تاپیک‌های دنباله‌دار خاطرات بامزه ی من

ایا موضوع تاپیک و دوست داشتین؟

  • بله خیلی

    رای: 2 50.0%
  • نه اصلا

    رای: 2 50.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4

SECRET GIGGLE

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/06/08
ارسالی ها
1,332
امتیاز واکنش
4,796
امتیاز
578
سلام عرض شد
توی این تاپیک خاطرات بامزه مونو باهم در میون میزاریم
خب اول من شروع میکنم
روزی که کولرمون باد گرم داد و پدر بزرگم از عجله ش برای خاموش کردنش کنترل تلویزیون و گرفت جلوش تا خاموشش کنه اون وسط من مات و مبهوت به پدر بزرگم و کنترلی که هی دکمه ش و پشت سر هم میزد نگاه میکردم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Morningstar_Tina

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/30
    ارسالی ها
    4,471
    امتیاز واکنش
    17,947
    امتیاز
    979
    یه بار اردو با دوستام رفته بودیم یه بوستانی من با دوست صمیمیم همه جا میگشتیم اون موقع هم تو کار جن و این چیزا بودیم25r30wi بعد یه جا بود یه خرابه بود 5 تا پله میخورد میرفت بالا طولش خیلی کم بود ولی ارتفاعش زیاد بود هرکدومش پله ها هم خاکی بودن:aiwan_light_sddsdblum: بعد دوستم گفت ملیکا یه چیزی منو صدا میزنه باید برم بالا گفتم اولن که هیچی صدات نمیزنه دومن چطوری میخوای برگردی پایین؟Snapoutofit اونم رفت بدون توجه به حرف منBoredsmiley رف دید یه مشت خار اونجا انتظارشو میکشن :aiwan_lightsds_blum: بعد که ضایع شد گفت من چطوری برگردم؟؟ گفتم همونطور که رفتی :NewNegah (9): یه پله با پا اومد بقیشو باکمر امد پایین 25r30wi25r30wi25r30wi25r30wi لباسشم قرمز بود کلا خاکی شد انقد خندیم بهش که داشتم میمردم:aiwan_lightsds_blum::aiwan_lightsds_blum:25r30wi25r30wi
     

    SECRET GIGGLE

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/08
    ارسالی ها
    1,332
    امتیاز واکنش
    4,796
    امتیاز
    578
    یه روز که اصلا موقع ناهار اشتها نداشتم مامانم با یه بشقاب پراز غذا اومد پیشمو گفت بخور بهش گفتم اشتها ندارم گفت نخوری به به لولو خور خوره میگم امشب بیاد سراغت
    یعنی تا حالا اینقد تعجب نکرده بودم
    25r30wi25r30wi25r30wi
     

    Mahdis Lavigne

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    5,107
    امتیاز
    585
    سن
    20
    محل سکونت
    غرب
    ظهر بود بابام خواب، شوهر خالم زنگ زد با بابام کار داشت. مامانم با صدای آرومی به شوهر خالم گفت که بابام خوابه به خاطر اینکه بابام بیدار نشه. دیدیم شوهر خالم اونور خط داره آروم حرف میزنه مامانم گفت چی شده گفت مگه فلانی خواب نیست :/ کاملا هم جدی بود.
     

    Morteza Ali

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/18
    ارسالی ها
    506
    امتیاز واکنش
    8,650
    امتیاز
    622
    سن
    21
    یه بارم من و دوستم می‌خواستیم بریم کتابخونه، با هم یه آژانس گرفتیم. راننده‌ی آژانس، یه خانم بود. ما رو که رسوند، داشتم با دوستم یه بحث داغ می‌کردم. بی‌حواس، دست کردم توی جیبم و پول رو به سمتش گرفتم. یه مدت گذشت، دیدم از دستم نمی‌گیره و یه لحظه بعد، کیفش نصف صورتم رو کبود کرد. با تعجب نگاهش کردم که داد زد:
    - پسره‌ی ...
    نگاه دستم کردم، دیدم به جای پول، از توی جیبم یه تیکه کاغذ تا شده درآورده بودم!

    من حرفی ندارم...
    آخرش توی کاغذ رو نشون دادم، دید شماره‌ نیست، ولم کرد و گرنه نزدیک بود ملتی که دورمون جمع شده بودن، کتلتم کنن!
     

    SECRET GIGGLE

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/08
    ارسالی ها
    1,332
    امتیاز واکنش
    4,796
    امتیاز
    578
    یه روز با پسر خالم رفته بودیم باغ مستوفی همینطور قدم میزدیم که پسر خالم بر گشت گفت عه فاطیما تو اینجا چیکار میکنی منم با ذوق برگشتم دیدم با انگشت اشاره ش یه الاغ و نشونه گرفته یه نگاه بهش کردم دیدم داره غش غش میخنده
    اینقد حرص خوردم که نگو
     

    SECRET GIGGLE

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/08
    ارسالی ها
    1,332
    امتیاز واکنش
    4,796
    امتیاز
    578
    روزی که صبحه ش رفته بودم خونه ی داییم بعد به دختر داییمم گفته بودم قراره بیام رفتم میبینم خانوم خروپفش هواس منو بگو دود از کلم میزد بیرون
    تنگ ابی و که کنار تختش روی عسلی بودو برداشتم و خالی کردم روش
    اینقد حال داد که نگو 25r30wi
    از جا پرید اول یکم گنگ اطراف و نگاه کرد کمی که تجزیه و تحلیل کرد دید قضیه از چه قراره منم اوضاع خیت دیدم فرار کردم
    اونم با جیغ دنبالم میزاشت
    اخ یادش بخیر
     

    Roselotfi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/08
    ارسالی ها
    2
    امتیاز واکنش
    64
    امتیاز
    36
    محل سکونت
    ....
    تولدم بود و همه باهام یک جوری بودم منم شک کردم بهشون من از اون دسته ادمایی ام که باید دلیل اون ادم رو بدونم خلاصه افتادم دنبالشون و هر جا که رفتن منم دنبالشون رفتم خلاصه دیدم رفتن تو یک کافی شاپ منم رفتم داخل و تا وارد شدم همه چی مثل بوم ترکید چنان ترسیدم که حد نداشت به بچه ها نگاه کردم اونام به من یهو همگی زدیم زیر خنده خخخ :aiwan_light_biggrin: :aiwan_light_biggrin: :aiwan_light_biggrin: :aiwan_light_biggrin: :aiwan_lightsds_blum::aiwan_lightsds_blum:
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    139
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    167
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    199
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    165
    پاسخ ها
    2
    بازدیدها
    185
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    346
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    331
    پاسخ ها
    53
    بازدیدها
    2,143
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    115
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    323
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    164
    پاسخ ها
    2
    بازدیدها
    147
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    289
    پاسخ ها
    23
    بازدیدها
    493
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    199
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    215
    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    387
    پاسخ ها
    2
    بازدیدها
    216
    پاسخ ها
    37
    بازدیدها
    2,134
    پاسخ ها
    20
    بازدیدها
    797
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    333
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    605
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    284
    بالا