح قبل از اجسام خلق شده‌اند، یعنی ابتدا ارواح خلق شده و در عالم قبل از عالم دنیا زیست می‌كنند، سپس با خلق جسم در رحم، روح مربوطه به آن اضافه می‌شود. نظـریـه‌ی ســوّم صحیح‌تر به نظر می‌رسد و با وجود «عالم ذر» نیز تطبیـق دارد، در حالی‌كه دو نظریّه‌ی دیگر با وجود عالم ذر تضاد دارد و به‌گونه‌ای وجود این عالم را منتفی می‌داند. (هرچند كه برخی وجود عالم ذر را تایید نمی‌كنند) بیشتر متافیزیسین‌ها، عرفا‌، علماء و دانشمندان اعتقاد دارند كه ارواح قبل از اجسام خلق شده‌اند. احادیث و روایات نیز این مطلب را تأیید می‌نمایند.
● نزول و صعود روح
به اعتقاد برخی از بزرگان، روح قبل از نـزول به عـالم دنیـا، عوالم «ارواح» و «ذر» را پشت‌سر گذاشته‌است. بعد از عالم دنیا نیز عوالم «برزخ» و «قیامت» را در پیش‌رو دارد، كه باید به‌سمت آنها صعود كند. درواقع انسان در مدّت كوتاه حضور خود در عالم دنیا، بین دو بی‌نهایت قرار دارد.
علّامه سید محمدحسین طباطبایی- صاحب تفسـیر المیـزان- عوالم قبل از عالم دنیا را این‌گونه معرفی می‌نماید: « عالم ماده از جهت وجود مسبوق به عالم دیگری است كه مادی نیست اگر چه احكام ماده در آن یافت می‌شود، و در واقع این عالم، علتِ عالم مادی است، و نیز عالم ماده مسبوق به عالم دیگری است كه از ماده و احكام آن هر دو مجرد است كه در حقیقت علتِ علتِ عالم مادی است.»
● ارتباط با ارواح
ارتباط با ارواح از جمله مباحث مهمّ و حساس در متافیزیك است كه در جای خود به تشریح آن خواهیم پرداخت، ولی ذكر این نكته ضروری است كه هزاران نفر از دانشمندان، محققان و متافیزیسین‌ها در این رابـ ـطه تحقیقات و پژوهش‌های علمی داشته‌اند و بر صحت آن اعتراف كرده‌اند.
حضرت آیت‌الله‌العظمی مكارم‌شیرازی ضمن تایید وجود روح و عدم امكان انكار آن می‌فرمایند: «… همچنین امكان ارتباط با ارواح را از طریق صحیح علمی برای افراد ورزیده‌ای كه در این راه حقیقتاً كار كرده و زحمت كشیده‌اند نیز نمی‌توان انكار نمود، و همان‌طور كه خواهیم دید، از سخنان پیشوایان بزرگ اسلام نیز امكان این موضوع مسلّم می‌گردد.»
ویلیام كروكس پس از سال‌ها تحقیق در این رابـ ـطه می‌گوید: « من نمی‌گویم كه ارتباط با ارواح امكان وقوع دارد ، بلكه می‌گویم كه این امر عملاً و بالفعل تحقق پذیرفته است. »
● انسان
انسان یك موجود دو وجهی است، یك وجه آن، وجه فیزیك، صورت، وجه خاكی، ظاهر و وجه مُلكی نامیده می‌شود و وجه دیگر آن، وجه متافیزیك، سیرت، وجه افلاكی، باطن و وجه ملكوتی گفته می‌شود. وجه متافیزیك انسان نیز دارای مراتب و بخش‌های مختلف می‌باشد. اگر بخواهیم نسبت این دو وجه را با كسر نشان دهیم، وجه فیزیك حدود ۱% (و حتی كمتر از این) و وجه متافیزیك حدود ۹۹% (وحتی بیشتر از این) از وجود انسان را تشكیل می‌دهد. این در حالی است كه انسانها آن ۹۹% را بطوركلّی فراموش كرده‌اند و از یاد بـرده‌اند و فقط به همان ۱% توجه دارند، غافل از این‌كه وجه فیزیكـی علاوه بر ناچیز بودنـش از لحاظ كمـی، مانایـی و پایـداری كیفـی نیز ندارد و به زودی انسـان مجبور به رها كردن آن خواهـد شد.
از خوانندگان گرامی دعوت می‌شود كمی در این‌باره بیندیشند، وقت انسـانها از صـبح تا شـب و از شـب تا صبـح چگـونه صـرف می‌شـود؟ معمولاً اكثر مردم از صبح تا شـب كار می‌كنند، تا پـول در بیـاورند و پـول را برای مسكن، پوشاك و غذا كه از اهم نیازهای جسم است، صرف می‌كنند. شب تا صبح هم می‌خوابند، برای آنكه جسم به استراحت بپردازد و فردا بهتر كار كند. پس همه‌ی اینها برای جسم و بُعد فیزیكی و همان ۱% است و بخش ناچیزی از‌ آن بطور غیرمستقیم به بُعد ماورایی می‌رسد. آن مقدار از وقت یك انسان كه در طول شبانه‌روز با كسب علم و ایمان آن‌هم از روی عشق و با آگاهی صرف می‌شود، به روح و بُعد ماورایی و همان ۹۹% می‌رسد. آن‌هم علم فقط به‌خاطر علم و ایمان از روی معرفت و آگاهی است كه بر روح اثر مثبت می‌گذارد. حال این سؤال مطرح است كه هر انسان چه مقدار از ۲۴ ساعت وقت خود را صرف كسب علم و ایمان بدان صورت كه ذكر گردید، می‌كنـد؟
علم و ایمان نقش بسیار مهمی در حیات معنوی و ماورایی انسان دارند و دو بال پرواز انسان به‌سوی تكامل می‌باشند. فراموش نشود كه این دو با هم ارزشمند هستند و پرنده با یك بال نمی‌تواند پرواز كند. بعضی انسان‌ها علم را می‌گیرند و ایمان را رها می‌كنند، اینان به تباهی و ظلمت خواهند رسید، گروهی نیز ایمان را می‌گیرند و علم را رها می‌كنند، اینان نیز حداقل در جا خواهند زد. ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام و معصومین بزرگوار در اوج مراتب علمی و ایمانی بوده‌اند و هر دو را در كنار هم داشته‌اند. امام یا پیغمبری یافت نمی‌شود كه عالم باشد ولی معنوی نباشد و یا سرشار از معنویت باشد ولی عالم نباشد. در تاریخ می‌خوانیم كه ُحكّام غاصب وقت به كرات برای رسواكردن ائمه‌اطهار علیهم‌السلام، به خیال واهی خودشان، آنان را مجبور به مباحثه‌ی علمی با دانشمندان وقت نمودند، ولی همواره نه تنها ائمه‌ی بزرگوار در این مباحثه‌های علمی پیروز و سربلند شدند، كه دانشمندان طرف مباحثه در مقابل مقام و منزلت علمی این بزرگان سر تعظیم فرود آوردند.
بیایید بر این جمله ی زیبای انیشتین – دانشمند و فیـزیكدان نامی- توجه نماییم: « دین بدون علم كور است و علم بدون دین كر است. »
● کلامی از حضرت امام خمینی ره
مینیاتیزم یا نوم مغناطیسی تکان بزرگی به جهان داده، نفس¬های آخر مادیین به شماره افتاده، درآتیه ی نزدیکی علم، پرده از روی کار به کلی برمی¬دارد و عالم ارواح و زندگی جاوید آنها وآثار غریبه آنها را از قبیل عدم حساسیت خفتگان مغناطیسی و غیب‌گویی های آنها و صدها اسرار شگفت‌آمیز را بر روی دایره ریخته، اساس مادیت را برای همیشه از جهان برمی چیند، قدم های بزرگی علم امروز برای آشکار کردن اسرار نهان جهان برداشته، خوارق عادت، معجزات، کرامات، اطلاع به مغیبات که در نظر مادیین جزء افسانه ها بشمار می رفت، در جهان علم امروز نزدیک به واضحات و فردای علم آن را از بدیهیات می کند. چیزهایی که امروز علماء روح اروپا بدان با کمال وجد و سرافرازی به خود می بالند اموری است که در هزار و سیصد سال قبل از این پیغمبر اسلام و امامان و شیعیان با صراحت لهجه بی تردید و شبهه به جهان اعلام کردند. (حضرت امام خمینی روحی فداه)
 
  • پیشنهادات
  • Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    ریکی یک موهبت الهی
    ریکی حکمت و حقیقت است» هاوایو تاکاتا(Hawayo) همواره در سراسر تاریخ بشریت و در سراسر دنیا شیوه های شفابخشی مبتنی بر انتقال انرژی جهانی وجود داشته است :


