من تو مدرسه خیلی شرم...امسال طرح مدام داشتیم....یعنی بچه ها به جای معلم ها تدریس مکنن منم به عنوان مدیر انتخاب شدم...زنگ اول بود معلما تو استراحتگاه استاحت میکردن ...مایه معلم مطالعات داریم یعنی یه چیزیه همه مث سگ ازش میترسن البته من استثناام هیچکی جلوش تا حالا سوتی نداده .. آقا منم حوصلم سر رفته بود رفتم تو کلاس هفتم یه دوستم گفتم:سلام طاهری جان.. خوبی؟درسها چطوره؟ میگم این معزی (معلممون)خیرندیده رو ندیدی؟گم و گور شده نیس....نمیدونم کجارفته...تو...همینجوری حرف میزدم یهوبرگشتم دیدم یا امامزاده مش قلقلی... معزی دقیقا روبه روم نشسته...هول کردم گفتم : سلام مادر شوهر .. خخوب هستین؟ یهو فهمیدم چی گفتم ..آخه همه میگفتن تو عروس این معزی هستی من در خفا بهش میگفتم مادر شوهر ...یهو دیدم سرخ شد و گفت ممنون عروس منم خجالت کشیدم از کلاس اومدم بیرون ... اونروز هر وقت منو میدید میگفت حالاکه فک میکنم به پسرم میایی ها...البته یه روزم معلممون نیومده بود آهنگ میخوندیم میرقصیدیم یه بچه ها همئکشیک میداد ناظممون نیاد تا میومد میگفت مظاهری اومد ماساکت مینشستیم درس میخوندیم یا بحث علمی میکردیم...بعد کع میومد میگفت این سروصدا ها چیه بعد بچه ها میگفتن خانوم مال کلاس روبه روییه با اوناهم هماهنگ کرده بودیم اومد بگن کار کلاس سمت چپیه آخر سر ناظم یه جیغی کشید و رفت...