تاپیک‌های دنباله‌دار بازی داستان کوتاه

رزالین۱

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/26
ارسالی ها
163
امتیاز واکنش
1,415
امتیاز
336
سن
25
محل سکونت
ایران
سلام دوست های خوبم :wave1:

خوب بازی از این قراره
که شما با توجه به آواتار و عکسی که نفر قبلی فرستاده یک داستان کوتاه ۵ خط یا بیشتر بنویسید
و يه عکس برای نفر بعدی بزارید Hapydancsmil
3d3b3a8d7835b84c12b7ce412ab11f47.jpg
 
  • پیشنهادات
  • The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    در کوچه پس کوچه های باریک شهر با موتور سیاه رنگش قدم میزد..
    تنها شده بود..تنهاتر از هر تنهایی!
    لباس هایش تماما سیاه بود...قطرات اشک،ذهنش را به روزهای شاد کشاند!
    آن روز هایی که اشک را نمیشناخت...یاد روزهایی که با خنده و شادی....و عشق صمیمی شده بود
    رفت و رفت...قبری تماما سیاه...مانند روزگارش
    زانو زد...اشک ریخت...نمیدانست چه بگوید...از چه کسی یا چه چیزی گلایه کند..!
    دستی روی قبر کشید
    مگه نگفتم حق نداری بری؟مگه نگفتم با رفتنت سیاه میشم...عین ظلمت شب؟؟
    رفتی...منم قید موندنو میزنم
    سوار بر موتور...جاده.....سرعت.....اشک...و بوق ممتد یک ماشین!

    j (147).jpg
     

    رزالین۱

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/26
    ارسالی ها
    163
    امتیاز واکنش
    1,415
    امتیاز
    336
    سن
    25
    محل سکونت
    ایران
    آرام به سمت پنجره رفت شیشه را کنار زد و نفس عمیقی کشید
    دوبار
    و
    دوباره
    لبخند زد و از پنجره فاصله گرفت و به سمت آخرین جعبه رفت
    بعد از گرفتن کیفش جعبه را بلند کرد و از اتاق خارج شد
    هم زمان نسیم از لای پنجره وارد اتاق شد و برگه کوچکی را به بازی گرفت
    دخترک که دیگر نزدیک در اتاق رسیده بود برگشت تا برای آخرین بار به اتاق نگاهی بیندازد
    چشم چرخاند یک تخت فلزی با ملافه های رنگ و رو رفته
    تابلویی کوچک بر روی دیوار کناری که عکس پسربچه ای به چشم میخورد
    چشم چرخاندن و نگاهش ب برگه ای افتاد نزدیک رفت جعبه را روی تخت گذاشت خم شد و برگه را بلند کرد لبخندی زد
    و یاد آخرین حرف های پدرش افتاد انگار همین دیروز بود که با خنده گوشه پیراهن قرمزش را در دست گرفته و به سمت پدرش ميرفت و در همان حال با خنده ميگفت بابا بابایی نقاشیم رو ببین صدای دلنشین پدرش به گوش میرسید ببینم این چی کشیدی دختر بابا
    شما و مامانی مامان بزرگ گفت شما هم ی روز میری تو آسمون ها...
    قطره اشکی از گوشه چشمش به پایین افتاد حال این نقاشی از هر وقت دیگری واقعی تر بنظر میرسید هر دو در کنار هم دست در دست در آسمان ها...
    IMG_20170110_025346.JPG
     

    Kimia.Kardan

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/18
    ارسالی ها
    2,188
    امتیاز واکنش
    33,580
    امتیاز
    916
    محل سکونت
    تهران
    با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ...

    ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم

    اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم

    کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم و تقریبا انداختمش با اخم گفتم: ”اه ! ازسرراه برو کنار"

    قلب کوچکش شکست و رفت

    نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم

    وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی

    برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی. آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.

    خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی

    آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه

    هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی

    در این لحظه احساس حقارت کردم

    اشکهایم سرازیر شدند. آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم

    بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟

    گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم نمیبایست اونطور سرت داد بکشم گفت: اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان من هم دوستت دارم دخترم و گل ها رو هم دوست دارم مخصوصا آبیه رو

    گفت: اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو ...

    آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟
    اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.

    و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم و
    نه خانواده مانچه سرمایه گذاری نا عاقلانه ای! اینطور فکر نمیکنید؟!

    به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟

    hosain-shafinia--6.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    رزالین۱

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/26
    ارسالی ها
    163
    امتیاز واکنش
    1,415
    امتیاز
    336
    سن
    25
    محل سکونت
    ایران
    صدای آهنگ رازیاد کرد و پایش را بیشتر بر روی گاز فشار داد ماشین با سرعت از کنار درختان سر به فلک کشیده میگذشت صدای لاستیک های ماشین بر روی زمین سنگی جاده با سو سو ی باد در هم آمیخته شد
    فصل نارنجی،از این فصل نسبتاً سرد کلی خاطره داشت برای چند لحظه در خاطراتش غرق شد
    سری، سرش را تکان داد و نگاهش را به روستای رو برویش دوخت از کنار تک تک آن خانه های چوبی که در بین درختان سبز، زرد و نارنجی پنهان شده بودن گذشت در نزدیکی جنگل توقف کرد ماشین از این جا جلوتر نمی رفت از جیپ مشکی رنگش پایین پرید و به داخل جنگل رفت یقه ی پالتوی مشکی رنگش را در دست گرفت تا شاید کمی از سرمای آبان ماه کمتر به بدنش نفوذ کند برگی از درخت به پایین افتاد ایستاد و برگ را روی هوا گرفت به راهش ادامه داد کمی جلو تر خانه ای چوبی در دل جنگل نمایان شد کمی مکث کرد و بعد قدمی به جلو بر داشت در باز شد و پیر مردی بلند قامت با چشم های سبز رنگش بیرون امد و تبری را از کنار در کلبه چوبی بر داشت نگاه پیر مرد به مرد جوان افتاد. لبخند زد و درحالی که تبر را ول میکرد گفت آمدی پسرم
    هر دو به سمت هم پرواز کردن و یک دیگر را در آغـ*ـوش گرفتن


    cat-on-fire-3920.jpg
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    139
    پاسخ ها
    222
    بازدیدها
    6,545
    پاسخ ها
    217
    بازدیدها
    4,511
    پاسخ ها
    49
    بازدیدها
    1,268
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    250
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    256
    پاسخ ها
    24
    بازدیدها
    570
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    515
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    149
    پاسخ ها
    126
    بازدیدها
    3,779
    پاسخ ها
    359
    بازدیدها
    9,077
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    187
    پاسخ ها
    30
    بازدیدها
    975
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    346
    پاسخ ها
    48
    بازدیدها
    1,511
    پاسخ ها
    1,641
    بازدیدها
    17,984
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    230
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    192
    پاسخ ها
    212
    بازدیدها
    6,545
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    552
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    599
    پاسخ ها
    20
    بازدیدها
    1,164
    پاسخ ها
    134
    بازدیدها
    3,665
    پاسخ ها
    59
    بازدیدها
    3,821
    پاسخ ها
    256
    بازدیدها
    9,557
    پاسخ ها
    71
    بازدیدها
    3,311
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    250
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    333
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار داستان زندگی
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    180
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    510
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار پایان داستان
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    155
    بالا