    . همان انرژی که قوت همه ی هستی جهان را شکل می دهد. از هزاران سال پیش تبتی ها درک عمیقی از سرشت روح، انرژی و ماده داشته اند و این دانش را برای شفای بدن، هماهنگی و هدایت روحشان به سوی تجربه ی وحدت به کار گرفته اند، بعدها با همین دانش نیز در هند برخورد می کنیم و اشکال گوناگونی از آنرا در فرهنگ ژاپن ، چین ، مصر یونان و روم می یابیم ، که تنها به ذکر برخی اکتفا می کنیم. در غالب فرهنگ های کهن، این دانش، توسط بعضی از مکاتب حفظ و حمایت می گردیده و نهایتاً فقط در دسترس معدودی از مردم چون کشیشان و رهبران معنوی بوده است ، که هر یک ازآنرا شفاهی به شاگردان خود منتقل میکرده اند. غالباً پژوهشگران جدید با شکلهای گوناگونی از این دانش درونی رو به رو می شوند اما معمولاً تعبیر نادرستی از آن می کنند. زیرا، غالباً این دانش در زبان و نمادهای رمزی پنهان شده است. در اواخر قرن نوزدهم دکتر میکائواوسوی(Mikao Usui) رمزی را کشف کرد، که پیشینه ی آن به سنت هزاران ساله ی شفا در سوتراهایسانسکریتی در ۲۵۰۰ سال پیش باز می گردد، در غیر این صورت، دانش ریکی برای همیشه گم می گشت. کلمه ی ریکی به معنای انرژی جهانی در هستی است. ریکی قدرتی است که در کل ماده ی آفریده شده اثر می کرد و زنده است این کلمه شامل دو بخش «ری» یعنی جنبه ی جهانی و بیکران این انرژی و «کی» که خود بخشی از «ری» است ،یعنی نیروی انرژی حیاتی در هستی، که در همه ی موجودات زنده جریان دارد . بسیاری از نژادها، فرهنگها و مذاهب همواره از وجود این انرژی «کی» آگاه بوده اند. از این رو «کی»(ki)را چینیان«چی»(Chi) مسیحیان «ایت»( lght)و یا روح مقدس، هندوها«پرانا»( Prana) جادوگران قبایل بدوی«مانا»( Mana) وپژوهشگران روسی انرژی پلاسمایی حیاتی(-Bioplasmic) نامیده اند . قابل درک است که احتمالاً طلسم در کیمیاگری هر مس «کا»( Ka) در مصری «نیوما»( Pneuma) یعنی «هوا»در یونانی «اکنکار»( Eckankar(Eckonkar)) در زبان پالی «برکت» در صوفیه «سیال حیاتی» کیمیاگران «جزود»( Jesod) در فرهنگ حروفیون یهودی «مگب»(گب) (Mgebe) درمیان قبایل آفریقایی «الیما»( Elima) در میان سرخپوستان منطقه نیکوندو(Nikundo) در شمال آمریکا «هسینا»( Hasina) در جزایر ماداگاسکار «واکان»( Wakan) یا«واکوندا»( Wakunda) در میان سرخپوستان شمال آمریکا در زیکوس(Sioux) «اکی»( Oki) سرخپوستان هورون (Hurone)قدرت پادشاهان اروپایی در درمان از طریق لامسه آرند(Orende) در قبال سرخپوستان ایروکز(Irokese) «یان»( Ian) حیاتی، به گفته ی هنری برگسن «نومیا»( Numia) به گفته ی پاراکلسوس(Paracelcus) نیروی شفابخش طبیعت ، به گفته هیپوکراتس(Hippocrates) «ارگن»( Orgon) به گفته دکتر ویلهلم رایش(Wilhelm Reich)قدرت ادیک(Odic) به گفته ی بارون فرسن(Baron ferson) تلوریزم(Tellurism(Telluric current)) به گفته ی پروفسور جی کایزر (G.Kiese) انرژی حیاتی و کیهانی، به گفته ی دکتر اُ.برونلر(O.Brunle) نیروی «ایکس» به گفته ی ال . ئی ایمان و نیروی پنجم همگی همان انرژی بنیادین هستند. اما میزان کاربرد و نظریه های مربوط به آنها تفاوتهای بسیاری دارند. شرایط اساسی و لازم برای بکارگیری این انرژی نیز بسیار متفاوت است. در برخی از نظامهای نامبرده، لازمست تمرینهای طولانی انجام شود و معمولاً پیش از آنکه انرژی مطلوب آزاد گردد و به کار گرفته شود، خلوت گزینی زیادی لازم است. هرچه به شکل بنیادین این انرژی جهانی و حیاتی نزدیکتر می گردیم.قابل درک و کاراتر می باشد و استفاده از آن نیز راحت تر می گردد. چنان که جمله ای از خرد کیمیاگری می گوید: سادگی موید حقیقت است در نظام اوستایی ریکی نه تنها ساده و طبیعی ترین شیوه ی درمانی است که می شناسیم، بلکه موثرترین راه انتقال این انرژی حیاتی و جهانی نیز هست. هنگامی که یکبار کانال درونی فردی به انرژی ریکی گشوده شد و این انرژی متمرکز حیاتی را از طریق دستهایش، به شیوه ی خود جریان پیدا کرد ، این فرد قادر خواهد بود ، این قدرت را در تمام زندگیش حفظ کند. براستی، این انرژی حیاتی و جهانی چیست؟ اجازه دهید آنچه را که خردمندان کهن و دانشمندان جدید در این باره می گویند بشنویم. غالب مردم این آگاهی را که قدرت حیاتی شگرفی برهمه ی حس های غالب است مدیون فیزیک نوین هستند زمان زیادی از این تعبیر نگذشته است، که سنگ ماده ای «مرده» تلقی می شد. امروزه ، می دانیم که چنین پدیده ی «ساده ای» دارای ارتباط پیچیده، درونی و هوشمندی با نیروهای گوناگون است. در قیاس با گستره ی عظیم جهان ما، یک سنگ چقدر ناچیز است و در قیاس با ساختمان بدن انسان که شامل ۱۰۰ بیلیون (١/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠) سلول است ، چقدر ساده شمرده می شود. هر یک از این سلولها خود ١٠٠/٠٠٠ ژن گوناگون دارد، که هر ژن شامل رشته های بلند و مارپیچی دی.ان.ای(D.N.A) است. هر کدام از این سلولهای کوچک میکروسکپی طرح ژنتیکی ساختمانی خود را در خود جای می دهند، که ساده تر از کل بدنمان نیست. اگر قادر باشیم همه ی این رشته های مارپیچی را باز کنیم و به یکدیگر متصل نماییم ، طول آنها بیش از ۱۲۰ بیلیون کیلومتر خواهد بود، که حدود ۸۰۰ برابر فاصله ی زمین و خورشید است و با این وجود، تمامی این رشته های مولکولی دی. ان. ای به اندازه ی یک گردوست. بازی با شکل و ارزشها می تواند تا بی نهایت ادامه یابد. براستی، این انرژی که تجلی بخش همه ی اشکال هستی است، غیر قابل تخمین و عظیم است. شعوری که زندگی ساختارهای آن را شکل می دهد، بی نهایت عظیم و غیر قابل سنجش است . آیا بر اساس یک دیدگاه ماده باید جهان و حیات را حاصل سلسله ای از رویدادهای هم زمان دانست؟ آیا ماده ی نا آگاه می تواند آگاهی را به بار آورد؟ در این نقطه ، حتی علم نیز با مشکل لاینحلی رو به روست. بسیاری از دانشمندان به این نکته پی بـرده اند که تنها یک پاسخ به جای می ماند: یقیناً نیروی با شعور و برتری وجود دارد، روحی جهانی که دائماً در کار خلق جهان از خویش است . آخرین گسترشهای فیزیکی کوانتوم به این اندیشه بسیار نزدیک است. نظریه ی فوق جاذبه، حیات استاندارد و حوزه ی کاملاً متعادلی را توصیف می کند که قائم به ذات خویش است، حوزه ی شعور خالصی که برای ساختن پایه های خلقت، تمامی اشکال ماده را شکل می دهد. این مساله دقیقاً منطبق بر اظهارات انسانهای خردمند و روش بین در طی قرون متمادی است. آنها اظهار می دارند در هستی مرحله ای وجود دارد که شامل همه ی خلقت است و کل حیات برخاسته از آن است. انرژی این مرحله از هستی در همه چیز زندگی می کند و این انرژی جهانی است که، هنگام درمان باریکی، از طریق دستهایمان به شکلی متمرکز جاری می شود. از این رو، در پزشکی، ارزشمندترین وجه ریکی تاثیر جامع آن است. ریکی به همه ی لایه های هستی دست می یابد و می کوشد این لایه های گوناگون را تعادل بخشد. درمانگر تنها کانالی برای این انرژی است. هنگامی که او دستش را بر بدن بیمار می گذارد و یادر فاصله ای از او نگاه می دارد، انرژیی که از طریق او جریان می یابدمحدود و فقط متعلق به خود او نیست. بلکه، انرژی جهانی است، که پس از آن انرژی دهنده را نیز قدرت می بخشد و هماهنگ می سازد . ریکی راه خود را به مناطقی از بدن می گشاید ، که بدن نیاز دارد آشکار است که ریکی از خردی عظیم تر از خرد ما سرچشمه گرفته است. زیرا به نظر می رسد بدون آنکه قادر باشیم بر تاثیر انرژی تولید شده بیافزئیم یا از آن بکاهیم، انرژی می داند فرد بیماردر چه ناحیه و چگونه به آن نیاز دارد . غالباً بسیاری از افراد مستعد ریکی را چون عشق تجربه می کنند. عشق ، قدرت وحدت بخشی است، که ما را به مرحله ی عظیم تری از وحدت با همه ی خلقت رهنمون می شود. هدف حقیقی بشریت ترجمان این مرحله به واقعیت و زندگی بخشیدن به آن است. عشق مامن اصلی روح است، جائی که چون قطره ای با اقیانوس بی کران هستی متحد می شود. مرحله ی اتخاذ در برگیرنده ی دانش و حکمت، خلاقیت و هماهنگی و نیز خود شاسی عشق فراگیر و سرور ابدی است. ریکی می تواند ما را به یافتن راه خود به سوی این مرحله از سامت ، یا جامعیت مقدس هدایت کند . در معنای وسیع کلمه ، ریکی شیوه ی شفابخش است. چنانچه پیش از این ملاحظه کردید، ریکی به هیچ وجه ارتباطی با ارواح، دانش خفیه، احضار روح، هیپنوتیزم و یا سایر فنون روانشناختی ندارد. انتقال ریکی از شما یک «جادوگر» یا«ساحرروحی» نمی سازد .در درمان ریکی ، فقط از شکل خنثی امامتمرکز انرژی کیهانی استفاده می شود. برای درمان از این طریق هیچگونه ایمان، یا اعتقاد خاصی ضروری نیست افرادی با مذاهب و ایمانهای گوناگون آزاد اندیشان و پیروان فلسفه ها و جهان بینی های کاملاً متفاوت، ریکی را با موفقیت یکسانی بکار می گیرند. این حقیقت که ریکی بسیاری از مردم را به درک بهتری از مسائل مذهبی نائل می کند و آنها به تجارب معنوی عمیق تری دست می یابند، حاکی از جهانی بودن ریکی است. یقیناً تصادفی نیست که شیوه درمانی چون ریکی در زمان و عصر ما کشف و به زندگی بازگردانده می شود. زیرا، تشخیص این حقیقت که حکمتهای عمیق تر زندگی نقطه ی مقابل گسترش یک جاذبه ی علم و تکنولوژی اند، منجر به پیدایش دیدگاه نوینی نسبت به همان حقایق کهن گشته است. ما در آستانه ی عصر نوینی هستیم که یا کیفیت تازه ای از آگاهی بشر را عرضه می کند و یا آنکه ساختارهای کهن و ماندنی تر را ریشه کن می سازد و هر آنچه روی دهد، در ید قدرت ماست و مشاهده ی چگونگی گسترش علاقه به حقیقت، برای ما دلگرم کننده است. ما با رابرت یونگ هم عقیده ایم، هنگامی که می گوید: بشریت هنوز به سرانجام نرسیده است و با خطرهای مرگباری در نبرد است به او مهمیز می زنند، تاخود را فاش سازد و گسترش بخشد تنها چیزی که می تواند در درون ما آشکار شود قابلیتهایی است که همیشه آنجاست گشوده و در انتظار گسترش، هنر شفابخش ریکی، یکی از این قابلیتهای شگفت انگیز است .پیشینه ریکی در اواسط قرن نوزدهم و ، شیوه ی کهن شفای ریکی توسط دکتر میکائواوسویی بازیافت شد او تجدید حیات این شیوه را نیز به عهده گرفت. در این سطور، استاد اعظم هاوایوتاکاتا(۱۹۸۰-۱۹۰۰) داستان پژوهش دکتر اوسویی را در راه رسیدن به این دانش اسرار آمیز نقل می کند: میکائواوسویی مدیر مدرسه ی علوم دین مسیحی در توکیو، ژاپن بود. روزی چندتن از شاگردان این جماعت مذهبی از اوپرسیدند: چرا از روشهای شفابخش که عیسی مسیح بکار می بـرده، چیزی نمی شنوند و آیا دکتر اوسویی قادر است دردهای آنها را شفا بخشد؟ از آنجاییکه دکتر اوسویی توان پاسخ به چنین پرسشهایی را نداشت، تصمیم گرفت از مقام خود استعفا کرده و برای رسیدن به پاسخ این پرسشه، مسیحیت را در کشوری مسیحی مطالعه کند. سفر اوسویی او را به آمریکا هدایت کرد و در دانشگاه شیکاگو حضور یافت. او به اخذ دکترای دین شناسی نائل آمد با این وجود، نتوانست در متون مسیحیت، پاسخی رضایت بخش بیابد، و در متون مذهبی نیز چیزی نیافت او به شمال هند سفر کرد، تا بتواند نوشته های مقدس را مطالعه کند دکتراوسویی نه فقط به زبانهای ژاپنی، چینی و انگلیسی تسلط داشت، بلکه به زبان سانسکریت نیز مسلط بود پس از این سفر، به ژاپن بازگشت، آنجا برخی از نشانه ها و نمادهای سانسکریت را در سواترهای کهن بودایی کشف کرد . به نظر می رسید آنها پاسخی مناسب برای پرسشهای او بودند. در آن زمان، در دیری واقع در توکیو زندگی می کرد. پس از آنکه با سرپرست دیر صحبت کرد، عازم کوهستان مقدس «کوری یاما» (Kuriyama) در شانزده کیلومتری آنجا شد. او تصمیم گرفت، در عزلت کوهستان بیست و یکروز به مراقبه بپردازد و روزه بگیرد، با این امید که برای رسیدن به حقیقت نمادهای مدون سانسکریت، با آن سطح از آگاهی ارتباط برقرار کند . در ورود به کوهستان بیست و یک سنگ در پیش رو نهاد و به نشانه ی تقویم ، هر روز یکی از آنها را کنار می گذاشت. در این دوران سواترها را مطالعه می کرد، به آواز می خواند و با آنها مراقبه می کرد. تا طلوع آفتاب آخرین روز، هیچ حادثه ی غیر مترقبه ای اتفاق نیافتاد هنوز هوا کاملاً تاریک بود. اما نوری درخشان را دید که با سرعت زیادی به سویش حرکت می کند . نور وسیعر و وسیعتر می شد، تا سرانجام به وسط پیشانی او اصابت کرد . هنگامی که دکتراوسویی میلیونها حباب کوچک به رنگهای آبی ، بنفش روشن ، صورتی و رنگهای قوس و قزح را دید ، تصور کرد که در حال جان سپردن است ، اما ناگاه نور سفید عظیمی ظاهر شد و او نماد مشهور سانسکریت را در مقابل خود دید، که به رنگ طلایی شفاف می درخشد، اوسویی گفت: «بله به خاطر می سپارم» و این زمان، لحظه تولد سیستم ریکی اوسویی بود. هنگامی که به وضعیت عادی بازگشت، خورشید در آسمان بود اوسویی در حالی که خود را سرشار از انرژی و قدرت احساس می کرد، شروع به پایین آمدن از کوهستان کرد. زمانی که شتاب از کوه سرازیر شد پنجه اش آسیب دید. او چند لحظه آن را با دستانش نگاه داشت، در نتیجه خونریزی متوقف شد و درد از میان رفت .این نخستین شفا بود. او به علت گرسنگی در مهمانخانه ای میان راه توقف کرد و دستور صبحانه ی مفصل ژاپنی داد. مسافرخانه چی به او گوشزد کرد، که پس از روزه ای چنین طولانی نباید غذای حجیمی بخورد. اما دکتر اوسویی قادر بود بی هیچ مشکلی آن صبحانه ی مفصل را بخورد و این هم اتفاق عجیبی بود . نوه ی مهمانخانه دار دندان درد سختی داشت و روزها بود که از آن رنج می برد. دکتر اوسویی دستش را روی صورت متورم دخترک گذاشت و او فوراً احساس آرامش کرد. دخترک نزد پدربزرگش دوید و گفت که این مهمان یک راهب معمولی نیست این شفای بعدی در آن روز بود. دکتر اوسویی به صومعه اش بازگشت اما پس از چند روز به محله ی پر جمعیت گدایان در توکیو رفت، تا آنها را در درمان و به زندگی بهتری هدایت کند . او هفت سال در این نوانخانه زندگی کرد و بیماران بسیاری را درمان نمود. با این وجود، آنها به موقعیت قبلی خود بازنگشتند. هنگامی که اوسویی از آنها پرسید چرا زندگی جدیدی را شروع نکرده اید، پاسخ دادند که کارکردن خیلی دشوار بوده و گدایی کردن بهتر است. دکتر اوسویی به شدت متاثر شد و گریست. اومتوجه شد که مساله مهمی را در شفادهی خود فراموش کرده است، برای مثال، آموزش در قدرشناسی به گدایان. فردای آن روز به چندجمله ی قصار اندیشید، که در پایان این بخش به عنوان شعارهای ریکی آمده است . پس از آن ماجرا، به سرعت نوانخانه را ترک گفت و به توکیو بازگشت، درآنجا مشعل بزرگی افروخت و در خیابان ایستاد . هنگامی که عابران علت این کار را پرسیدند ، پاسخ داد در جستجوی مردانی است، که در پی نور حقیقت اند این حرکت آغاز بخشی نوینی از زندگی او بود، که به سفر در اطراف و اکناف و آموزش ریکی گذاشت . دکتر اوسویی در معبد کیوتر به خاک سپرده شد و داستان زندگیش بر سنگ مزار او حک شده است گفته می شود که امپراطور ژاپن نیز مزار او را تعزیز داشته است . یکی از نزدیکترین همکاران دکتر اوسویی دکتر چی جیزو هایاشی(Chijiro Hayashi) جایگزین او شد و دومین استاد اعظم ریکی در خط این سنت گردید. او تا سال ۱۹۴۱ ، کلینیک خصوصی ریکی را در توکیو اداره می کرد. درآنجا بیماریهای وخیم را با ریکی ، به همراه بعضی از روشهای طب جامع، درمان می نمود. غالباً یک بیمار هم زمان از چند درمان کننده ی گوناگون، ریکی را دریافت می کرد. تاثیرات جنگ جهانی دوم و مرگ دکتر هایاشی، در دهم ماه مه ۱۹۴۱، پایان موقت این کار بود ، اما بعدها خانم هاوایو تاکاتا جانشین دکتر هایاشی شد . سال ۱۹۰۰ ، او در جزیره ی هاوایی از پدر و مادری ژاپنی که تبعه ی آمریکا بودند به دنیا آمد . پس از آنکه با دو بچه ی کوچک بیوه شد ، نیروی جسمی و روحی او کاملاً تحلیل رفت . در سال ۱۹۳۵ ، زندگی او را به سوی ریکی سوق داد . در آن زمان ، از چند بیماری جدی رنج می برد ، تا اینکه ندایی درونی او را به ژاپن هدایت کرد، تا شفایش را در آنجا جستجو کند . با ورود به ژاپن، در شرف جراحی بود، که همان صدا دوباره ندا داد، نیازی به جراحی نیست او از پزشک خود درباره ی شیوه ی دیگر شیوه های درمان سئوال کرد و آن پزشک کلینیک ریکی دکتر هایاشی را به او توصیه کرد . هنگامی که هاوایو به آنجا رفت روزانه دو درمانگر به او انرژی می دادند پس از چند ماه ، سلامتش را کاملاً بازیافت. پس از بهبود هاوایو شاگرد دکتر هایاشی شد سپس در سال ۱۹۳۸ با دخترانش به هاوایی بازگشت حالا او دیگر یک معلم بود در ۱۹۴۱ پس از مرگ هاوایو جانشین وی شد در آنجا سالها به زندگی و درمان پرداخت در هفتاد سالگی ، خود شروع به تعلیم معلمین ریکی کرد در ۱۱ دسامبر ۱۹۸۰ ، هاوایو با پرورش ۲۳ معلم ریکی در آمریکا و کانادا، جهان را ترک گفت . مدت کوتاهی پس از مرگ هاوایو تاکاتا، چند تن از معلمان ریکی جامعه ی آمریکایی ریکی را در آگوست ۱۹۸۰، جهت سازماندهی و هماهنگی در انتقال دانش ریکی، بنیان گذاردند. امروزه، ریکی توسط دو سازمان عرضه می شود، که موفقیت چشمگیری به دست آورده اند، و هر دو در آمریکا پایه گذاری شده اند یکی از آنها «جامعه ی بین المللی ریکی در آمریکا»ست (ای.آی.آر.ای)( A.I.R.A) که هم اکنون تی . آر.تی. ای(T.R.T.A) خوانده می شود ودیگری «پیمان ریکی » است . پیمان ریکی در ۱۹۸۱، توسط فیلیس لی فیورموتو(Phyllis lee Furumoto) نوه هاوایو تاکاتا و گروهی متشکل از بیست ویک معلم ریکی، در شکل یک «بنیاد آزاد» بنیان گذاری شده است. «پیمان ریکی» از ۱۹۸۱، در آمریکا به عنوان موسسه ای غیر انتفاعی، به ریاست فیور موتو اداره می شود از آغاز سال ۱۹۸۷ ، حدود صد معلم ریکی، که برخی از آنها در اروپا زندگی می کنند، به عضویت این پیمان در آمده اند. غالب استادانی که هاوایو تاکاتا آنها را تعلیم داده، متعلق به این سازمان اند. پیمان ریکی برخوردی معنوی با گسترش ریکی دارد و حافظ تعالیم سنتی است. این پیمان معتقد است که حقیقت، خود راه خود را در قلب آنانی می یابد، که برآن گشوده اند و آماده ی دریافت آن هستند . از این رو ، آنها به ندرت تبلیغ می کنند. جامعه ی بین المللی ریکی در آمریکا (ای.آی.آر.ای) توسط دکتر باربارا و برری(Barbara Weber Ray) در ۱۹۸۲ ، تاسیس شد دکتر ری نیز از دست پروردگاران هاوایو تاکاتا است. او که ریاست این جامعه را به عهده دارد این دانش را تا حدی استادی به دیگران منتقل می کند. ای.آی.آر.ای توجه زیادی به جنبه های علمی ریکی کرده است و به سبب تلاش هایی در جهت سازماندهی مطلوب تبلیغات، در حد وسیعی شناخته شده است این موسسه مرکز اسناد ریکی را تاسیس نموده و به تشکیل نشستها، کنفرانسها و اجرای نمایشهایی می پردازد و در برنامه های اجتماعی فعال است این جامعه معلمین ریکی را نیز تعلیم می دهد . ما بر این اعتقادیم که سازمانهای نامبرده در تلاش خود جهت تعلیم و گسترش اندیشه ی ریکی مکمل یکدیگرند اگر شما علاقه مند پیوستن به یکی از این سازمانها هستید به قلب خود رجوع کنید و با اتکا به شهود خود به سازمانی بپیوندید که بهترین پاسخهای مورد نیازتان را به شما می دهد . ما با درمان کنندگان ریکی از هر دو سازمان همکاری کرده ایم، و تجربه ی ما از همکاری با هر دوی آنان مثبت بوده است . اما برای تعلیم ریکی ، نیازی نیز به پیوستن به هیچ سازمانی نیست .
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    تله پاتی
    کلمه تله پاتی نخستین بار توسط فردریک مایرزFredric Mayrers یکی از پایه گذاران انجمن تحقیقات روانی انگلستان بکار گرفته شده است :


    این کلمه که ازدو لفظ یونانی مشتق شده یکی تله Tele به معنی دور و دیگری پاتوسPathos به معنی احساس می باشد که در واقع احساس از دور معنی می دهد این پدیده شامل دو بخش می شود.یکی انتقال فکر و احساس به قصد اشخاص دیگر و دیگری دریافت افکار و احساس دیگران که آن را فرایابی می نامیم. توصیه هایی برای فعال شدن نیروی تله پاتی : ۱- رعایت رژیم غذایی : رعایت رژیم غذایی(گیاهخواری) همانطور که گفته شد باعث تأثیر مناسب بر چشم سوم می شود که فعال شدن این فرآیند باعث فعال نیروی تله پاتی می شود. ۲- انجام عمل استنشاق: عمل استنشاق اینگونه است که مقداری آب سرد را در یک کاسه ریخته و از طریق بینی بالا بکشیم بهتر است که آب سرد باشد و این عمل در صبحگاهان انجام شد تا تأثیر بهتری داشته باشد. 3- انجام تمرینات تله پاتی:انجام تمرینات تله پاتی که یک مورد از آن تمرینات را در اینجا ذکر می کنیم. ۱- دریک حالت آرامش و خلسه مفید فرو روید. ۲- یکی از دوستان و نزدیکان خود را که به او وابستگی عاطفی دارید را در ذهن خود تصور کنید و با او مشغول قدم زدن شوید(مثلاً در یک جنگل) و در همین حین شروع کیند صحبت هایی را در یک جهت معلوم و مشخص با او بیان کردن (مثلاً خواهش می کنم امروز به من زنگ بزن) بعد از انجام چند باره تمرین نتیجه را بررسی کنید. تاریخچه تله پاتی: آیا انتقال فکر از راه دور مسئله ای است فقط مربوط به زمان ما؟ جواب این مسئله منفی است. تله پاتی از زمان قدیم وجود داشته است. مشرق زمین از صدها سال پیش تأثیر فراوانی در پیشبرد دانش بشری داشته و دانشمندان اسلامی مانند خوارزمی بوجود آورنده علم جبر، ابن الهثیم وضع کننده علم مشاهدات و ابن سینا و رازی مبتکران دانش پزشکی نوین در زمانی که اروپا در سیاهی قرون وسطی به سر می برد پیشتازان علم و دانش و ادب جهان بودند. در زمینه داروی بیهوشی نیز دانشمندان اسلامی مبتکر بودند. داروی ویژه برای اولین بار توسط دانشمندان اسلامی کشف شد و در حالی که منابع غربی ادعا می کنند که در سال ۱۸۴۴ هوراس ویلر برای اولین بار برای کشیدن دندان از آن استفاده کرد. پروفسور جونس در کتاب خود ضمن اشاره به سومریها می نویسد آنان در دوران جوانی از این قدرت برخورداری کامل داشته اند. مردم سومر قوی و خوش بنیه بوده اند و قدرت انتقال فکر در آنها از زمانی فزونی می گرفت که جسم را با یکدیگر پیوند می دادند به عبارت دیگر پروفسور جونس آمریکایی اظهار عقیده می کند که ازدواج مرحله ای بوده سازنده تله پاتی … البته اگر هم به توضیحات پروفسور جونس صددرصد ایمان نداشته باشیم باید این نکته را قبول کنیم که به هر حال ریشه تاریخی اصطلاح تله پاتی به قوم سومری می رسد. مصریان قدیم که اغلب از راه صحرا با شترهای خود حرکت می کرده اند طبق نوشته یکی از دانشمندان پاراپسیکولوژی امریکایی به نام پروفسور ج. تایلور علاوه بر حرکت و نشانه کردن ستارگان برای جهت یابی از تله پاتی و انتقال فکر از راه دور استفاده می کرده اند. مصریان دوره فراعنه در صحرا فکری را با افراد خانواده شان مبادله می کردند و از حال هم همیشه با خبر بوده اند. اگر به خاطر داشته باشید درباره لامای تبت و اینکه دارای قدرت پارانورمال بوده اند به طور مختصر با شما گفتگو داشته ایم. همین پروفسور تایلور که مدتها در تبت بسر بـرده گزارش داده است که تبتی ها به فرزندان خود انتقال فکر از راه دور را تعلیم می داده اند. به این معنی که معلم هایی برای این کار وجود داشته است که روزی چند ساعت شاگردان خود را تمرین می داده اند. تله پاتی در ابتدا در محدوده ای مثلاً از یک اطاق بسته به اطاق دیگر صورت می گرفت و به همان اندازه که شاگرد قدرت تمرکز فکری بیشتری می یافت، فاصله دورتر می شد و در ظرف چند سال این شاگردان چنان مهارتی در انتقال فکر به راههای دور پیدا می کردند که امروزه مواردی از آن بلافاصله مورد بررسی و تحقیق علمی قرار می گیرد. در دانشگاه کارولینای شمالی یعنی دانشگاه داک امروزه برای تعلیم دادن تله پاتی و تقویت نیروی مافوق یا پارانورمال از همان روش شناخته شده تبتی ها استفاده می گردد. پروفسور تایلور در خاطرات مسافرت خود به تبت این ماجرا را که شاهد عینی آن بوده است نقل کرده که به خواندنش می ارزد. پروفسور تایلور می نویسد : در آن زمان یعنی قبل از جنگ دوم جهانی من برای اکتشاف و سیاحت به سرزمین تبت رفتم … در این سفر جالب روزی به اتفاق دو تن از کاهنان تبتی به یک پناهگاه غار مانند کوهستانی رسیدیم ما استراحت کردیم و داشتیم حرف می زدیم که ناگهان آن دو کاهن صحبت خود را قطع کردند و از جای برخاستند و گفتند زود همراه ما حرکت کنید یکی از برادران هم خون ما جانش به خطر افتاده است. من به دنبالشان راه افتادم و حیران بودن که این موضوع چه معمائی را در بردارد زیرا مدت چند روز بود که ما سه نفری با هم بسر می بردیم و عملاً آنان با هیچ کس جز من ارتباطی نداشتند آن دو کاهن با اعتقاد و ایمان به گفته شان در حدود هفت یا هشت میل راه پیمودند تا به یک گردنه و پرتگاه خطرناک رسیدیم و من واقعاً حیرت کرده بودم. یک کاهن دیگر به تخته سنگی آویزان بود و هر آن احتمال سقوط و پرتاپ شدن وی به قعر دره می رفت. ما او را نجات دادیم. بدیهی است که من خیلی دلم می خواست بدانم آن دو کاهن چگونه از این خطر آگاهی حاصل کردن و مهمتر آنکه چگونه جای آن را درست و صحیح یافتند. کاهن ها مرا به موضوع واقف کردند و گفتند موضوع خیلی ساده است. این برادر همخون با فکر خود ما را از خطر مطلع کرد و با همین نیروی فکری محلی را که در آن گرفتار حادثه شده بود به ما گزارش داد. واقعاً ماجرای عجیب و حیرت انگیزی بود. این کار به وسیله افرادی صورت می گرفت که کشورشان را کسی نمی شناسد و با هیچ کجای دنیا رابـ ـطه ای نداشته اند و مانند انسانهای دوران قدیم زندگی می کردند. فکر و انتقال آن برای این مردم جنبه رادیو و پخش پیام دریافت کمک را داشت. پروفسور تایلور عقیده دارد که اقوام بدوی و قبایلی که با تمدن سر و کار ندارند قدرت پارانورمال بیشتری از مردم متمدن و شهرنشین دارند. پروفسور به شرح ماجراهایی می پردازد که برای وی در افریقا و استرالیا روی داده است که اگر بخواهیم همه آنها را شرح دهیم بحث مان به درازا می کشد. بنابراین به ذکر یک مورد که مروبط به افریقاست و پروفسور تایلور امریکایی نقل کرده است اکتفا می کنیم. او می نویسد مردم گانا دارای نیروی پارانورمال قوی هستند من وقتی در این سرزمین قاره سیاه بسر می بردم با دکتر شمیلی پارت انگلیسی آشنا شدم. دکتر پارت از نیروی تله پاتی مردم گانا داستانهایی می گفت از جمله این را برای من تعریف کرد : زمانی که آخرین مأمور انگلستان به سرزمین آشانتی که همین گانای امروزی باشد وارد شد من در ساحل زندگی می کردم و از ورود او خبری نداشتم. متسخدم من که جوان سیاه پوستی بود در ساعت یک و نیم بعدازظهر به من گفت حاکم تازه ای از انگلستان به این سرزمین آمده است و روز بعد به پایتخت یعنی گوکاس وارد خواهد شد. من اعتنایی به این حرف نکردم و روانه شهر شدم در آنجا یکی از شخصیت های برجسته این خبر را عیناً به من داد و گفت که هیچکس از آن اطلاعی ندارد. بنابراین متوجه شدم که مردم این سرزمین دارای نیروی فکری عجیبی هستند. من (پروفسور تایلور) غیر از این ماجرا چیزهای دیگری را شاهد بوده ام که نشان از قدرت عظیم پارانورمال سیاه پوستان می دهد.به هر حال امروزه که دانشگاه های بزرگ ضمن بررسی در علم پاراپسیکولوژی برای مسائل مربوط به آن کلاسهایی دایر کرده اند. طبعاً این سئوال پیش می آید که مگر می توان تله پاتی یا انتقال فکر از راه دور و به راه دور را هم آموخت؟ جواب مثبت است. و ما در این زمینه به خصوص آنچه در دانشگاههای امریکایی از لحاظ تعلیماتی و آموزش می گذرد با شما گفتگو خواهیم داشت. القا در حال انتقال نوعی معمول هرگونه القا آتی را می پذیرد. اولین و آسان ترین القاء خیالی که بکار می برند اینست که شما می خوابید، چشمها را باز می کنید، بلند می شوید، راه می روید همین که معمول بعضی از این قسم احکام را اطاعت نمود آن وقت این خیال را به او القاء می کنید که تغییر نوع داده یعنی اگر مرد بوده زن شده و بالعکس یا اینکه تغییر شغل یا شخصیت داده است. اگر معمول زن باشد ابتدا او را در باغی که پر از گل و ریحان و مرغان خوش الحال باشد گردش می دهند و در این هنگام مشاهده می شود که وضع راه رفتن و حالت او درست مطابق با خیالی است که به او القاء کرده اند. اگر این معمول را به یک نفر سلطان قشونی مبدل نمایند درست مطابق عنوانی که به او داده اند رفتار می کند و کاملاً رل یک نفر صاحب منصب قشون را بازی می کند. همچنین ممکن است معمول به کمترین حکمی از سرما بلرزد یا از گرما غرق عرق شود اگر چه حرارت به درجه متوسط باشد. حدس می زنیم اول کسی که القاء را بکار بـرده است (آبه فاریا) است. فنجانهای آب خالص را به دست گرفته و انگشتان خود را روی آن منبسط کرده موافق میل خود بهترین شرابها را نشان می داد. القاء افکار در بعضی معمولین بقدری مؤثر و مسلط می شود که دیده شده است سیب زمینی را مثل اینکه گلابی خیلی لذیذی باشد خورده یا آن که زردک را به عقیده اینکه هلو است با کمال لـ*ـذت تناول کرده است. اتفاق افتاده است که تکه کاغذ ساده را روی پوست بدن معمول چسبانیده و به واسطه اثر القاء نتایج مادی یک قطعه مشمع را حاصل نموده اند. القا آت برای هر وقت که فرمان بدهند در همان وقت انجام می گیرد. اگر چه در آن موقع معمول بیدار و آن القاء نیز بر خلاف میل او باشد. بعضی امتحانات را همه کس می تواند بدون خطر و زحمت معمول انجام دهد مثل اینکه موافق تغیراتی که در احکام خود می دهد معمول را وادار به تمام حالات و اقسام خنده بکند.جذبه مذهبی قشنگ ترین حالات را تولید می نماید و از روی همین قاعده (معمولی) به واسطه القاآت مکرره به بلندترین مقام جذبه می رسید. به او می گفتند صدای موزیک آسمانی را می شنوید. شما میان فرشتگان هستید. تازه می رفت که اثر بشاشت در چهره او پیدا شود که به توسط فرمان دیگری به این طریق : شما خدا را می بینید وضع و حالت صورت او تغییر می یافت و در چهره او که خیال می کرد غیر مادی شده است یک وجاهت آسمانی احداث می شد که تولید آن بدون اثر القاء مهال بود. اگر به زنی القاء کنند که وزغ یا ماری را می بیند در جای خود چسبیده اظهار وحشت زیاد می کند یا به عجله فرار می کند. اما نباید اینگونه القاآت وحشیانه را بکار برد و بهتر اینست که همیشه در معمولین خیالات مسرت آور تولید کنند. یکی از ساده ترین تجربیات و القاآت را شرح می دهیم و آن اینست که ممکن است به معمول القاء نمود که پایش به زمین چسبیده یا اینکه او را از عبور خط معینی ممانعت نمایند یا عدد ساده ای مثلاً عدد هفت را از خاطر او ببرند و حتی می توان اسم خود او را نیز از خاطرش محود نمود. پروفسور شارکوت تجربه ای در باب القاء نموده است که ذیلاً شرح می دهیم: دانشمند فوق الذکر زنی را خوابانده صفحه کاغذ سفیدی را به او داده و گفت این عکس من است ببینید خوب شبیه من هست یا خیر؟ معمول پس از لحظه ها تردید جواب داد بلی این عکس شماست می توانید آن را به لطف کنید؟ آن وقت پروفسور شکل سر و رنگ لباسها را برای او بیان کرده و تمام جزئیات و خصوصیات عکس موهوم را در خیال او خطور داد بعد آن کاغذ را در میان چند کاغذ شبیه یا مختلف روی میزی قرار داده به معمول گفت بین این کاغذها بگردید ببینید هیچکدام را می شناسید. زن کاغذها را یده و آن کاغذ مخصوص را که قبلاً نشان غیرمرئی در او گذاشته بودند بیرون آورده و گفت بفرمائید این عکس شماست. معمول را بیدار کرده و مجدداً امتحان را تکرار نمودند. با وجود انکار و خنده های حضار همان موفقیت اول حاصل گردید. اینگونه اتفاقات ممکن است موافق فرمان عامل چند روز طول بکشد. بسیاری از مؤلفین حکایات مختلفه و امثال متعدده راجع القاآت ذکر کرده اند که در ردیف مطالب فوق الذکر است. یک امتحان تفریحی را که معروفست ذیلاً ذکر می نمائیم و آن اینست که دو انگشت را رویهم سوار کرده گلوله کوچکی را با سر هر دوی انگشتان لمس کنند عوض یک گلوله احساس دو گلوله خواهند نمود. امتحان ذیل را که در ردیف امتحانات جدی علمی است نیز شرح می دهیم : چندین نفر دکتر که مشغول تحقیق و مطالعه در اثرات خیال بودند محکوم به اعدامی را به القاء این خیال که خون از بدن او می رود تلف نمودند. وقتی که محکوم را با چشمهای بسته به طرف اطاقی که محل امتحان مزبور بود بردند دستها و پاهای او را با نیشتر کوچکی خراش دادند به طوری که مقدار کمی خون آمد. در این حال از چهار شیر نیز آب جاری ساخته و مقصر صدای آب را می شنید بهتصور این که رگهای او را زده اند و این صدای خون اوست که در طشتی می ریزد غش کرده عرق سرد فراوانی از اندامش جاری شده پس از یک اضطراب و پریشانی فوق العاده در تشنجات حقیقی مرد. پس در حقیقت جلاد واقعی او فقط خیال و تصورات خود او بوده است. بنابر آنچه در این فصل گفته شد می توان القاء را این طور تعریف نمود (زود باوری که به منتها درجه رسیده باشد). ممکن است در حال القاء معمول را بی حس نمود. هر چند که طبیعتاً بی حس نباشد. به قسمی که بتوانید زیر دماغ یا چشمهای باز او کبریت مشتعل را ببرید یا پوست بدنش را با سوزی سوراخ کنید و او نفهمد.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    تناسخ
    دلیل ابطال عقیده تناسخ درست توجه کنید! همه می دانیم که موجودات زنده در این جهان یک لحظه آرام نیستند :

