اشعار ⏪مجموعه اشعار کودکان⏩

  • شروع کننده موضوع Hamoos.H
  • بازدیدها 4,269
  • پاسخ ها 391
  • تاریخ شروع

فاطمه پاشائی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
5,628
امتیاز واکنش
29,590
امتیاز
1,000
کفشای مامان
پاشنه بلنده

وقتی می‌پوشه

نی نی می‌خنده

حالا پوشیده

کفشا رو نی نی

میگه مامان جون

منو می‌بینی؟

بزرگ شدم من

قدم بلنده

چرا باباجون

به من می‌خنده؟

مامان میگه جان!

چه کاری کردی!

پاهاتو توی

کفش من کردی؟

مهری طهماسبی دهکردی
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه پاشائی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    5,628
    امتیاز واکنش
    29,590
    امتیاز
    1,000
    وقتی که من مامان بشم

    چادر مشکی می‌پوشم

    کفش زرشکی می‌پوشم


    دامن چین‌دار

    روسری می‌ندازم سرم

    یک کیف گنده می‌خرم

    می‌رم به بازار

    شلوار و مانتو می‌پوشم

    مقنعه‌ی نو می‌پوشم

    می‌رم سر کار

    می‌گم مامانِ گل من

    عروسک خوشگل من

    خدانگهدار
    مریم اسلامی
     

    فاطمه پاشائی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    5,628
    امتیاز واکنش
    29,590
    امتیاز
    1,000
    روی انگشت بهار
    شاپرک می‌خندد

    بال‌هایش را، باز
    می‌کند، می‌بندد

    شاپرک می‌داند
    که بهار آمده است

    بر سرِ کوه، نسیم
    باز چادُر زده است

    از هوا انگاری
    بوی گل می‌بارد

    شاپرک در چشمش
    آسمانی دارد

    چشمه می‌جوشد باز
    مثل آوازِ بهار

    شاپرک می‌داند
    هست آغاز بهار

    شاپرک بالش را
    لحظه‌ای می‌بندد

    عکس او در چشمه
    مثلِ گل می‌خندد
    جعفر ابراهیمی
     

    فاطمه پاشائی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    5,628
    امتیاز واکنش
    29,590
    امتیاز
    1,000
    توی ده ما
    لولوخورخوره!

    نشسته تنها
    روی سُرسُره

    شده با غصه
    دلش رو به رو!

    آخر همبازی اش
    قهر کرده با او!

    می روم پیشش
    با شعر و لبخند

    می دهم او را
    با شادی پیوند
    احمد خدادوست
     

    فاطمه پاشائی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    5,628
    امتیاز واکنش
    29,590
    امتیاز
    1,000
    یه روز بابای نی نی

    وقتی اومد به خونه


    آورد برای نی نی

    یه چتر بچه گونه


    حالا نی نی به چترش

    خیلی علاقمنده


    گاهی اونو می‌بـ..وسـ..ـه

    باز می‌کنه می‌بنده


    گاهی توی حیاطه

    می‌گیره چترو بالا


    ولی هنوز یه بارون

    نیومده تا حالا


    هر روز به ابرها می‌گـه:

    بارون بشین ببارین


    فکر می‌کنم که اصلا

    چترمو دوست ندارین!
     

    فاطمه پاشائی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    5,628
    امتیاز واکنش
    29,590
    امتیاز
    1,000
    خروسه کجاست؟ رو پرچین

    چی داره ؟ تاج چین چین

    بالش رو هی تکون می‌ده

    به این و اون نشون می‌ده

    می گـه که خوش به حال من

    رنگین کمونه بال من

    هم قوی، هم قشنگم

    هیچ کس نیاد به جنگم

    بعد چی می‌شه؟

    می‌خونه تا خسته می‌شه

    وقتی می‌آد به لونه

    نمونده آب و دونه
     

    فاطمه پاشائی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    5,628
    امتیاز واکنش
    29,590
    امتیاز
    1,000

    یک درخت اینجا

    یک درخت آنجا

    هر دو تا سبزند

    هر دو تا زیبا

    این یکی سیب است

    آن هم انگور است

    جیک و جیک و جیک

    ای گنجشک ناز

    یک سیب قرمز

    برایم بنداز

    وز و وز و وز

    زنبور آی زنبور

    بده به من هم

    یک خوشه انگور
     

    فاطمه پاشائی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    5,628
    امتیاز واکنش
    29,590
    امتیاز
    1,000
    کی بود کی بود؟

    یه صابون کوچیک موچیک

    گریه می‌کرد چیلیک چیلیک

    غصه می‌خورد همیشه

    می‌گفت چرا صابون بزرگ نمی‌شه

    هر روز دارم آب می‌خورم تَر می‌شم

    ولی کوچیک‌تر می‌شم

    رفتم پیشش نشستم

    براش یه خالی بستم

    گفتم من هم اون قدیما غول بودم

    مثل تو خنگول بودم

    کوچیک شدم که با تو بازی کنم

    سُرت بدم سُرسُره بازی کنم
     

    Hamoos.H

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/07/06
    ارسالی ها
    607
    امتیاز واکنش
    508
    امتیاز
    401
    سن
    21
    محل سکونت
    South
    آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
    یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز
    یکی طلای زرده، یکی نقره سرده
    یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید
    یکی از ماه زیبا، بتابد بر همه جا
    آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!



    آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
    یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز
    یکی طلای زرده، یکی نقره سرده
    یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید
    یکی از ماه زیبا، بتابد بر همه جا
    آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!



    آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
    یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز
    یکی طلای زرده، یکی نقره سرده
    یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید
    یکی از ماه زیبا، بتابد بر همه جا
    آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!



    محمود کیانوش
     

    Hamoos.H

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/07/06
    ارسالی ها
    607
    امتیاز واکنش
    508
    امتیاز
    401
    سن
    21
    محل سکونت
    South
    باز باران
    با ترانه
    با گهر های فراوان
    می خورد بر بام خانه
    من به پشت شیشه تنها
    ایستاده :
    در گذرها
    رودها راه اوفتاده.
    شاد و خرم
    یک دوسه گنجشک پرگو
    باز هر دم
    می پرند این سو و آن سو
    می خورد بر شیشه و در
    مشت و سیلی
    آسمان امروز دیگر
    نیست نیلی
    یادم آرد روز باران
    گردش یک روز دیرین
    خوب و شیرین
    توی جنگل های گیلان:

    کودکی دهساله بودم
    شاد و خرم
    نرم و نازک
    چست و چابک
    از پرنده
    از چرنده
    از خزنده
    بود جنگل گرم و زنده
    آسمان آبی چو دریا
    یک دو ابر اینجا و آنجا
    چون دل من
    روز روشن
    بوی جنگل تازه و تر
    همچو می مـسـ*ـتی دهنده
    بر درختان می زدی پر
    هر کجا زیبا پرنده
    برکه ها آرام و آبی
    برگ و گل هر جا نمایان
    چتر نیلوفر درخشان
    آفتابی
    سنگ ها از آب جسته
    از خزه پوشیده تن را
    بس وزغ آنجا نشسته
    دمبدم در شور و غوغا
    رودخانه
    با دوصد زیبا ترانه
    زیر پاهای درختان
    چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
    چشمه ها چون شیشه های آفتابی
    نرم و خوش در جوش و لرزه
    توی آنها سنگ ریزه
    سرخ و سبز و زرد و آبی
    با دوپای کودکانه
    می پریدم همچو آهو
    می دویدم از سر جو
    دور می گشتم زخانه
    می پراندم سنگ ریزه
    تا دهد بر آب لرزه
    بهر چاه و بهر چاله
    می شکستم کرده خاله
    می کشانیدم به پایین
    شاخه های بیدمشکی
    دست من می گشت رنگین
    از تمشک سرخ و وحشی
    می شنیدم از پرنده
    داستانهای نهانی
    از ل**ب باد وزنده
    راز های زندگانی
    هرچه می دیدم در آنجا
    بود دلکش ، بود زیبا
    شاد بودم
    می سرودم :

    " روز ! ای روز دلارا !
    داده ات خورشید رخشان
    این چنین رخسار زیبا
    ورنه بودی زشت و بی جان !
    " این درختان
    با همه سبزی و خوبی
    گو چه می بودند جز پاهای چوبی
    گر نبودی مهر رخشان !

    " روز ! ای روز دلارا !
    گر دلارایی ست ، از خورشید باشد
    ای درخت سبز و زیبا
    هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "

    اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
    آسمان گردیده تیره
    بسته شد رخساره خورشید رخشان
    ریخت باران ، ریخت باران
    جنگل از باد گریزان
    چرخ ها می زد چو دریا
    دانه های گرد باران
    پهن می گشتند هر جا
    برق چون شمشیر بران
    پاره می کرد ابرها را
    تندر دیوانه غران
    مشت می زد ابرها را
    روی برکه مرغ آبی
    از میانه ، از کناره
    با شتابی
    چرخ می زد بی شماره
    گیسوی سیمین مه را
    شانه می زد دست باران
    باد ها با فوت خوانا
    می نمودندش پریشان
    سبزه در زیر درختان
    رفته رفته گشت دریا
    توی این دریای جوشان
    جنگل وارونه پیدا

    بس دلارا بود جنگل
    به ! چه زیبا بود جنگل
    بس ترانه ، بس فسانه
    بس فسانه ، بس ترانه
    بس گوارا بود باران
    وه! چه زیبا بود باران
    می شنیدم اندر این گوهرفشانی
    رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

    " بشنو از من کودک من
    پیش چشم مرد فردا
    زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -
    هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا !
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا