• جناب استاد برآورد شما از فرهنگ عمومی کشور چیست؟ و چگونه آن را ارزیابی میکنید.
اگر منظور وضعیت فرهنگی عمومی است که این یک بحث است و اگر مفهوم فرهنگ عمومی مورد نظر باشد بحث دیگری است. روحیه و هویت مشترک جامعه از حیث گروهها، طبقات و خردهفرهنگها و آن چیزی که رفتار عمومی مردم را در همة عرصهها شکل میدهد فرهنگ عمومی است. تعاملات اجتماعی، قراردادها، عقود، روابط عاطفی، خصوصیات روحی و روانی و… شاکلة فرهنگ عمومی میباشد.
این مجموعه در تعامل با یکدیگر وضع قدر مشترکشان را فرهنگ عمومی میگوییم و در جامعه هم در واقع با اولین مسألهای که ما مواجه میشویم فرهنگ عمومی است. سطح رفت و آمدها، ارتباطات، کار، ترافیک و هرچه در ویترین اولیه جامعه به چشم میخورد وضع فرهنگ عمومی ما را شکل میدهد، فرهنگ عمومی از دو دیدگاه قابل تحلیل است، یک موقع فرهنگ با هویت ملی مورد تحلیل است، یک موقع فرهنگ با هویت ملی مورد تحلیل قرار میگیرد که میگوییم فرهنگ ایرانی، این یک جایگاه و تعریفی دارد. گاهی فراتر میرود فرهنگ اسلامی میشود میگویند فرهنگ عمومی مسلمانان که یک مسأله وسیعتری خواهد شد. در کشور ما فرهنگ عمومی در این دو عرصه با یکدیگر گره خورده است و الان در تلفیقی از فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی هستیم که برای خود یک هویت ویژه و مشترکی هم پیدا کرده است. به هر صورت یک نگاه میتواند فرهنگ مسلمانان باشد یک نگاه دیگر میتواند فرهنگ ایرانیان باشد. که این ایرانیان مسلمان هستند و مسلمانی جزء فرهنگشان شده است. بعد از انقلاب ما یک مقداری دچار فاصله شدهایم گاهی خود را به عنوان مسلمان مورد ارزیابی قرار میدهیم و فرهنگ عمومیمان را به عنوان رفتار به عنوان رفتار مسلمان ارزیابی میکنیم و یک جور نقد و انتقاد به آن داریم. گاهی به صرف فرهنگ ایرانی نگاه میکنیم یک جور انتقاد میکنیم، گاهی تلفیق میکنیم که یک هویت مشترکی ساخته است و لذا منظر نگاه به فرهنگ عمومی یک مقداری متفاوت شده است و بر همین اساس شاید کسانی که از زوایای مختلف به این فرهنگ نگاه میکنند هر کدام به نحوی نقّاد فرهنگ عمومی شدهاند. کسانی که از دیدگاه اسلام نگاه میکنند از فرهنگ عمومی رفتاری صادقانه، راستگویی، صداقت، وفای به عهد، حسن برخورد، مهربانی، عاطفه، گشایش در کارها، فداکاری. گذشت، ترحم، مقید بودن به حدود و معیارهای شرعی، حرامها، حلالها و … را انتظار دارند و میخواهند که این مسائل را پررنگتر از گذشته در رفتار اجتماعی شاهد باشند و گاهی میبینیم که اینگونه نیست و خود را از حیث فرهنگ اسلامی مثبت ارزیابی نمیکنیم چون بلافاصله بعد از انقلاب انتظار تحول داشتیم. تحول به سمت پررنگ شدن فرهنگ دینی در مراودات اجتماعی، از طرفی دیگر بعضی عوارض نامطلوب اخلاقی که در حوزههای دینی ممکن است پیش بیاید (در بین جوامع و گروههایی که به نام مسلمان با یکدیگر مراودت دارند)، دچار یک آفتهایی از نظر اخلاق دینی میشوند. آفتها میتواند در این ابعاد آفت ریا و آفت دوگانگی بین ظاهر و باطن باشد و …