    و دائما از حالی به حال دیگر, و از مرحله ای به مرحله کاملتر قدم می گذارند. درحقیقت عقربه همه دگرگونیها و تحولات حیاتی در موجودات زنده جهان, متوجه به سمت تکامل و مراحل عالیتر حیات است. نطفه ای که از ترکیب یک «اسپرم» و یک « اوول» به وجود می آید, شب و روز در حرکت است؛ درآغاز به زحمت با چشم دیده می شود و کمترین شباهتی به انسان ندارد, ولی به زودی دورانهای تکاملی خود را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد و در پایان, صورت انسان کاملی به خود می گیرد. چیزی که هرگز در این قانون امکان پذیر نیست, بازگشت به عقب و ارتجاع است. هرگز طفل یک ماهه به حال نطفه یک روزه برنمی گردد, و طفل تکامل یافته, به صورت علقه سابق درنمی آید. سپس هنگامی که دوران تکامل جنینی به نهایت خود رسید و دیگر جنین نتوانست استفاده ای از رحم کند, با یک فرمان طبیعی که از مبدأ آفرینش صادر می شود, اخراج می گردد و همانند میوه رسیده ای که از درخت می افتد, از رحم جدا می گردد. همانطور که آن سیب هرگز به درخت باز نمی گردد , این جنین نیز دوباره به رحم باز نخواهد گشت! حتی اگر جنین بر اثر برخورد به موانع و عللی نتواند دوران تکامل خودرا طی کند و ماندن در رحم اثری برای او نداشته باشد و بالاخره بطور ناقص سقوط کند , باز برگشتن او به رحم – همانند بازگشت میوه کالی که از درخت افتاده – دیگر ممکن نیست. این قانون در گیاه, حیوان, انسان و بطور کلی در سراسر جهان حیات و زندگی, عمومیت دارد و هرگز موجود زنده ای پس از طی یک دوران تکاملی – اگر چه این دوران به صورت ناقص انجام پذیرد – به عقب باز نمی گردد,و دورانی که پشت سر گذاشته شد, برای همیشه پشت سر گذاشته شده است . فلاسفه پیشین, گاهی همین حقیقت رادر لباس دیگر بیان می کردند و می گفتند: هر موجودی که از«قوه» به «فعلیت » برسد, دیگر به حال اول (قوه) باز نخواهد گشت. نظریه یک فیلسوف مشهور ملاصدرای شیرازی در کتاب مشهور خود «اسفار» ضمن دلائل فراوان بر محال بودن نظریه تناسخ چنین می گوید: روح در آغاز پیدایش خود استعداد و قوه محض و در هیچ قسمت به مرحله فعلیت نرسیده است؛ همانطور که بدن نیز در آغاز چینن می باشد, یعنی همه چیز او در مرحله استعداد نهفته است . این دو (روح و بدن) دوش به دوش یکدیگر پیش می روند و آنچه در آنها به صورت «قوه و استعداد » نهفته است تدریجا به مرحله «فعلیت و ظهور » می رسد. همانطور که جسم پس ازرسیدن به یک مرحله از«فعلیت» محال است دوباره به حال «استعداد و قوه» بازگردد و مثلا هرگز یک جینن کامل, به مرحله «نطفه» یا «علقه» تنزل نمی کند, ویا پس از تولد, به رحم باز نمی گردد, همچنین روح پس از رسیدن به یک مرحله از فعلیت, محال است دو مرتبه بازگشت به «قوه» نماید؛ زیرا حرکت این دو (روح و جسم) از «قوه» به «فعل» از نوع «حرکت جوهری » است که در ذات اشیاء صورت می گیرد و بازگشت در حرکت جوهری امکان پذیر نیست. حال اگر فرض کنید روح پس از رسیدن به مرحله «فعلیت » بازگشت بدنی که در حال جنینی, یعنی استعداد و قوه محض است, بنماید, لازمه آن این می شود که دو چیز متضاد با هم متحد گردند، یعنی بدنی که در حال استعداد و قوه است با روحی که به مرحله فعلیت و ظهور رسیده متحد شود . تردیدی نیست که چنین اتحادی محال می باشد.ولی عقیده به تناسخ , درست برخلاف این قانون مسلم است. این عقیده می گوید: انسان می میرد و روح او بسان میوه رسیده یا کالی (به اختلاف پرورش تکاملی ) از بدن جدا می گردد, ولی بزودی به بدن دیگری بازگشته,همان مراحل را از نو شروع می کند. نخست در درون یک نطفه و سپس به صورت جنین کاملی در می آید. مجددا متولد می شود. مجددا دوران طفولیت را با همه مشکلات و تلخیها و شیرینیهایش پشت سر می گذارد. روحی که سابقا بلد بود حرف بزند, راه برود, غذا بخورد, فکر کند و احتمالا بخواند و بنویسد, همه چیز را فراموش کرده و دوباره باید مادر, او را پا به پا ببرد تا «شیوه راه رفتن» را بیاموزد, کم کم یک حرف و دو حرف بر زبانش بگذارد تا غنچه لب شگفتن گیرد و به سخن گفتن آشنا شود. دوباره طرز لباس پوشیدن را فرا گیرد, کم کم به مدرسه برود, از نو الفبا, از نو «بابا نان داد و مامان آب داد» و از نو همه چیز به او یاد بدهند. این یک ارتجاع روشن, یک عقب گرد به تمام معنی, و یک گام بزرگ به سوی مراحل گذشته خواهد بود. این سخنی است که هیچ فیلسوف, هیچ دانشمند و عالم طبیعی, هیچ محققی نمی تواند آن را بپذیرد…. وانگهی, یک نفر خداپرست که معتقد است نظام کائنات جهان هستی, مطابق یک اراده ازلی, و بر طبق یک سلسله قوانین صحیح اداره می شود, چگونه ممکن است این عمل احمقانه را به مبدأ بزرگ جهان آفرینش نسبت دهد, و بگوید: او, پس از آن که موجودی, همه مراحل تکاملی خود را – بطور کامل یا ناقص – طی کرد, دو مرتبه او را به حال نخست برمی گرداند و از« صفر» شروع می کند؟! آیا اگر کسی دانشجوئی رااز دانشگاه – هر قدر دانشجو ضعیف باشد – به کلاس اول دبستان برگرداند و او را وادار به خواندن الفبا و «بابا نان داد و مامان آب داد » بکند, بر او نمی خندند؟! چطور می توان این عمل مضحک را به خدا نسبت داد؟! حق این است که روح پس از جدائی از بدن, دیگر به این جهان و به درون رحم باز نخواهد گشت, وباز گشت به زندگی رستاخیز, نیز در یک مرحله عالیتر و رد یک جهان دیگرو برتر صورت می گیرد. و در حقیقت همانطور که « این جهان » نسبت به « جهان کوچک رحم» یک مرحله عالی تکاملی محسوب می شود, « جهان دیگر » نیز به همین نسبت, مرحله تکاملی این جهان خواهد بود, و این جهان دربرابر آن در حکم فضای کوچک رحم می باشد . به هر حال, اعتقاد بازگشت روح به زندگی جدید دراین جهان یک عقیده به تمام معنی ارتجاعی است. هر روح تنها با بدن خود می تواند زندگی کند اگر می بینیم فلاسفه بزرگ ما عموما عقیده «تناسخ » و بازگشت ارواح به بدن حیوان یا انسان دیگری را در این جهان به کلی مردود شناخته اند, تنها از این نظر نیست که آیات قرآن مجید و منابع حدیث اسلامی این عقیده را طرد می کنند. بلکه, علاوه بر این, از نظر دلائل عقلی نیز این موضوع بروشنی ابطال شده است. نخستین عیب بزرگ این عقیده, مخالفت صریح آن« با قانون تکامل در جهان زندگی و حیات» و « ارتجاعی بودن» آن است. چگونه ما میتوانیم معتقد باشیم که خداوند ارواح را پس از یک سیر تکاملی – ولو نسبی – به حال اول باز می گرداند, و مجددا روح یک انسان چهل ساله را (مثلا) در درون جنینی قرار داده, و باز اورا در همان مراحل کودکی سیر می دهد, یک سیر کاملا تکراری و بی حاصل, تا این که پس از مدتها دوباره به جای اول برسد. هرکس می فهمد که این برنامه یک برنامه عاقلانه نیست, بلکه برنامه های تکاملی جدید همواره باید از نقطه ختم برنامه های قبلی شروع گردد نه از نقطه شروع آن! اکنون به سراغ دلائل عقلی دیگر برویم: هیچ روحی به درد بدن دیگری نمی خورد بر خلاف آنچه بعضی خیال می کنند, روح آدمی درآغاز یک موجود کامل و ساخته و پرداخته نیست, بلکه مراحل تکامل خود را در این جهان تدریجا می پیماید. کیست که نداند روح کودک, همانند جسم او, کودک است ,و روح یک جوان , مانند جسم او , پر شور و با نشاط و با حرارت. اصولا روان و تن آدمی ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند و هر کدام در دیگری مستقیما اثر می گذارد. آخرین تحقیقات فلاسفه ما, که بر اساس نظریه « حرکت جوهری » بنا شده, نشان می دهد که هرگز نباید روح را یک موجود کاملا مستقل از جسم, و جدا از آن بدانیم و در حقیقت یک نوع « دو گانگی و ثنویت» قائل شویم؛ بلکه این دوبیش از آنچه ما تصور کنیم, به هم مربوط و از یکدیگر اثر پذیرند, و به تعبیر بعضی، نسبت روح با جسم از جهتی شبیه نسبت «گلاب» و «گل» است؛ روانشناسی امروز نیز قدم فراتر نهاده و این رابـ ـطه را نزدیکتر ساخته است. اشتباه نشود، نمی خواهیم مانند « ماتریالیستها» بگوئیم: روح چیزی جز خواص ماده نیست، بلکه می خواهیم بگوئیم روح در عین این که موجودی مافوق ماده است, پیوند ارتباط و اتصال فوق العاده با جسم و ماده دارد. این, ادعا نیست؛ حقیقی است که هم « فلسفه» و هم«روانشناسی» آن را اثبات می کند. از این بیان بخوبی می توانیم این نتیجه را بگیریم: "همانطور که دو جسم از تمام جهات با یکدیگر شبیه نیستند, دو روح نیز نمی توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند". زیرا هر روحی رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پیش خواهد رفت؛ و به همین دلیل شما هرگز دو نفر را نمی یابید که از نظر تظاهرات و پدیده های روانی کاملا همانند باشند و خواه ناخواه نقاط اختلاف و تفاوت بایکدیگر خواهند داشت. به تعبیر دیگر, دو جسم اگر از تمامی جهات مثل هم باشند, یکی خواهند بود و دو روح اگر در همه چیز مانند هم باشند, یک روح خواهند شد. با در نظر گرفتن سنخیت «روان» و «تن» یا «روح» و «جسم», هیچ روحی ممکن نیست بتواند در کالبد دیگری قرار گیرد, و اصولا با هم تطابق و هماهنگی ندارند. هر جسم تنها شایسته و هماهنگ روحی است که با آن پرورش یافته و بعکس, هر روحی نیز شایسته و هماهنگ با جسم خویش است. این تناسب و هماهنگی بقدری است که اگر (فرضا) روحی را به کالبد دیگری بفرستند کاملا بیگانه و بی تناسب خواهد بود. و نیز همین دلیل رد «رستاخیز» باید به همین بدن بازگشت کند, زیرا ادامه فعالیت حیاتی این روح بدون آن ممکن نیست؛ با آن پرورش یافته, و با آن خواهد زیست, منتها در یک مرحله کاملتر. طرفداران عقیده تناسخ, گویا همه این حقایق را فراموش کرده اند و چنین می پندارند که « روح » مسافری است که گاهی در این منزل و گاهی درآن منزل رحل اقامت می افکند, و یا همچون مرغ سبکبالی است که هر زمان در آشیانی مسکن می گزیند؛ در حالی که چنین نیست؛ مسافر و مرغ, چیزی, و منزلگاه و آشیان, چیز دیگری است؛ ولی روح و جسم آنچنان به هم پیوستگی و آمیختگی دارند که نه این جسم می تواند قالب روح دیگری گردد, نه روح دیگری می تواند با این جسم, قرین و هماهنگ شود, و در مثل همچون قفلهای مختلفی هستند که هر کدام کلیدی مخصوص به خود دارد که به درد دیگری نمی خورد. این کار از او ساخته نیست فرضا, از این حقیقت صرف نظر کنیم و بپذیریم که ممکن است روح انسانی به بدن جدیدی بپیوندد, چگونه ممکن است روح یک انسان ۵۰ ساله (مثلا) که مراحل گوناگون را طی کرده, در جنین کودکی قرار گیرد, و پس ار تولد, مانند روح یک کودک، همان تظاهرات کودکانه را داشته باشد؛ بهانه بگیرد؛ گریه کند؛ سرلج بیفتد؛ داد و فریاد راه بیندازد؛ بازیهای کودکانه و قهر و آشتی های بچگانه داشته باشد, ودر دوران جوانی نیز جوانی کند؟! این کار, اصلا از او ساخته نیست, و این موضوع باور کردنی نمی باشد. در این جا کاری به ارتجاعی بودن این خط سیر نداریم؛ منظور این است که فرضا ارتجاع و عقب گرد در جهان حیات قابل قبول باشد این کار به وسیله بازگرداندن روح انسان ۵۰ ساله به بدن یک کودک میسر نمی باشد. فراموشی مطلق برای ارواح ممکن نیست یکی دیگر ازدلائلی که باطل بودن عقیده«بازگشت روح به بدن دیگر» را مسلم می سازد, موضوع«فراموشی مطلق»خاطرات گذشته است. توضیح این که: اگر بنا باشد همه ارواح, یا ارواح تکامل نیافته, به بدنهای تازه ای باز گردند, چگونه ممکن است تمام خاطرات گذشته را فراموش کنند! ما و شما, نه خودمان, و نه هیچیک از کسانی را که می شناسیم, ندیده ایم که به خاطر داشته باشد بار دیگری به این جهان آمده و حوادث آن را دیده باشد، ما هر چه فکر می کنیم کوچکترین خاطره ای از زندگی دیگری را به یاد نمی آوریم. چگونه ممکن است تا کسی ۳۰ یا ۵۰ سال یا بیشتر در این جهان زندگی کند, علومی را بیاموزد, در فنون بسیاری مهارت پیدا کند, ده ها هزار خاطره مسرت بخش یا غم انگیز داشته باشد, با هزاران دوست یا دشمن در عمر خود برخورد نماید, ولی همه را فراموش کند! چنین فراموشکاری برای روح غیر ممکن است و لذا- طبق مدارکی که از قرآن مجید و دلائل عقلی در دست است- در رستاخیز که ارواح به بدنهای کامل خود باز می گردند, تقریبا همه چیز را به خاطر دارند؛ اعمال و کرداری که در این جهان داشتند, حتی دوستان و دشمنان خود را اگر ببینند, می شناسند. چطور ممکن است بازگشت به این جهان , و بازگشت در رستاخیز, این قدر فاصله و تفاوت با هم داشته باشند و انسان در زندگی جدید, به هیچوجه خاطره ای از گذشته را به یاد نیاورد! وانگهی، به فرض این که چنین چیزی ممکن باشد, بیهوده و بی فایده است؛ زیرا طرفداران این عقیده, معتقدند زندگی جدید برای «تنبه» و «تکامل» و احیانا برای «کیفر» در برابر خلافکاریهای زندگی نخستین است. بدیهی است که این موضوعات درباره کسی که گذشته را بکلی فراموش نموده, مفهومی ندارد. او نه جنایات و خلافکاری های خود را به خاطر دارد که عبرت بگیرد و بیدار شود، و نه محرومیتها را به یاد می آورند که احیانا از پیروزی و وصول به مقصد خویش در این زندگی جدید, لـ*ـذت ببرند؛ زیرا همه این مفاهیم, مشروط به یاد آوری خاطرات پیشین است. بعضی از طرفداران عقیده تناسخ برای توجیه این فراموشی مطلق, به دست و پای عجیبی افتاده اند؛ می گویند در گوشه و کنار جهان, افرادی دیده شده اند که خاطرات زندگی پیشین را کم و بیش به یاد دارند! به این افراد باید گفت: اولا, هیچ گونه «مدرک معتبر» که بتوان در بحثهای علمی روی آن تکیه نمود, برای این ادعا وجود ندارد, و به فرض این که فردی پیدا شود که چینن ادعایی کند, هیچ بعید نیست که از قبیل توهمات و خیالاتی باشد که پاره ای از بیماران روانی به آن گرفتار ند, و گرنه هر یک از ما هزاران فرد سالم را می شناسیم و با آنها محشور هستیم و هرگز ندیده ایم هیچکدام چنین ادعایی داشته باشند. ثانیا, به فرض اینکه چنین افرادی پیدا شوند و از نظر روانی از سلامت کامل برخوردار باشند، تازه این سؤال پیش می آید که دلیل این تبعیض چیست؟ چرا تنها افراد بسیار معدودی مدعی به خاطر داشتن زندگی پیشین باشند و دیگران همه را انکار کنند؟ این تبعیض کاملا بی دلیل است. اینها همه به خوبی گواهی می دهد که اصل ادعای تناسخ واهی و بی اساس می باشد.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    بیداری قدرت های ذاتی
    بیداری انرژی خلاق روح انسان دارای انرژی و قدرتی ذاتی است که در عموم انسان‏ها به صورت خفته و راکد وجود دارد :


