دل نوشته ام از دل است از دل... سلام آقا میشناسید مرا ؟
من همانم كه هزار بار عهد بستم.
بی هوا توبه شكستم،هر دم از بند گسستم.
من همانم آقا ! باز هوای شما را دارم ،باز دلتنگم ،باز دلتنگم.
دلتنگ عدالت ،دلتنگ عشق،دلتنگ شما،دلتنگ خویش .... از خودم دورم آقا !
در خویش و دور از خویش.
پر پرواز ندارم آقا !
از تهی سرشارم.
من شمارا كم دارم. میخواهم بنویسم برای شما .
فقط برای شما.
اما چگونه؟
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گـ ـناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
اگر چه روز من و روزگار مي گذرد
دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است قطار عمر که در انتظار مي گذرد
به ناگهانيِ يک لحظه عبور سپيد
خيال مي کنم آن تک سوار مي گذرد کسي که آمدني بود و هست، مي آيد
بدين اميد، زمستان، بهار، مي گذرد
نشسته ايم به راهي که از بهشت اميد
نسيم رحمت پروردگار مي گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم
دو باره زيستنم زين قرار مي گذرد
همان حکايت خضر است و چشمه ظلمات
شبي که از بَرِ شب زنده دار مي گذرد
شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار مي گذرد
اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي حوالي نگاهمان دوباره صف کشيده است صداي تيک تاک غم , شماره هاي صنعتي امان از اشتباه هاي نا تماممان , همان تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي ميان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي ؟