این در جامعهای که شکل مسلمانی داشته باشد و دایة اسلامی داشته باشد بروزش هم بیشتر است یعنی وقتی جامعه اسلامی تعریف بشود افرادی هم بخواهند با این شکل خودشان را دارای یک فرهنگ بالاتر نشان بدهند، دچار ریاکاری هم میشوند، لذا از طرفی احساس نگرانی از فرهنگ دورویی، ریا و یا نفاق هم پیش آمده است و از این حیث نگاه بعضی به جامعة فرهنگی - اسلامی ما بعد از انقلاب نگاهی است که احساس میکنند ریا، نفاق و دوگانگی در آن به وجود آمده و رشد کرده است. شاید به این علت است که تمایل جامعه نسبت به فرهنگ دینی بالا رفته است و به طور طبیعی آفت ریاکاری در چنین جامعهای به وجود میآید. بدون اینکه ما اصل فرهنگ را بخواهیم نقادی بکنیم. از طرفی دیگر شاید عدهای به یک سنن ویژة ایرانی پایبند باشند که به سنتها و آداب و رسوم ایرانی محض توجه کنند. در این جهت من جامعه را قابل انتقاد نمیدانم چون فرهنگ ایرانی ما با فرهنگ اسلامی ما تلفیق شده است و چالش جدی ندارد. در جاهایی هم که وجود داشته باشد. آن فرهنگ، فرهنگ عمیق ایرانی نیست. مثلاً ما همیشه در چهارشنبهسوری معضلاتی از نظر اخلاقی و رفتاری داریم که مورد پسند عموم مردم نیست، از یک طرف یک نگاه سنتی به آن میشود و از طرفی یک نگاه تخریبی اخلاقی به آن میشود و این مسأله به نظر من مسأله حادی نیست هرچند عدهای تلاش میکنند که اینها را به عنوان نقاط ناهمگونی و چالش فرهنگی در مقابل هم قرار بدهند خود این یک معضل اجتماعی از دیدگاه دیگری ساخته است ولی این قضیه چیز جدیای در فرهنگ ایرانی نیست اینگونه موارد بعضی وقتها بعد سیـاس*ـی پیدا میکند و بعد سیـاس*ـی آن این است که فکر میکنند فرهنگ ایرانی آمیخته با فرهنگ شاهنشاهی است و لذا هرچه مظهر نماد فرهنگ شاهنشاشی باشد جزء فرهنگ ایرانی است. در حالی که اینها به نظر من مسأله گروههای سیـاس*ـی خاص است و مسأله فرهنگ عمومی ما نیست.
معضل فرهنگ عمومی ما بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نیست بلکه این معضل بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی است که به خصوص در صدة اخیر جامعة ما در مواجهة با دنیای جدید دچار یک وضعیت ویژهای شده است، چیزی که به اسم غربزدگی در جامعه ما رسوخ کرد معلول این ارتباط با دنیای جدید بوده است. نهادها و نمادهایی که از دنیای جدید، در واقع مظاهر مدرنیته به این کشور وارد شده ما را دچار یک تعارض و شکست فرهنگی کرده است که در فرهنگ عمومی هم بروز کرده و آثار آن را میبینیم لذا ما اگر در فرهنگ عمومی دچار مشکلاتی باشیم از این دیدگاه است که بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی یک تعارضهایی در جامعه پیش آمده است. این تعارضها در رفتار اجتماعی، پوشش، سلوک و … وجود دارد به همین ترتیب به جای اینکه نقاط قوت تقویت شود بیشتر دچار ضعف شدهایم. یک عده در جامعه تمایل پیدا کردهاند به ظاهر سطحی فرهنگ غربی، آنها وقتی در جامعة ما با فرهنگ اسلامی عجین نمیشوند دچار یک تضادها و تعارضهایی شدهاند. یک عده هم که با بنیان فرهنگ غربی پیوند خوردهاند که آنها از نظر اعتقادی دیدگاه دیگری پیدا کردهاند و به شکل دیگری با جامعه دچار مشکل شدهاند که این بیشتر به لایههای روشنفکران ما برمیگردد و طبقات نخبه و خاصی از جامعه. یعنی یک لایه از تضاد که به مسائل بنیادین فرهنگ غرب باز میگردد بین خواص ما تضاد ایجاد کرده است و یک رویة سطحی و قشری فرهنگ غربی که به رفتار و پوشش و مدگرایی و تجددگرایی سطحی انجامید، با عموم جامعة ما و فرهنگ مسلمانی دچار تعـ*رض شده