تاپیک‌های دنباله‌دار داستان های کوتاه طنز

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
یه روز یه آقایی با بچه ش ميرن سينما ميبينن جلوشون يه كچل نشسته!
آقاهه به بچه ش ميگه:اگه زدى پسه كله اين كچله يه ساندويچ بهت ميدم.
بچهه ميزنه توسر کچله!!
کچله برميگرده ميگه: چرا مىزنى؟
ميگه:به به عباس کچل خوبي؟
کچله ميگه عباس کچل کيه!
پسره ميگه:آخ ببخشيد فك كردم دوستم عباس كچله!
دو ديقه بعد دوباره آقاهه ميگه اگه دوباره بري بزنى پسه كله ش 10 هزار تومن بهت ميدم!
باز ميزنه تو سره کچله!
کچله ميگه :باز ديگه چرا زدى؟؟
ميگه:آقا ناموساً توعباس کچل نيستى؟
کچله ميگه:نه بخدااااا.
کچله ميبينه هى داره کتک ميخوره ميره 20 تا صندلى جلوتر ميشينه.
باز آقاهه ب بچه ش ميگه:اگه برى اونجا وبزنى پسه كله ش 20 هزار تومن بهت ميدم!
بچه ش ميگه باشه.ميره پشت سر وكچله محكم ميزنه تو سرش ميگه:عباس کچل تو اينجا نشستي من يكساعته اون بيچاره رو ميزدم :|
 
  • پیشنهادات
  • *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﺑﺨﺶ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ

    ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺍﺳﺘﺎﺩﻩ ) ﺯﻥ ( ﺻﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ

    ﺧﺠﺎﻟﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﻘﺶ ﭘﺴﺮﯼ ﺭﻭ

    ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ

    ﮐﻨﻪ , ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﻬﺶ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻢ ﻣﺜﻼ ﺍﻭﻥ

    ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻡ!!!

    ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺑﮕﻢ

    ﮐﻪ , ﺿﺎﯾﺲ !

    ﺍﺳﺘﺎﺩ : ﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﻧﻘﺎﻁ

    ﺿﻌﻒ ﻭ ﻗﻮﺕ ﻭ ﻧﺤﻮﻩ ﺑﯿﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ

    ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﻨﯿﻢ .

    ﺣﺎﻻ ﮐﻞ ﮐﻼﺱ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﮕﻢ

    ﺑﺘﺮﮐﻦ , ﻣﻨﻢ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻠﺐ ﺯﻝ ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﯼ

    ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﮔﻔﺘﻢ : ﺷﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﻪ

    ﺟﻮﺟﻮﯼ ﮐﻮﺷﻮﻟﻮﺍﻡ، ﻫﻮﺍ ﺷﺮﺩﻩ، ﺑﻒ ﻣﯿﺎﺩ،

    ﻣﯿﺰﺍﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﻤﻮﻧﻢ؟؟ (":

    ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻼﺱ ﺗﺮﮐﯿﺪﺍ , ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ

    ﺻﺤﻨﺮﻭ، ۵۰ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻃﺮﻑ!!!

    ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﭼﺸﺎﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪ ,

    ﺍﺳﺘﺎﺩﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﺑﺎﺟﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ

    ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﺑﺸﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ :aiwan_lightsds_blum:))))))
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    آقای مجری: این سشوار من کجاست!؟
    بچه ها: سشوار!؟
    آقای مجری: بابا سشوار...مگه نمیدونید سشوار چیه!؟ اون چیزی که باهاش سرمونو خشک میکنیم
    کلاه قرمزی: حوله...
    آقای مجری: حوله نه, اونی که باد میزنه
    پسرعمه: پنکه...
    آقای مجری: پنکه نه, باد شدید میزنه
    ببعی: کولر
    آقای مجری: ای بابا! باد میزنه, داغه
    کلاه قرمزی: اطو اطو
    فامیل دور: اجاق اجاق...
    آقای مجری: بابا سشوار نشنیدید تا حالا!؟
    فامیل دور: یه راهنمایی میشه بکنید آقای مجری؟ تو جیب جا میشه!؟
    آقای مجری: ببینید سشوار...اینیکه تو حموم بود من میزدم به سرم
    بچه ها: شامپو شامپو
    آقای مجری: شامپو نه
    فامیل دور: شما ریف میزنید به سرتون!؟
    آقای مجری: من اون سشوار و میخوام...اون سشوار کجاست!؟
    فامیل دور: سشوار بعید میدونم تو خونه داشته باشیم, فوقش یه شوار که اونم اینجا نداریم.ما تو دور یه نفر و داشتیم که یه شوار داشت بعد اون شوارش فوت کرد یه شوار دیگه گرفت شد 2شوار...سشوار دیگه نشنیده بودیم
    آقای مجری: چرا خودتونو میزنید به اون راه!؟سشوار همونی که میگیریم سرمونو باهاش خشک میکنیم
    فامیل دور: بیگودی
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    مصاحبه کننده : در هواپیمائی 500 عدد آجر داریم، 1 عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟

    متقاضی : 499 عدد !

    مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.

    متقاضی : مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم - مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال - مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!

    مصاحبه کننده : حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !

    متقاضی : مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم - مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم - مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال - مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!

    مصاحبه کننده : شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟

    متقاضی : گوزنه که تو یخچاله !!

    مصاحبه کننده : چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟

    متقاضی : خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!

    مصاحبه کننده : سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟

    متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟

    مصاحبه کننده : نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا :|
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابـ ـطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد.
    بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

    کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
    - رییس پرسید: «بابا خونس؟»
    صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
    - می تونم با او صحبت کنم؟
    کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»

    - رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
    بله
    - می تونم با او صحبت کنم؟
    دوباره صدای کوچک گفت: «نه»

    - رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
    کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
    - رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
    کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
    ـ مشغول چه کاری است؟
    کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»

    - رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
    صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
    - رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
    کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»

    - رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
    کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من»
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    قضیه ماله چند سال پیشه که با خاندان رفتیم خواستگاری واسه یکی از دوستان …

    همه نشسته بودن و آخرای مجلس بود (اصن مذاکرات خوب پیش نرفته بود) که من حالت اضطرار دسشویی شماره ۱ (کوچیک) رو حس کردم با یه اشاره به پدرم قضیه رو گفتم اونم با اشاره به مامانم گفت و مامانم با یه چش قره ی فجیع و دلربا فهموند که از جات تکون نخور

    تو همین آژیر قرمز بود که عروس قضیه رو فهمید و اونم به باباش با ایما و اشاره فهموند باباش هم به بابام گفت بابام هم بلند داد زد:

    سرویس بهداشتی کجاست فرشید یه کار کوچیک داره و مادر عروس راه و نشونم داد

    تو دسشویی اعصاب مصابم ناجور داغون بود و زیر لب به زمین و زمان لعنت می فرستادم اصن حواسم به شیر آب که باز مونده نبود همونجوری داشتم دستام رو می شستم که اومدم طی یک حرکت تکنیکی شیر رو ببندم و پام آوردم بزنم رو شیر اهرمی که خرد زیر شیر شیر کامل باز شد و هول شدم پام و آوردم پایین که گیر کرد به شلنگ و جهت شلنگ از حالت عمود درومد و بست پلاستیکی که با یک پیچ بسته شده بود درومد

    و خودش و شلنگ پخش زمین شدن ! ( دقیقا کمربند به پایین شلوار به حالت شلپی درومد)

    حالا من مونده بودم و یه شلوار کاملا خیس با یه خرابکاریه وحشتناک !

    اومدم درستش کنم که یاد این فیلمای کانال ۵ افتادم (شاید برای شما اتفاق بیفتد ) همیشه میگه اول کار که خرابکاری کردی برو خودت و لو بده منم خیلی شیک و مجلسی مامانم و صدا زدم و همه در نهایت ناباوری شاهد خیس شدن یک جوان ۱۹ ساله دردسشویی بودن حدود یک دقیقه همه :| بودن بعد یهو بابام D: اینجوری شد با صدای بلند خندید و بعد همه شوروع کردن به خنده و مامانم اومد دم دسشویی و (دلم می خواست گریه کنم آخه انقدر خیس بودم که نمیتونستم برم بیرون داشت چکه میکرد !)

    جورابام رو دراورد و به هر زحمتی بود رفتم تو راه پله وایستادم و منتظر که ملت بیان بیرون ، در همین لحظه سوپرمن زنده شد(داماد و می گم ) و به پدر عروس گفت مته دارین اونم رفت مته آورد و شروع کردن به بازسازی خرابکاری بنده حالا منم رو پله ها پلیز ویتم خلاصه کنم ۱ ساعت من ول معطل بودم که خرابکاری درست شد و همه با خنده تشریف آوردن بیرون

    فقط و فقط بخاطر کار من وصلت سر گرفت و الان این خانواده ۱ بچه دارن که هفته ی پیش بدنیا اومد D:
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    یک روز از یک زوج خوشبخت سوال کردم

    دلیل موفقیت شما در چیست ؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمیکنید؟

    آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم

    قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!

    گفتم: آفرین! زندهباد ! تو آبروی همهی مردها را خریدهای ! من بهت افتخار میکنم.

    حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چیه ؟

    آقاهه گفت: مسائل بیاهمیتی مثل این که ما با کی رفت و آمد کنیم، چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشینمان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و …

    گفتم: پس اون مسائل کلی و مهم که تو در موردش نظر میدی، چیه ؟

    آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر میدهم.
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زارکنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد……

    قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

    خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

    خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.

    آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.

    قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.

    خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پسآرزویش برآورده شد.

    بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابرثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.

    خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.

    آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.

    خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!

    نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین!!



    قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و برید حالشو ببرید.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …

    مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ..

    مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …

    مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …

    مرده گفت : حدداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …

    مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره. توی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …

    مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت .

    مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …

    مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت…

    بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم …
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه

    می خوردم. ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد

    زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».

    رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »!

    گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوبرو دانشگاه ». رفتم

    چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ……برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر

    پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو!

    سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم

    برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم: « فعلا کار گیر

    نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار

    ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور

    کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛

    گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛

    گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار

    کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار

    نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم

    جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته

    باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل

    بشوم». گفتند:« باید متاهل باشی تا به توکار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو

    تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    254
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    340
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار داستان زندگی
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    182
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    516
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار پایان داستان
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    157
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    149
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    314
    پاسخ ها
    198
    بازدیدها
    5,327
    پاسخ ها
    40
    بازدیدها
    1,392
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    138
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    160
    پاسخ ها
    261
    بازدیدها
    5,008
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    201
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    199
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    260
    پاسخ ها
    33
    بازدیدها
    836
    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    204
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    422
    Z
    پاسخ ها
    21
    بازدیدها
    2,105
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    695
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    628
    بالا