    این نیرو در میان فرهنگ‏های مختلف شناخته شده است و به اسامی گوناگونی چون "پرانا"، "چی" ، "مانا"، "کندالینی" ، "روح‏القدس" و... از آن نام بـرده می‏شود. در علوم و مکاتب باطنی، روش‏های متعددی جهت بیدار و آزاد سازی این نیروی خفته ابداع شده است. رشد معنوی و اتفاقات شگفت‏انگیز در زندگی روحی و تحقق خواسته‏ ها حتی موفقیت در زندگی ظاهری، با بیداری انرژی خلاق روح یا کندالینی ارتباط دارد. در شرق اعتقاد براین است که نیروی خفته کندالینی در مرکز اولین چاکرا (مولاداهارا) که مرکز آگاهی و غرایز حیوانی و پایین‏ترین چاکراست، مستقر می‏باشد. بیدار شدن کندالینی، به معنی صعود از این چاکرا و رسیدن به بالاترین چاکرا، مکانی در تاج سر و مرکز آگاهی برتر (ساهاسرارا) است. در حقیقت هر شکلی از زندگی و حیات باطنی که به نام‏های "فنافی الله"، "سامادهی"، "موکشا"، "اتحاد"، "کاوالیا" و... شناخته شده‏اند، بیدار شدن کندالینی است. وقتی کندالینی بیدار می‏شود جسم فیزیکی تغییرات بسیاری را که عمدتاً مثبت هستند تجربه می‏کند. با بیداری نیروی حیاتی تمام سلول‏های بدن شارژ می‏شوند و جریانی از تجدید حیات آغاز می‏گردد. صدا، احساس‏ها (حتی احساس به بدن) و هورمون‏های پنهانی تغییر می‏یابند. در حقیقت تظاهرات سلولی در بدن و ذهن، بالاتراز سطح معمول، در سطح عالی‏تر رخ می‏دهند. بیداری جزئی و کلی در علوم باطنی مغز رابه شش بخش و تجلیاتش را هم تقریباً به شش حوزه دسته‏بندی می‏کنند و قسمت‏های مختلف آن را با چاکراها مرتبط می‏دانند. بر حسب درجات بیداری چاکراها، قسمت‏های خاموش مغز روشن می‏شود و این خود نیز باعث فعال شدن نیروهای روحی و روانی می‏گردد. همان طوری که برای روشن نمودن یک لامپ الکتریکی، آن را به وسیله کلیدی که بر روی دیوار نصب شده است، روشن می‏کنیم، برای روشن کردن چراغ مغز نیز اقدام دیگری مقدور نیست بلکه نیاز به کلید است. کلید روشن کردن قسمت‏های مختلف مغز در چاکراها قرار دارد. گاه در کسی بیداری به میزانی رخ می‏دهد که شخص می‏تواند روشن‏بین یا تله‏پات باشد اما گاه بیداری به حدی است که یک نوازنده و یا یک نویسنده نابغه بشود. نابغه کسی است که یک یا تعداد بیشتری از سطوح مغزش بیدار شده باشد. نبوغ دارای انواع و مراحل متفاوت است؛ به طور مثال گاه کودکی از لحاط هوش استثنایی می‏شود، دیگری شاعراست و به او الهام می‏گردد، نوجوانی هم موسیقیدان یا مخترع و یا مکتشف می‏شود. در مغز گروه نوابغ، بیداری به صورت جزئی رخ داده است. کسانی که ذهن آنها با تبلور نور، حرکت کرده، بیدار شده و به روشنایی نبوغ رسیده باشد، دریافته‏اند آنچه که در آنها متبلور شده کل آگاهی نیست و بیداری کلی مغز هنوز حاصل نشده است. موقعی که کل مغز بیدار می‏شود و روشنایی حاصل می‏گردد، فرد تجسم‏الهی و خدایی کوچک می‏شود. موانع بیداری تمام ادیان الهی اذعان دارند که انسان تجسم قدرت‏های آسمانی است. این گفته حضرت علی که می‏فرمایند: "آیا گمان می‏کنی تو جرم صغیری هستی، در حالیکه در وجود تو جهان بزرگتری در هم پیچیده و متمرکز شده است"، اشاره به همین مضمون دارد. در قرآن و دیگر کتب مقدس آمده که خداوند از روح خود در انسان دمیده، پس حقیقت وجودی انسان روح خداوند است و روح خدا که از خداست تمامی قدرت‏ها و دانایی‏های خداوند را دارا می‏باشد. ولی در طول زمان بشر از حقیقت ذاتی خود دور شده و ناتوان و ضعیف گشته است. در حال حاضر ارتباط لحظه‏ای و عمیق بین انسان و روح‏اش وجود ندارد و نیروهای روحی به صورت بالقوه در وجود انسان نهفته گردیده است. روان انسان (کالبدانرژیک) که در کالبد فیزیکی وی نفوذ دارد و نقاط اتصال و ارتباط آنها به صورت مراکز انرژی یا چاکراها شکل گرفته‏ اند، واسط ارتباط بین روح و انسان بشمار می‏آید. در طول زمان به دلیل جهالت طولانی و دوری از اصل رب، انبوهی از زنگارها و چسبندگی‏ها بر گرد این مراکز انرژی پدیدار گشته و این مراکز قدرت را بسته و غیرفعال ساخته و ارتباط انسان را با نیروهای الهی قطع کرده‏است. اگر بخواهیم عوامل اصلی مسدود شدن مراکز انرژی را بیشتر بررسی کنیم، می‏توانیم علت‏های تعیین‏کننده زیر را مد نظر قرار بدهیم: ترس‏ها، تردیدها، شرطی شدگی‏ها، عقده‏های روانی، تعارضات ذهنی، تمایلات منفی، نیات و برداشت‏های مخرب، جهت‏های روبه پایین دانش و آگاهی، جهت‏های روبه پایین تفکر، نوع و جهت تجارب گذشته و...هدف، فعال کردن، پاک کردن و بهبود طرز کار این مراکز قدرت درونی است. تصحیح و تغییر مسیرهای ناصواب در زندگی و پیروی از روح خدا موجبات پاکسازی مسیرهای انرژی را فراهم می‏آورد و اگر انرژی روحی از پایین‏ترین چاکرا به بالاترین چاکرا برسد انسان به سعادت و خوشبختی دست می‏یابد، بدین معنا که نیروهای روحی فعال گشته و خودآگاهی به بالاترین سطوح هوشیاری که همانا عشق و خلاقیت است دست پیدا می‏کند. عوامل مؤثر بیداری انرژی روحی (هماهنگی) برخورداری از توانایی‏های غیرمتعارف، اتفاقی عجیب و غیرطبیعی نیست. این توانایی‏ها با ذهن و خودآگاه ما ارتباط دارد. مغز به عنوان سخت افزار ذهن عمل می‏کند و قادر است به سطح بالاتری از آگاهی و حواس پنج‏گانه برود. نیرویی که موجب بروز پدیده‏های فوق طبیعی می‏گردد از سطوح مادی و فیزیکی ناشی نمی‏شود بلکه به سطوح بالاتر هوشیاری و آگاهی و در جریان بودن نیروی ذاتی روح مربوط است. بروز این گونه اعمال به انرژی بالای روحی نیازمند است. بنابراین باتمرکز و اراده برای انجام عمل خارق‏العاده نمی‏توان به جایی راه‏برد، بلکه باید به سطوح بالاتری از انرژی و هوشیاری دست یافت. این توانایی‏ها عموماً برای ذهن‏های آزاد و رها که در سطوح بالای آگاهی و انرژی مستقر هستند، رخ می‏دهد. همانطور که گفته شد توانایی بالقوه انجام اعمال خارق‏العاده در هر کسی وجود دارد، اما برای به فعل درآوردن این توان عوامل بسیاری وجود دارد، عواملی که بر روی فعالیت‏های ذهنی و رفتارهای ادراکی مانند حالات روانی فرد اثر می‏گذارند. از جمله این عوامل نیروی باور و ایمان است. تا زمانی که شخص به این باور نرسیده باشد که توانایی‏های روحی در انسان وجود دارد، شکوفایی و آشکاری آن رامشاهده نخواهد کرد و هر قدر که نیروی باور از قدرت بیشتری برخوردار و به ایمانی قوی بدل شده باشد هر عملی، شدنی محسوب می‏گردد. گفته حضرت مسیح(ع) نیز به همین موضوع اشاره دارد: "اگر به اندازه دانه خردی ایمان داشته باشید می‏توانید کوهی راجابجا کنید". این‏موضوع نیز به اثبات رسیده که می‏توان از طریق تمرینات متناسب، پرورش توانایی‏های روحی راتسریع کرد و کیفیت شکوفایی و رشد آن رابهبود بخشید. همچنین اگر شخصی به صورت محوری بر روی یک نوع مهارت خاص مانند تله‏پاتی یا جابجایی اشیاء و یا هر نوع مهارت دیگری تمرین کند در انجام بهترِ آن عمل از توانایی بیشتری برخوردار می‏گردد. از عوامل مؤثر دیگر زمان و مکان ویژه را می‏توان نام برد. برای مثال در ادیان برای دعا و عبادت زمان‏های بخصوصی تعیین شده است. می‏توان اذعان نمود که در دسترس‏ترین عامل و اصلی‏ترین روش بیداری انرژی روحی تسلیم و عشق به خداوند است. در مقام تسلیم حقیقی و عشق به خدا، طبیعت به بهترین شکل عمل می‏کند و هماهنگی ایجاد می‏گردد. نیروی عشق از بین برنده موانع جذب روح الهی است.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    انواع کینزی

