تاپیک‌های دنباله‌دار خاطرات بازی های بچگی

  • شروع کننده موضوع Hamoos.V
  • بازدیدها 347
  • پاسخ ها 3
  • تاریخ شروع

Hamoos.V

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/10
ارسالی ها
599
امتیاز واکنش
6,039
امتیاز
571
سلام :biggfgrin:
راسیتش اولین تایپکم تو تالار سرگرمی پس هر خوبی بدی بود حلال کنید25r30wi



خب اینا رو ولش حالا. همونجور که همه ما میدونیم دوران بچگی بازی های متنوعی میکردیم از بازی های سنتی یه قول دو قول و هفت سنگ گرفته تااااا قایم موشک و گول کوچیک. یا حتی بازی های ساده مثل قول یا پوچ و ده برو تا اخرش:campe45on2:

حالا تو این تایپک میخوام ازتون که از هرچی خاطرات چه خوب و چه بد از این بازی ها دارید رو بگید :campe545457on2:

خجالت نکشید هاااااااااااااا خرابکاری هاتون اینجا محفوظ می مونه25r30wi
 
  • پیشنهادات
  • A.R دختر اتش

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/03
    ارسالی ها
    1,169
    امتیاز واکنش
    11,186
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    سرزمین فراموش شدگان
    اووم خب...از اون جا من با پسرا بزرگ شدم ...همه بازی هام فوتبال یا پلی استیشن بوده.:aiwan_light_to_become_senile:

    فوتبال که باید بگم همیشه دربازه بان بودم.:aiwan_light_shout: همش پام شکسته:aiddddddwan_light_blum:
    پلی استیشن هم ..همش من میبردم و روی پسرخاله هام رو کم میکردم

    تا اینکه.....
    تا اینکه همبازی جدیدم شد دخی خالم....و خاله بازی.. حالا بماند که چقد توی این چادرا ( که میبستیم ...مپلا دیوار خونه..از این طرف تا اون طرف اتاق) چقد توشون گیر کردم.:aiwan_light_pioneer_smoke:
    چقد جییغه دخی خالم و حرصه پسرخاله هامو دراوردمو چقد زیر زیرکی کرم ریختم:aiwan_light_buba_phone:.
    و چقد موی داداشمو بخاطر ین که سیب زمینیمو میخورد میکشیدم42kmoig
    در نهایت بگم من خاطره از بازی های بچگیم ندارمHanghead
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    یادمه تا 10 سالگی ، دو ساعت از وقتمو صرف درست کردن خونه با چادر و پارچه های بزرگ می کردم و خواهرم
    که ازم شش سال بزرگتره میومد برای بازدید . مثل مهندسای ناظر نگاه می کرد . می رفت توش و وقتی بیرون میومد گیره اصلیو باز می کرد و همه خونه می ریخت

    یادمه توی کوچه لی لی بازی می کردیم . اون قدر هممون توی این بازی ماهر بودیم که از قصد قوانین سخت می ذاشتیم تا یکیمون بسوزه و نوبت ما برسه .
    همیشه هم یکیمون در حال جر زدن بود . قهر می کردیم و دوباره آشتی . کل دنیام و مشکلاتم توی قهر و آشتی با دوستام خلاصه می شد .

    یادمه توی بازی وسطی ، یه بار 15 تا گل گرفتم . دو ساعت تمام می خواستن بزننم اما نمی تونستن . بهم گفتن تسلیم شمو بازیو تموم کنیم اما قبول نکردم . آخرش خسته شدنو قهر کردن . تنها موندم .

    یادمه وقتی با یکی لج می کردم ، توی بازی ها بلاهایی سرش میاوردم که توبه می کرد . از نفوذم استفاده می کردم . مثل یه سیاستمدار کثیف طوری ماجرا رو جلوه می دادم که انگار مقصر همه چی همون دختر بیچاره اس . گاهی خودمم به خاطر کارم ناراحت می شدم . آخه بدجوری حرصمو در میاورد .

    با پسر داییم خیلی جور بودیم . وقتی میومد خونه ما ، باهم کارتون باربی می دیدیم و خاله بازی می کردیم و به اون خیلی خوش می گذشت .
    وقتی من می رفتم خونشون باهم توی اتاقش فوتبال بازی می کردیم و با پلی استیشن و بازی تیکن سرگرم می شدیم و به من خیلی خیلی خوش می گذشت .

    دو روز پیش تو مدرسه با دوستان به یاد کودکی یه ساعت کامل لی لی بازی کردیم . فهمیدم که هنوز بزرگ نشدم :)
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    وقتی که من بچه بودم مثل دونده دو ماراتن میدوییدم.
    آقا من همش 6 سالم بود....یادمه همچـــــــین زنگ تفریح ها تو گرگم به هوا میدوییدم که نگو!. هیچکس بهم نمیرسید همیشه برنده میشدم. با قایم موشک هم خیلی خاطره ها دارم.
    با اون کامپیوتر داغون و قراضه ام که سر خیابونم که گذاشتیمش، هیچکس نبردش هم، خاطره دارم.
    چــــقد با پسر عمم تو تابستونا با اون بازی میکردیم...چه بازیهای مسخره ای میکردیم.
    هعی یادش بخیر.
    چقدر توی اون دوران بچگیم که کوچولو موچولو بودم توی وُرد با پسر عمم داستان تایپ کردیم...و بعدشم با پرینترمون ازشون پرینت گرفتیم!.
    کلا ماشاء الله از همون بچگیم خیلی روشن فکر بودم من!..
    اونموقع تازه کار با پرینتر رو یواشکی وقتی که مامان و بابام داشتن باهاش کار میکردن، یاد گرفته بودم. بعد فکر میکردم حالا داستان هامو چاپ کردم میتونم برم بفروشمشون.
    به پرینت گرفتن هم میگفتم چاپ شدن!.
    اون سال تابستون من یه بسته ورق آ 4 کامل و تموم کردم. ولی اون برگه ها رو برای همیشه یادگاری نگهداشتیم من و پسر عمم... اون داستانهای خودش و برد..منم داستانهای خودمو.
    الآن بعضی وقتها میرم نگاهشون میکنم... با خوندنشون کلی میخندم و خاطره بازی میکنم!.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    139
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    167
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار خاطرات بامزه ی من
    پاسخ ها
    7
    بازدیدها
    206
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    199
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    165
    پاسخ ها
    2
    بازدیدها
    185
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    331
    پاسخ ها
    222
    بازدیدها
    6,545
    پاسخ ها
    217
    بازدیدها
    4,515
    پاسخ ها
    49
    بازدیدها
    1,269
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    251
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    256
    پاسخ ها
    24
    بازدیدها
    571
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    515
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    149
    پاسخ ها
    126
    بازدیدها
    3,782
    پاسخ ها
    359
    بازدیدها
    9,077
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    187
    پاسخ ها
    30
    بازدیدها
    977
    پاسخ ها
    48
    بازدیدها
    1,513
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    308
    پاسخ ها
    1,641
    بازدیدها
    17,989
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    230
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    192
    پاسخ ها
    212
    بازدیدها
    6,548
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    552
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    599
    پاسخ ها
    20
    بازدیدها
    1,169
    پاسخ ها
    134
    بازدیدها
    3,671
    پاسخ ها
    59
    بازدیدها
    3,823
    پاسخ ها
    256
    بازدیدها
    9,559
    بالا