است. در این بین روحانیت ناشی از انقلاب هم که یک روحانیت و مظاهر جدیدی است، شاخص سومی شده که جامعة ما را طبقهبندی کرده است. تلفیق بین این مجموعة فرهنگی هنوز صورت نگرفته است و این مظاهر متفاوت فرهنگی یک وضعیت متشتت از جامعه ما ساخته و قشربندی جدیدی به وجود آورده است. متجدد دینی را که در گذشته کمرنگ شده بود دوباره در جامعه پررنگ میکند. قشر مرکزی ( به عنوان کسانی که بر بنیانهای مذهبی تأکید دارند و متعصب در بنیانهای اعتقادیشان هستند) اینها هم یک گروهی هستند در این مجموعه آنهایی که روحیة سیـاس*ـی ناشی از انقلاب در آنها تأثیر کرده و آنهایی که گریزان از این روحیه هستند، گروه خاصی را ایجاد میکنند، این مجموعه وضعیت، مسألة اصلی ما را به این سمت بـرده که با هویت جدید خودمان را تعریف بکنیم و ممکن است نگرانی ایجاد بکنیم که دچار بحران هویت نشویم بخصوص در نسلهای جدیدتر که ملحق به این نسلهای فعلی ما میشوند، نگرانی حداقل از شکست یا تمایز فرهنگی اگر بحران هویت هم نباشد مسألةاصلی ماست یعنی تلفیق جدید از این هویت، مسائل مختلف که باید هویت جدید ما را بسازد مسألة فرهنگ عمومی آتی ماست. بالاخره در ازدواج به سمت تجدد و مادیگرایی غربی برویم یا به سادگی اسلام برگردیم. در زندگی اجتماعی کدامیک از ابعاد را باید غلبه بدهیم آیا همة ابعاد زندگیمان را باید دینمحور بکنیم (که باید بکنیم) و یا نه، دین را با باید در لایههای خصوصی زندگی وارد بکنیم و لایههای عمومی و اجتماعی زندگی را به مسائل دیگری بسپاریم. اینها مسألة جدید ماست که باید در این گذر زمان به یک وحدت هویت جدیدی برسد وگرنه در وضع فعلی چیزی شبیه بحران در هویت ما دیده میشود و شاید این معضل جدی فرهنگ عمومی ما باشد.
اگر منظور وضعیت فرهنگی عمومی است که این یک بحث است و اگر مفهوم فرهنگ عمومی مورد نظر باشد بحث دیگری است. روحیه و هویت مشترک جامعه از حیث گروهها، طبقات و خردهفرهنگها و آن چیزی که رفتار عمومی مردم را در همة عرصهها شکل میدهد فرهنگ عمومی است. تعاملات اجتماعی، قراردادها، عقود، روابط عاطفی، خصوصیات روحی و روانی و… شاکلة فرهنگ عمومی میباشد.
این مجموعه در تعامل با یکدیگر وضع قدر مشترکشان را فرهنگ عمومی میگوییم و در جامعه هم در واقع با اولین مسألهای که ما مواجه میشویم فرهنگ عمومی است. سطح رفت و آمدها، ارتباطات، کار، ترافیک و هرچه در ویترین اولیه جامعه به چشم میخورد وضع فرهنگ عمومی ما را شکل میدهد، فرهنگ عمومی از دو دیدگاه قابل تحلیل است، یک موقع فرهنگ با هویت ملی مورد تحلیل است، یک موقع فرهنگ با هویت ملی مورد تحلیل قرار میگیرد که میگوییم فرهنگ ایرانی، این یک جایگاه و تعریفی دارد. گاهی فراتر میرود فرهنگ اسلامی میشود میگویند فرهنگ عمومی مسلمانان که یک مسأله وسیعتری خواهد شد. در کشور ما فرهنگ عمومی در این دو عرصه با یکدیگر گره خورده است و الان در تلفیقی از فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی هستیم که برای خود یک هویت ویژه و مشترکی هم پیدا کرده است. به هر صورت یک نگاه میتواند فرهنگ مسلمانان باشد یک نگاه دیگر میتواند فرهنگ ایرانیان باشد. که این ایرانیان مسلمان هستند و مسلمانی جزء فرهنگشان شده است. بعد از انقلاب ما یک مقداری دچار فاصله شدهایم گاهی خود را به عنوان