    مباحث مربوط به کینزی ها
    توانایی های ذهنی (Mental/Psychic Abilities): توانایی های ذهنی به توانایی هایی میگویند که با قدرت های ذهنی بوجود میایند. مثلا توانایی تله کینزی (telekinesis) یا حرکت اشیاء با قدرت اراده و تصور که از قدرت های ذهنی انسانند.

    نحوه عملکرد این توانایی ها: خوب، این رو نمیشود. دقیقا گقت چون انسان وقتی اراده میکند، ذهن یه راهی واسه تحقق بخشیدن پیدا میکند. ولی در کل، در ذهن انسان کانال هایی هست که واسه اینکارهستند. یکی کانال تله کینتیک(Telekinetic Channel) هست و دیگری کانال تله پاتیک(Telephatic Channel). وظیفه این کانال ها وقتی که به کار می افتند این است که انرژی ذهن (psi energy) رو به کار بیندازد و وظیفه اش رو انجام بدهد. مثلا، واسه انجام یه کار یا کنترل انرژی های دیگر. اکثر توانایی های ذهنی با انرژی کی(چی، پرانا - ki, chi, prana) انجام میشود. اگه نمیدونید این انرژی چیست میتوانید در سایتهای دیگر درباره اش مطالعه کنید خب، واسه استفاده از این انرژی هم انرژی ذهن استفاده میشود. این انرژی در کل قوی تر از انرژی ذهن است و کنترلش هم کمی سخت تر است. این دو انرژی میتونند با اراده و تصور به کار بیفتند که با تمرین بیشتر، بهتر میشه کنترلشان کرد. پس توانایی های ذهنی با این دو انرژی انجام میشوند
    انواع psionic
    تله کینزی(Telekinesis): معروف ترین کینزیز. حرکت، کنترل حرکت و بلند کردن اشیاء مختلف و یا مواد تشکیل دهنده آنها. این کینزیز به سخت بودن معروف است.

    سایکوکینزی(Psychokinesis): اعمال اراده و ذهن به همه چی که میشه گفت استفاده از انرژی ذهن.

    پایرو کینزی (Pyrokinesis): کنترل و ایجاد آتش و انرژی آتش. که از عناصر اصلیه.

    هیدروکینزی(Hydrokinesis): کنترل آب و انرژی آب. از عناصر اصلی.

    گئوکینزی(Geokinesis): کنترل زمین و گیاهان و انرژی زمین. از عناصر اصلی.

    آیروکینزی(Aerokinesis): کنترل باد و هوا که از عناصر اصلیه. همچنین باهاش میشه گازهای دیگه رو هم کنترل کرد.

    الکتروکینزی(Electrokinesis): کنترل و ایجاد برق یا الکتریسیته.

    کایرو یا کرایوکینزی(Cyro or Cryokinesis): کنترل یخ و سرما.

    ترموکینزی(Termokinesis): کنترل دما.

    بیوکینزی(Biokinesis): کنترل و اعمال تغییرات در سلول ها و DNA.

    اتموکینزی(Atmokinesis): کنترل آب و هوا. این کینزیز ترکیبی از چند کینزیز مختلف است.

    چرونوکینزی(Chronokinesis): کنترل زمان.

    لونارکینزی یا آمبراکینزی(lLunarkinesis or Umbrakinesis): کنترل انرژی تاریکی و سایه ها.

    سونوکینزی(Sonokinesis): کنترل و ایجاد صدا.

    رادیوکینزی(Radiokinesis): کنترل و ایجاد امواج رادیویی.

    فوتوکینزی(Photokinesis): کنترل و ایجاد نور.

    تکنو یا سایبرکینزی(Techno or Cyberkinesis): کنترل ماشین ها و کامپیوترها.


    البته توانایی های ذهنی دیگه ای هم هستند که کینزی نیستند مثل:

    تله پاتی (Telephaty): کنترل و خواندن ذهن و انتقال افکار. به کسی که این توانایی رو داره میگن تله پات (Telepath)

    امپاتی (Emphaty): کنترل، خواندن و انتقال احساسات.

    پیش بینی (Precognition): دیدن آینده معمولا توی خواب.

    ریموت ویو اینگ (Remote Viewing): دیدن نقاط دیگر خارج از بدن. شبیه تصور کردنه ولی با این فرق که این واقعیت رو نشون میدهد.

    معلق شدن رو هوا (Levitation): معلق کردن اشیاء یا خود جسم رو هوا.

    تله پورت (Teleportation): رفتن از یه جا به جای دیگه تو یه لحظه. طی العرض هم بهش میگn.

    غیب یا ناپدید شدن (Invisibility): ناپدید کردن یک شی یا خود جسم.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    کی-چی-پرانا
    انرژی حیات چیست؟…
    انرژی حیاتی چیست؟ کی، چی، انرژی کیهانی، انرژی نهفته، یا پرانا … یا هر چه که آن را بنامیم، سوال اینجاست که چه معنی و تعبیر دقیقی می توان از آن داشت؟ آیا می توان گفت که «کی» یک انرژی نهفته و پنهان است که در غرب به اشتباه آن را نیروی «بیو- الکتریسیته» نامیده و تنها کارایی و عملکردش را در طب سوزنی و سلامتی انسان دانسته اند که این نیرو در دراز مدت و با تمرینات خاصی حاصل می گردد؟ و آیا می توان آن را تصور و مفهومی تئوریک و نظری خواند که تنها در زمانی عینیت و تجلی پیدا می کند که یک ورزشکار به طور مرتب به تمرین بپردازد تا در تکنیک، فیزیک و ذهن عمیقاً متحول گردد؟ آیا هر دو تعریفی که ارائه شد درست است؟ به هر حال «کی» هر چه که باشد در وجود انسان عینیت پیدا می کند و این عینیت تنها با تمرین و ممارست تجلی می یابد. انرژی حیاتی، جنبه نادیدنی هستی‌ است که جهان را شکل می‌دهد و همه چیز را به جنبش درمی‌آورد. این انرژی قابل دیدن و لمس کردن نیست، اما مانند هوایی که تنفس می‌کنیم ما را دربرگرفته و موجب ایجاد توازن در روح، روان و جسم ما می‌شود. انرژی حیاتی به اشکال مختلف ظهور می‌کند و همه جامدات و موجودات جهان فیزیک و پدپده ‌های روحی و روانی را شامل می‌گردد. هرچه انرژی حیاتی متراکم‌تر شود، به ماده و جهان فیزیک نزدیک‌تر است و هرچه رقیق‌تر باشد به تجلیات روح.
    مذاهب، مکاتب، فرهنگ‌ها و نژادها همواره از وجود این انرژی آگاه بوده و آن را به اسامی مختلفی نامیده‌اند. مسیحیان آن را «ایت» می‌نامند که در همه‌جا نافذ و سیال است و کاهنان پُلی‌زیری و هاوایی آن‌را «مانا» می خوانند. نزد صوفیان این نیرو به «برکت» شناخته می‌شود. از طرفی پژوهش‌گران روسی این انرژی را به نام «پلاسمای حیاتی» می‌شناسند. همچنین «نومیا» به گفته پاراسلوس، «انرژی حیاتی و کیهانی» به گفته برونلر، نام‌هایی ‌است که به انرژی حیاتی اطلاق شده است. همه این اسامی اشاره به انرژی مادر و بنیادین هستی‌ دارند که همه چیز را شکل داده و در همه چیز نفوذ می‌کند. پرانا در اکثر موارد به معنی هوا به کار می رود، ولی در واقع این واژه معانی دیگری را نیز در بر دارد. بر اساس نتایج بدست آمده از آزمایشاتی که دانشمندان انجام داده اند نیروی پرانای آزاد شده توسط اساتید چی کنگ شامل تشعشع مادون قرمز، الکتریسیته ساکن، جریان ذره ای(Pqrtick-Stream) و غیره می باشد. پس نیروی پرانا فقط به معنی دم اکسیژن و بازدم در اکسیدکربن نیست. بلکه به معنای چیزی است که دارای پیام و انرژی غنی تر و پیچیده تری است. نیروی پرانا در کانالها و جوانب جریان می یابد( منظور از جوانب، انشعابات یا ضمایم کانال هاست). بدن انسان دارای سیستم ویژه و مخصوصی است که سطوح بدن را با درون، و قسمت های فوقانی را با قسمت های تحتانی بدن مرتبط ساخته و تمام ارگان های جامد و توخالی را با یکدیگر مرتبط می سازد. پرانا بدن های ما را می آفریند، می پرورد و نابود می کند. پرانا است که ذرات بی حرکت بدن های جسمی، ذهنی و عقلی ما را با نیروی حیات انرژی می بخشد. هر انسان، در این نیروی حیاتی کیهانی وحدت بخش با هستی های بقیه عالم شریک است. «پرانا» یا نیروی انرژی حیات، مانند تمام شکل های دیگر انرژی نادیدنی و به معنایی راز گونه است. انرژی پرانای کیهان از طریق نفس به بدن ما انرژی می بخشد. انرژی پرانایی که با دم به درون بدن ما کشیده می شود آپانا نام دارد. انرژی پرانایی که با بازدم از بدن ما بیرون می رود پرانا نام دارد. در بدن انسان پرانا تنها اصلی است که نیروهای اهریمنی نمی توانند آن را از بین ببرند.پرانا می جنگد و اهریمنان را نابود می کند. پرانا فقط زمانی برای انسان سرسپرده خود می جنگد که آن انسان پرانا را به شکل اٌم کار یعنی ایشوارا در بدنش ستایش کند. هزاران سال پیش روشن ضمیران مشرق زمین چنین آموزش می دادند که نیروها و همه انرژی های فعال در جهان علتی درونی دارند. یعنی حالتی ابتدایی و قدیمی که تمامی حیات، حرکت ها و جنبش ها از آن بر می خیزند. منشأ این نیروی بالقوه « پرانا » نام دارد. پرانا با پیدایش جها هستی به شکلی کاملاً خفته و غیر فعال و به عنوان روح یا اندیشه در تمام نیروها بوجود آمد. با شروع آفرینش پرانا بیدار می شود و شروع به فعالیت می کند. و تمام نیروها از آن بر می خیزند. مانند آن که تمام مواد از یک ماده اصلی ایجاد می شوند. این ماده اصلی که شکلی پنهان و نامرئی دارد، همان اندیشه و روح است که فلسفه شرق آن را آکاشا می نامد. در شروع آفرینش پرانا بر روی آکاشا عمل می کند، آن را شکل و قالب می دهد و از آن اشکال بی شماری از ماده و نیرو را پدید می آورد. در هر شکلی از حیات پرانا به عنوان نیروی زنده حضور دارد و به خویشتن موجودات جان تازه ای می بخشد و آنها را روی کره خاکی نمایان می کند. هر نیرویی به پرانا بستگی دارد: نیروی جذب، گرانش، رانش، برق و رادیو اکتیو. پس بدون پرانا حیاتی نیست زیرا پرانا روح و جان تمام نیروها و انرژی هاست. این ماده نخستین در همه جای دنیا یافت می شود. در هوا هست ولی هوا نیست، در غذا هست ولی غذا نیست، اثربخشی ویتامین ها هست، در آب هست، اما با مواد شیمیایی تشکیل دهنده آب تفاوت دارد. تمام این موادی که ذکر شد، تنها حاملان پرانا هستند. هوا سرشار از پرانای آزاد است و اعضای بدن می توانند پرانای آزاد هوا را از طریق تنفس جذب کنند. بدن ما که از اتم ها و مولکول های فراوانی تشکیل شده مملو از اتر یا همان پرانا است. بطور کلی در هر چیز و هر جای دنیا از کوچک ترین حیوانات تا بزرگ ترین منظومه های شمسی که جنبش یا حیاتی یافت شود، پرانا وجود دارد و بدون آن زندگی ای نیست. بر طبق فلسفه ودانتا، پرانا درونی ترین هوش نیروهای طبیعی و تجلی اشکال مختلف آن نیروهاست.پرانا مانند تمام انرژی ها، نامرئی، بیکران و فنا ناپذیر است و هیچ نیرویی مانند آن نیست. می توان گفت پرانا در سطحی ظریف تر نیروی حیات و کائنات است و اثرگذاریش در هر ارتعاشی روی کره زمین احساس می شود. بر اساس فلسفه یوگا رابـ ـطه ای نزدیک و اختیاری بین پرانا و ذهن خردمند وجود دارد. د رنتیجه پرانا کائنات را از ارتعاش زندگی بخش خود سرشار می سازد. از همه پرانایی که جهان را پر کرده، پرانای فعال در ذهن، مغز و دیگر اعضای بدن مان نزدیک ترین پرانا به ماست. همه ما انسان ها هماهنگی زندگی را تنها از طریق اقیانوسی از پرانای موجود در در کائنات کسب می کنیم یعنی می توانیم موجی از پرانا را که به تن ما جان تازه ای می دهد در بدن هدایت کنیم و آن را تحت اراده و کنترل خود درآوریم. فرمانده اصلی و نیروی کنترل کننده پرانا «تفکر» است.تفکر کلیدی است که با آن می توانیم دروازه زندگی را به روی خود باز کنسم یا ببندیم. هدف یوگا گسترش ارزش های انسانی و کمک به ازادسازی منابع روحی و ذهنی متعال خفته در انسان ها است. هر انسانی از طریق یوگا می تواند روح خود را از زیر این بارها رهایی بخشد و اعتماد به نفس خویش را بدست قدرت و نیروی روزانه همان پراناست. عینی ترین ظهور پرانا در بدن اجبار انسان است به نفس کشیدن. در اثر اجبار پرانا است که شش هایمان به حرکت در می آیند. اگر مایل باشیم با پرانا آشنا شویم و بخواهیم بطور آگاهانه پرانای بیشتری را در مراکز عصبی ذخیره کنیم، اولین کاری که باید انجام دهیم این است که تنفس یا همان شش هایمان را کنترل کنیم. این به آن معناست که از تنفس نامرتب و نا آگاهانه دست برداریم و بیاموزیم که تنفس را آگاهانه و با تمرکز ذهن انجام دهیم و رانای جذب شده را به مراکز عصبی مان که محل ذخیره انرژی است هدایت کنیم. تمرین آگاهانه کنترل پرانا همراه با تمرکز و انجام تنفس مرتب و منظم «پرانایاما» نامیده می شود. پرانایاما مهم ترین اصل سیستم هاتا یوگاست. پرانا سوخت شش ها را تأمین می کند. بدون پرانا، اتر، پرتوهای کیهانی یا هر نام دیگری که به آن می دهیم، حیاتی بر روی کره زمین وجود نخواهد داشت. وقتی پتنجلی به شرح تمرین پرانایاما می پردازد، توضیح می دهد که منظور او از کلمه «پرانا» تنفس عادی بدن است، که در آن هوا متناوباً به درون کشیده شده و دوباره به بیرون رانده می شود. سه سوتره به شرح زیر به این موضوع می پردازد: «پرانایاما تفکیک یا جداسازی دم و بازدم است. اگر وضعیت تنفس بیرون رونده، درون آینده، و بی حرکت، در قبال مکان، زمان، و تعداد مورد توجه قرار گیرد، تنفس طولانی و ملایم می شود. آن گاه وضعیت چهارمی پیش می آید که موضوع بیرونی و درونی را به کناری می افکند.» اهداف پرانایاما عبارتند از: ایجاد وضعیت جدید تنفس با هدف همیشگی ساختن آن- ایجاد شیوه هایی که بتوان آن ها را در مناسبت های خاص مورد استفاده قرار داد.- توانایی تنظیم و حفظ تنفسی آرام تر در خلال مراقبه جذب و ذخیره نیروی حیاتی پرانا
    پرانا را می‌توان جذب و ذخیره کرد. ذخیره پرانا مانند پس‌انداز کردن آن است. بعضی عوامل موجب جذب بیشتر پرانا و بعضی عوامل موجب دفع آن می‌شود. ذخیره پرانا خود موجب افزایش آن می‌شود. هنگامی که مقدار پرانا در کسی افزایش یابد، تأثیر مستقیمی بر روحیات و افکار و اعمال شخص می‌گذارد و شخص، توانمندی‌های خارق‌العاده‌ای از جنس قدرت‌های فیزیکی و متافیزیکی از خود بروز می‌دهد.
    افزایش نیروی حیاتی، تأثیرات ملموسی دارد که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم قابل مشاهده است. حوزه این تغییرات بسیار است و بیان تمام موارد آن مقدور نیست، اما برای نمونه و در حد اشاره چند مورد بیان می‌شود. به نسبت افزایش نیروی حیاتی، توان شخص نیز افزایش می‌یابد و شخص نهایتاً تبدیل به انسانی کامل می‌شود. هنگامی که این نیرو باز هم افزایش یابد، شخص به موجودی افسانه‌ای تبدیل و قابلیت‌های کیهانی و الهی از او صادر می‌گردد.
    بعضی به‌طور طبیعی جاذب پرانا هستند و ذخیره زیادی از آن را دارند. بعضی نیز دافع پرانا هستند و ذخیره کمی از آن دارند. بعضی اعمال نیز موجب افزایش و حفظ پرانا و بعضی اعمال موجب کاهش آن می‌شود. تمریناتی نیز برای افزایش و ذخیره پرانا وجود دارد.
    ذخیره انرژی پرانا نیازهای حیاتی شخص را کاهش می‌دهد. برای مثال، از نیاز شخص به آب و خوراک و خواب کاسته می‌شود. گزارش‌هایی از کسانی که قادر به ذخیره و افزایش میزان پرانا در خود بوده‌اند، ثبت شده است که برای مدت‌های طولانی بدون هوا و یا آب و غذا و خواب زندگی کرده‌اند.
    پرانا را نه تنها از طریق تنفس، بلکه از طرق مختلفی از جمله آب یا غذا یا غیره می‌توان جذب کرد. گاه نیز می‌توان آن را مستقیماً از کیهان، کائنات یا آسمان به دست آورد. انجام اعمال هم‌سوی با اراده الهی نیز موجب می‌شود که قدرت جذب شخص بالا برود. انسان و موجودات زنده دارای حداقلی از این نیرو برای زنده ماندن هستند. وقتی این نیرو افزایش می‌یابد، توانمندی‌های شخص نیز افزایش می‌یابد.
    به طور طبیعی کسانی که این نیرو را در خود ذخیره کنند، یا سطح آن را افزایش دهند، از سلامت بسیار خوبی برخوردار می‌شوند. با توجه به این که نیروی حیاتی ارتباط مستقیمی با غدد مختلف بدن دارد، ارتباط این دو مستقیم است. با کاهش یکی، آن دیگری هم کاهش می‌یابد و با افزایش آن، دیگری نیز افزایش خواهد یافت. این نیرو که پالایش نیز می‌یابد، موجب تأمین سلامت و افزایش طول عمر شخص خواهد شد.


