با سر درد به خونه رسیدم و پدر معتادم رو ته حیاط دیدم و فهمیدم مادرم با پای شکسته داره غذا درست میکنه و حتما برادر دزدم خونه نیست تا با پدر مواد مصرف کنه
بلیط ترن هوایی رو از دست دوستم زبیده گرفتم و سوار شدم که دیدم پرویز پسر همکار بابام کنارم نشسته اصلا ذوق زده نشدم ولی نمیدونم چرا وقتی ترن به طرف پایین حرکت می کرد یکدفعه آویزونش شدم و گفت پرویز بیا خواستگاری من
پاپا شرط گذاشته که اگر ارث رو میخوای باید با پسر اسماعیلِ شوفر که راننده شخصیشه ازدواج کنم منم فقط بخاطر عشقی که به پ.ا.ش داشتم ازدواج کردم، مدیون امام رضائید اگه یه وقت فکر کنید بخاطر ارث همچین کاری کردم. پایان
531
5- موهای بلوندم که توش رگه های زیتونی و قهوه ای داره رو تا کمر باریک و برنزم شونه کشیدم و مژه های فر و بلند مادرزادیمو با تف حالت دار کردم تا چشم های زمردی با رگه های آبی آسمونیش مشخص بشه...
3- آخر کلاس همه منتظر من بودن تا به هر روشی جزومو بگیرن ولی من منتظر این بودم تا غلام رضا برگرده و بگه که جزومو میخواد ولی احمق تر از این حرفا بود...
1- من خیلی خوش تیپ و لاکچری هستم و اصلا نیاز به شوهر ندارم و تا آخر عمر سینگل خواهم موند. پایان رمان من یک لاکچری هستم!