تازه اینقد شر بودم که بابام هقته ای سه بار میومد مدرسه..دیگه وقتی ناظممون به بابام زنگ میزد..میزاشت رو ایفون....بابام میگفت الان میام چیزی لازم نیست بگید..
من سال آخر دبیرستانم بودم یه معلم عربی داشتیم خیلی گیر بود قدش هم خیلی کوتاه بود از اونایی که توقع داشت عربی مث مادرمون دوست داشته باشیم و علاقه نشون بدیم برای همین وقتی خنگ بازی ها و بیخیالی ما را میدید خیلی اذیتمون میکرد ناگفته نمونه یه بار هم دیر رفتیم سر کلاسش فقط دو نفر نشسته بودن من رفتم در زدم بریم تو در لاش باز کرده بود کله اش آورده بود بیرون به من میگفت برو خانوم برید همون جایی که بودید ! بعد خیلی هم جدی و مصم بود بعد دیدم داره در میبنده پام گذاشتم لای در با اون هیکل اش آی هل میداد ها اخر دیدم داره پام قطع میشه گفتم پام پام باشه راه نده ! هیچی اینکه ما رو بردن پایین و اینا بماند خلاصه یه روز نقشه کشیدیم حال اینو بگیریم خلاصه زنگ پایان کلاس این که خورد کل کلاس دورش کردن سوال میپرسیدن اینم شکه شده بود همین جور با بهت به ما نگاه میکرد دست من و یکی دیگه هم دوتا شیشه عطر مشهدی بود تا تونستیم رو کل هیکلش را خالی کردیم جوری بوش بلند شده بود که خودش هم نا محسوس جلوی بینیش میگرفت میگفت فاصله بگیر خانوم جلسه بعد بپرس ! بدبخت فکر میکرد از بچه هاس یه ساعت نشد دیدیم کیف به دست داره بدو بدو از در مدرسه میره بیرون بدبخت به کلاس بعدیش هم نرسید
ما معلم عربیمون لاغر بود و دراااااااااااااز ... بعد وقتی میخواست روی تابلو بنویسه خودشو یه جوری پرت میکرد رو تابلو و تابلو رو بغـ*ـل میکرد و مینوشت من فکر میکردم تابلو یه فامیلی با این داره بعد هر وقت میومد سر کلاس به عربی سلام میکرد و صداش چون تو دماغی بود مسخره اش میکردیم که آقا ما باز یادمون رفت هرویین و کراک بیاریم بکشه یا ای وای باطری داره تموم میکنه دویاره ما باطری از کجا بیاریم ؟
یه معلممون، همین چن ماه پیش، خیلی اذیت میکرد نه درس میداد نه چیزی همه هم ازش متنفر بودیم
مانتو نیلی پوشیده بود اونروز...
منم رو صندلیش جوهر قرمز ریختم.....
دبیرمون خانم بود.... وقتی یه خانوم مانتوش قرمز بشه جای نشیمنگاهش هم یعنی........
اومد پاشه که الکی مثلا بیاد درس توضیح بده یهو همه بچه ها گفتن: هییییییییییییییی
معلمه فهمید گف کار کی بوده
گفتش میان ترما رو صحیح نمیکنم
همه میدونستن کار منه ولی هیشکس هیچی نگفت، طبق قوانینم مجبور صحیح کنه آخرشم نفهمید کار منه:aiwan_light_sun_bespectacled::aiwan_light_sun_bespectacled::aiwan_light_sun_bespectacled::aiwan_light_sun_bespectacled:
وااااااااای یکی یادم اومد:
معلم ریاضیمون خیلی...... است
بعد منو بغـ*ـل دستیم باهم تو دفترچه چت میکردیم، چن بار بهش گفتم سونیا دفترچه رو از زیر میز بده خانوم میبینه بدبخت میشیم
از قضا توی اون دفترچه کلییییییییییییییی بدوبیراه به معلمه گفتیم و یه سری حرفای خیلیییییی بد
ینی اگه میدید کسی بی برو برگرد اخراااج بودیم
سونیا از روی میز داد دفترچه رو معلمه دید
گفتش بیارید دفترچه رو
خیلی ریلکس رفتم دفترچه رو دادم حالا خودم داشتم از استرس میمردما
معلمه دفترچه رو گذاشت رو میزش
دیده بودم چن بار که از بچه ها گرفته بود زنگ تفریح کلشو میخوند :|
از قضا من یه دفترچه کپی همون دفترچه که ازمون گرفته بود داشتم
نمیدونم نیمکت اخریه چیکار کرد معلم رفت ته کلاس دعوا
منم فرصت طللللللللللللب سریع دفترچه نوشته رو با دفترچه خودم که همه برگه هاش سفید بود عوض کردم
زنگ تفریح بعدیمونم زنگ ناهار بود خیلی شیک و ریلکس با دوستام اومدیم بریم
دیدم معلمه داره دفترچه رو نگاه میکنه اول سرسری
بعد که دید سفیده با تعجب تک تک صفحه ها رو ورق زد
منم دیگه صبر نکردم رفتم ناهار
معلمه داشت میرفت خونشون از جلوی ما رد شد داشتم سالاد میخوردم گفتم:
خانم اسدی بفرمایین سالاد! راستی دفترچه رو دیدین؟ کجاس؟ واسه زنگ بعد نیازش دارم!!!!!!
معلمه میخواس نصفم کنه گفت رو میزه
من خيلي درسخونم به خاطر همين يه بار معلم جلوي همه از بس كه به سوالا جواب ميدادم خفم كرد.
يعني داد زد خفه ميشي يا نه؟؟؟
بچه هاي كلاس هم زدن زير خنده....
منم فكر انتقام رفت توي كلم
براي همين
يه بار كه معلممون به شيشه در دفتر تكيه داده بود.
با ساعد دستم محكم به شيشه كوبوندم.
شيشه خورد شد
ريخت روي سر معلممون
منم كه فرررررررررررراااااااااااااااااررررررررر