    افزایش نیروی حیاتی و تأثیرات آن
    پرانا به سه روش که شامل روش طبیعی ( یا خود به خود)، اکتسابی ( و از طریق تمرین) و دریافت از منبع بالاتر، افزایش می‌یابد. همان‌طور که گفته شد، افزایش میزان پرانا در شخص با هم‌سویی و هماهنگی با جهان و منشأ‌ وحاکم آن یعنی خداوند ارتباط مستقیم دارد. بنابراین، هر چه میزان تسلیم و سرسپردگی شخص به نیروی الهی حاکم بر جهان بیشتر شود، از این نیرو بیشتر برخوردار می‌شود و اجازه استفاده از آن را نیز می‌یابد. به تعبیر کامل‌تر کسی که تسلیم اراده خداوند است، بیشترین مقدار جذب را دارد. اراده او اراده خداوند است و اراده خداوند، اراده او. بنابراین، از تمام توانمندی‌های لازم برای پیشبرد اعمال هم‌سویی که انجام می‌دهد، برخورداراست.
    برعکس، هنگامی که شخص از آن هماهنگی و تسلیم و همسویی دور شود، از این نیرو تهی می‌شود. این موضوع در شکل بیرونی به صورت کاهش موفقیت نمود پیدا می‌کند و در مواردی حتی سلامت او مختل می‌شود یا در موارد حاد آن، موجب بروز بیماری‌های سخت و حتی مرگ می‌گردد. در نظر بگیرید که شاخه‌ای از درخت جدا شود، برای او چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نیروی حیات بخش درخت را از دست می‌دهد و سرنوشت معلومی خواهد داشت(چاییدن.)
    با افزایش پرانا، نیروی حیاتی و به تبع آن، خلاقیت، آگاهی و حضور شخص بسط می‌یابد. از نتایج دیگر آن، سرعت در تصمیم گیری، تفکر روشن، بدون پراکندگی، شرطی شدگی‌های معمول، افزایش صبر و محبت است. گاه شخص از توانمندی‌هایی بسیار فراتر از معمول برخوردار می‌شود. مثلاً با چشم‌های بسته قادر به دیدن است و می‌تواند چیزهایی را ببیند و بشنود که قبلا قادر به آن نبوده ‌است. اراده او به تحقق نزدیک می‌شود و در مواقعی حتی تحقق پیدا می‌کند. به طور کلی می‌توان دو تقسیم بندی کلی به دنبال این افزایش مطرح کرد: مادی و باطنی. افرادی که پرانای زیادی داشته باشند اما رویکردشان مادی باشد، آن را در حیطه مادی متجلی و صرف می‌کنند. آنان انسان‌های بسیار موفقی می‌شوند. افرادی که رویکردشان باطنی باشد آن را در حیطه‌های باطنی فعال و صرف می‌کنند. در آنان توانمندی‌های باطنی متجلی می‌شود. شکل‌هایی از این توانمندی‌ها عبارت‌اند از: افزایش قدرت اراده، حرکت بر روی آب، پرواز در هوا(شناوری و طی‌الاض)، شفابخشی، و در نوع بسیار پیشرفته آن، تبدیل شخص به موجودی الهی یا خداگونه است که از قابلیت‌های بسیار بالایی برخوردار می‌گردد.
    نیروی حیاتی پرانا هم‌چنین قابل انتقال به انسان، حیوان و گیاه و حتی جامدات است. به‌طور مثال وقتی به یک سنگ، نیروی حیاتی پرانا منتقل شود، سنگ، به اصطلاح شارژ می‌شود به طوری که با دستگاه‌های آشکار ساز، می‌توان این تغییر را مشاهده و ثبت کرد. همه افراد، کم و بیش تجربه‌ای از این موضوع دارند. وقتی با علاقه به عیادت بیماری می‌رویم، می‌بینیم که امواج و ارتعاشات مثبت ما بر او اثر می‌گذارد. در این حالت، چیزی منتقل شده است. آن چیز در واقع پراناست.
    بعضی اشخاص به صورت آگاهانه و بعضی بدون خودآگاهی آن را به دیگری منتقل می‌کنند. در صورت انتقال به دیگری، اتفاقاتی در شخص دریافت کننده رخ می‌دهد. این اتفاقات بستگی به قدرت و قصد ارسال کننده پرانا دارد. برای مثال اگر دریافت کننده بیمار باشد، ممکن است بیماری‌اش شفا بیابد و یا نیرویی مانند نیروی روشن بینی یا … در دریافت کننده احیا شود.(9) قصد منتقل کننده، نقش تعیین‌کننده‌ای در نوع تغییر دارد.

    راه کمال انسان
    در بسیاری از مکاتب باطنی، منظور از فعال‌سازی این نیرو، عبور از این دنیا و رسیدن به هدف غایی آن(اقلیم الهی و حیات جاودان) بوده است. اما برای هر کسی این احتمال وجود دارد که پس از فعال‌سازی نیروی حیاتی خود در دام خودبینی (و نه خدابینی) بیفتد و از این نیرو برای خودنمایی و … سوءاستفاده کند. از این‌رو اغلب مکاتب باطنی روش‌های فعال‌سازی نیروی حیاتی را صرفاً به شاگردان خاص و محرم خود و آن هم تحت شرایط معینی که گاه شامل تأیید محرمیت فرد در آزمون‌های متعدد و گرفتن تعهد و بستن عهد است، آموزش می‌دهند.
    «این نیروها و کرامات، میزان پیشرفت و محک آزمایشی است که به واسطه آن شخص تکامل و ترقی معنوی خویش را می‌آزماید و همواره کتب مقدس از نحوه به کار بستن نامشروع نیروهای شگرفی که امکان دارد صاحبان آنان را وسوسه بکند یا موجب انحراف و استفاده سو گردد، برحذر داشته‌اند، چه به مجرد این که شخص از این نیروها استفاده کرد، یا در موردی خاص از آنان استمداد طلبید، خویشتن را از امکان اکتساب نیروهای جدید ساقط می‌گرداند و چون منحرف شود، وی دیگر سالک راه آزادی و نجات نیست بلکه جادوگری بس توانا و متبحر است که صاحب نیروی افسون و جادوست. وانگهی نیروهایی که تا آنگاه معرف پیشرفت معنوی سالک بود، حال مبدل به موانعی می‌گردد که راه را برای آزادی و رستگاری و رسیدن به هدف نهایی ناهموار می‌سازد.»
    بسیاری از انسان‌ها در این دنیای مادی، مانند برگ‌های خشکیده، تقریباً فاقد نیروی حیاتی هستند. با افزایش تدریجی نیروی حیاتی پرانا، شخص به تدریج زنده و فعال و از حالت مرده یا نیمه مرده خارج می‌شود. هنگامی که شخص به تمامی از نیروی حیات پر شود، خصوصیات آن نیرو را به صورت کامل به دست می‌آورد. در این جهان تنها احیای مجدد و بازگشت به اصل خود که همانا زندگی جاوید در حضور خداوند است اهمیت دارد. بقیه چیزهای دیگر، مقطعی و گذراست. این راه کمال انسان است.
    پرانا به پنج شکل وجود دارد (پرانا، آپانا، اودانا، سامانا، ویانا ـ در انتهای مقاله آمده است) … این پنج پرانا در تعادل قرار دارند، نقطه‌ی تعادل این پنج پرانا یا پنج هوا، درست در پشت گردن قرار دارد (این نقطه‌ در بدن اتریک قرار دارد)
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    تله کینزی

    تله کینزی توانایی حرکت دادن اجسام توسط انرژی روانی می باشد.تئوری که در ارتباط با تله کینزی وجود دارد که آن به وسیله میدانهای انرژی یا امواج انرژی روانی به میزان کافی متراکم شده اند باعث حرکت اجسام می شود.هر کسی به سعی و تلاش مناسب می تواند نیروی خود را تحت کنترل در آورده و مورد استفاده قرار دهد.همه افراد بطور ذاتی دارای نیروهای روانی و قدرت تله کینزی می باشد ما از همه قسمتهای مغز خود استفاده نمی کنیم. هر یک از ما از قسمت خاصی از مغز خود بیشتر استفاده می کند.برخی دیگر از ریاضیات منطق ورزش نویسندگی هر یک از این فعالیتها از قسمت خاصی از مغز استفاده می کنند.این مسیله در مورد نیروهای روانی نیز صادق است.همه ما هر کدام تا حدی از پتانسیل های روانی خود استفاده می کنیم.برخی از افراد فقط می دانند که چه وقت چیزی در حال وقوع است یا می توانند نتیجه یک حادثه را بهتر از دیگران پیشگویی کنند یا می توانند حس کنند که فردی را که ملاقات می کنند کاراکتر خوب یا بدی دارد.همه اینها نشان دهنده استفاده از نیروهای روانی می باشد هر کسی می توانند با تمرین مناسب تله کینزی را یاد بگیرد.تنها چیزی که مانع پیشرفت شما می شود باور نکردن خودتان است درست مانند بچه ای که می گوید “من نمی توانم ریاضیات را یاد بگیرم اینکار غیر ممکن است”.