مسلمان مورد ارزیابی قرار میدهیم و فرهنگ عمومیمان را به عنوان رفتار به عنوان رفتار مسلمان ارزیابی میکنیم و یک جور نقد و انتقاد به آن داریم. گاهی به صرف فرهنگ ایرانی نگاه میکنیم یک جور انتقاد میکنیم، گاهی تلفیق میکنیم که یک هویت مشترکی ساخته است و لذا منظر نگاه به فرهنگ عمومی یک مقداری متفاوت شده است و بر همین اساس شاید کسانی که از زوایای مختلف به این فرهنگ نگاه میکنند هر کدام به نحوی نقّاد فرهنگ عمومی شدهاند. کسانی که از دیدگاه اسلام نگاه میکنند از فرهنگ عمومی رفتاری صادقانه، راستگویی، صداقت، وفای به عهد، حسن برخورد، مهربانی، عاطفه، گشایش در کارها، فداکاری. گذشت، ترحم، مقید بودن به حدود و معیارهای شرعی، حرامها، حلالها و … را انتظار دارند و میخواهند که این مسائل را پررنگتر از گذشته در رفتار اجتماعی شاهد باشند و گاهی میبینیم که اینگونه نیست و خود را از حیث فرهنگ اسلامی مثبت ارزیابی نمیکنیم چون بلافاصله بعد از انقلاب انتظار تحول داشتیم. تحول به سمت پررنگ شدن فرهنگ دینی در مراودات اجتماعی، از طرفی دیگر بعضی عوارض نامطلوب اخلاقی که در حوزههای دینی ممکن است پیش بیاید (در بین جوامع و گروههایی که به نام مسلمان با یکدیگر مراودت دارند)، دچار یک آفتهایی از نظر اخلاق دینی میشوند. آفتها میتواند در این ابعاد آفت ریا و آفت دوگانگی بین ظاهر و باطن باشد و …
این در جامعهای که شکل مسلمانی داشته باشد و دایة اسلامی داشته باشد بروزش هم بیشتر است یعنی وقتی جامعه اسلامی تعریف بشود افرادی هم بخواهند با این شکل خودشان را دارای یک فرهنگ بالاتر نشان بدهند، دچار ریاکاری هم میشوند، لذا از طرفی احساس نگرانی از فرهنگ دورویی، ریا و یا نفاق هم پیش آمده است و از این حیث نگاه بعضی به جامعة فرهنگی - اسلامی ما بعد از انقلاب نگاهی است که احساس میکنند ریا، نفاق و دوگانگی در آن به وجود آمده و رشد کرده است. شاید به این علت است که تمایل جامعه نسبت به فرهنگ دینی بالا رفته است و به طور طبیعی آفت ریاکاری در چنین جامعهای به وجود میآید. بدون اینکه ما اصل فرهنگ را بخواهیم نقادی بکنیم. از طرفی دیگر شاید عدهای به یک سنن ویژة ایرانی پایبند باشند که به سنتها و آداب و رسوم ایرانی محض توجه کنند. در این جهت من جامعه را قابل انتقاد نمیدانم چون فرهنگ ایرانی ما با فرهنگ اسلامی ما تلفیق شده است و چالش جدی ندارد. در جاهایی هم که وجود داشته باشد. آن فرهنگ، فرهنگ عمیق ایرانی نیست. مثلاً ما همیشه در چهارشنبهسوری معضلاتی از نظر اخلاقی و رفتاری داریم که مورد پسند عموم مردم نیست، از یک طرف یک نگاه سنتی به آن میشود و از طرفی یک نگاه تخریبی اخلاقی به آن میشود و این مسأله به نظر من مسأله حادی نیست هرچند عدهای تلاش میکنند که اینها را به عنوان نقاط ناهمگونی و چالش فرهنگی در مقابل هم قرار بدهند خود این یک معضل اجتماعی از دیدگاه دیگری ساخته است ولی این قضیه چیز جدیای در فرهنگ ایرانی نیست اینگونه موارد بعضی وقتها بعد سیـاس*ـی پیدا میکند و بعد سیـاس*ـی آن این است که فکر میکنند فرهنگ ایرانی آمیخته با فرهنگ شاهنشاهی است و لذا هرچه مظهر نماد فرهنگ شاهنشاشی باشد جزء فرهنگ ایرانی است. در حالی که اینها به نظر من مسأله گروههای سیـاس*ـی خاص است و مسأله فرهنگ عمومی ما نیست.
معضل فرهنگ عمومی ما بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نیست بلکه این معضل بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی است که به خصوص در صدة اخیر جامعة ما در مواجهة با دنیای جدید دچار یک وضعیت ویژهای شده است، چیزی که به اسم غربزدگی در جامعه ما رسوخ کرد معلول این ارتباط با دنیای جدید بوده است. نهادها و نمادهایی که از دنیای جدید، در واقع مظاهر مدرنیته به این کشور وارد شده ما را دچار یک تعارض و شکست فرهنگی کرده است که در فرهنگ عمومی هم بروز کرده و آثار آن را میبینیم لذا ما اگر در فرهنگ عمومی دچار مشکلاتی باشیم از این دیدگاه است که بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی یک تعارضهایی در جامعه پیش آمده است. این تعارضها در رفتار اجتماعی، پوشش، سلوک و … وجود دارد به همین ترتیب به جای اینکه نقاط قوت تقویت شود بیشتر دچار ضعف شدهایم. یک عده در جامعه تمایل پیدا کردهاند به ظاهر سطحی فرهنگ غربی، آنها وقتی در جامعة ما با فرهنگ اسلامی عجین نمیشوند دچار یک تضادها و تعارضهایی شدهاند. یک عده هم که با بنیان فرهنگ غربی پیوند خوردهاند که آنها از نظر اعتقادی دیدگاه دیگری پیدا کردهاند و به شکل دیگری با جامعه دچار مشکل شدهاند که این بیشتر به لایههای روشنفکران ما برمیگردد و طبقات نخبه و خاصی از جامعه. یعنی یک لایه از تضاد که به مسائل بنیادین فرهنگ غرب باز میگردد بین خواص ما تضاد ایجاد کرده است و یک رویة سطحی و قشری فرهنگ غربی که به رفتار و پوشش و مدگرایی و تجددگرایی سطحی انجامید، با عموم جامعة ما و فرهنگ مسلمانی دچار تعـ*رض شده است. در این بین روحانیت ناشی از انقلاب هم که یک روحانیت و مظاهر جدیدی است، شاخص سومی شده که جامعة ما را طبقهبندی کرده است. تلفیق بین این مجموعة فرهنگی هنوز صورت نگرفته است و این مظاهر متفاوت فرهنگی یک وضعیت متشتت از جامعه ما ساخته و قشربندی جدیدی به وجود آورده است. متجدد دینی را که در گذشته کمرنگ شده بود دوباره در جامعه پررنگ میکند. قشر مرکزی ( به عنوان کسانی که بر بنیانهای مذهبی تأکید دارند و متعصب در بنیانهای اعتقادیشان هستند) اینها هم یک گروهی هستند در این مجموعه آنهایی که روحیة سیـاس*ـی ناشی از انقلاب در آنها تأثیر کرده و آنهایی که گریزان از این روحیه هستند، گروه خاصی را ایجاد میکنند، این مجموعه وضعیت، مسألة اصلی ما را به این سمت بـرده که با هویت جدید خودمان را تعریف بکنیم و ممکن است نگرانی ایجاد بکنیم که دچار بحران هویت نشویم بخصوص در نسلهای جدیدتر که ملحق به این نسلهای فعلی ما میشوند، نگرانی حداقل از شکست یا تمایز فرهنگی اگر بحران هویت هم نباشد مسألةاصلی ماست یعنی تلفیق جدید از این هویت، مسائل مختلف که باید هویت جدید ما را بسازد مسألة فرهنگ عمومی آتی ماست. بالاخره در ازدواج به سمت تجدد و مادیگرایی غربی برویم یا به سادگی اسلام برگردیم. در زندگی اجتماعی کدامیک از ابعاد را باید غلبه بدهیم آیا همة ابعاد زندگیمان را باید دینمحور بکنیم (که باید بکنیم) و یا نه، دین را با باید در لایههای خصوصی زندگی وارد بکنیم و لایههای عمومی و اجتماعی زندگی را به مسائل دیگری بسپاریم. اینها مسألة جدید ماست که باید در این گذر زمان به یک وحدت هویت جدیدی برسد وگرنه در وضع فعلی چیزی شبیه بحران در هویت ما دیده میشود و شاید این معضل جدی فرهنگ عمومی ما باشد.
تالار نقد نگاه دانلود