تاپیک‌های دنباله‌دار داستان های کوتاه طنز

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟

پسر: آره عزیز دلم

دختر: منتظرم میمونی؟

پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند

پسر: منتظرت میمونم عشقم

… … دختر: خیلی دوستت دارم

پسر: عاشقتم عزیزم




بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد

به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد

پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی

دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت

پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟

دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود

و بی امان گریه میکرد

پرستار: شوخی کردم بابا !

رفته دستشویی الان میآد!!!
 
  • پیشنهادات
  • *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    چاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»

    چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»
    مزرعهدار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم..»
    چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»
    مزرعهدار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟»
    چاک گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.»
    مزرعهدار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعهکشی گذاشت!»
    چاک گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.»
    یک ماه بعد مزرعهدار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»



    چاک گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش.۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم ۸۹۸ دلار سود کردم..»
    مزرعهدار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»
    چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو بـرده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»
     

    FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    @POSTCHII
    روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
    ملا گفت : بیست تومان.
    حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
    ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

    امان از دست ملا
    @POSTCHII
     

    FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    @POSTCHII
    روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
    شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
    ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

    امان از دست ملا
    @POSTCHII
     

    FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    @POSTCHII
    روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی. یکی گفت: «جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟»

    ملانصرالدین جواب داد: «اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمیداند، من وظیفهی خودم را میدانم و هیچ وقت از آن غافل نمیشوم.»

    امان از دست ملا
    @POSTCHII
     

    dr.javaheri

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/27
    ارسالی ها
    2,378
    امتیاز واکنش
    6,458
    امتیاز
    636
    محل سکونت
    TEHRAN
    توهم | بخونيد روحيه تون عوض شه


    تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
    اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
    وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!
    راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
    با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بیصدا بغـ*ـل دستم وایساد. من هم بی معطلی پریدم توش.
    این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
    خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می اومدم که ماشین یهو همون طور بیصدا راه افتاد.
    هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
    تمام تنم یخ کرده بود. نمیتونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت میرفت طرف دره.
    تو لحظه های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
    تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
    نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست می اومد و فرمون رو میپیچوند.
    از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می دویدم که هوا کم آورده بودم.
    دویدم به سمت آبادی که نور ازش می اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
    وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،
    یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود
     

    dr.javaheri

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/27
    ارسالی ها
    2,378
    امتیاز واکنش
    6,458
    امتیاز
    636
    محل سکونت
    TEHRAN
    خاطره یه بنده خدا

    پونصد تومانی
    اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
    سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
    یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
    با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
    کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
    پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
    اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
    منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
    می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
    همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
    بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
    یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
    الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
    کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
    داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
    پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
    حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
    خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
    این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
    ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو "مستضعف" سیو کرده ..!
    خخخخخ
    (laugh).png
     

    _hedyeh_jooni_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/13
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    147
    امتیاز
    136
    سن
    22
    محل سکونت
    ŕàśĥţ
    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
    روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
    من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
    روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد...!
    شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد یا ...؟!:aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin:
     

    _hedyeh_jooni_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/13
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    147
    امتیاز
    136
    سن
    22
    محل سکونت
    ŕàśĥţ
    ارو میره رستوران سوپ بخوره
    سفارش میده ولی خیلی طول میکشه ،
    میبینه یکی اونور نشسته ، یه کاسه سوپ جولوشه و داره سیگار میکشه .
    میگه : جناب من عجله دارم ، سوپ شمارو بخورم، سوپ من که اومد مال شما
    سوپ رو که تا آخرش میخوره میبینه یه مارمولک خشکی تهش چسبیده !
    هر چی خورده بود بالا میاره تو کاسه !
    اون سیگاریه میگه :

    تو هم دیدیش ... !
    21.gif
    31.gif
     

    _hedyeh_jooni_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/13
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    147
    امتیاز
    136
    سن
    22
    محل سکونت
    ŕàśĥţ
    مردی به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
    صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

    کارمند تازه وارد گفت: «نه»
    صدای آن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    گفت: «من مدیر اجرایی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    هستم، احمق.»

    مرد تازه وارد با لحنی حق به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    گفت: «و تو میدانی با کی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    میزنی، بیچاره.»

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    اجرایی گفت: «نه»

    کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    گوشی را گذاشت
    .:aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin::aiwan_light_blum:
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    254
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    337
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار داستان زندگی
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    182
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    513
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار پایان داستان
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    157
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    147
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    309
    پاسخ ها
    198
    بازدیدها
    5,307
    پاسخ ها
    40
    بازدیدها
    1,384
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    136
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    160
    پاسخ ها
    261
    بازدیدها
    4,986
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    201
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    199
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    258
    پاسخ ها
    33
    بازدیدها
    832
    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    201
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    420
    Z
    پاسخ ها
    21
    بازدیدها
    2,104
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    692
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    627
    بالا