    پ.ن:دوستان من قسمت تمرینات رو حذف کردم چون فکر نکنم نیازی به گذاشتنشون باشه
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    سایکو کینزی

    سلام دوستان تصمیم گرفتم در این مقاله مطالبی درباره سایکوکینزی وسایکوترونیک بنویسم و توضیحاتی در اینباره دهم تا بیشتر با این مقوله آشنا شوید.
    اغلب دوستان با واژه ( تله کینزی ) آشنا هستند ، به خاطر همین میخواهم دوستانی که با مفاهیم سایکو کینزی و سایکوترونیک آشنایی ندارند ، با این دو موضوع هم آشنا بشوند .

    سایکو کینزی کنترل کردن و یا تغییر دادن یک وضعیت با استفاده از نیروی ذهن به تنهائی می باشد ۰ سایکو کینزی انواع مختلفی دارد :تله کینزی (حرکت اجسام با نیروی ذهن )،پیرو کینزی(کنترل آتش )،کرایو کینزی (کنترل یخ) هیدرو کینزی (کنترل آب )،الکترو کینزی (کنترل الکتریسیته )و…..

    گزارشات مکتوب و متعدد ی از افرادی که شاهد شیرین کاریهائی در این زمینه بوده اند وجود دارد.

    5c595467e6ad466ca9ae.jpg



    اگر شما ذهن خود را بر روی همه چیز در جهان بازنگهدارید ،میتوانید خیلی چیزها را یاد بگیرید. ولی اگر ذهن خود را نسبت به همه چیز بسته نگه دارید چگونه میتوانید بیاموزید؟

    مابقی را در ادامه مطلب بخوانید




    شما در درسهای دیگر یاد گرفته اید که چگونه افکارتان میتواند روی اعمال بدن شما و همچنین دیگرانی که در اطراف شما قرار دارند تاثیر بگذارد. اما افکار همچنین میتواننداثر محسوسی بر روی ماده غیر جاندار داشته باشند

    همه چیز در کائنات به طریقی با یکدیگر ارتباط دارند. انرژی افکار شما اثر موجی بر روی هستی دارد و شدت آن بر روی محیط مجاور شما بیشتر میباشد. افکار منفی اثر نامنظم و پراکنده تولید می کند.

    توسعه قدرت سایکو کینزی مشابه چیزهای دیگر در زندگی شما میباشد. شما باید میل دستیابی به آن را داشته باشید. شما باید اعتقاد داشته باشید که انجام آن برای شما امکان پذیر است و بایستی انتظار بدست آوردن آن را داشته باشید.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    22
    هیپنوتیزم

    مجله ایده آل: وقتی کلمه هیپنوتیزم را می‌شنوید، احتمالا تصویر یک فرد اسرارآمیز كه مقابل چشمان فردی یک ساعت جیبی را به طرفین تکان می‌دهد در ذهن شما ظاهر می‌شود... همه ما حس کنجکاوی شدیدی نسبت به هیپنوتیزم داریم و بسیاری از ما از ته دلمان خواسته‌ایم که آن را امتحان کنیم یا در موردش مطالبی بخوانیم تا سر از کار این اسم عجیب و غریب درآوریم.اما اصلا هیپنوتیزم چیست؟ واقعا اثرات درمانی دارد؟ چقدر خطرناك است؟ پاسخ تمام این سؤالات را در زیر بخوانید.

    هیپنوتیزم یعنی خواب؟

    هیپنوتیزم یک وضعیت روان شناختی و فیزیولوژیک خاص است که در این حالت وضعیت هوشیاری فرد تغییر پیدا می‌کند و با هوشیاری معمولی متفاوت است. بیشتر شبیه خواب است اما با خواب فرق می‌کند زیرا فرد هوشیار است ولی هوشیاری او فقط در یك حیطه متمرکز شده است. ویژگی عمده این وضعیت کاهش پاسخ‌دهی فرد به محرک‌های بیرونی و افزایش تلقین‌پذیری اوست. هیپنوتیزم‌کننده از همین وضعیت تلقین پذیری استفاده می‌کند و یکسری القائاتی را به فرد می‌دهد و این کاملا دست هیپنوتیزور است که هوشیاری فرد را به چه سمتی هدایت کند. علت تلقین پذیری بیش از حد فرد در این حالت به این دلیل است که محرک‌های پیرامونی کمترین تاثیر را روی او دارند و سطح تمرکز نیز بسیار بالا می‌رود.

    این روش درمان نیست

    خیلی‌ها این سؤال برایشان به‌وجود می‌آید که آیا هیپنوتیزم می‌تواند به تنهایی یک روش درمانی باشد یا خیر؟ جواب این سؤال بستگی به این دارد که تعریف شما از درمان چه باشد. اگر تعریف ما از درمان این باشد که یکسری علائم به طور موقت از بین بروند مثل اینکه فرد دچار پرخوری عصبی یا یکسری اضطراب‌ باشد، بله هیپنوتیزم می‌تواند در این موارد کمک‌کننده باشد. اما اگر درمان را به این شکل تعریف کنیم که یک تغییر ساختاری و بنیادی در فرد به وجود بیاید که این علائم برگشت نداشته و دائمی باشند، در این مورد باید گفت، هیپنوتیزم نمی‌تواند کاری کند و نیاز به روان‌درمانی وجود دارد.اما در حیطه پزشکی کمک زیادی می‌توان از هیپنوتیزم گرفت، مثل کاهش درد در دندانپزشکی یا حتی کاهش درد هنگام زایمان یا تسکین درد بعد از عمل‌های جراحی.

    خواب مصنوعی عوارض دارد؟

    به علت اینکه بسیاری از مردم ما تفکر نادرستی درباره ماهیت هیپنوتیزم دارند، به اشتباه این باور را دارند که انجام هیپنوتیزم روی آنها تاثیر بسیار وحشتناکی گذاشته یا خواهد گذاشت، در صورتی که هیپنوتیزم به این اندازه اثر گذار نیست، نه در جهت بهبود، نه در جهت بدتر شدن. اساسا کارایی هیپنوتیزم بسیار ساده است اما به دلیل ابهامی که در این روند وجود داشت، خیلی‌ها که دانش علمی در این مورد نداشتند مسئله را به صورت اغراق آمیزی مطرح کردند.

    وقتی فرد در حالت خواب هیپنوتیزمی است، اتفاق خاصی در او رخ نمی‌دهد، فقط فرد در حالتی است که تلقین‌پذیری بالایی دارد، در این وضعیت بستگی دارد که به فرد چه القائاتی شود که حالش بهتر شود یا بدتر. اینکه بعضی‌ها بعد از خارج شدن از حالت هیپنوتیزم احساس می‌کنند بدتر شده‌اند، می‌تواند به این دلیل باشد که انتظارات خارق‌العاده‌ای از هیپنوتیزم دارند و وقتی می‌بینند که حالتشان مطابق با خواسته‌هایشان نبوده احساس بدی می‌کنند.

    این بچه شدن واقعی نیست

    در یک حالت آرامش عادی که در اثر ریلکسیشن نیز به وجود می‌آید و فرد کاملا روی خاطرات گذشته اش متمرکز می‌شود، ممکن است خیلی چیزها به یاد بیایند. در حالت هیپنوتیزم هم همین است، فرد کاملا توسط هیپنوتیزور روی گذشته‌اش متمرکز می‌شود و در نتیجه یکسری از خاطراتی که ممکن است تا آن زمان فراموش کرده را به دلیل تمرکز بیش از اندازه روی آنها به خاطر بیاورد.

    البته قبلا بر این باور بودند که فرد در حالت هیپنوتیزم به ناخودآگاه خود می‌رود ولی در واقعیت اینطور نیست، فرد هوشیار است ولی یک هوشیاری متمرکز شده که تحت تسلط هیپنوتیزور است.پس بازگشت به دوران کودکی به آن شكل که بسیاری فکر می‌کنند که فرد واقعا به دوران کودکی خود برمی‌گردد، نیست بلکه به خاطر تلقینات هیپنوتیزور، فرد قسمتی از کودکی خود را به یاد می‌آورد که کاملا طبیعی است که ما دوران کودکی‌مان را به یاد آوریم. حتی با القائاتی هیپنوتیزور که مثلا می‌گوید «تو الان یك کودکی»، فرد با حالت و تن صدای بچگانه سخن می‌گوید. اما اینکه بعد از پایان یافتن هیپنوتیزم فرد همچنان در دوران کودکی خود سیر کند و مانند یک کودک رفتار کند، امکان‌پذیر نیست.

    ما در یک شرایط خاصی هم که روی کودکی‌مان متمرکز شویم، ممکن است که خاطراتی را به یاد آوریم و حتی حس کودکانه به ما دست بدهد و غرق در لـ*ـذت و شادی یا غم و اندوه شویم. این به علت سطح تمرکز فوق‌العاده بالاست که ما چیزهایی را که به صورت معمول به یاد نمی‌آوریم در آن حالت به یادمان می‌آید. حتی در فرایند روان درمانی هم وقتی روی گذشته فرد متمرکز می‌شویم ناگهان چیزهایی را به خاطر می‌آورد که تا آن لحظه به یاد نمی‌آورد. این به دلیل میزان توجهی است که فرد در مورد آن موضوع مورد نظر به کار می‌گیرد.

    شما هم می‌توانید هیپنوتیزم شوید؟

    برای هیپنوتیزم شدن 3شرط اساسی وجود دارد:

    • باید خواهان و راغب به هیپنوتیزم شدن باشید.
    • باید به اینکه هیپنوتیزم روی شما قابل انجام است باور داشته باشید.
    • باید توانایی آرام بودن و تمدد اعصاب را داشته باشید.
    گفته شده درصد کمی از افراد را نمی توان هیپنوتیزم کرد و عده‌ای را نیز به راحتی می‌توان هیپنوتیزم کرد ولی اکثریت مردم در طیف وسط قرار دارند و این سطح تلقین‌پذیری افراد است که شدت و ضعف این موضوع را مشخص می کند. به طور كلی افرادی که خیلی خیالباف هستند از سطح تلقین پذیری بالایی برخوردارند.

    زخم های گذشته را می‌توان با هیپنوتیزم خوب كرد؟

    بخشی از تعریف روان‌درمانی یعنی به یادآوردن مطالب سرکوب شده که فرد آن مطالب را از حالت ناهوشیار و نیمه هوشیار خود بیرون بیاورد و طی فرایند روانکاوی بسیاری از آن خاطرات بیرون بیایند و احساسات همراه آن خاطرات و هیجانات مربوط با آنها هم زنده شوند و این خاطرات سرکوب شده با بخش هوشیار فرد ادغام شود. در روان‌درمانی فرد در حالت هوشیاری به سر می‌برد و توسط تداعی آزاد و تعبیر و تفسیر رؤیا مطالب سرکوب‌شده به یاد خودآگاه فرد می‌آیند، اما در حالت هیپنوتیزم وقتی آن مطالب سرکوب شده به‌یاد می‌آیند، طبیعتا با بخش کاملا هوشیار مغز فرد نمی‌تواند ادغام شود زیرا فرد تا حدودی در حالت خواب است و فقط با یک‌بار به یاد آوردن خاطرات فراموش شده، درمان صورت نمی‌گیرد. یعنی بینش پیدا کردن به مطالب سرکوب شده لزوما درمان نیست. فرد ممکن است بینش پیدا کند ولی هیچ تغییر شخصیتی در او اتفاق نیفتد.

    اگر این بینشی که فرد پیدا می‌کند با همکاری یک متخصص مجرب نباشد، مثل باز کردن یک زخم است بدون رسیدگی و مراقبت از آن، زیرا یکسری مطالب هستند که اساسا فرد گنجایش پذیرش و یادآوری آنها را ندارد و به همین دلیل است که فراموش شده‌اند و باز کردن و رها کردن آنها می‌تواند عواقب بدی داشته باشد. افراد باید بارها این خاطرات را به یاد آورند و احساس‌های مختلف، اعم از خشم یا سوگواری یا حس انتقام و... همراه آن خاطرات را بیرون ریخته و تخلیه کنند و کم‌کم زیر نظر یک متخصص مجرب، این احساس ها با هوشیاری آمیخته شوند و تغییرات شخصیتی و ساختاری به وجود آید. اما یکسری از عادت‌های غلط را می‌توان از طریق هیپنوتیزم با القا کردن تلقینات انزجارکننده برای مدتی از بین برد ولی چون تغییر الگوهای رفتاری و تصحیح آنها صورت نگرفته ممکن است که مجددا بازگردند.

    با یک ساعت جیبی می‌توان هیپنوتیزم شد؟

    وقتی فرد تصمیم می‌گیرد که نزد یک هیپنوتیزور برود، از قبل خود را آماده این جریان کرده و این ذهنیت را به خود داده که هیپنوتیزم خواهد شد، با تمرکز روی یک محرک بیرونی خاص(ساعت)، محرک‌های بیرونی دیگر اثر کمتری می‌توانند روی او بگذارند. در هیپنوتیزم این اتفاق می‌افتد که با خیره شدن به یک ساعت و با تلقینات هیپنوتیزور فرد به هیچ محرک دیگری پاسخ نمی‌دهد و فقط روی ساعت متمرکز می شود و بعد از آن القائات انجام می‌شوند. وقتی فرد کلمه خواب را در آن حالت تمرکز بالا و تلقین‌پذیری بالا به کرات می‌شنود، چون در کلمه خواب یک حالت آرامیدگی وجود دارد خودش در آن حالت قرار می‌گیرد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا